کد خبر: 64272

انزوایی غیرمنتظره

بعضی‌ها مسرور بودند و بعضی‌ها محزون. یکی نگران درس‌هایش بود و دیگری دلتنگی برای دوستانش و مدرسه، صبرش را لبریز کرده بود، این میان کسانی هم بودند که دوست داشتند این تعطیلات همین‌طور ادامه‌دار شود و مدارس مجازی بمانند. تازه نگران بودند بعد از بازگشایی مدارس دیگر روزهای تعطیل هم معلم‌ها دست از سرمان برنمی‌دارند و درس‌هایمان در تعطیلات آلودگی هوا مجازی هم که شده، روبه‌راه است.

مهسا صبوری، نویسنده نوجوان: آغاز داستان برمی‌گردد به یک شب طولانی و شلوغ. یک شب از اوایل اسفندماه، خانه پر شده بود از سروصدا و سرم کم‌کم داشت منفجر می‌شد؛ اخبار اعلام کرد که شنبه برای انتخابات تعطیل است و هرکس در جمع -معلم یا دانش‌آموز بود- سر ذوق آمد... شنبه آمد و  رفت و حالا دیگر خبر تعطیلی را یک هفته یک هفته می‌دادند و می‌گفتند هفته بعد باز می‌شود.

بعضی‌ها مسرور بودند و بعضی‌ها محزون. یکی نگران درس‌هایش بود و دیگری دلتنگی برای دوستانش و مدرسه، صبرش را لبریز کرده بود، این میان کسانی هم بودند که دوست داشتند این تعطیلات همین‌طور ادامه‌دار شود و مدارس مجازی بمانند. تازه نگران بودند بعد از بازگشایی مدارس دیگر روزهای تعطیل هم معلم‌ها دست از سرمان برنمی‌دارند و درس‌هایمان در تعطیلات آلودگی هوا مجازی هم که شده، روبه‌راه است. هفته می‌گذشت و اوضاع سخت‌تر می‌شد.

روزهای طاقت‌فرسایی بود، چه برای عده‌ای که نظاره‌گر از دست دادن‌های فجیع بودند، چه آنهایی که داغ عزیز دیده بودند؛ دخترکی مادری از دست داده بود و والدی، طفلی.

در این هیاهو چالش‌ها و اضطراب‌های آموزش مجازی انگار بر دوش‌مان سنگینی می‌کرد. تنهایی‌هایی کش‌دار که ناخواسته به‌وجود آمده بودند و ناچار بودیم تحمل‌شان کنیم. دیگر انگیزه و شور و شوقی نداشتیم تا صبح‌ها دل از خواب بکنیم؛ که چه ببینیم؟ صفحه بی‌روح لپ‌تاپ و موبایل. کم‌کم به خودمان آمدیم و دیدیم مثل اینکه این تعطیلات ادامه‌دار، حالاحالاها مهمان زندگی‌هایمان شده. در این گیرودار، بعضی معلم‌ها لینک‌های فیلم‌های آموزشی را از آپارات در گروه فوروارد می‌کردند و به خواب نازنین‌شان ادامه می‌دادند. بعضی‌هایشان هم سفت‌وسخت مانده بودند تا بچه‌ها افت نکنند. اوضاع سخت‌تری شده بود که خانواده بر ریزترین و درشت‌ترین اتفاقاتی حساس شده بودند؛ از نحوه تدریس معلم تا کلمات و لحنی که برای صحبت با بچه‌ها به کار می‌برد. خیلی از اولیا برای گله و شکایت به مدرسه زنگ می‌زدند که چرا فلان معلم با دختر نازپرورده من در کلاس اینطور صحبت کرد؟ این هم شده بود بساط معلم‌هایی که می‌خواستند کلاس‌ها را حفظ کنند تا مبادا بچه‌ها افت کنند. بعضی مباحث را بدون اینکه ذره‌ای متوجه شویم، رد می‌کردیم! تعادل جهان آموزشی و اجتماعی‌مان یکباره از دست‌ رفته بود؛ همه‌چیز پریشان و ناآرام بود. ما بچه‌ها و دانش‌آموزانی که در ساختار مدرسه از لایه‌ها و عناصر عمیق و بنیادین بودیم، حالا احساس می‌کردیم هیچ‌کجای این جامعه نیستیم؛ جامعه‌پذیری در مقابل‌مان از بین رفته بود و معلم‌ها نمی‌توانستند آنطور که بایدوشاید با ما ارتباط برقرار کنند. خیلی از بچه‌ها به دلایل متنوع وسیله‌ای نداشتند تا در کلاس‌ها حاضر شوند. برای بعضی هم، اسباب استفاده بیشتر از رایانه فراهم شده بود و از حال‌وهوای بازی‌های کامپیوتری هم که نگویم؛ دختر و پسر هم نداشت، بلای جان همه خانواده‌ها و معلم‌ها شده بود. البته بعضی اولیا هم که خودشان بلای عظیم بودند، هوار می‌شدند بر سر معلم‌ها و اوضاع را منهدم‌تر می‌کردند.

سردرگم بودیم و حیران اما برای وضعیتی که ایجاد شده بود هیچ‌کاری از دست‌مان برنمی‌آمد. تصورش هم سخت بود که به یک سال برسد، اما رسید. خسته شده بودیم، فرسوده به معنای حقیقی. دوبرابر زمانی که برای درس‌های کلاس حضوری می‌گذاشتیم، لازم بود تا درس‌های کلاس مجازی را بخوانیم و بفهمیم. درس را می‌دادند و می‌رفتند؛ ما می‌ماندیم و عالمی درس که نمی‌دانستیم چگونه شروع‌شان کنیم، بعد هم که تکالیف‌شان به‌راه بود. بی‌تعارف بگویم با تمام چالش‌هایی که برای ما وجود داشت، شرایط برای شیطنت‌هایمان فراهم بود و کنترل کلاس برای معلم‌ها سخت‌تر شده بود. اما تمام دلخوشی‌مان همین شیطنت‌ها بود و بس.

صبح‌ها که می‌خواستیم برای کلاس‌ها بیدار شویم، انگار دستی از زمین مرا می‌بلعید تا همان‌جا روی تخت و کنار پریز، کلاس را بگذرانم. انگیزه بلند شدنم همین شیطنت‌ها و خنده‌هایمان بود. شرح‌حال درونی‌ام از حدود و ثغور کلمات فراتر است و دشوار!

حالا که تمام شده، دستاوردهای ما تجربه‌ای است از ارتباطات گسترده در فضای مجازی، از دوستانی که این فضا به ما هدیه داد تا پایه‌های ضعیف درسی که این دوسال کلاس آنلاین برایمان به‌جا گذاشت و برای بعضی‌ها هم منزوی شدن و ترس از حضور در اجتماع.

مرتبط ها