میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار: جریان روشنفکری مدرن ایران، خلف جریانی است که به منورالفکری معروف بود. منورالفکرها که با مشروطه کار و بارشان حسابی سکه شد، به جناح راست جهانی گرایش داشتند و به قول امروزیها لیبرال یا چیزی شبیه آن بودند. اصطلاح فرهنگیمآب درمورد منورالفکران زیاد بهکار میرفت و اینها دو گروه بودند که نتیجه فعالیت گروه غالب آنها به روی کار آمدن رضاخان رسید؛ رضاخانی که نوع حکومتش را استبداد منور مینامیدند. نویسندگان، شعرا و نظریهپردازان بسیاری در میان جریان منورالفکر وجود داشتند اما بین آنها سر موضوعات مختلف اتفاقنظر وجود نداشت. چیزی که این جریان را دو دسته کرد، اختلاف بر سر یکی از این دو اولویت اساسی بود؛ آزادی و تجدد. آزادیخواهان طرف ملت ایستادند و تجددخواهان که یکی از معروفترین اظهارنظرهای مربوط به اردوگاهشان، لزوم غربی شدن ایرانیها از فرق سر تا ناخن پا بود، طرف استبداد منور را گرفتند. تبارشناسی منورالفکران از آن جهت بااهمیت است که هسته اصلی تحولات فکری جامعه مدرن ایران، در خاک گور همان جماعتی که به نظر میرسد سالهاست چیزی از دنبالچههایشان نمانده، شکفت و جوانه زد. همان روزها یک شعار بزرگ، پهلو به پهلوی آزادی در افواه اهل فکر ایران پیچید؛ شعار استقلال. دو آرمان استقلال و آزادی، مثل آدم و حوا، پدر و مادر سیاست ایران بودند اما طی سالهای پس از مشروطه، غالبا سیاستی در ایران بر سر کار میآمد که پدر و مادر نداشت. رضاخان که سر کار آمد، غیر از استقلال و آزادی، مذهب را هم سرکوب کرد و همین باعث غفلت او از روند روبهرشد چپگرایی در عالمی بیخ گوش ایران شد. پس از دربهدری رضاشاه و اشغال ایران توسط متفقین، کمونیستها یا همان گروهی که درستتر است بهشان بگویم بلشویکها، در ایران جای پایی پیدا کردند. آنها ابتدا از طریق تبریز و پس از آن در سایر شهرهای ایران، هنر تئاتر مدرن را جان دادند و به ادبیات نو، از شعر و رمان گرفته تا سرود و مقالهنویسی، رنگ و جلایی بخشیدند. بین سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۸، دوران اوج فعالیت این گروهها بود. ضعف قدرت مرکزی در ایران فضا را برای آنها باز کرده بود و همین باعث رشد جریانی از تجدد شد که دیگر نه منورالفکر، بلکه نام آن جریان روشنفکری بود.
جریان روشنفکری برخلاف سلف خودش گرایش چپ داشت اما اینکه چپگرایی آنها چقدر از عدالتجویی مایه میگرفت و چقدر وابسته به موضعگیری نظام شوروی بود، بحثی دیگر است. روشنفکران عرفی، برخلاف منورالفکران عرفی، در ایران هیچگاه به موقعیتی نرسیدند که جریان سیاسی موافق با آنها بر کشور حکومت کند و این نکتهای مهم برای شناخت کسانی است که چند دهه علیه سانسور و استبداد حرف زدهاند. بحث مهم دیگری هم در آن دوران وجود داشت. لنین و رزا لوکزامبورگ و خیلی از انقلابیهای کمونیست میگفتند کتاب کاپیتال مارکس یک ضعف عمده دارد؛ چون مارکس قرن بیستم را ندید و با اعلاترین مظهر سرمایهداری، یعنی امپریالیسم برخورد نداشت. جریان روشنفکری ایران هم از این جهت که به گفتمان بلشویکها قرابت داشت، کم به امپریالیسم آمریکا نمیتاخت؛ هرچند دست آخر خیلی از کلههای بزرگ آن، انگلستانپناه میشدند یا به سایه پرچم ستارهها و نوارها پناه میبردند. این حقیقت داشت و امپریالیسم داشت دنیا را قورت میداد اما ضدیت شعاری با امپریالیسم، باعث نمیشد که جریان روشنفکری ایران، در مقابل نفوذ شوروی هم موضع بگیرد یا حتی خیلی از اوقات چنین چیزی را نخواهد. بنابراین شعار آنها در ضدیت با امپریالیسم جوری تنظیم شده بود که شامل استقلالطلبی ملی نمیشد؛ چنانکه حتی گاهی در قالب گزاره زیبای جهانوطنی، مرزهای جغرافیایی میهن برایشان بیمعنی مینمود. این البته شامل تمام جریان روشنفکری ایران نمیشود.
محمدرضا پهلوی برخلاف پدرش بابت چپگرایی نگرانی داشت و تا میتوانست خصوصا پس از تاسیس ساواک اینها را تار و مار کرد. او حتی از خفه کردن اندیشه و هنر هم باکی نداشت. دوره پهلوی دوم تنها دورهای در تاریخ ایران است که حکومت، آن هم نه بخشی از آن، بلکه تمام حکومت، به ترویج ابتذال و تهی شدن فرهنگ از معنا پرداخت. این تعفن عظیم باعث شد که جریان روشنفکری ایران چون نیلوفری در مرداب بنماید. آنها عموما به احزابی وابسته بودند که یا مائو و یا لنین و استالین را میپرستیدند اما در مقابل هرهریمسلکی و ولنگاری حکومت شاه، نقطهای امیدوارکننده و وجدان بیدار جامعه بهحساب میآمدند.
بلشویکها یا مائوئیستهای شاعر و نویسنده ایرانی، عمدتا ستیزهای عیان با مذهب داشتند که این از وابستگیشان به بلوک شرق نشأت میگرفت. کسانی ازقبیل جلال آلاحمد از میانههای راه برگشتند و مردمیتر شدند و کسان دیگری مثل غلامحسین ساعدی، مذهب را با لمپنیسم مساوی گرفتند. گروه دوم شاید در میان روشنفکران دهههای ۳۰ و ۴۰ پرتعدادتر بودند اما گروه اول که دکتر شریعتی را هم به نوعی میتوان دنباله جلال آلاحمد در آن دانست، در بین جوانان تحصیلکرده که قرار بود فردا را بسازند، هواداران خیلی بیشتری داشت.
میانههای دهه چهل شمسی بود که کانون نویسندگان ایران تشکیل شد. تقریبا همه این گروهها و طیفهای متنوع سیاسی و فکری در آن حضور داشتند و پیشوای اصلی جریان، جلال بود. طبق روایات مشهور درمورد خلقت کانون نویسندگان، پس از ابلاغ لایحه سانسور به نویسندگان توسط هویدا در ۱۳۴۵ و تعطیلی بعضی چاپخانهها، عدهای از نویسندگان با هویدا جلسهای گذاشتند و اعتراضشان را به محضر نخستوزیر رساندند. در آن جلسه بنا شد ساعدی از طرف این جمع مسائل را دنبال کند ولی پیگیریهای او هم به جایی راه نبرد. موازی با ابلاغ سانسورهای هویدا، فرح پهلوی در سال ۱۳۴۶، از طرح برگزاری کنگره جهانی نویسندگان در ایران رونمایی کرد و نویسندگان معروفی مثل آرتور میلر، نوآم چامسکی، ژان پلسارتر و آندره مالرو از مدعوان این کنگره بودند. حکومت پهلوی درتلاش بود با خاموش کردن صدای روشنفکران آن دوره، یک جریان دستآموز روشنفکری را جایگزین کند تا در چشم جهانیان جلوه مدرن خود را هم حفظ کرده باشد. نویسندگان ایرانی اعلامیه دادند و کنگره فرح را تحریم کردند و زیر میز بازی زدند.
پس از آن در سال ۱۳۴۷ کانون نویسندگان در خانه جلال و سیمین نخستین جلسهاش را ترتیب داد و اصلیترین شعارش مبارزه با سانسور به هر شکل بود. اختلافات بین اعضای کانون در حدی بود که دیرپا نماندن این محفل از همان ابتدا روشن به نظر میرسید. غیر از درگیریهایی که بین گروههای مختلف چپ یعنی پایگاه سیاسی هرکدام از اعضا وجود داشت، بحثهای نظری دیگری مثل مذهب و استقلال هم به بروز تنشهایی بین افراد منجر میشد. چند سال پیش از تشکیل کانون، این اختلافات در موضعگیری روشنفکران نسبت به حوادث ۱۵خرداد سال ۱۳۴۲ خود را نشان داد. غلامحسین ساعدی میگوید در همان روز، جلال آلاحمد که دوست صمیمیاش بود، از او خواست که با هم به قم و به محضر آیتالله خمینی بروند. بحثشان بالا میگیرد و جلال میرود اما غلامحسین میماند. اسماعیل نوریعلا هم درباره یکی دیگر از اعضای کانون به نام غفار حسینی، عطف به همان تاریخ میگوید؛ «۱۵خرداد هم که از راه رسید من بعد تازهای را در او کشف کردم. از آخوند و از مذهب نفرت داشت...» وقتی جلال از دنیا رفت و سایه کاریزماتیک او از سر کانون نویسندگان و بهطور کلیتر جریان روشنفکری ایران برداشته شد، طیف لائیک جریان روشنفکری، قدرت و قهر بیشتری پیدا کرد. فاصله طبقاتی و مسائل عدالتخواهانهای از ایندست در امور داخلی؛ و مقاومت در برابر جبهه امپریالیسم در بعد بینالمللی؛ از ادبیات بخش عمدهای از این جماعت حذف شد و بهمرور چپگرایی ایران تبدیل شد به چیزی که دیگر نه یک مشرب فکری، بلکه عنوان یک قبیله بود. آنها که وابستگان حزبهایی متصل به پرچمهای سرخ شوروی و چین بودند، بعدها وقتی بلوک شرق فروپاشید، بهراحتی با فضای جدید کنار آمدند و کمکم شدند مثل سلف فرنگیمآب خودشان در جریان منورالفکری که با قلدری مذهب را میکوفت. عده دیگری از وابستگان این جریان رویه صلحآمیزتری با مذهب داشتند اما طیف پرسروصدایی در کانون جریان روشنفکری ایران، ضدیت با این باورها را مساوی با آزادگی میگرفت. مطالعه تاریخ جریان روشنفکری مدرن ایران که در دهه چهل شمسی با تاسیس کانون نویسندگان سعی در ایجاد یک اجماع ساختاری کرد، خیلی کمکهای خوبی به شناخت وضع امروز جریانهای فکری و فرهنگی کشور میکند. چرا عدالتخواهی و مقاومت بهطور جدی هیچگاه در ادبیات مدرن ایران، بهخصوص طیف عرفی آن جا نیفتاد؟ چرا هویت ایرانی در آثار نویسندگان مدرن و عرفی ایران هیچوقت پررنگ نشد؟ چرا جریانهایی که به مقاومت یا هویت ملی اعتقاد داشتند، مرتبا با انگهایی مثل پوپولیسم یا سرسپردگی تکفیر میشوند؟ چرا کانون نویسندگان ایران در دوره پس از انقلاب، اعلامیه میدهد و از بهاییت دفاع میکند اما برخلاف جریان چپ جهانی، هیچگاه حاضر به انجام چنین کنشی در قبال ملت فلسطین نشده؟ اینها را میتوان با خواندن تاریخ کانون نویسندگان و فعالان ادبی و فکریاش در دهه ۴۰ شمسی، بهتر فهمید. آنچه امروز هم جامعه ایران دچار آن است، ریشه در جریانی دارد که پس از مشروطه و بهخصوص با دولت استبداد منور قوت گرفت و در ابتدا شکلی سطحی و افراطی داشت و زیباکلامی از لحن آن میبارید؛ اما درحقیقت بعدها توسط روشنفکران دهههای ۳۰ و ۴۰ قوام یافت و به امروز ما هم سرایت کرد. آن دوران مشحون بود از جنجالهایی که بزرگتر از متون بودند و میتوانستند نویسندگان و شعرای میانپایهای را بر صدر بنشانند و از آنها قدیس بسازند و پر بود از کسانی که با تکفیر مخالفان عقیدتیشان، از هرکس که میخواست مدافع مذهب یا هویت ملی باشد، اعتمادبهنفس را میگرفتند. اگر اینطور نگاه کنیم، ساعدی دنباله صادق هدایت است و روشنفکری ایران فرزند جریان منورالفکری. اگر کسی تصور میکند امروز هم هرچند بازیگران نمایش عوض شدهاند، هنوز از دامچاله این وضع بیرون نیامدهایم، باید ریشههای این وضع را در جریانهای روشنفکری دهههای ۳۰ و ۴۰ ببیند.