کد خبر: 59054

کمیل سوهانی:

طالبان از افغانستان چه می‌خواهد؟

طالبان و دیگر گروه‌هایی که با حمایت آشکار و پنهان آمریکا شکل گرفته و برای در دست گرفتن قدرت در هرجایی از جهان تلاش می‌کنند، درون همان پازلی بازی می‌کنند که با تمام توان، حافظ نظم مستقر جهانی است. از دل تشویش‌ها و ناعقلانیت‌های ایشان نه تمدنی شکل خواهد گرفت نه آرامش و امنیتی.

کمیل سوهانی، پژوهشگر: طالبان در افغانستان چه می‌خواهد؟ پاسخ صریح و ساده است، قدرت. اما مردم افغانستان که در برابر طالبان مقاومت نمی‌کنند، چه می‌خواهند؟ پاسخ به همان سادگی است؛ آسایش و امنیت برای زندگی.
سمتی که قدرت می‌خواهد و سمتی که آسایش و امنیت می‌خواهد در یک نقطه می‌توانند به اشتراک برسند. آن نقطه، کانونی‌ترین موضوع فلسفه سیاسی مدرن یعنی «دولت» است.

«دولت» آن چیزی است که افراد خواهان امنیت و آسایش به کسانی که تمنای قدرت دارند، تقدیم می‌کنند (البته نه همیشه با میل و رضایتِ کامل) تا در یک بازی برد-برد، هر دو طرف به خواسته‌هایشان برسند. حال پرسش این است کسانی‌که تمنای قدرت دارند، قدرت را برای چه می‌خواهند؟ پاسخ شاید خیلی صریح و ساده نباشد. مُتمنی قدرت گاهی ستایشگر قدرت بالذات است و حاضر است برای قدرت از امن، آسایش و حتی شرف خود بگذرد و همه عمر را بر زین اسب باشد و دست به هر عملی بزند تا قدرت را حفظ و افزون کند. گاهی هم طالب قدرت، قدرت را می‌خواهد تا برایش میانجی امن و آسایش و ثروت شود. درحالتی دیگر قدرت در جایگاه امری قدسی قرار می‌گیرد که باید به دست ‌آید تا خیری را جاری کند و شری را مانع شود.

پرسش بعدی این است که ساختار دولت به‌عنوان سخت‌افزار اجرای قدرت چقدر با نرم‌افزار نیت متمنی قدرت ارتباط دارد. در واقع کیفیت انسان صاحب قدرت چقدر در چگونگی ساختار اجرای قدرت موثر است؟
بن‌مایه دولت مدرن به‌عنوان ساختار متاخر جاری شدن قدرت در عصر جدید بیش از همه ریشه در اندیشه‌های توماس هابز و جان لاک دو فیلسوف سیاسی مدرن دارد. دولت پیشنهادی هابز بیشتر سویه‌های اقتدارگرایانه داشته و دولت مدنظر لاک دولتی است که در آن مردم حق اعتراض و انقلاب علیه دولت دارند.

هابز برای بسط اندیشه سیاسی خود در کتاب لویاتان از تعریف انسان آغاز می‌کند. بدین‌ترتیب دولت هابزی، برآمده از فهمی است که هابز از انسان دارد. در انسان هابز چیزی به جز «حس» اصالت ندارد. او از حس به حرکت رسیده و معتقد است حرکت اشیای خارجی و برخورد آنها با اندام‌های حسی، شکل‌دهنده تصورات ذهنی انسان است. زندگی انسان چیزی نیست جز نسبت تصورات ذهنی و امیال طبیعی او. از نظر هابز میل طبیعی انسان به سوی بیشینه کردن التذاذ حسی اوست. او برای حفظ و استمرار این میل طبیعی نیازمند «قدرت» است، بنابراین انسان همواره تلاش دارد تا قدرت خود را به حداکثر برساند. این تلاش برای افزایش قدرت در وضع طبیعی، به نزاع و جنگ تبدیل می‌شود.

 از طرفی التذاذ حسی تنها در پرتو امنیت و آرامش و دوری از مرگ و جنگ و جدل ممکن است. اینجا نیاز به صلح، به‌ناچار به سه‌گانه حس، میل طبیعی و قدرت اضافه می‌شود. این نیاز سبب انعقاد «قرارداد اجتماعی» میان آدمیان جهت پدید آوردن دولت می‌شود تا با تامین امنیت شرایط صلح را فراهم کند. از نظر هابز انسان، گرگ انسان است و بنابراین برای جلوگیری از احتمال هرگونه درگیری و نزاع، آدمیانِ گرگینه طی قراردادی اجتماعی باید تمامی حقوق‌شان به جز حق اساسی و بنیادین دفاع از خود در برابر مرگ را به قدرت عمومی یعنی دولت بسپارند. بدین‌ترتیب دولت هابزی دولتی بسیار مقتدر و دارای اختیارات گسترده است.

اما دولت مدنظر جان لاک دولت مهربان‌تری است. لاک نیز مانند هابز اندیشه سیاسی را با تعریف انسان آغاز می‌کند، اما انسان لاک انسانی خیرخواه و صلح‌طلب است. هرچند معرفت‌شناسی لاک نیز با مشاهده و تجربه آغاز می‌شود اما او در مشاهده خود به مطالعه انسان‌ها و قبایل اولیه در آثار سیاحان و مردم‌شناسان می‌پردازد. او برای تکمیل فهم خود از انسان در وضعیت طبیعی به مطالعه تاریخ جوامع دور پرداخته و به این شناخت می‌رسد که انسان‌ها در وضع طبیعی الزاما در شرایط نزاع و جنگ نیستند، بلکه جنگ تنها یکی از امکانات وضع طبیعی است که «احتمال» ظهور دارد و نه «قطعیت». اما در هرحال این احتمال ظهور جنگ هم وجود دولت را گریزناپذیر می‌کند. با این توصیفات دولت لاک، دولتی است که دارای قدرت محدود بوده و مردم در برابر دولت، حق طغیان دارند. لاک دغدغه محدود کردن قدرت دولت دارد و ایده انفصال قوا و تشکیل قوای سه‌گانه را به این منظور ارائه می‌دهد. ایده‌ای که شکل‌دهنده اصلی بنیان ساختار دولت‌های مدرن امروزی است.

حال به پرسش آغازین این یادداشت بازگردیم. طالبان در افغانستان چه می‌خواهد. پاسخ ساده و صریح بود؛ قدرت. پرسش بعدی این است؛ طالبان قدرت را برای چه می‌خواهد؟ یک وجه این طلب قدرت می‌تواند در عقب‌راندن اشغالگر و استعمارگر باشد که وجهی کاملا منطقی و شرافتمندانه است. وقتی نتیجه بیست‌سال حضور نظامی آمریکا در افغانستان کشته شدن ۲۴۱هزار نفر از مردم این کشور و مهاجرت بیش از 6 میلیون نفر و حاکمیت دولتی فاسد و ناکارآمد باشد، چرا باید از شورش مسلحانه گروهی برای بیرون راندن اشغالگر تعجب کنیم. بر فرض که اشغالگر با گروه شورشی برای خروجش هم توافق‌های پشت‌پرده کرده باشد، اما این در ‌انگیزه پاکسازی کشور از بیگانه خللی ایجاد نمی‌کند.

اما از نگاهی دیگر قدرت‌طلبی طالبان شاید وجهی ‌تمدنی داشته باشد. بدین معنا که طالبان نه‌تنها با حضور فیزیکی و نظامی آمریکا به‌عنوان قدرت اشغالگر مخالف است بلکه فراتر از آن با ساختار نظم سیاسی حاکم بر جهان و تمدن برآمده از این ساختار مخالف است. شاید ایشان معرفت‌شناسی مبتنی‌بر حس و تجربه را صحیح نمی‌دانند و شاید ساختارهای قدرت برآمده بر تعاریف نادرست و ناقص از انسان را نمی‌پذیرند. در یک کلام شاید طالبان به‌دنبال در دست گرفتن قدرت برای درانداختن طرحی نو از سیاست و دولت است.

اگر پاسخ سوال آخر مثبت باشد سوال بعدی مطرح می‌شود؛ ایده طالبان برای دراندازی طرحی نو از سیاست و دولت چیست؟ آیا دولتی که ایشان پس از در دست گرفتن قدرت تشکیل خواهند داد همان دولت هابز و لاک است یا طرحی نو بنابر تعریفی دیگرگون از انسان در سر دارند؟

فارغ از اینکه طالبان چه می‌خواهد و درصورت دستیابی به قدرت در آینده چگونه عمل خواهد کرد، اتفاقات این روزهای افغانستان فرصت خوبی برای اندیشیدن در این موضوع است که اصولا اگر ملت و کشوری به نظم مستقر جهانی انتقادهای بنیادین داشته باشد و بخواهد طرحی نو در ساختارهای سیاسی اقتصادی و اجتماعی دراندازد و اگر ملت و کشوری خواهان استقلال سیاسی، اقتصادی و فکری در جهان امروز باشد، آیا باید ابتدا طرح خود را تمام و کمال در حوزه اندیشه پرورش داده و سپس برای به دست‌گیری قدرت اقدام کند؟ آیا پیش از داشتن طرحی جایگزین که همه جزئیات چگونگی اداره جامعه بر مبنای معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی دیگرگون در آن آمده باشد، اراده برای در دست گرفتن قدرت درست است؟ پاسخ به این پرسش را می‌توان با تامل در نسبت نظر و عمل و مرور تجربه تاریخی غرب در برپایی تمدن مدرن، به‌عنوان نزدیک‌ترین و فراگیرترین تمدن تاریخ انسان دریافت.

باید پرسید غربی که اندیشه سیاسی آرام‌آرام در آن شکل گرفته و با متفکرانی چون هابز و لاک هر روز پخته‌تر و مستحکم‌تر شد، چگونه غربی بوده است؟ پرواضح است که اندیشه‌هایی اینچنین از وقتی در غرب شروع به رشد کرد که غرب عمیقا درگیر مساله «قدرت» شد. در صورت عدم مواجهه عریان با واقعیت نمی‌توان حول هیچ موضوع و مساله‌ای فکر و فلسفه‌ای شکل داد. فکر و اندیشه و فلسفه نه در خلأ، که در میدان و در هنگامه مواجهه با مساله است که شکل می‌گیرد. از آن گذشته استقلال در فکر و اندیشه بدون استقلال سیاسی و اقتصادی ممکن نیست.

پس تلاش برای در دست گرفتن قدرت، به‌منظور کسب استقلال فکری و شکل‌دهی اندیشه‌ سیاسی دیگرگون، لازم و ضروری است. اما این تازه آغاز ماجراست و هزار نکته باریک‌تر ز مو اینجاست. وقتی با استدلال لزوم مواجهه با مساله و لزوم حضور در میدان واقعیت به‌منظور زایش تفکر، قدرت در دست گرفته می‌شود هزار نوع مراقبت لازم است تا ارتباط قدرت با واقعیت قطع نشود. هر زمان و به هر دلیلی قدرت ارتباط خود را با واقعیت قطع کند، امید به زایش تفکر هم از بین می‌رود و قطعا بخش بزرگی از واقعیتی که از آن نام می‌بریم تجربه تمدن مدرن است. در صورت عدم مواجهه با این تمدن و فرار و نادیده گرفتن آن نمی‌توان اراده‌ای سالم برای شکل‌دهی ساختاری جایگزین از قدرت و اندیشه سیاسی داشت. اگر اندیشه‌ای جدید بخواهد شکل بگیرد قطعا از دل این تجربه بشری باید بگذرد. اما این تنها گذرگاه مواجهه با واقعیت نیست و حالت‌های پنهان دیگری ممکن است توسط حافظان نظم مستقر جهانی به دولت-‌ملت‌های خواستار تغییر تحمیل شود. حالتی که هم قدرت موجود باشد هم‌ انگیزه شکل‌دهی جهانی تازه اما اختگی و سترونی در حوزه اندیشه و تفکر رخ داده و‌ انگیزه تغییر آرام‌آرام جای خود را به روزمرگی دهد. گرفتاری به «مصرف» آن مخدر پنهانی است که به آرامی به جان ملت‌های بیدار تزریق شده و آنها را به خواب می‌برد. ملتی را تصور کنید که با شورانگیزترین شعارها و‌ انگیزه‌ها قدرت را برای خلق جهانی نوین در دست گیرد، اما پس از گذشت چند سال شهرهایش مصرفی‌ترین شهرهای جهان شود، بیش از هر جای دیگری از جهان شاپینگ‌مال‌سازی کند و ماشین‌های آخرین مدل غربی در خیابان‌هایش فراوان شود، تصور کنید کسانی که قدرت به آنها سپرده شد تا جهانی تازه خلق کنند، همه اینها را مظهر توسعه‌یافتگی عنوان کنند و سرخوش از اینکه ما توانستیم توسعه‌یافته شویم فرزندان خود را در ثروت و تجمل غرق کنند. تصورات خود را علاوه کنید با شکاف عمیق اجتماعی و اقتصادی بین مردمان، ناشی از بی‌عدالتی در دستیابی به منابع قدرت و ثروت. در چنین حالتی جهان این ملت دیگر جهان مواجهه با واقعیت برای زایش اندیشه جایگزین نخواهد بود، جهانی تخدیر شده خواهد بود که تنها می‌تواند خود را با واقعیت موجود سازگار کند.

عمیقا معتقدم طالبان و دیگر گروه‌هایی که با حمایت آشکار و پنهان آمریکا شکل گرفته و برای در دست گرفتن قدرت در هرجایی از جهان تلاش می‌کنند، درون همان پازلی بازی می‌کنند که با تمام توان، حافظ نظم مستقر جهانی است. از دل تشویش‌ها و ناعقلانیت‌های ایشان نه تمدنی شکل خواهد گرفت نه آرامش و امنیتی. گروه طالبان در این یادداشت فقط بهانه‌ای بود برای تفکر در وضعیت خودمان والا ایشان بسیار عقب‌تر از این مباحث هستند و آنچه توصیف شایسته ایشان است، بیدل دهلوی پیش از همه به آن اشاره کرده است؛ اینقدر ریش چه معنی دارد؟/غیر تشویش چه معنی دارد؟/ آدمی خرس؟ چه ظلم است آخر؟/ مرد حق میش؟ چه معنی دارد؟

مرتبط ها