سیدجواد نقوی، روزنامهنگار: گرچه رهبر انقلاب وظیفه اساسی نهاد امامت جمعه را گفتمانسازی دانستهاند، در سالهای اخیر شاهدیم که رتوریک این نهاد مانند گذشته در جامعه ایجاد کنش و گفتمانسازی نمیکند. در هفتههای گذشته برخی فعالان رسانهای نقدهایی به این نهاد وارد کردهاند اما این نقدها فاقد عمق تئوریک بود. با حسین مهدیزاده دبیر میز نظریه اجتماعی فرهنگستان علوم اسلامی قم و مجتبی نامخواه مدیر کارگروه اجتماعی پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی گفتوگویی کردهایم که چرا نهاد ائمه جمعه نتوانسته است گفتمانی مبنیبر کنش اجتماعی ایجاد کند؟ بخش اول این گفتوگو را از نظر میگذرانید.
تنزل جایگاه نهاد نمازجمعه معلول رتوریک ائمهجمعه نیست
آیا رتوریک یا فن خطابه ائمهجمعه در شرایط فعلی کشور ما مهم است یا نه؟!
نامخواه
نهاد نمازجمعه در ذات خود اهمیت دارد؛ در تجربه تاریخی و اجتماعی ما و در سالهای اول انقلاب هم اهمیتی داشت که امروز ندارد. این فقدان جایگاه نمازجمعه تنها معلول رتوریک ائمهجمعه امروز نیست. اگر امامجمعه شهر «الف» فن خطابه ندارد امامجمعه شهر «ب» شاید داشته باشد اما ما با یک مساله عمومی روبهرو هستیم. فکر میکنم تنزل جایگاه نمازجمعه قابلپژوهش باشد. شواهدی این مساله را نشان میدهد و طبیعتا سلسلهای هم از پژوهشها وجود دارد که عمومی نیست یا در دسترس ما نیست اما در کل تنزل جایگاه قابلاجماع و اتفاقنظر است و ما بهعینه آن را تجربه میکنیم. این تنزل جایگاه قابلتقلیل به رتوریک ائمهجمعه نیست، بلکه نهاد نمازجمعه بهطور کلان و در دل ساختارهای فرهنگی و مشخصا فرهنگ دینی در سالهای اخیر تنزل پیدا کرده است و بهنظر من باید این مساله را در این چارچوب دنبال کنیم، نه در اینکه شاید ائمهجمعه در رتوریکشان کاستیهایی داشته باشند. بهتعبیری این ضعف رتوریک هم مبنای تئوریک دارد و هم مبنای اجتماعی یا عقبه اجتماعی و تاریخی دارد. بهنظر من اصل و سطح بحث چنین اقتضایی دارد ولی در ضمن آن رتوریک ائمهجمعه هم قابل نقد و بحث است.
استغنای جامعه از نهاد نماز جمعه
مهدیزاده
نهاد نمازجمعه مصرفکننده عقلانیت علمی و فرهنگی جامعه است، لذا به این معنا ائمهجمعه تولیدکننده نیستند و خطابه جمعه، نهاد انتقال مفاهیم موردنظر حکمران و بینش و گرایشهای سیاسی به حوزه عمومی است. بنابراین خطابه -از تدریس علمی تا خطابه عمومی که کمی احساسیتر است و از بقیه قوای انسان نیز استفاده میکند- یکنهاد مصرفکننده داراییهای عقلانیت عمیق جامعه است. اما من هم با جناب نامخواه همراه هستم که نباید از رتوریک و فن خطابه شروع کنیم که بگوییم آیا فن خطابه این نهاد کافی است یا نه؟ مشکل اصلی این است که آن عقلانیت، مشکلی دارد که دیگر نمیتواند مثل سابق از این نهاد خاص خطابه امامتجمعه، استفاده کند و بهنوعی نسبت به این نهاد بیگانه شده و جامعه هم بهنحوی از آن مستغنی شده است و نیازی به آن ندارد، پس باید برگردیم و بگوییم آنجا چه اتفاقی افتاده که ناکارآمد شده است. سخن از رتوریک، باشد برای وقتیکه این نهاد سرجای خودش قرار داشت.
از دوگانه عدل-ظلم گذر کرده و به دوگانه سنت-تجدد پرداختیم
اگر تبارشناسی کنیم میتوان این سوال را مطرح کرد که چرا رتوریک ائمهجمعه سطح پایینتری پیدا کرده یا از جامعه فاصله گرفته و در حاشیه قرار گرفته است، شما علت را در چه میدانید؟
نامخواه
بهنظر من نهاد نمازجمعه نهادی است که گفتوگو در مورد آن هم میتواند افقهای بهبود یا نقد این نهاد را به ما نشان بدهد و هم اساسا میتواند نگاه کلانی که ما در تحلیل مسائل اجتماعی و مدیریتی خود میبینیم را به نقد و نظر و بررسی بکشاند. در مورد علت ضعف نهادهای فرهنگی و ناکارآمدی دولتها همواره یک پاسخی وجود دارد که این پاسخ هم در سطح خطابی و رسانهای و شبکههای اجتماعی و بهتعبیری در لایه رتوریک و در سطح هواداری سیاسی، قالب و رایج است و هم در سطح فکری و تئوریک. وقتی میگوییم چرا نهاد «الف» ناکارآمد بوده، نوعا پاسخ میشنویم که مدیریت آن لیبرال و غرب زده است. چرا نهاد اقتصادی «ب» ناکارآمد است؟ پاسخ داده میشود که علت آن هم مدیریت لیبرال است. راهحلش چیست؟ تحول است. همینطور در پاسخ برای ناکارآمدی دیگر نهادها، همین چرخه برقرار است. تحلیل وضعیت نهادی مثل نمازجمعه به ما نشان میدهد چقدر این تحلیل وجوه ناکارآمدی دارد. کسی نمیتواند ناکارآمدی نهاد نمازجمعه را به لیبرال بودن مسئولانش ربط بدهد. اینها که دیگر لیبرال نیستند! آن چارچوب کلانی که ما همه مسالههای خود را با ارجاع به یک دیگری به نام غرب توضیح میدهیم و همه مشکل را آن دیگری میدانیم، در یک جاهایی به بنبست میخورد و اینجا بهنظرم از آن موارد است. من نمیخواهم بگویم دیگریِ غرب در افول نهاد نمازجمعه موثر نبوده، نه حتما موثر بوده؛ همچنان که یقینا میتوانیم بگوییم بخشی از ناکارآمدی نهاد نمازجمعه به رشد رسانههای ارتباطی برمیگردد و نهاد نمازجمعه که تریبون این نظام است در شرایط سختی قرار گرفته است، حتی نمیخواهم بگویم همه ناکارآمدی نهاد نمازجمعه به ساختارش برمیگردد که از شورای سیاستگذاری شروع میشود تا ائمه جمعه. نمیخواهم بگویم اینها صرفا علت این افول هستند. من فکر میکنم ما با مسالهای کلیدی روبهرو هستیم و آن این است که جهتگیری انقلاب ما و ایده اصلی انقلاب ما در عین اینکه نقد غرب در آن برجسته بود، بهطور مشخص حامل این استدلال ضمنی بود که ما برای ایجاد دگرگونی اجتماعی از دوگانه نظری سنت-تجدد -در عین التفات به آن- عبور کنیم و به دوگانه عملی عدل- ظلم برسیم، یعنی از اینکه در میانه دهه 50 که اوج هجوم ایدههای مارکسیستی و چپ است، از تقابل صرفا نظری با صورت تجدد در جامعه خودمان عبور کنیم و این تقابل را در جریان یک دگرگونی عمیقتر که انقلاب اسلامی است –بهعنوان یک دگرگونی اجتماعی با مساله عدالت- دنبال کنیم. از نقد رئالیسم چپ و از پاسخ دادن به اینکه سنت ایدهآلیستی نیست، عبور کنیم و به مساله عینی و تغییر و تحول عینی بپردازیم؛ اگر این عبور را انجام بدهیم و دستاندرکار دگرگونی شویم، در ضمن این انقلاب، آن پاسخها فراهم میشود. بهنظرم میتوان تفاوت رویکرد امام و علامه طباطبایی را در این حوزه توضیح داد. در کل بیآنکه سهم غرب و ساختار شورای سیاستگذاری ائمهجمعه را در ناکارآمدی کنونی نقد کنم، میخواهم بگویم بخش مهمی از این ناکارآمدی به این برمیگردد که نمازجمعه بهمثابه یک مولود انقلاب از رسالت دگرگونی عدالتخواهانه انقلاب فاصله گرفت و مساله خودش را در چارچوب سنت و تجدد تعریف کرد.
این وضعیت یعنی گذر از دوگانه عدل- ظلم و گذر از تلاش برای دگرگونی اجتماعی و رفتن بهسمت دوگانه سنت و تجدد و محصور شدن به تلاشهای شبهفکری، یک موج سنگین است که از اواسط دهه اول انقلاب به راه میافتد، یعنی وقتی از کوران کنشی که در اوان انقلاب برقرار است به سالهای بعد از انقلاب میرسیم، دقیقا در میانه زمانهای که انسان انقلاب درپی تغییر وضع جامعه خود است و مرتب نهادها و ایدهها و گفتههایی را بازتولید میکند که به نابرابری و عدالت ارجاع میدهد؛ آن ایده و تفکری که مساله را تجدد میداند، برمیآید و به انسان انقلاب میگوید به تغییر وضع کنونی جامعه فکر نکن بلکه به کلیاتی درباره نسبت انقلاب اسلامی و وضع کنونی عالم بیندیش و به پرسشهای کلانی که در تقابل با عالَم تجدد مطرح است، فکر کن.
کنشگری و نهادسازی انسان انقلاب در اوان انقلاب و در سالهای نخست پس از 57، متناظر با تقابل و دوگانه عدل-ظلم بود. نهادهایی مانند هیات هفت نفره زمین، جهاد سازندگی و کمیته امداد و نهضت سوادآموزی و تمام نهادها برای این نیامدند که پیشرفت و زمین و زمان را اسلامی کنند؛ برای اسلامیسازی امور نیامدند، برای دگرگونی اجتماعی آمدند. اما هرچه جلو میآییم اهمیت یک «دیگری» به نام تجدد برجسته میشود، بهگونهای که نهفقط این نهادها کمرنگ میشوند، بلکه امروز هم -که میخواهیم این نهادها را تحلیل کنیم- از این نهادها تحلیلهای دوگانه سنت تجددی داریم. جهاد سازندگی چیست؟ جهاد سازندگی یعنی غرب نباشد و بروکراسی غربی نباشد و مدیریت اسلامی باشد. اینکه خوب است ولی کسی نمیگوید یکی از اولین و مهمترین کارهای همین جهاد سازندگی در روستاها این بود که میرفت نابرابری و سیستم خان و خانبازی را با ایجاد یک سازوکار انتخابات آزاد بههم میریخت و شورای روستا ایجاد میکرد. جهادسازندگی محصول کنشگری در چارچوب دوگانه عدل- ظلم است. این است که به ساختارهای نابرابر در جامعه فکر میکند. اگر جهاد سازندگی را درست روایت کنیم، اینها هم بوده و نمیتوانیم ابعاد ماجرا را به این تقلیل بدهیم که مشکل، فقط با غرب بوده است. نمیتوانیم روایت واقعیت را متناسب با دوگانه فکری خودمان تغییر بدهیم.
من تصور میکنم امروز نسبت نهاد نمازجمعه با جامعه کلا قطع شده است و اگر هنوز اعتباری دارد از سرمایه تاریخی روحانیت و انقلاب اسلامی مصرف میکند.
دوگانههای عدل- ظلم و سنت-تجدد رقیب هم نیستند
مهدیزاده
بهنظر من مفهوم عدل و ظلم یک مفهوم متاخر از تصمیم ما در انتخاب ایده مدرن یا سنتی یا دینی و... است. نظریه عدل یک نظریه پسینی از این انتخاب است و هر ایده که شما در نظر بگیرید بهتناسب آن تعریف میشود. از ایده تجدد (از طرح لیبرالیسم آن تا طرح مارکسیسم یا آنارشیسم) یا ایدههای غیر مدرن مثل انقلاب اسلامی، هر طرحی را که برگزینید، بالاخره باید نظریه عدل برایش بدهید، چون عدل در معنای قرار دادن هر چیز سر جای خود است، یعنی نظریه تعادل و توازن است. اینکه بگوییم دوگانه عدل و ظلم، اصلی است و دوگانه سنت و تجدد دوگانه فانتزی است، به گمان من غلط است. این دو ترم مفهومی رقیب هم نیستند، چون در دو جایگاه هستند. بله! بعد از انقلاب التفات ما به ایده انقلاب و تمایز آن با ایده مدرن مدام بیشتر شده است، یکی از دلایلش هم این بوده که هر چه از نظریات تولید توازن و عدل تولیدشده در دنیای مدرن بیشتر استفاده کردیم، (چه نسخههای سوسیالیستی آن و چه نسخههای لیبرالیستی آن) دیدیم، قابل ادامه دادن در جامعهای نیست که ما میخواهیم بسازیم. بهتعبیری انسان ما با آن نظریه گسیختهتر میشود. ثانیا ما متدینین هم کمکم به فکر فرو رفتیم که ما بعد از 1400 سال گوشهنشینی، برای تحقق یک جامعه مدرن چپ یا راست بهمعنای بیدین آن نیامده بودیم! ما کمکم متوجه شدیم تجدد آمده است در همین دنیا بهشت موعود را بسازد، اما ما بهدنبال بهشت دیگری آمدهایم و مردم ما هم درپی همان بهشت و مقدمات همان در دنیا بودند که انقلاب کردند و به امام و روحانیت رو کردهاند. زندگی بهینه در دنیا، لحاظ مقدمیت آن آخرت است و همین هم آرمان مردم ما بوده است. 40 سال پیش تصور این بود که روحانیت چنین توانی را دارد و از نظر علمی به این بلوغ رسیده است که مسئولیت تحقق این جامعه را بر عهده بگیرد. در ابتدا غالب مذهبیها و روحانیت فکر میکردند که میتوانیم ساختار دولت- ملت و قانون و تقسیم قوای سهگانه مونتسکیویی را بگیریم، ولایت دینی و فقه را بالای سرش بگذرایم و مدیریتش کنیم و از درون آن خیر و عدل دنیا و آخرت را درآوریم اما آرامآرام متوجه میشویم که آن سیستم انسان ما را بیرون میکند و انگار غیر از اینکه سردمداران مدرنیته با دین سر ناسازگاری دارند، خود این سازه هم اقتضائاتی دارد که باعث انزوای انسان ما و نوع خاص عدالتخواهی و خیرخواهی او میشود! لذا ماموریت خودمان را بازخوانی مجددی در نسبتمان با تجدد و مدرنیته قرار دادیم.
البته در این نسبتسنجیها گاهی نتیجه کار خیلی ضعیف از آب درآمد، مثلا علمای اسلامی دهههای 30 و 40 این ایده را مطرح کردند که مشکل در مادهگرایی مدرنیته است، لذا اگر معرفتشناسی فلسفی ما اصلاح شود ما قدرت اصلاح مدرنیته را پیدا خواهیم کرد ولی الان که تعارضها را واقعیتر میبینیم، احساس میکنیم این نگاه کافی نیست و حتی شاید حساسیتهای کافی برای تولید عدالت هم ندارد.
بازخوانی نسبت ما با تجدد هیچوقت نباید قطع شود
بنابراین بازخوانی نسبت ما با تجدد هیچوقت نباید قطع شود و ضمنا نباید به نحوی باشد که تفاوت ما با مدرنیته به عالم انتزاع و تفکر صرفا نظری ارجاع داده شود، اما در برنامهریزی اجتماعی همان کاری را پیشنهاد بدهیم که مدرنیته پیشنهاد میدهد. یعنی اگر آنها در شهرها مال میسازند، ما هم مال بسازیم. اگر آنها مردم را در آپارتمانها اسیر میکنند و در محیطهای سکونتگاهی خشن و زندانگونهای مثل شهرکهای آپارتمانی لوکوربوزیهای اسیر میکنند و همه وجود انسانها را مصرف میکنند، ما هم همه آن کارها را انجام بدهیم ولی بعد بگوییم ما با تجدد فرق داریم! ما باید ریشههای تمایز خود را بفهمیم و بعد بگوییم در آن نقطه متمایز، چه چیزی را عدل و توازن و در تعادل میبینیم. وقتی بتواند آن توازن و تعادل را تولید و تحلیل کند و به عقلانیتش دست پیدا کند، آنوقت کار ائمهجمعه تازه شروع میشود و ائمهجمعه باید بیایند و از آن توازن دفاع کنند و بودن در آن را تقوا معرفی کنند.
ائمهجمعه الان چه کاری میکنند؟ وقتی نظام برنامهریزی جمهوری اسلامی، کاملا در برابر عقلانیت مدرن در حوزه طراحی اجتماعی سپر انداخته و حتی نیروی جهادی مذهبی و بسیجی خود را خرج مدرن شدن سریعتر جامعه میکند و طرح متمایزی از خود بروز نمیدهد، خب آن طرح نیازی به چیزی مثل امامجمعه ندارد! امامت جمعه باید امامت کند، سرپرستی رشد کند و میخواهد در این تجمع هفتگی مردم روح انسانیاش را جلا دهد و در تعادل و توازن برآمده از طرح انقلاب قرار دهد تا انسان طعم آزادی برآمده از عدل انقلاب را درک کند. کار مفهوم عدل این است و باید این توازن را بدهد و هرچه از مفهوم عدل خارج شود، ظلم است.
ایده ما نسبت به مدرنیته واقعا ناقص بوده است. انسان ظلمدیده و توامان از دینوامانده مسلمان در فرصت پیشآمده پس از جنگ دوم جهانی فکر کرد آنچه آنها را به این نقطه رسانده این است که آنها قانون دارند و ما نداریم و اگر ما هم قانون داشته باشیم شرایط ما هم مثل آنها خوب میشود و عدل مستقر میشود. اما کمکم متوجه شدیم که ما تمایز داریم. یعنی قانون آنها میخواهد بر سر یک نسبت و تناسب دیگری، قرار اجتماعی ایجاد کند. بعد انقلاب حتی متوجه شدیم که انسان ما هم با آنها فرق دارد و انسان ما با انگیزه دیگری حرکت میکند. این تمایزهای واقعی ما را وادار کرد که برگردیم و نسبت خود را با تجدد بررسی کنیم!
البته به نظر من بزرگترین انحرافی که اینجا رخ داده این است که به جای اینکه علوم اجتماعی، واسطه بازخوانی غرب شود، فلسفه واسطه شد. فلسفه ما در آن سالها مفاهیمی دور از آبادی برای مطالعات اجتماعی داشت، لذا بیراهه رفتیم و بر سر چیزهایی حساسیت نشان دادیم که برای ما پیش مردم آبرو نشد و قدرت علمی ما برای مدیریت این انقلاب را زیر سوال برد. فلسفه ما میتوانست علوم اجتماعی خود را بسازد تا او بیاید و این کار را انجام بدهد که نکرد و خود با مفاهیم پایهاش میخواست تنازعات اجتماعی و بحرانهای اجتماعی را شناسایی کند. شاید اگر با فقه یا با کلام میآمدیم باز بهتر از این میشد.
به هر حال ما باید تکلیف خود را با سنت باستانی که انبیاء مقابل آن ایستادند و مدرنیتهای که شرور فردی را خیر اجتماعی میداند و آن را هم نمیتوان با انبیای توحیدی آشتی داد، مشخص کنیم. درست است که طرح انبیا هنوز هم تا حد زیادی روی زمین محقق نشده و وعده تحقق آن رو به آینده است و رو به گذشته نیست، اما عقلانیت اجتماعی ما باید تصویر و رویای آن جامعه را بسازد. وقتی این تصویر تولید شد، نهادهای رسانهای و خطابهای مثل نمازجمعه که واسطه تبدیل عقلانیت به عرف هستند میتوانند بهکار بیایند. ما این کار را نکردهایم و لذا لطمه اول و ریشهای را خود به نمازجمعه زدیم.
نماز جمعه در جامعه مدرن
لطمه دوم به نمازجمعه را با پذیرفتن نهادهای رسانهای مدرن و جانمایی آنها در جامعه به آن زدیم. ببینید، نمازجمعه در جامعه مدرن اصلا به دردی نمیخورد! نمازجمعه یعنی قرار است کسی که آنجا میایستد و خود جزئی از حاکمیت است و امام است و آیینه تمامنمای کاری است که میخواهد انجام دهد، بیاید و دعوت به نپرستیدن بتهای دنیایی کند، دعوت به تقوای الهی کند و شما را به همبستگی حول امام درآورد. قرار است از طریق او احساس کنید، امام شما امامی است که مسیر را به حق پیش میبرد و کاری که انجام میدهد بالاترین خیر زمانه است. اما امروز به نقطهای رسیدهایم که در جامعه نرمافزارهای مدیریت اجتماعی جامعه سرمایهداری را که انسان آن سوداگر است و برای تعادل انسانهای سوداگر طراحی شده، به خشنترین شکل ممکن پذیرفتهایم. فاصله طبقاتی و آپارتمانهای به مدل شهر درخشان لوکوربوزیه را پذیرفتهاید و خشنترین مدلها را آوردهاید و قبول کردیم توسعه هزینه دارد و هزینه و صبر آن را طبقات پایین باید بدهند! اگر حاکم برخوردار باشد و مردم مکلف به صبر، برای این دعوت که نمازجمعه ابزار بهینهای نیست! برای صبر کردن؛ سینما، مخدر، لذتهای جنسی و غفلت و قرص اکستازی و شهربازی و اخبار زرد سلبریتیها را باید به مردم داد! با مردم سر صبر بر هزینه توسعه نباید حرف زد، باید با غفلت این زمان را پر کرد! کسی که هوش اجتماعی کافی ندارد و تنها باید کارگر باشد، باید به او مخدر بدهید، آگاهی و انگیزه به چه کارش میآید؟ انجام این ماموریت با نهاد گفتوگو آبروی شما را میبرد، شما نباید گفتوگو کنید؛ این آبروی شما را میبرد.
شما باید بپذیرید که امروز جمهوری اسلامی خود را به اشتباه طراحی میکند و عدل خود را اشتباه گرفته است. حالا به اشتباه هم از نهادهایی که ابزار گفتوگوی امام حق با مردم مجاهد و مومن است، استخدام میکند! ولی اگر میخواهد بگوید من به طرح انبیا پایبند هستم، به او میگویم لطفا به طرح انبیا نگاه بفرمایید و اگر به شما میگویند بهعنوان امام جامعه با مردم گفتوگو کنید و آنها را به تقوا دعوت کنید، سازه اجتماعی و برنامه اجتماعی و عدل شما نیز باید نسبتی با انسان متناسب با تقوای الهی، خیرخواه، آخرتدوست و انبیاء داشته باشد. وقتی تامین مالی شما با قمار بورس و سازمان ربای پول است، آنوقت امامجمعه بالا برود و به مردم چه بگوید؟!
امامجمعه در مقابل سرمایهداری پیشرونده شهر هیچ موضعی ندارد
نامخواه
منظور من از تحلیل مسائل در چارچوب سنت و تجدد همین نحوه تحلیلی بود که جناب مهدیزاده از ناکارآمدی نهاد نمازجمعه داشتند. یعنی نهاد نمازجمعه نهاد ناکارآمدی است و علت ناکارآمدی آن نزاعهای کلانی است که ما در سطح تمدنی با غرب داریم. آنها در چارچوب شیطان هستند و ما در چارچوب امام هستیم. برای اینکه منظور من از تقابل دوگانه سنت و تجدد معلوم شود، و روشن شود ایده انقلاب یا عدالت چیست؛ لازم است تأکید کنم وضع موجودِ نهاد نمازجمعه با تحلیلهای فوق ساختاری و فوق تاریخیِ موسوم به فلسفه تاریخی تداوم پیدا میکند؛ نه تغییر. نه فقط وضع موجود نمازجمعه بلکه هر وضع موجودی و هر منتفع از وضع موجودی لذت میبرد، از اینکه چارچوبی تحلیلی وجود داشته باشد که با بازکردن پای انتزاعیاتی به نام غرب، ناکارآمدی را از سطح کارگزاری و حتی ساختاری خارج کند و به کلانگفتارهای تمدنی ارجاع بدهد.
ما با ائمهجمعهای مواجه هستیم که گاهی بیست سی سالی تریبون نمازجمعه یک شهر را در دست دارند و تا حالا یکبار فریاد از بیعدالتی و نابرابری نزدهاند. شهر آنها جلوی چشمشان نابرابر میشود ولی کاملا به این مساله بیتوجه هستند. اگر در همان شهر فلان مساله کوچک اتفاق بیفتد و یکی سوار دوچرخه بشود، آن را بلافاصله در نمازجمعه میگویند و حرفشان به اندازه کافی در میان مخاطبانشان شنیده میشود ولی اگر همان شهر روزبهروز نابرابر شود و تمایز طبقاتی در آن شهر برجستهتر شود، امامجمعه ساکت است. چرا دوچرخهسواری را به تقابل با غرب ارجاع نمیدهد و سکوت نمیکند ولی به بیعدالتی که میرسد، این حرفها به میان میآید؟ چه کسی جلوی زبانشان را گرفته است که بنابر دستورالعمل امیرالمومنین(ع) رو به مردم بکنند و بگویند ای مومنان چرا جنگ فقر و غنا را نمیبینید؟! مساله اینجاست که خود این امامجمعه نمیبیند! این امامجمعه در مقابل سرمایهداری پیشرونده داخل شهرش هیچ موضعی ندارد. اساسا چنین نمازجمعهای برای درد مردم ارزش قائل نیست. کسی 70 یا 80 روز بهخاطر خصوصیسازی بنگاهی که در آن کار میکرده و واگذاری آن به آدمی نااهل، تحصن کرده است، حرفش در نمازجمعه شنیده نمیشود. او کارگری است که به نان شب محتاج است و نمازجمعه را تریبون خود نمیبیند و نمیداند، چرا باید به آن احترام بگذارد؟
مخالفت با تقلیل عدالت به شفافیت
یک مثال دیگر بزنم که بحثم روشن شود؛ در مقدمه بگویم مخالف تقلیل عدالت به شفافیت هستم. تلقی شفافیتمحور از عدالت، تقلیل دادن عدالت اجتماعی است. منظور از عدالت توزیع منابع و توزیع فرصتها بهصورت برابر است. شفافیت، عمومی کردن صورتهای این توزیع است اما خود توزیع برابر امر دیگری است. اما نه در عدالت که در آن عقبماندهایم، حتی در شفافیت هم مشکل داریم. نه فقط عقبمانده، که در وضعیتی فاجعهآمیز و مضحک هستیم. ما امروز در انقلاب اسلامی که نظام جمهوری اسلامی را تشکیل داده، بحران و بنبست شفافیت داریم. برنامه ششم در ماده 29 بر ایجاد سامانه حقوق و دستمزد تاکید دارد. امروز برنامه ششم تمام شده و برنامه هفتم درحال طراحی است. از بیش از 4700 دستگاه مشمول ماده 29 برنامه ششم، تنها حدود 80-70 دستگاه اطلاعات خود را به این سامانه ارائه دادهاند. یعنی دو درصد. این یعنی فاجعه شفافیت. چهار سال از زمان برنامه پنجم توسعه طی شده است و هنوز سامانه ایجاد نشده و دو درصد اطلاعات دادهاند. حالا جالب است که در مکاتبات ابتدای سال 99 دیدم که رئیس دیوان محاسبات به سازمان برنامهوبودجه نامه مینویسد و میگوید از همین دو درصد هم در موارد بسیاری، اطلاعات غیرواقعی ارائه شده است! این یعنی فاجعه و بلکه مضحکه شفافیت وجود دارد. در این روزها نیز محرمانه بودن اموال عمومی در داخل مجمع بار دیگر یادآوری شد. حالا ما با چنین مسالهای روبهرو هستیم و هیچ مطالبه کلان و اصلیای هم از سوی جریانهای رسمی سیاسی و فکری برای شفافیت وجود ندارد، مگر چند پیج اینستاگرامی که وقتی از مقابل ویلای فلانی رد میشوند، چند عکس بگیرند و منتشر کنند. هیچ سازوکار روشنی برای شفافیت نداریم.
حالا میخواهم یک مثال بزنم از تحلیل این وضعیت در چارچوب دوگانه سنت و تجدد. از آن تحلیلهایی که مسائل اجتماعی را نه در چارچوب دوگانه عدل-ظلم که در قالب دوگانه شبهاعتقادی سنت-تجدد میبینند و نتیجه و چه باید کرد میشود تداوم وضع موجود.
پرداختن به دوگانه سنت-تجدد به تداوم وضع موجود منتهی میشود
به این جمله دقت کنید «عدالتخواهی ما در طول چند سال اخیر تمرکز خود را روی مساله شفافیت گذاشته است و شفافیت را از طریق نظریههای انتقادی چپ که اعتقاد دارند انتقاد، خود عامل حرکت است، تعریف کردهاند. عدالتخواهان معتقدند شفافیت باید تولید شود که انتقاد بتواند مسیر جامعه را اصلاح کند ولی بیگمان دوستان عدالتخواه ما حواسشان نیست که این مدل روشنفکری چه برآمده از ادبیات چپ باشد چه پستمدرن نیچهای، قطعا مدل انقلاب اسلامی نیست.» این ادبیات و این چارچوب، دقیقا چارچوبی است که من به آن نقد برخاسته از دوگانه سنت-تجدد میگویم. میبینید که چطور به این نابرابری و به تداوم این عدم شفافیت سرویس میدهد. اینها تحلیلهای شخص آقای مهدیزاده بزرگوار است که در جایی بیان کردهاند.
شفافیت مقدمه مهمی برای عدالت است
این ادبیات که بحران نهاد نمازجمعه را به امور کلان و تمدنی و به چارچوب تقابل تمدنی ارجاع بدهیم و عدم شفافیت فاجعهآمیز جامعه را نبینیم، از این جهت عجیب است. من حرکت مطالبه شفافیت را جدی هم نمیبینم و وجود ندارد. اتفاقا به نظرم همه ایدههای عدالتخواهی هم در این پازل نیستند و خود شفافیت نیز نگاهی تقلیلگرایانه به عدالت است. توزیع برابر ثروت و فرصت چیز دیگری است و شفافیت چیز دیگری است که میگوید توزیع شما هر طوری که هست آن را به همه اطلاع بده که چطور و چقدر توزیع کردهاید. درحالیکه عدالت در اصل همان نسبتهای توزیع است. اما شفافیت مقدمه مهمی برای عدالت است و ایده سنت و تجدد دقیقا به عدم شفافیت سرویس میدهد. این ادبیات به وضع موجود نمازجمعه سرویس میدهد که خیالتان راحت باشد من جور دیگری ناکارآمدی را تبیین میکنم که به امامجمعه و به ستاد نمازجمعه برنخورد! وضع موجود اگر شفافیت ندارد، شما به آن سرویس میدهید و جوری مساله را تبیین میکنید که اگر کسی جایی خسته شد و بلند شد و سخن از شفافیت گفت، آنجا هم حرکت نظاممندی برای شفافیت شکل نگیرد. اگر کسی در جایی خسته شد و چیزی گفت شما برچسب پستمدرنی و چپ و نیچهای به او میزنید تا او کنار بکشد. به نظر من این مهمترین مسالهای است که ما با آن روبهرو هستیم.
امام(ره) معتقد است تمدن جدید نباید از بین برود
آقای مهدیزاده اشاره کردند که نگاه نقد تجدد در بطن انقلاب بود؛ درست هم هست اما مساله اینجاست که این نقد و نگاه همینطور که جلو آمد، جدیتر و جدیتر شد و به اصلیترین ایده و بلکه تمام ایده انقلاب تبدیل شد. من یک مثال بزنم. در مکاتبهای که امام(ره) با آیتالله قدیری دارند، یکجایی حرف عجیب و غریبی میزنند و میگویند برای شما متأسفم؛ اینطور که شما از اخبار و روایات برداشت میکنید باید تمدن جدید بهکلی از بین برود. پس برداشت شما غلط است و باید برای این برداشت غلط شما اظهار تاسف کرد. یعنی حد وسط استدلال فقهی امام(ره) در مکاتبه با عضو هیات استفتایش این است که تمدن جدیدی وجود دارد که نباید از بین برود. مساله اینجاست که ما هرچه پیشتر آمدیم، جریانهایی سر برآوردند که اصولاً پیشفرض آنها تلاش برای از بین بردن تمدن جدید است. آنهایی که فلسفیتر و پستمدرنتر و نظریتر هستند، میگویند کل این تمدن یکپارچه شیطان است و آنهایی که بازاریتر هستند با همین سرمایه، شو ایجاد میکنند و به این میرسند که همهچیز این تمدن توطئه صهیونیستی است و ما باید در مقام علامههای دهر برای همهچیز، الگوی اسلامی بنویسیم. به نظر من مساله کلیدیای که باید برای آن فکر بکنیم این است که اهمیت نقد غرب از چارچوب خود خارج شده و تبدیل به چارچوب کلانی شده که همه توجه و سرمایه ما را به خود معطوف میکند.
ایده عملیاتی برای عدالت نداریم
مهدیزاده
من همچنان آسیبشناسی آقای نامخواه را قبول ندارم. کسی که چهلسال پیش بهخاطر همین مردم جلوی یک حکومت ایستاده، علت سکوتش درمقابل بیعدالتی، چیزی غیر از ناآگاهی یا آگاهی غلط نیست. چه میشود مذهبیها و روحانیت وقتی در حکومت نبودند، ضعفهای آن را دیدند، اما وقتی به قدرت رسیدند، دارند همان کارها را انجام میدهند؟ به نظر من اینجا مشکل تقوای فردی آنها نیست که من به تجربه میگویم غالب اینها بیتقوا نیستند. بلکه مشکل این است که نسل اول انقلاب که ائمهجمعه مهم غالبا از این نسل هستند، ایده عملیاتی نداشتند و به سرعت خود را با نسخههای چپ و بعد راست و لیبرال هماهنگ کردند. این هماهنگی هم از سر کوتاه آمدن نبود بلکه ضعف مقومات اصلی تفکر اجتماعی ما، این اوضاع را به بار آورده است. مگر آقای نورمفیدی در گرگان یا مرحوم آقای واعظطبسی و... مبارز ازخودگذشته و عدالتخواه نبودند؟! مگر ملجا مبارزان نبودند؟ مگر برای این مبارزه تبعید و شکنجه نشدند؟ سوال این است که چرا همان عدالتخواه، باید بعدا راهحل را در انباشت ثروت و انحصار و ساخت مال و هتل و ویلاسازی در شمال ببیند و حتی اموال موقوفه امام رضا را هم مثلا به همین ترتیب رشد و نمو دهد؟ چرا متوجه نمیشود با این کار در اصل دارد حجم زیادی از مردم را فقیرتر میکند؟ مگر نمیخواهد بعد از این کار، همین پول را خرج خیریه کند، خب چرا اصلا این ایده خشن انباشت سرمایهدارانه را انتخاب میکند؟ برادر، مساله سرگشتگی نظری این نسل از انقلابیها و مبارزان عدالت و ایمان است!
عدالتخواهی شلخته، امیدها را ناامید خواهد کرد
یک نقد دیگر هم به آسیبشناسی آقای نامخواه دارم، آن هم اینکه عدالتخواهی شلخته، همانقدر امیدها را ناامید خواهد کرد که دفاع بیدلیل روحانیت و مذهب از توسعه خشنِ لیبرالیسم اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی این کار را کرده است. شما هم باید بتوانید درک واضحتری از عدالت و برنامه عدالتخواهیتان داشته باشید. مثلا همین موضوع شفافیت که الان نوک پیکان عدالتخواهی شما و برخی دیگر از دوستان است؛ به نظر من این انتخاب دقیق نیست و حتی اگر موفق هم بشود، سر پیچ بعدی دوباره احساس خالی بودن دستمان از بین نمیرود. این شفافیت در دورهای که جامعه بزرگترین ابهامش بر سر این است که چطور جامعه به عدل و تعادل و توازن میرسد، روی آتش مرثیهخوانی سیاسی و فرهنگی موجود، نفت میریزد و حتی شاید ایران را لیبی و سوریه کند. در وضع موجود، این شفافیت خیلی زرد به کار گرفته خواهد شد و مساله همه این خواهد شد که فقط نظام توزیع را دنبال کنند و تجربه ژاکوپنها و آنارشیستهای باتیستایی در غرب و عیارهای سنتی خودمان یکبار دیگر شکل بگیرد. شما هرچه بیشتر بتوانید بحران نظریتان را زودتر حل کنید، ایمنی حرکت جامعه در مسیر اصلاحش بیشتر خواهد بود.
توسعه نامتوازن و ناعادلانه با امضای مذهب
وضعیت فعلی واقعا خیلی بد است. الان سالهاست برنامه توسعه ایران، نیروهای جهادی و ایمانی را به خدمت گرفته است تا مجاهدانه و مخلصانه شهرها را اینچنین وحشی و نامناسب برای زندگی کند. با همین نیروهای مجاهد، این همه سد ساختیم و محیطزیست را نابود کردیم؟ خودتان هشت سال دیدید، اصلا نیروهای مدرن ایران انگیزه هیچ کاری نداشتند، بیشتر این توسعه نامتوازن و ناعادلانه را خود ما مذهبیها و با امضای مذهب انجام دادیم! پل توحید و صدر را به آقای قالیباف و حزباللهیهای جهادی میدهیم که برایمان بسازند. این مدل، هم عدل است، اما عدل لیبرال است.
پس دیدید که من هم مثل شما دارم مسائل را میبینم، اما نقد من به شما این است که شما هم دقیقا همان خصوصیات را داری که این نسل از مجاهدین را لیبرال کرد! یعنی از لحاظ اخلاص و پرکاری مثل همان بسیجیها هستید و مثل همانها هم بیایده مبارزه میکنید! صحبت بر سر این است که جامعه بسیار پیچیدهتر از این است که شلخته عمل کنیم؛ چه برای توسعه رفاه، چه برای توسعه عدالت. نسلهای قبل ما دانش روابط اجتماعی ناچیزی انباشت کرده بودند و طرح بسیطی داشتند، ما اولا نباید اجازه بدهیم این روند پرمسامحه علمی که به ضرر همه ماست ادامه پیدا کند.
مذهبیهای مدرن ایران، یک طرح مدرن مبهم و شلخته را دنبال میکنند، شما هم با مفاهیم مبهم عدالتخواهی میکنید. هیچ فکر کردهاید وقتی در جامعهای که همه ساختارها میخواهند انسان را گرگ کنند، اگر شفافیت بیاید، روشدن این واقعیت و سرخوردگی برآمده از آن چه بر سر این جامعه و آرمانها و میراثش میآورد؟ نتیجه آن انقلاب اول و دوم و سوم و nام فرانسه میشود! حالا عیاران و ژاکوبنها و آنارشیستهای باتیستایی و... را چطور جمع کنیم. نقطه بزنگاه درست را انتخاب کنید.
وقتی منابعی ندارید چه چیزی را میخواهید توزیع عادلانه کنید؟
مشکل امروز ایران طرح و ایدهای است که باید نظریه عدل و تعادل و توازن را بدهد. در فقدان این طرح، جمهوری اسلامی دوقطبی شده است. از یک طرف مردم را به اربعین میبرد و با آن آشنا میکند یا به هیات میبرد که وقتی وارد آن میشویم همه مناسبات فوقالعاده رویایی است، از طرف دیگر وقتی به شهر برمیگردیم میگوید مثل یک گرگ تنها در بازار سوداگری بورس و ارز و طلا و رمز ارز و... خرید و فروش کن! مشکل ساختن این دوقطبی است، حالا میخواهند از نقش ائمهجمعه و دعوت به تقوا استفاده کنند و انسانها را دعوت به صبر بر این مجاهده کنند! اما واقعا مگر میشود؟ مگر میشود مردم را به مصرف بیسر و سامانی دعوت کرد که پنج برابر کره زمین فقط منابع لازم دارد تا همه بتوانند مثل مردم امروز آمریکا مصرفکننده باشند! ما با کدام نگاه و چه منابعی میخواهیم مردم را به یک آرمانشهر پرمصرف دعوت کنیم؟ وقتی منابعی ندارید چه چیزی را میخواهید توزیع عادلانه کنید؟ شفافیت درست کنید که معلوم شود گند زدهاید؟! بعد چه؟! بعد مردم به مدرنیته پناه ببرند یا سنت انزوای مذهبی؟! پس مشکل اصلی دوقطبی است و باید از این دوقطبی حرف بزنید و خودآگاهی اجتماعی برای آن ایجاد شود تا مردم بفهمند اطلاعاتی که شفافیت برای آنها تولید میکند، به درد یک انتخاب بزرگ میخورد نه انتخابهای دمدستی و زودگذر.
به چیزهایی که میفهمیم عمل کنیم، مراحل بعدتر و پیچیدهتر تفکر هم بعد از آن به وجود میآید
آیا در چنین شرایطی ما به بازسازی حکمرانی نیاز داریم یا میتوان از مسائلی که روبهرویمان است مثل جلوگیری از فساد و بیعدالتی شروع کنیم و جلو برویم؟
نامخواه
به نظر من آن چیزی که میتواند ما را به نتیجه برساند، این است که به این فکر کنیم آیا در اصل انقلاب اسلامی، که تغییری از رژیم طاغوت به نظام جمهوری اسلامی بود و تغییر ارتقایی بود به چه قبیل مسالههایی و در چه چارچوبهایی فکر کرده بودیم؟ آیا از این حرف زده بودیم که نظام حکمرانی ما باید در چه چارچوب عقلانیتی باشد یا نه به ظاهر دمدستیترین چیزها را به شعار تبدیل کردیم و با همین به ظاهر دمدستیترین بحثها بیشترین تغییرات را رقم زدیم؟ من فکر نمیکنم این بحثها دمدستی هستند. من فکر میکنم بشر عقلی دارد و این عقل حدی از بدیهیات را خارج از چارچوب نظریات پیچیده چه از لحاظ شرعی و الهیاتی و دینی و چه از نظر فلسفی و علوم انسانی، میفهمد که باید شفافیت باشد و شفافیت ارزش دارد. این درحالی است که تحلیلهای سنت -تجددی به ما میگوید شفافیت نباشد تا نظام تمدنی و حکمرانی اسلامی را تولید و اجرا کنیم. انصافا هیچ چیزی دست امامجمعه را نمیبندد که درمقابل صدها خصوصیسازی شکست خورده، اعتراض کند و با معترضان همراه باشد! اینطور نیست که انسان در جامعه و تاریخ آنقدر محدود و مجبور باشد که شما بتوانید بگویید من یک کلی به نام تمدن غرب دارم که از عمیقترین بحثهای فلسفی و علوم انسانی تا انقلاب صنعتی و تکنولوژی و ابزار و همهچیز آن به هم پیوسته است و ما با یک شیطان یکپارچه مواجه هستیم. لذا اگر امامجمعه بخواهد حرفی بزند باید همه اینها درست شود و باید به همه اینها فکر کنیم. نه؛ همه چیزهایی که میفهمیم را باید عمل کنیم. فاصله طبقاتی را که میفهمیم! شکست فلان بنگاه واگذارشده در داخل خصوصیسازی را بگو و زمینه مراحل بعدتر و پیچیدهتر تفکر هم بعد از آن به وجود میآید. نسبت نظر و عمل به این صورت نیست که شما بتوانید نقد کلی و تمدنی داشته باشید و در عمل آن را اجرا کنید. نه؛ در چیزهایی که میفهمیم در عمل جلو میرویم و بقیهاش مشخص میشود. تا زمانی که این مساله حل نشود نقد غرب و این بحثهای تمدنی کاملا به وضع موجود نهاد ائمهجمعه سرویس میدهد و به وضع موجود نابرابر و غیرشفاف سرویس میدهد.
به نظر من همه منتفعان از این نابرابری استقبال میکنند که شما بگویید منابعی وجود ندارد که ما بخواهیم توزیع عادلانهاش کنیم. چطور وقتی میخواست انقلاب بشود این حرفها را نمیزدیم؟ آن زمان میگفتیم ملت غنی است! میگفتیم یک اوقاف بدهید ما فقر را حل میکنیم. الان که موقع حکمرانی و نقد شد، مسائل پیچیده شدند؟! خب باید خیلی واضح و علنی بگوییم از آن ایدهها و حرفها و استدلالها برگشتیم و امروز که حکومت در دست ماست، میخواهیم چند سالی همینطور که هست حکومت میکنیم تا بالاخره این بحثها را حل کنیم. این را اگر شفاف بگوییم خیلی از مشکلات حل میشود!
مرحوم آقای هاشمی هم عدالتخواه بود!
مهدیزاده
یکی از نقدها به علوم اجتماعی حوزوی ما همین تمدن منتزع از اقتصادی است که باعث میشود آدم احساس کند که آقای نامخواه خیلی نظریات اقتصادی نخوانده است و شاید خوانده و نمیدانم چرا نمیتوانم در حرفهایشان پیدا کنم. آقای نامخواه عزیز، همه حرف من این است که مدیران و مسئولان شما توسعه سرمایهداری را پذیرفتهاند. ولو این پذیرش خیلی سطحی و شلخته باشد یا اصلا در ناخودآگاه آنها باشد. به لوازم این کارشان هم پایبند هستند. در این روش هم اختلاف طبقاتی روش تولید خود عدالت است! اسمیت همین را میگوید بازار مکانیسم جادویی تولید عدالت است. رالز همین را میگوید درنهایت، انصاف بهمثابه عدالت میشود نهایت نظریه عدل! این نخبگان مذهبی ما در فهم از توسعه این را قبول کردهاند که با اینکه میفهمند که مردم دارند زیرچرخ دندههای توسعه له میشوند، اما میگویند با خون دل تمام، ولی اجازه بدهید این روند انجام شود! این تلقی هم به یک ارتکاز عرفی بدل شده است.
نکته دوم اینکه خب دهه اول انقلاب و آغاز آن همه عدالتخواه بودند و همهچیز هم دست آنها بود. مرحوم آقای هاشمی هم عدالتخواه بود! چرا هیچکسی تحلیل نمیکند که چرا عدهای از آنها تغییر مسیر دارند و دست آخر هم عدالتخواهی از آقای هاشمی باخت؟ کتاب اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی از آقای احمدی امویی را بخوانید، چرا از راستگراها باختند؟ دو دلیل داشت طرحهای آنها نتوانست عدالت را آنطور که فرشاد مومنی و دیگران وانمود میکنند، بیاورد و عدالت آنها پویا نبود و جنبههایی از کار که درمقابل آنها سکوت میشود، خراب پیش میرفت. دلیل دوم هم اینکه فرهنگ مذهبی و روحانیت نمیفهمید که اگر پای عدالت اقتدارگرایانه میرحسین بایستد، مردم بیشتر بهره میبرند یا توسعه خشن آقای هاشمی. به همین دلیل هم به نهایت کار نگاه کردند و گفتند آرمانشهر هاشمی بهتر از آرمانشهر میرحسین است. کمی تبارشناسی کنید و ببینید مشکل اینها بیتقوایی آنهاست یا مشکل آنها ناآگاهی است. به خودتان و نسل جدید و درس خوانده علوم اجتماعی نگاه نکنید که مفهوم اختلاف طبقاتی برایتان واضح است و آن را به هیچ وجه قابلقبول نمیدانید، اما این مفهوم اصلا بدیهی نیست، شما کلی کتاب خواندید تا این ارتکاز برای خودتان ساده شده است، برای دیگران مثل انتگرال حل کردن، اثبات این موضوع سخت است!
چرا از پیدا کردن تمایزتان با مدرنیته فرار میکنید؟
خدا این مفهوم بداهت و فطرت را برای علوم انسانی حوزوی نگه دارد که هرکسی هرکجا که بخواهد، به نفع خود ادعای بداهت میکند. باور کنید طرف مقابل هم به حکم ارتکاز بدیهی خود، از قربانی شدن پای توسعه سرمایهداری ایستاده است والا غالبا این نسل اول حوزه، اصلا مدعی فهم نظری و تفصیلی از لوازم سرمایهداری نیستند! بعضی چیزها برای من واقعا نفهمیدنی است! چرا بهعنوان یک عدالتخواه از تلاش برای فهمیدن اتفاقات گریزان هستید؟ چرا از فعل فهمیدن تفصیلی توبهکار شدید؟! چرا شما بهعنوان یک طلبه که درس روز خوانده است، از پیدا کردن تمایزتان با مدرنیته از متن به حاشیه فرار میکنید؟ البته این مشکل بزرگ امروز علوم اجتماعی حوزه است! غربشناسی موسسه امام خمینی(ره) ما را ببینید، غربشناسیاش به کجا میرود؟ در دکارت بهدنبال اختلاف میگردد و همانجا هم پایان پیدا میکند! پس تحلیل بیعدالتیها و اختلافطبقاتیها و سرکوب انسانیتها و در دنیا غرق شدنها چه میشود؟ آنها فرعی است و ما فقط باید جلوی دکارت را بگیریم، آن هم فقط در فلسفه و نه در ادامهاش؟ غرب دیکتاتوری مارکسیستی و فاشیسم هم هست! چرا آنها را نمیبینند و راحت در کنج مبانی اطراق میکنند و جلوی چشمشان شهر قم به یک متروپل وحشی تبدیل میشود و آنها فقط نمای رومی خانهها را میبینند یا دستمزد کم کارگر! بستگی دارد با چپها دمخور بوده باشند یا راستها! اما به قول ما طلبهها «دست به ریشی» نظر میدهند! وقتی به آنها میگوییم دقت کن میگویند آقا چرا شلوغش میکنید قضیه خیلی بدیهیتر از این حرفهاست! واقعا کسی مثل من که شفافیت را نوک پیکان عدالتخواهی نمیدانم، فقط بدیهیاتم مشکل پیدا کرده است؟! یعنی جامعه تقسیم میشود به آنهایی که بداهتشان میلنگد و آنهایی که به بدیهیات تنبه کافی دارند؟! برادر، جامعه ما دوقطبی شده است. جهان بر سر عدالت و توسعه دوقطبی شده است! در جهان سوم بدیهی یکسری این است که باید توسعه را از طریق مکاتب نوسازی بیاورند، با بداهت پذیرفتهاند که نمیشود ربا را حذف کرد. خدا رحمت کند مرحوم سیدعباس موسویان را که میگفت بیست سال زحمت کشیدهام که بیایم و در قم از علما فتوا بگیرم که مکانیسم عرضه و تقاضای بازار مکانیسم اسلامی تعیین قیمت است و دولت هیچ دخالتی نکند. اینها این کارها را کردهاند. اینها بدیهی نمیفهمیدند؟! چرا بعد از چهل سال که بدیهیات پیچیده شده است باز هم میخواهید دست از دقت کردن بردارید؟ چرا میگویید انقلاب با شعارهای دمدستی انقلاب شد؟ متفکرهای قبل انقلاب دقیق نبودند؟ حرفهای امام و علامه و طرح کلی رهبری دقیق نیست؟ حرف مرحوم بهشتی و مطهری دقیق نیست؟ حرف مرحوم شریعتی دقیق نیست؟ حرف حبیبالله پیمان دقیق نیست؟ حرفهای سیدمنیرالدین دقیق نیست؟ کدامشان ساده و دمدستی بوده؟ اما سوال این است که چرا بعد از انقلاب هیچکدام از اینها پا نمیگیرد و همه دنبال راهحلهای دمدستی میگردند؟ چپ و راست هم فرقی نمیکند!
چه کسی میخواهد بیماری دست به ریشی راهحل دادن را حل کند؟ برادر عزیز حالا شفافیت را آوردیم، بحرانهای شفافیت را چطور حل کنیم؟ ژاکوبنها را چطور از جامعه جمع کنیم؟ از همین شفافیت میتوان مشکلات بسیاری را برای ایران امروز تصور کرد، چرا مثل یک متفکر نمینشینید و از راهحلهایتان برای بحرانهایی که درکنار آن مزایا برای شفافیت هست صحبت کنید؟ مطمئن باشید اگر این کار را کنید، من هم با شما احساس همراهی بیشتری میکنم.