کد خبر: 58488

اکبر منتجبی:

دیگر خواننده معطل مدیرمسئول نمی‌ماند

از زمانی که روابط‌عمومی‌ها راه‌اندازی شدند و پس از آن هر نهاد یک سخنگو پیدا کرد، پای خبرنگاران نیز از حوزه‌های خبری بریده شد. رفته‌رفته روابط‌عمومی‌ها قدرتمند شدند و به شکار خبرنگاران و تطمیع آنها روی آوردند. پول‌پاشی و امتیازدهی کردند و خبرنگاری را از درون تهی کردند. چنین شد که خبرنگار دیگر به حوزه نمی‌رفت یا اگر خبری دریافت می‌کرد عمدتا رپرتاژهای پنهانی بود که خودش و مدیر روابط‌عمومی درجریان بودند.

اکبر منتجبی، روزنامه‌نگار:چرا مدیران روزنامه‌ها و رسانه‌ها محافظه‌کار شدند؟

ترجیح می‌دهم پیش از اینکه به محافظه‌کاری رسانه‌ها بپردازم، اساسا سراغ این بروم که چرا مدیران مطبوعات سانسورچی شدند. ترجیح می‌دهم به جای به‌کار بردن لفظ محافظه‌کار، از لفظ سانسورچی یا ممیز استفاده کنم. زیرا محافظه‌کاری اساسا لفظ بدی نیست؛ نشانه خردمندی و دوری از هیجانات کاذب است. روزنامه‌نگاری چپ‌گرا براساس هیجان و رفتارهای تند و تیز تعریف شده است و محافظه‌کاری بیش از اینکه به شاخ و برگ دادن توجه کند، به تقویت ریشه‌ها توجه دارد. این رفتار کاملا با خودسانسوری متمایز است. روزنامه‌نگار محافظه‌کار به‌دنبال کشف حقیقت، بدون جنجال و حاشیه‌پردازی است. روزنامه‌نگار چپ به‌دنبال برقراری عدالت با سروصدای بسیار است. سانسورچی اما مقابل هر دو می‌ایستد. او چه در مقام ممیز در نهادهای مربوطه باشد و چه در مقام مدیر یک نشریه، انتشار گزارش یا خبرهایی که به‌دنبال کشف حقیقت و یا برقراری عدالت هستند را برای نشریه‌ خود مضر می‌داند. مدیران این‌چنینی البته دو قسم هستند. یک‌عده آلوده به روابط اقتصادی هستند و عده‌ای دیگر آلوده به روابط سیاسی. به همین علت، چنین مدیری بیشتر به رانت‌های اقتصادی و سیاسی خود با دستگاه‌های مختلف می‌اندیشد تا حقیقت یا عدالت. گاه دستگاه و سیستم سیاسی یک کشور فشار را آنچنان مضاعف می‌کند که برخی مدیران، از ترس دادگاه و توبیخ و احضار، خودسانسور می‌شوند و درنتیجه چشم خود را روی هر خبری می‌بندند مبادا رسانه‌ای که از آن خود و دیگران ارتزاق می‌کنند، با مشکلات مواجه شود.

طبعا در عصر دیکتاتوری رسانه، که انبوه خبرهای راستین و دروغین با هدف جهت‌دهی مردم منتشر می‌شوند، خواننده و بیننده معطل فلان مدیرمسئول نمی‌ماند. در چنین عصری رسانه‌ها ممکن است به‌دلیل سانسورهای پی‌درپی، و عدم توجه به خوانندگان خود یک‌شبه فرو بریزند و خوانندگان‌شان را از دست بدهند. کمااینکه چنین نیز شده است.

 چرا رسانه‌ها از واقعیت‌های میدانی دور هستند؟

درباره کار میدانی دو نظر دارم. گاه کار میدانی فرستادن خبرنگار به شهر و استان دیگری است که از دل حادثه برای ما خبر بیاورد. گاه کار میدانی، رفتن خبرنگار به حوزه‌های خبری است.

ابتدا درباره‌ دومی سخن می‌گویم. در روزگار نه‌چندان دوری، یک الزامی در تحریریه‌ها وجود داشت. هر خبرنگار، چند حوزه خبری مختلف داشت. او موظف بود که هر روز صبح، به یک یا دو حوزه خبری برود و با رابطان خبری خود، گفت‌وگو کند و از دل آن پرس‌وجوها خبر شکار کند. گاه این خبر، یک خبر مهم بود و گاه خبر نه‌چندان مهمی بود که بیشتر به کار صفحات داخلی می‌آمد. سردبیر نیز هر روز با چندین خبر دست‌اول، که مختص رسانه‌ خودش بود، روبه‌رو بود. یکی از وزارت کشور خبر آورده بود، یکی از وزارت اقتصاد، یکی از قوه قضائیه، آن یکی از مجلس و... به همین دلیل، تیترها و خبرهای روزنامه‌ها با هم بسیار متفاوت بود. هر روزنامه طعم و جنس خاص خود را داشت. و سردبیر هنگام تیتر زدن، چندین خبر مهم داشت که خبرنگارانش آورده بودند. این مهم‌ترین کار میدانی هر روزه‌ خبرنگاران بود. آنها خبرهایی از انتصابات پنهانی، بده‌وبستان‌ها یا قوانینی که نفع فلان گروه در میان بود یا خبرهایی که بوی افشاگری می‌داد، می‌آوردند و منتشر می‌کردند.

از زمانی که روابط‌عمومی‌ها راه‌اندازی شدند و پس از آن هر نهاد یک سخنگو پیدا کرد، پای خبرنگاران نیز از حوزه‌های خبری بریده شد. رفته‌رفته روابط‌عمومی‌ها قدرتمند شدند و به شکار خبرنگاران و تطمیع آنها روی آوردند. پول‌پاشی و امتیازدهی کردند و خبرنگاری را از درون تهی کردند. چنین شد که خبرنگار دیگر به حوزه نمی‌رفت یا اگر خبری دریافت می‌کرد عمدتا رپرتاژهای پنهانی بود که خودش و مدیر روابط‌عمومی درجریان بودند. این یک بخش ماجرای دوری خبرنگاران از واقعیت‌های میدانی است.

اما علت دیگر دوری رسانه‌ها از واقعیت‌های میدانی، مدیران هستند. واقعیت این است که اغلب مدیران رسانه‌های دولتی ما نه از دل جامعه‌ روزنامه‌نگاری، که از روابط سیاسی و اقتصادی انتخاب شده‌اند. اغلب آنها تا پیش از حضور در رسانه‌ها، شناخت کافی از رسانه نداشتند. ممکن است کلیاتی از آن را بدانند اما با مفهوم رسانه بیگانه بودند. علت انتخاب آنها نیز به‌عنوان رئیس سازمان فلان یا خبرگزاری بهمان یا این روزنامه و آن رسانه بیشتر اعتماد بوده تا تخصص. در مملکتی که این چشم به آن چشم اعتماد ندارد، تخصص نیز جایی ندارد. عموما همه‌ ما یک ذهن دشمن‌پرور داریم و در هراس از آدم‌هایی هستیم که ریگی در کفش دارند و با توطئه‌های مختلف می‌خواهند خدمات و زحمات ما را نادیده بگیرند و سد راه‌مان شوند. عموم دستگاه‌های عریض و طویل گزینش و داشتن شروط مختلف برای استخدام فقط به این دلیل بوده که فرد غیری وارد سیستم ما نشود. پس ما پیش از اینکه متخصص بخواهیم، معتمد می‌خواهیم. در توجیه این نقص هم شنیده‌ایم که می‌گویند حالا اگر تخصص هم نداشت، اشکالی ندارد؛ یاد می‌گیرد و آشنا می‌شود.

به همین دلیل وقتی مدیر ما کاربلد و متخصص نیست، طبعا با شیوه‌ها و وجوه کار نیز آشنا نیست. اینکه چرا مدیران مطبوعاتی و رسانه‌ای ما به کار میدانی اهمیت نمی‌دهند، عمدتا به‌دلیل این است که اساسا فهمی از این ماجرا ندارند. آنها آمده‌اند تا دو کار انجام دهند، اول آنکه بوق آقای مدیر باشند و دوم آنکه هزینه‌ها را تا می‌توانند کاهش دهند. کار میدانی هزینه‌بر است. کار میدانی حوصله می‌خواهد و البته به هنگامی که جست‌وجو و تحقیق به پایان رسید، جسارت انتشار می‌خواهد. خب مدیر ما اساسا با چنین دیدگاهی یا آشنا نیست یا آمده مقابل آن بایستد.

در بخش خصوصی اما موضوع دیگری حاکم است. رسانه‌ بخش خصوصی به علت نحیف بودن و مشکلات ریز و درشت اقتصادی، اساسا به کار میدانی توجه چندانی ندارد. تلاشش این است که به جای آنکه خبرنگار را به فلان شهر بفرستد تا از دل حادثه گزارش تهیه کند، خود را مقید به گزارش رسانه‌های محلی و خبرگزاری‌ها کند. چون بودجه‌اش کفاف کار میدانی را نمی‌دهد.

مرتبط ها