کد خبر: 61641

نسبت حکمت متعالیه و منطق تکاملی

نگاهی به منطق ارسطویی و منطق کل‌نگر (سیستمی) نشان می‌دهد که هیچ‌یک از این دو منطق قادر به تحلیل کامل یک پدیده نیستند چون منطق ارسطویی با مفاهیم ذات‌گرایانه و با روشی کلی به‌صورت جنس و فصل موضوعات را می‌شناسد و منطق سیستمی نسبت جزء و کل را بررسی می‌کند و نه مولفه‌های ثابت و متغیر. مشابه حکمت متعالیه، منطق تکاملی نیز برای تحلیل یک پدیده به وجود مولفه‌های ثابت و بررسی تغییرات این مولفه‌های ثابت در بعد زمان و مکان معتقد است.

سیدمحمدرضا تقوی، استاد روان‌شناسی بالینی دانشگاه شیراز : اول: آیا بین حکمت متعالیه و منطق تکاملی می‌توان نسبتی قابل‌دفاع برقرار نمود؟ آیا ممکن است نظریه مرحوم آخوند و نظریه منطق تکاملی هر دو از نقاط‌عطف مهم برای تبیین و تعمیق دین و علوم انسانی اسلامی باشند؟ از مهم‌ترین تلاش‌های علمی مرحوم آخوند، جناب ملاصدرای شیرازی، این بود که بین آنچه مشائیون (خردگرایان دینی) و اشراقیون (طرفداران فهم عالَم از طریق اشراق، سنخیت با جان جهان و محرم اسرار عالَم شدن) می‌گفتند، آشتی برقرار کند. خروجی تلاش جناب صدرا این می‌شود که قرآن و برهان و عرفان از یکدیگر جدایی‌ناپذیرند. آیت‌الله حسن‌زاده‌آملی معتقد است: «قلم در طرد معرفت فکری زدن و خط بطلان به منشورات براهین عقلی کشیدن و دین الهی و فلسفه الهی را جدای از هم داشتن و پنداشتن ستمی بس بزرگ است.» از طرفی در منطق تکاملی ملاحظه می‌شود که حس و عقل و قلب را جدای از یکدیگر نمی‌بیند. بنابراین در این بخش هر دو دیدگاه یک نظر دارند.

دوم: دیگر آن‌که جناب صدرا با طرح مساله «وحدت وجود» همه عالَم را یک سامانه معرفی کرد. تفسیر او از الله‌ الصمد بی‌نظیر است. او می‌گوید که توحید همه‌جای عالم را پر کرده است و از این نظر اجوفی در عالَم وجود ندارد. از امام صادق(ع) پرسیدند خدا را به ما نشان بده. حضرتش فرمودند شما جایی را به من نشان بدهید که خدا وجود نداشته باشد. حضرت علی(ع) فرمودند من خدایی را که نبینم، نمی‌پرستم. قرآن می‌فرماید اگر عالَم دو خدا داشت نظم همه امور به هم می‌خورد. هر سه مثال از تک‌سامانه بودن عالم دفاع می‌کنند. از این‌طرف منطق تکاملی بحث سیستم بودن عالم را مطرح می‌کند که درست همین حرف جناب صدرا است. صدرا دست روی حقیقتی بزرگ گذاشت و معرفت دینی بشر را به‌شدت گسترش داد و از این حیث قابل‌احترام است.

سوم: حرکت جوهری ملاصدرا از دیگر ابداعات ایشان است. این‌که همه‌چیز درحال حرکت و تغییر است و سمت‌وسو و جهت این حرکت هم به‌سوی توحید است. یعنی کثرات منشعب از وحدت هستند، این کثرات در بعد زمان مجدد به‌سمت وحدت می‌روند لیکن وحدتی با انسجام بیشتر و کیفیتی بالاتر. اگر کثرات به‌سمت تولید کثرات بیشتر بروند با هدف خلقت ناهماهنگ خواهد بود. دانش انباشتی که تولیدات مضاعفی دارد محققان را در انباشت دانش یاری می‌رساند؛ اما به همان نسبت می‌تواند محقق را با انبوهی از اطلاعات روبه‌رو سازد که برای فهم آنان نیازمند طبقه‌بندی داده‌هاست. منطق تکاملی هم، براساس برداشت راقم، همین خصوصیات را توصیف می‌کند. این‌که همه پدیده‌ها درحال حرکت و تغییر هستند و جهت حرکت آنها نیز ثابت است.

چهارم: منطق تکاملی، عالَم را یک سامانه می‌داند که از خرده‌سامانه‌های متعدد تشکیل شده است. لیکن تمام این خرده‌سیستم‌ها در ارتباط با هم و مقوم یکدیگرند. از طرف دیگر جناب صدرا نیز با طرح وحدت صمدی توحیدی، همین عرض را دارد که تمام ذرات وجود با هم همراهند و هدفی واحد را دنبال می‌نمایند. یکی را در ذهن درنظر بگیرد که مرتب بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود تا به‌تدریج همه‌جا را فرا می‌گیرد، به‌نحوی‌که شما جای خالی، حتی به اندازه‌ سر سوزنی پیدا نمی‌کنید که این یک در آنجا حضور نداشته باشد. این معنای توحید در منظر جناب صدرا است.

پنجم: منطق تکاملی انسان یا فاعل شناسا را یک «کلِّ متغیر» می‌داند. متغیر است و دائما درحال تغییر و چون مرکب از اجزائی است پس تشکیل یک کل را می‌دهد. این منطق همین خصوصیت را برای پدیده‌ مورد مطالعه قائل است. یعنی پدیده را هم یک «کلِّ متغیر» می‌داند. چون پدیده هم متشکل از اجزایی است پس از یک کل برخوردار است. به‌علاوه، پدیده‌ها هم تحت‌تاثیر متغیرهای محیطی درحال تغییر هستند و هیچ پدیده‌ ثابتی وجود ندارد. بنابراین اگر انسان می‌خواهد پدیده‌های انسانی را تحلیل کند درواقع یک «کلِّ متغیر» (انسان می‌خواهد «کلِّ متغیر» دیگری (پدیده)) را مورد مطالعه قرار دهد. اگر به دیدگاه صدرا نیز مراجعه کنیم همین پیش‌فرض‌ها را قائل است: الف) انسان درحال تغییر است. ب) محیط و پدیده‌های درون آن درحال تغییر است. ج) انسان یک سامانه است. د) محیط هم یک سامانه است. بنابراین دغدغه‌ صدرا روشمند نمودن تولید علم نیست؛ اما دیدگاه ایشان تغایری با منطق تکاملی ندارد.

ششم: نکته مهم دیگر از تشابه دو دیدگاه حکمت متعالیه و منطق تکاملی به پذیرش «محور ثابت» در تحلیل سیستم برمی‌گردد. درواقع اول‌بار شیخ‌الرئیس ابن‌سینا بود که حرکت جوهری را کشف نمود. لیکن جناب شیخ در پاسخ به یک پرسش دچار حیرت شد و آن این‌که اگر همه‌چیز درحال حرکت و تغییر است چگونه یک پدیده پس از مدت‌های مدید می‌تواند همچنان به حیات خود ادامه دهد. مثال بارز آن فرد 90ساله‌ای است که دوران طفولیت، کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی، پیری و کهنسالی را طی کرده است، و همه‌گونه تغییر (فیزیکی، شناختی، عاطفی، مالی و...) را هم تجربه کرده است، اما به لحاظ علم حضوری مطمئن است که این فرد، امتداد همان طفل سال‌های طفولیت اوست. موضوع «محور ثابت» را اول‌بار جناب صدرا حل نمود و لذا حرکت جوهری به نام ایشان ثبت شد. مخلص کلام آن‌که صدرا در تبیین پدیده‌های مادی به وجود محور ثابت معتقد است اما کل پدیده را متغیر می‌داند.

نگاهی به منطق ارسطویی و منطق کل‌نگر (سیستمی) نشان می‌دهد که هیچ‌یک از این دو منطق قادر به تحلیل کامل یک پدیده نیستند چون منطق ارسطویی با مفاهیم ذات‌گرایانه و با روشی کلی به‌صورت جنس و فصل موضوعات را می‌شناسد و منطق سیستمی نسبت جزء و کل را بررسی می‌کند و نه مولفه‌های ثابت و متغیر. مشابه حکمت متعالیه، منطق تکاملی نیز برای تحلیل یک پدیده به وجود مولفه‌های ثابت و بررسی تغییرات این مولفه‌های ثابت در بعد زمان و مکان معتقد است. منطق تکاملی، برای تحلیل یک پدیده، به‌دنبال ادراک کل پدیده موردنظر از طریق شناسایی عناصر ثابت و بررسی تغییرات عناصر ثابت آن است. با این توصیف ملاحظه می‌شود که تا چه اندازه از این حیث نیز منطق تکاملی و حکمت متعالیه بر یک وزان به تحلیل پدیده‌ها می‌پردازند. انتظار می‌رود استادان فلسفه این بخش از بحث را مخصوصا مورد مداقه بیشتر قرار دهند.

هفتم: هر دو دستگاه فکری به‌دنبال ادراک مهم‌ترین چالش زمانه‌ خود و حل و پیشبرد مساله به‌سمت اهداف دین هستند. جناب صدرا در زمانه‌ای زیست می‌کند که دو جریان عمده‌ مشاء و اشراق مسیرهای متعددی را پیش‌پای دینداران می‌گذارند. مسیر مشاء بر خرد (عقل) انسان تکیه دارد و از این طریق می‌خواهد حقیقت عالَم را ادراک کند. مسیر اشراق بر تهذیب (دل) و سنخیت و محرمیت با جان جهان تاکید می‌ورزد. هر دو مسیر بخش‌هایی از قابلیت‌های ادراکی انسان را برای رسیدن به هدف به خدمت می‌گیرند. کار بزرگ صدرا جمع کردن دو دیدگاه در حکمت متعالیه است. جناب ابن‌سینا نیز به این ضرورت رسیده بود و در نمط نهم کتابش برای آن کوشیده بود. اما صدرا بود که کار را به نتیجه رساند. روش عرفا برای متقاعد کردن دیگران به صحت کارشان «استدلال» نیست. روش مشاء هم برای پذیرفتن حقیقت، تنها « استدلال» است. کار مهم صدرا استدلالی کردن عرفان و با زبان اهل مشاء با آنان سخن گفتن است. او نمی‌خواهد عقل را تخطئه کند (کمااینکه منظور مولانا از «پای استدلالیان چوبین بود» تخطئه‌ عقل نیست). بلکه می‌خواهد بگوید در «مرحله‌ عقل متوقف نشوید. ... بالاتر بیایید... بالاتر هم خبرهایی هست...» خبرهایی از جنس دیگر اما در توان و‌ شأن انسان. حتما عارف باید ظرف حس و عقل را پر کرده باشد و گرنه در مسیر پرسنگلاخی حرکت خواهد کرد. و صدرا این مهم را به انجام رساند. مشی صدرا را می‌توان در «منطق کشف» قرار داد. لیکن نه کشف واقع بلکه کشف نفس‌الامر و حقیقت.

اما دنیای علم مسیر جدیدی پیش گرفت که منتهی به انفجار اطلاعات شد. اندیشمندان ما، که انتظار می‌رفت مسیر پیشرفت دنیا را رصد نمایند این انتظار را برآورده نکردند. کانت منطق علم را عوض کرد. «منطق کشف» اهداف انسان اومانیست را تامین نمی‌کرد و لذا به‌سمت «منطق ایجاد» تغییر جهت داد. در منطق کشف، انسان به مریخ می‌رود تا جست‌وجو کند که چه خبر است؟ و گزارش می‌کند که اینجا برای زندگی انسان مناسب نیست چون شرایط زندگی ازجمله آب وجود ندارد (انطباق ذهن با عین). در «منطق ایجاد» انسان به مریخ می‌رود و تصمیم می‌گیرد آنجا را به تصرف خویش درآورد. پس پرسش او این می‌شود که چگونه می‌توانم «آب» را به مریخ بیاورم و شرایط را برای زیست آماده کنم؟ (انطباق عین با ذهن). منطق کشف، منطق تبیین چیستی پدیده‌هاست. منطق ایجاد، منطق تبیین چگونگی تغییر وضع موجود به وضع مطلوب پدیده‌هاست.

منطق صدرا منطق کشف است. چالش‌های زمانه‌ خود را خوب تشخیص داده است. با نظریه حکمت متعالیه دین را در حد وثیقی پیش برده است. چالش زمانه‌ ما عمدتا «چالش کشف» نیست. بلکه «چالش ایجاد» است. اگر اراده‌ انسان را در هر سیستمی وارد کنیم منتجه‌ آن کثرت خواهد شد. انسان اومانیست از کثرت، کثرت بیشتر (حرص) را می‌خواهد. انسان متاله کثرت را به‌نحوی به خدمت می‌گیرد تا از دل آن وحدت درآید. باز هم دو گونه علم، دو گونه علوم انسانی، دو گونه هدف و غایت و دو گونه تمدن انسانی. منطق تکاملی براساس ضرورت‌های زمانه، ضمن احترام به تلاش‌های پیشینیان برای عبور از چالش‌های تهدیدکننده‌ دین، از طریق «منطق ایجاد»، که ضرورت امروز جامعه‌ انسانی است، باید بتواند فضا را برای رقابت در تمدن‌سازی فراهم کند. منطق ایجاد باید از چنان قوتی برخوردار باشد تا بتواند سایر رویکردهای علمی را متقاعد کند که برترین است و بتواند «امامت منطق‌ها» را در دست گیرد.

امروز در برابر منطق تکاملی پرسش-چالش‌های چندی رخ می‌کند که مهم‌ترین آنها به قرار زیر هستند:

1 آیا (الف) دین درمورد منطق صحبت کرده است یا این‌که (ب) انسان خودش منطق را می‌سازد تا ورودی روشمند به دین داشته باشد؟ اگر مورد (الف) درست است چگونه می‌توان به این منطق دست یافت؟ و اگر مورد (ب) درست است چگونه حجیت چنین منطقی تضمین می‌شود؟ آیا این درست است ذهن با استناد به منابع دینی است که منطق و قاعده را درست می‌کند؟

2 با توجه به این‌که منطق رنگ خاصی به محتوا می‌دهد چون از منظر و زاویه‌ منطق است که محتوا رخ می‌کند، منطق باید حاوی چه ویژگی‌هایی باشد یا چگونه تدوین شود که محتوا آسیب نبیند؟

3 چگونه عقلانیت خودمان را می‌خواهیم به دین نسبت دهیم؟ یا منطقی که ما می‌سازیم چگونه از صحت و حجیت آن مطمئن می‌شویم؟

4 اگر می‌خواهیم امری را به دین نسبت دهیم (مثلا منطق خاصی) قاعدتا باید «کل» دین را احصاء کنیم و این منطق را به کل دین نسبت دهیم. نمی‌توانیم به منطقی دست یابیم بدون آن‌که «کل» دین را احصاء کرده باشیم. اینک چالش اینجاست: عقل بشر چگونه می‌تواند کل‌سازی کند؟ چه تصوری نسبت به کل دین داریم و کل دین چگونه احصاء می‌شود؟

5 چگونه می‌توانیم بفهمیم که تسلط ما بر «منطق فهم خودمان» نسبت به موضوعات دینی چقدر است؟ چون هر چقدر تسلط ما در این خصوص بیشتر باشد، توانایی سازماندهی عقلانیت‌ها را بیشتر خواهیم داشت.

6 چگونه این منطق می‌تواند جامعیت خودش را در مفاهیم نظری و مفاهیم کاربردی به اثبات برساند؟ به‌عبارت دیگر چگونه این منطق می‌تواند جامعه را متقاعد کند که بهترین منطق است؟ و صلاحیت دارد تا «امامت منطق‌های دیگر» را عهده‌دار شود؟ امامت (منطق) از مسیر اختیار و انتخاب و اراده‌ انسان‌ها می‌گذرد.

  نتیجه‌گیری

هدف و غایت دو نظریه حکمت متعالیه و منطق تکاملی دفاع از دین و پیشبرد امر دین بوده و این دو نظریه می‌توانند در امتداد هم باشند. گرچه از یک منظر، مقایسه این دو نظریه قیاس مع‌الفارق است. زیرا حکمت متعالیه به‌دنبال تبیین چیستی عالَم وجود است، درحالی‌که منطق تکاملی به‌دنبال تبیین چگونگی تغییر از وضع موجود به وضع مطلوب است. حکمت متعالیه تبیین‌گر حقیقت وجود است و توانسته رویکردهای عمده دینی با نگاه‌های متفاوت (مخصوصا مشاء و اشراق) را به یک دیدگاه وحدت‌‌بخش تحت‌عنوان «وحدت شخصی وجود» مبدل کند. شاید جا افتادن این دیدگاه نیازمند گذشتن چند قرن بود، به‌نحوی‌که هنوز هم واکنش‌هایی درخصوص این دیدگاه حتی در مراکز مطالعات دینی وجود دارد. پس از طرح دیدگاه جناب آخوند که از مجاهدت‌های علمی بزرگ دنیای اسلام باید آن را تلقی کرد، و پس از ربوبیت انقلاب کبیر اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره)، به نظر می‌رسد زمینه برای یک اتفاق بزرگ آماده می‌شود. به نظر می‌رسد دیدگاه حکمت متعالیه عمدتا رسالت وحدت‌بخشی رویکردهای مختلف را داشته که انجام گرفته است. لیکن واقعیت دوم که خداوند اراده کرده{و همین تدبیر است که نتیجه آن این است که پس از خلقت انسان خداوند به ملائک می‌فرماید «من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید»} دادن «اراده و اختیار و انتخاب» به انسان است. اینک اگر اراده و اختیار و انتخاب انسان را وارد دستگاه حکمت متعالیه کنیم، جمع شدن انسان‌ها حول دو محور «کفر» و «ایمان» در نشئه‌ مادی حیات را نتیجه می‌دهد. چون پس از ورود اختیار و اراده شاهد دو دسته شدن انسان‌ها حول اردوگاه حق و باطل و شکل‌گیری دو نوع تمدن خواهیم بود که دائما درگیر خواهند بود. مدیریت این دو نوع تمدن برعهده‌ علوم انسانی است. اینک نیازمند منطقی هستیم که از «کشف واقع یا کشف حقیقت یا کشف عالَم مطلوب» بتواند فراتر رود و به جای آن به منطق «ایجاد» برسد. تفاوت این دو منطق «انفعال و فعال» بودن انسان را نتیجه می‌دهد. دنیای سکولار حدود 200 سال است که «منطق ایجاد» را شکل داده است و آن اساسا به انقلاب کپرنیکی کانت برمی‌گردد. اینک نوبت به تنظیم دستگاهی در علوم انسانی می‌رسد که این منطق را ایجاد کند.

مرتبط ها