حسین آقابیگی: نام شاعر زبالهها را شاید تعداد زیادی از علاقهمندان سینمای ایران شنیده باشند؛ فیلمی که حدود ۱۶سال پیش ساخته شد و پس از گذراندن حواشی ریز و درشت، چند سال بعد توانست رنگ پردهها را ببیند. کارگردان این فیلم یک کار اولی بود که شاید غیر از حرفهایهای خود سینما کسی چندان او را نمیشناخت اما نویسنده کار را خیلیها خوب میشناختند؛ محسن مخملباف فیلمساز جنجالی دهه ۶۰ که تا آن روز آنقدر سیر تحولات شخصیتیاش پیچیده و متنوع شده بود که دیگر تقریبا میشد گفت از تمام دوایر خارج شده و جزء هیچ دستهای بهحساب نمیآمد. اینکه کار را مخملباف نوشته بود، شاید دلیل اصلی حواشی آن به حساب میآمد اما دلیل اصلی دیدهشدن کار هم لااقل در همان حدی که دیده شد و به یاد ماند، همین بود. کسی در این میان زیاد توجه نکرد که کارگردان کار چه کسی بود؛ محمد احمدی، کسی که سینما را از صفر، از انجمن سینمای جوان یزد شروع کرده بود و سالها بهعنوان عکاس، منشی صحنه، فیلمبردار، مدیرتولید و القصه عوامل دیگر در سینما فعالیت داشت و حالا اولین فیلمش را میساخت. با محمد احمدی درباره اینکه چگونه وارد سینما شد و چه مسیری را با ساخت اولین فیلمش طی کرد، گفتوگو کردهایم. شاید این اولین گفتوگوی مفصلی باشد که با کارگردان شاعر زبالهها درباره خودش و درباره این فیلم صورت میگیرد. او روزگاری هنرجوی انجمن سینمای جوان یزد بود و پس از آن برای ادامهتحصیل به تهران آمد و همزمان کارمند حوزه هنری هم شد. پس از چند سال، یکی از فصلهای مهم زندگی هنری احمدی رقم خورد که آشنایی او با محسن مخملباف بود. او قریب به ۱۵سال نزدیکترین فرد به مخملباف محسوب میشد؛ مخملبافی که تقریبا به هیچکس در حد و اندازه احمدی اعتماد نکرد و کسی را در محفل خانوادگیاش راه نداد. روی همین حساب طبیعتا وقتی با محمد احمدی درباره کارنامه هنریاش گفتوگو شود بخش قابلتوجهی از آن به رابطه او با محسن مخملباف مربوط خواهد بود. مخملبافی که به نظر میرسد هر گفتوگویی راجعبه شخصیت و رفتارهایش باید جنجالیتر و صریحتر باشد اما اگرچه احمدی در ایران مانده و در چارچوبهای داخلی قرار میگیرد، از او نمیتوان توقع داشت که بعضی از حرفها را بزند. محمد احمدی در این گفتوگو راجعبه اینکه سینما را از کجا شروع کرد و چطور پلهپله تا سکوی کارگردانی بالا آمد، صحبت میکند. او میگوید که ابتدا میخواست فیلم اولش را بدون محسن مخملباف بسازد اما کسی که سراغش آمد خود مخملباف بود. پس از آن هم یک فیلم دیگر ساخت؛ البته درمقام کارگردان؛ و تهیهکننده چند فیلم دیگر هم بود که عمدتا هنری هستند. او امروز یک فیلمبردار و تهیهکننده حرفهای سینمای ایران محسوب میشود اما خودش میگوید عشق اولش کارگردانی بوده، هرچند هیچگاه نتوانست آنطور که دوست داشت در این فضا فعالیت کند. با محمد احمدی درباره انجمن سینمای جوان در دهه ۶۰ صحبت کردهایم و درباره حوزه هنری، کار عکاسی و فیلمبرداری سینما، مدیریت تولید در پروژههای دهه هفتاد و کارگردانی فیلم شاعر زبالهها و حقیقت گمشده و پس از آن در تهیهکنندگی چند فیلم هنری صحبت کردهایم و البته لاجرم مقداری هم درباره مخملباف و خانه فیلم مخملباف؛ جایی که شاعر زبالهها در آن ساخته شد. این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
آقای احمدی شما از انجمن سینمای جوان یزد کار را شروع کردید. دوست داریم بدانیم فضای آن زمان انجمن چطور بوده است و از شروع کارتان در انجمن تا ورود به سینمای حرفهای در حوزه هنری چه مسیری را پیمودید؟
ما در شهر تفت بودیم. مسئولی در آنجا داشتیم که مراجعه میکردیم و طرح خود را به او ارائه میدادیم. یادم است آخرینبار به ما هزار تومان بودجه دادند. یعنی اول ما میرفتیم فیلم را میساختیم و تحویل میدادیم و بعد حساب میکردند. کارها روی حلقه نگاتیو سیوپنج میلیمتری بود. آنجا مثل امروز مستقل نبود. اتاقی در وزارت ارشاد بود که به آن انجمن سینمای جوان میگفتیم. خانواده ما یک روز تصمیم گرفتند که برگردند به یزد چون ریشه یزدی داشتند. زمان انقلاب و وقتی 17ساله بودم به یزد برگشتیم. بعد در سال 65 که دانشگاه قبول شدم، دوباره به تهران آمدم.
حوزه هنری سال 60 تاسیس شده بود و من سال 68 به آنجا رفتم. محمد درمنش که در اصل مدیر فیلمبرداری بود و با ایشان ارتباط خوبی در یک کار پیدا کردیم، گفت میخواهی بهصورت پارهوقت به حوزه بیایی؟ من هم که دانشجو بودم قبول کردم و کارمند حوزه هنری شدم. دوستان دیگری هم بودند. مسئول حوزه هم محمد تختکشیان بود. آن زمان که من دانشجو بودم، بیشتر کار اداری انجام میدادیم. اولینبار که بهصورت حرفهای در سینما کار کردم، سال 71 بهعنوان منشی صحنه فیلم «سجاده آتش» بود. لیسانس خودم را در سال 70 از دانشگاه تهران گرفتم. رشته من عکاسی بود. بیشتر بچهها به حوزه خبرگزاریها رفتند ولی من به سینما آمدم. وقتی که سال 70 درسم تمام شد، گفتم میخواهم بیام سر صحنه فیلمها و این فیلم زمانی شروع شد که ما در دفتر حوزه هنری بودیم. پیشنهاد دادم به کارگردان و دستیاران این فیلم که میخواهم بیایم و در این پروژه کار کنم. چون خودم هم دوست داشتم فیلم بسازم و به نظرم منشی صحنه جایی است که ارتباط نزدیکی با کارگردان دارد. دکوپاژ و... همه در دست منشی صحنه است. به نظرم اینجا جایی بود که میتوانستم بهتر تجربه کنم. به همین دلیل پیشنهاد دادم که میخواهم در این فیلم منشی صحنه باشم. با اینکه هیچ تجربهای هم نداشتم ولی قبول کردند. من هم تحقیق کردم که این کار چطوری است و بعد شروع کردم. اکیپ، همه از کارکنان حوزه هنری بودند. آن زمان اینطوری کار میکردند. بچههایی که در دفتر تولید کار میکردند، همه اینکاره بودند و تجربه این کارها را داشتند. بازیگر داشتند، دستیار کارگردان داشتند، فیلمبردار داشتند و... ولی حالا دیگر اینطوری نیست.
چه شد با مخملباف آشنا شدید؟ اولین آشناییتان چگونه بود؟
زمانی که مشغول تحصیل در رشته عکاسی بودم، عکاسی فیلم میکردم و سوای آن یکجورهایی کار تبلیغاتی هم میکردم. بعد توسط یکی از دوستان معرفی شدم به سازمان صنایعدستی و آنجا هم مسئول سمعی و بصری بودم. مسئول آنجا مصطفی میرزاخانی بود که بعد در فیلم «گبه» مجری طرح فیلم شد. حتی ایده ساخت فیلم گبه از ایشان بود. چون آنجا کار میکردم و مسئول سمعی بصری هم بودم و با بچههای سینما در ارتباط بودم، پیشنهاد داد مخملباف را هم دعوت کنیم برای ساخت فیلم گبه. اول به من گفت و من هم با ایشان ارتباطی تا آن موقع نداشتم ولی توسط دوستان یک ارتباطی گرفتم و رفتم به دیدن مخملباف. آن موقع داشت فیلم سلام سینما را میساخت. رفتم فارابی، مخملباف را دیدم و قضیه را هم گفتم و قرار گذاشتیم و رفتیم منطقه و لوکیشنها را نشانش دادیم. مخملباف هم آنجا را و هم موضوع را خیلی دوست داشت قبول کرد و من هم یک پل ارتباطی بودم و مدیریت تولید این فیلم را برعهده من گذاشتند. این شد شروع ارتباط کاری و دوستی من با مخملباف.
اولین کار سینمایی شما در مقام کارگردان «شاعر زبالهها» بود و مخملباف هم این فیلمنامه را نوشته بود. در شکلگیری ایده و طرح حضور داشتید یا فیلمنامه را بهطور کامل به دست شما دادند؟
من از روز اولی که وارد سینما شدم همهاش بهخاطر فیلمسازی بود و دوست داشتم کارگردان بشوم. اما رشته تحصیلی من عکاسی بود بعد هم فیلمبرداری. سال 82 دیدم که چهل سال را رد کردم ولی به آن هدفی که داشتم، نرسیدم. این بود که به تکاپو افتادم تا فیلم بسازم. با دوستان مختلف صحبت کردم؛ چون به مخملباف رویم نمیشد بگویم. یک روز به محمود اربابی -وقتی من در حوزه بودم، رئیس من بود و با هم دوست شده بودیم- گفتم فیلمنامهای ندارید که بسازم؟ این را در جشنواره فیلم کن به او گفتم. من در سال 82 بهخاطر کارهای سمیرا مخملباف که در آنها مدیرتولید بودم، در آن جشنواره حضور داشتم. گفتند ما یک فیلمنامه خوبی داریم. به تهران بیا تا با هم مذاکره کنیم. من که فیلمنامه را گرفتم، بدم نیامد و با مخملباف مشورتی کردم. تهیهکننده هم تختکشیان بود.
محمود اربابی فیلمنامه را نوشته بود؟
نه برای یکی از شاگردانش بود. من این فیلمنامه را دادم به مخملباف تا بخواند. گفت خوب است ولی اگر دوست داری کار کنی بیا من طرح میدهم و از روی کارهای من کار کن. بعدازظهرها مینشستیم در دفتر مخملباف که طرحهایش را بهصورت یکخطی تعریف میکرد. من از طرح شاعر زبالهها خوشم آمد و گفتم آقامحسن من این طرح را خیلی دوست دارم. گفت برایت مینویسم. بعد در 15 روز تعطیلات نوروز، نشست و نوشت و برای من تعریف میکرد. من را در جریان میگذاشت و نظرخواهی هم میکرد. من هم نظرات خودم را میدادم. در طرح اولیه فیلم یک راوی داشت که فضای فیلم را توضیح میداد. آخر قصه را هم تاکید داشتم که اینطوری تمام شود. خود مخملباف یک جا که مصاحبه میکرد، گفت من این فیلمنامه را با ذهنیت محمد احمدی نوشتم. اگر خودم میخواستم کار کنم، جور دیگری مینوشتم. بعد که نوشته شد دنبال سرمایهگذار گشتیم و در اصل نگار اسکندریفرد سرمایهگذار شد و از ژاپن هم شرکت توشیبا بهعنوان شریک خارجی وارد عمل شد و فیلم را ساختیم.
در تیتراژ فیلم اسم «خانه فیلم مخملباف» آمده. فرزندان مخملباف هم در تولید این فیلم کمک کردند؟
ما زمانی که کارهای فیلم را انجام دادیم، همزمان مخملباف فیلم جنسیت و فلسفه را در تاجیکستان کار میکرد. چون من مدیر تولید آن فیلم هم بودم، کارهای ابتدایی را انجام دادم و کار را به مرحله فیلمبرداری رساندم و 10 روزی که گذشت، من هم فیلمم را شروع کردم. در اصل آنها همهشان در تاجیکستان بودند.
فیلم شما جایزه منتخب تماشاگران از جشنواره میلان را گرفت. چه چیز این فیلم برای آنها جالب شده بود؟
ما در آنجا دو نمایش داشتیم. یادم هست که روی زمین نشسته بودند و خیلی شلوغ شده بود. باورنکردنی بود که در ایتالیا از این فیلم خوششان بیایید. برای همین یادم هست که فیلمهای خیلی خوبی هم از کشورهای مختلفی بودند ولی در اصل فیلم ما را تماشاگران دوست داشتند. نام رقبا اصلا یادم نیست.
شما اولین مدیرتولید خانه فیلم مخملباف بودید؟
من از فیلم گبه از سال 74 شروع کردم و اولین فیلم من با آنها این بود.
مخملباف تدریسهایی در خانه فیلمشان داشت. شما هم در آنها شرکت میکردید؟ فضای آنجا یادتان هست؟
بله. خودم در آنجا عکاسی را به بچهها یاد میدادم و در بقیه کلاسها بهعنوان شاگرد حضور داشتم.
کسانی دیگر هم غیر از مخملباف در آن کلاسها تدریس میکردند؟
بله. اعضای خانوادهشان بودند و برادر خانم ایشان مشکینی که دستیار اول کارگردان بود. من بودم و چند نفر دیگر. به 10 نفر نمیرسیدیم. بیشتر دروس، تخصصی بود. برای مثال قرار میشد بحث روانشناسی یا جامعهشناسی در سینما را یاد بگیریم، یک ماه فقط به این مبحث پرداخته میشد. مثل دانشگاه نبود که دو ساعت این درس و دو ساعت درس دیگری گفته شود. تمرکز روی یک درس بود. استاد فلسفه یا استاد جامعهشناسی حدودا یک ماه، یک روز درمیان یا هر روز را مشخص میکرد و میآمد. یک ماه این تدریس میشد و میرفت. ما یک دوره زبان انگلیسی هم داشتیم. مباحثی در این موارد را چند استاد داشتیم که از دانشگاه تهران بودند. دانشجو در دانشگاه تکنیک یاد میگیرد. مثلا من اگر رشتهام عکاسی بودم، فقط تکنیک عکاسی را یاد میگرفتم. در کلاسهای مخملباف اما بیشتر سلیقه و زاویهدیدها را بررسی میکردیم و صاحب سلیقه و صاحب دیدگاه میشدیم.
مخملباف از کارگردانهای ایرانی بیشتر چه کسی را قبول داشت تا بیاورد در کلاسها حضور داشته باشد؟
نوع کلاسها اینطوری نبود. این کلاسهایی که شما میگویید برای آموزشگاههاست. در آنجا این شیوهها نبود. مخملباف، کیارستمی را خیلی قبول داشت اما به هرحال او دیدگاه خودش را در سینما داشت.
بهطور اساسی مخملباف به جز سینما فرزندانش را بهجای دیگری میبرد؟ اینکه تفریحی کنند و دلمشغولی دیگری جز سینما داشته باشند؟
همه موزهها را میرفتند. گالریها را میرفتند. اینها یک چیزهای طبیعی است که همه انجام میدهند. اما روزی حنا آمد و گفت من دیگر مدرسه نمیروم که این برایم عجیب بود.
چرا این را گفت؟
گفت اینها هیچی به من یاد نمیدهند. چیزهای بیخود آموزش میدهند و مدرسه هم نرفت. ولی مخملباف برایش معلم خصوصی گرفت و درسهایی را که لازم بود در خانه آموزش ببیند، به او آموزش داد. مثلا خود شما وقتی دانشگاه میروی، باید 200 واحد را بگذرانی، اما میبینی که 40 تا 60 واحد از دروس، چیزهایی عمومی است که هیچجا به درد نمیخورد. وقتی اینها را حذف بکنی، یکسوم از عمر دانشگاه کم میشود. در مدرسه هم همینطور است. وقتی اینطوری شد و مخملباف دید بچههایش به مدرسه نرفتند، با جسارت کامل کلاسهای خصوصی و آموزشی برایشان گذاشت که هرچه لازم دارند را بیاموزند. دو تا سه سال این رویه ادامه پیدا کرد و زمانی که حنا سن دیپلم گرفتن را داشت، به اندازه یک فوقلیسانس سواد داشت.
مخملباف در بیشتر کارهایی که کرد، از بازیگرهای کمتر شناختهشده یا ناشناس استفاده میکرد. شاید این را شنیده باشید که در جایی به او گفتند چرا بازیگر حرفهای نمیآوردید و او هم گفته که من با طاغوتیها کار نمیکنم؛ کسانی که ما را یاد ابتذال میاندازند تا تعالی انسان. قضیه شکلگرفتن چنین نگاهی در مخملباف چه بوده است؟
زمانی که من با مخملباف آشنا شدم، اصلا دیدگاهشان اینطوری نبود. این صحبتها را من نشنیدم و چنین شخصیتی را من در مخملباف ندیدم چون دیدگاهش تغییر کرده بود. زمانی که با او آشنا شدم، فیلم هنرپیشه را ساخته بود و با اکبر عبدی و معتمدآریا کار کرده بود و نگاهش اینطور نبود. ما باید بدانیم که این جمله را در چه تاریخی گفته است. آشنایی من با مخملباف در سالهای 73 -72 بود و نگاهش زمین تا آسمان فرق کرد. ولی اوایل که در حوزه هنری بود، چیزهای گفته که شاید این دیدگاه را داشت. ولی با گذشت سالها تغییر کرده بود.
شما از نگارش فیلمنامه تا مرحله تدوین و اکران، کنار مخملباف حضور داشتید و با توجه به نوع نگاه ایشان به بازیگری، مرحله انتخاب بازیگران متفاوت از باقی فیلمسازان ایرانی است. این انتخابها را چطور انجام میداد؟
یک آگهی میداد که ما میخواهیم بازیگر انتخاب کنیم و مثلا سلام سینما شکل گرفت. انتخاب بازیگر بستگی به لوکیشن داشت و اینکه کجا ساخته شود. ما بازیگران نون و گلدان را از روی آگهی که داده بودند، انتخاب کردیم. آمدند و تست دادند. یا بهعنوان مثال در تاجیکستان هم یک آگهی داد برای انتخاب یک بازیگر.
یادتان هست تست چطوری میگرفت؟
بله. ولی در مصاحبه نمیشود گفت. باید عملی باشد. جوری تست میگرفت که سوای از اینکه روانشناسانه و... بود، با بازیگر بازی میکرد یا اینکه وقتی از نابازیگر استفاده میشد، تستهایش جورهای دیگر بود.
شما در پروژه سفر قندهار که در سال 80 تولید شد هم بودید؟
بله بودم.
مخملباف در آن پروژه یک نفر را بهعنوان بازیگر انتخاب کرد بهنام داوود صلاحالدین که درواقع اوایل انقلاب پیشینه سیاسی هم در دفتر حفظ منافع جمهوری اسلامی در سفارت الجزایر داشت و گفته میشود ایشان ترور علیاکبر طباطبایی را انجام میدهد. به نظرتان چرا این فرد را برای این نقش انتخاب کرد؟
من اصلا نمیدانستم و هیچوقت هم از ایشان علتش را نپرسیدم. دلیل خاصی نداشت. به نظرم باید دلایلی مثل فیزیک ظاهری و... را در نظر بگیرید. چون اگر کسی بخواهد در یک فیلم یک بازیگر سیاسی را بیاورد، به ضرر فیلم است.
بعد از فیلم سفر قندهار، این فرد پناهنده شده و در تهران زندگی میکند؟
من خبری ندارم. این فیلم جذابی بود و آن زمان هم طالبان حضور داشتند. اگر من بازخوردهای سفر قندهار را بگویم تعجب خواهید کرد. در ایتالیا آن کمپانی که این فیلم را خریده بود و پخش میکرد، خودش گزارشی داده بود که میگفت از فیلمهای هالیوودی بیشتر فروخته است. مردم در آن زمان نمیدانستند طالبان کی هست و افغانستان چطوری است. به این خاطر میگویم حضور این فرد از روی سیاست نبود و یک نقش کوچکی را ایفا کرد که نقش دکتر بود.
بازیگر خانم هم که گفته میشد از فعالان حقوق بشر است. او را چگونه برای این فیلم انتخاب کرد؟
من دلیلش را نمیدانم. من نمیدانم که در ذهنش چه میگذشت ولی به نظرم فیلم آنقدر پتانسیل داشت که این چیزها در آن گم باشد.
شما یک دوره طولانی نزدیک به 15 سال با مخملباف همکاری کردید. اخلاق و رفتار ایشان چطوری بود؟ منظورم در محیط کاری و رفتارش با عوامل است.
آدمی جدی بود و حواسش خیلی جمع بود. از اینکه بچهها کارهایشان را خوب انجام دهند و اذیت نشوند باید مطمئن میشد. غذای گروه، استراحت گروه و... به همهچیز اهمیت نشان میداد. ما اکیپ جمعوجوری داشتیم. در اصل گروهی همهفن حریف داشتیم. مثلا ما در فیلم گبه هفت نفر بودیم. گرچه تولید محلی داشتیم ولی مثلا گروه فیلمبرداری کلا سه نفر بود. گروه صدا یک نفر بود. من خودم هم عکاسی میکردم و مدیرتولید بودم. بهطور کل آدمهای چندکاره آنجا حضور داشتند.
مخملباف انتقادپذیر بود؟
بله.یک خاطرهای برایتان میگویم. او وقتی فیلمنامه مینوشت، در گروه میخواند و گروه هم نظر میداد. نظراتی که برایش جالب بود را یادداشت میکرد. اگر هم نیاز بود، توضیح میداد به این دلیل و آن دلیل است. یکبار که ما در شیراز بودیم، سناریو گبه را میخواند تا ما نظر بدهیم. در اداره صنایعدستی شیراز یک آبدارچی بود که خدمات میداد. در آن جمع 6، هفت نفره که نشسته بودیم، هیچکس دیگری نبود و این آبدارچی میآمد و میرفت. وقتی که تمام شد، هرکس یک نظری داد. بعد این آبدارچی گفت آقای مخملباف میتوانم نظری بدهم؟ گفت بگو. گفت این سناریوی شما برای جوانان هیچی ندارد. مخملباف تشکر کرد. گفت به خدا این از همه شما فیلمنامه را خوبتر نقد کرد و فیلمنامه را عوض کرد.
چرخش مخملباف در فیلمسازی و دیدگاه سیاسی و اعتقادیاش خیلی مشهور است. او ابتدا یک مدل فیلم میساخت اما سپس به مدل دیگری روی آورد. چطور میشود آدمی اینقدر تغییرعقیده و ایدئولوژی بدهد؟
هرکسی خصوصیاتی دارد. من نمیتوانم این را بگویم.
شما 15 سال با ایشان بودید. آیا فشاری وارد آمد که باعث این تغییرات شود؟
نه به نظر من اینطوری نبود. فکر میکنم در ذهن آدم فعال و پویا این اتفاق میافتد.
شما با همسر و فرزندان مخملباف همکاری داشتید و مدیرتولید کارهایشان بودید. آنها چطوری کار میکردند و چطور مخملباف هدایتشان میکرد؟
مخملباف یک شیوهای داشت که باعث میشد معمولا بچههایش نگذارند سر صحنه فیلمبرداریشان بیاید. خودش که فیلمی میساخت، بچههایش دستیارش بودند. ولی وقتی بچهها یا خانمش فیلم میساختند، او اصلا حضور پیدا نمیکرد. برای اینکه میخواست دخالت نکند و تنش نشود. سمیرا و خانمش میخواستند بگویند که ما هم فیلمساز هستیم. مخملباف نظرش را میگفت و راه و چاه را نشان میداد ولی زمانی که آنها میخواستند کار کنند، سر صحنه نمیآمد. هرچند موقع تدوین و... بود و خودش هم تدوین میکرد. اینها درحالی بود که وقتی خودش فیلم میساخت، بچهها و خانمش کلا سر صحنه بودند. دستیارش بودند. توضیحاتی میداد و با همدیگر برنامهریزی میکردند.
مخملباف درمورد خاطرات سیاسی قبل از انقلاب چیزی میگفت. مثل اینکه همبند بهزاد نبوی و شهید رجایی بوده است؟
خاطراتی تعریف میکرد و باید این خاطرات را خودش بگوید. قرار است خاطرات خودش را بهعنوان کتاب منتشر کند.
درمورد این دو شخصیت خیلی صحبت میکرد؟
نه خاطرات کلی میگفت. اتفاقاتی که رخ داده بود. اینکه چطوری وارد کار سیاسی شده بود و زندان و فضای زندان و... اینها را در فیلمهایش هم آورده است. در فیلم نون و گلدون و در فیلم بایکوت تجربیات خودش را آورده است.
مخملباف هزینه ساخت فیلمها را چطوری تامین میکرد؟
معمولا فیلمهای اول را با کمک حوزه هنری ساخته بود. چند فیلم دیگر هم که ساخت، به کمک بخش خصوصی ساخت. شریک داشت. در بعضی از کارها بنیاد جانبازان کمک میکرد. جاهای مختلفی بود تا اینکه خودش بخشی را سرمایهگذاری میکرد و بخش دیگر را شرکتهای خارجی میدادند.
شما دو تا فیلم سینمایی ساختید. چرا بعد از آن دیگر سراغ کارگردانی نرفتید؟
واقعیتش این است که تلاش کردم بسازم. یکجوری تهیهکنندگی از ساختن فیلم دورم کرد. وقتم را گرفت. بعد هم که خواستم سومین کار را شروع کنم، هربار به دلیلی نمیشد که یکی از دلایلش همین کروناست. ولی خب پروانه ساخت گرفتم. هرچند متاسفانه شرایطش جور نمیشود. امیدوارم این اتفاق بیفتد. فضای امروز برای کار خیلی سخت است. آن هم دلایلی دارد و یکیشان این است که سرمایهگذار ریسک نمیکند. با این قضیه و استقبال کمی که از سینما میشود، کار مشکل شده است. ثانیا بالابردن هزینهها و دستمزدها توسط پلتفرمها مشکلی دیگر است. الان با سه یا چهارمیلیارد تومان سروته قضیه به هم نمیرسد. همهچیز خیلی گران شده است. عوامل، بازیگران، خودرو، غذا و اینها گران شده است. شرایط بسیار سختی است باید برنامهریزی دقیقی شود.
شما مدیرتولید فیلمهای خاصی در دهه نود بودید که اینها فیلمهای هنری است نه تجاری. نفرات را خودتان انتخاب میکنید یا انتخاب میشوید برای کار؟ شیوه کارتان چطوری است؟
مراجعه میکنند. افرادی که کار هنری دارند، به من مراجعه میکنند چون میدانند تمایل دارم روی این آثار سرمایهگذاری کنم. بعد با هم حرف میزنیم. مراجعان خیلی هستند. با صحبتهایی که میکنیم و فیلمنامهای که میخوانیم، تصمیم میگیرم روی کار سرمایهگذاری کنم یا نه. درمجموع، نهایتا اینها شده خروجی کار ما. سلیقهام مشخص است. اکثرا با کارگردانهای اولی کار کردم که خودشان میدانستند از کار چه میخواهند و محصول نهایی از همان اول مشخص است. همهشان فیلم بعدیشان را هم ساختند به جز یک نفر.
بیشتر در کدام بخش از سینما دوست دارید کار کنید؟
علاقه اولم به کارگردانی بود. بعد تهیهکنندگی و در مرحله سوم فیلمبرداری. کارگردانی اولویت اولم است ولی بهخاطر تهیهکنندگی از علاقهام دور افتادم.