کد خبر: 58291

شما عادل نبودید

درباره کارنامه ضعیف شهردار شیراز

آقای «امید امیدی بهرمان» تنها یک نوازنده نیست. بخشی از تاریخ موسیقی شیراز، حداقل در ربع قرن اخیر است. نماینده و مدرس نسل مهمی از هنرمندان فارس که طعم تلخ دوران محنت بار کسب مجوز حمل ساز را چشیدند و زیر غرش راکت موشک‌های حمله هوایی عراق و آژیرهای خطر نواختند. فصلی از کتاب فرهنگ شیراز است که «ربع قرن» گروهای موسیقی را با پنجه هنرمندانه‌اش همراهی کرده و اینک رنجور از بیماری مهلک سرطان متاستاز داده.

سعید نیاکوثری: نمی‌دانم شاید برای‌تان ملال‌آور باشد خواندن نوشته‌های قلمی که به تکرار مطالبه به حق هنرمندانی قلم می‌زند که سال‌ها خون جگر خورده و اینک در کشاکش نابرابر دهر در تقلای حمایت مالی حوزه‌های فرهنگی با سنگدلی‌ها و کارشکنی‌ها مواجه و بغض ناامیدیشان را آرام‌ در گلو فرو می‌خورند تا غرور مردانه‌ای که با کارشکنی‌های غیرمسئولانه «شهردار» و قراردادهای میلیاردی‌اش شاید شرم از درخواست‌های بی‌پاسخ هنرمندان کند. اینجانب به عنوان یکی از دو نفر ایرانی‌ای که نامم در دایره‌المعارف موسیقی جهان به ثبت رسیده به عنوان تنها دارنده مدال برنز رقابت‌های جهانی موسیقی ملل و به عنوان تنها دارنده پرچم افتخار از دانشگاه شیراز روا نمی‌دارم  زبان در کام گیرم و قلم در نیام کشم بر ستم آشکار «اسکندر پور شهردار» که برای قراردادهای بی‌حساب و کتاب میلیاردها تومان بودجه دارد اما برای مرهم نهادن بر زخم فرهنگوری که حداقل سی هنرمند فریاد ناله‌های دردمندش شده‌اند، چاله‌های قانون ترسیم می‌کند و پیش ابلق چشم‌های تهی از فروغ امید، جیب پاره پوره شهرداری را به رخ‌مان می‌کشد.

آقای «امید امیدی بهرمان» تنها یک نوازنده نیست. بخشی از تاریخ موسیقی شیراز، حداقل در ربع قرن اخیر است. نماینده و مدرس نسل مهمی از هنرمندان فارس که طعم تلخ دوران محنت بار کسب مجوز حمل ساز را چشیدند و زیر غرش راکت موشک‌های حمله هوایی عراق و آژیرهای خطر  نواختند. فصلی از کتاب فرهنگ شیراز است که «ربع قرن» گروهای موسیقی را با پنجه هنرمندانه‌اش همراهی کرده و اینک رنجور از بیماری مهلک سرطان متاستاز داده در برابر دیدگان مبهوت‌مان میلیاردها تومان بودجه آقای «شهردار» به پای هنرمندان غیر ریخته اما سهم درخواست هنرمندان شیراز رونمایی از جیب پاره پوره حوزه معاونت فرهنگی شهرداری است! گویی از این لجاج و عناد چنان انبساط خاطری که به رغم شنیدن نقدها و اعتراضات شدید از سوگیری‌های فرهنگی شهرداری، با تبختر پرده کنار می‌زنند و سکانس دیگری از قراردادهای «میلیاردی نامتعارف» خود را بر بولتن‌های شهرداری  به نمایش می‌گذارند بی‌آنکه تعهد وجدانی اخلاقی یا شرعی در قبال شهروندان خود احساس کنند.

«امید امیدی بهرمان» را نخست بار در آغازین روزهای دهه هفتاد دیدم. جوانی پر انرژی و متین که در چهره آرامش می‌شد موجی از روزگار پر محنت دید اما ظرافت نوازندگی‌اش حکایت از پشتکار و علاقه وافر او به موسیقی داشت و البته دست پروردگی پدری پزشک که جهد و شوق را در وجودش نهادینه کرده بود و چه حیف که زود هنگام‌تر از خزان، سایه پدری از سر او برگرفت اما فوت پدر امید را ناامید نکرد.

اگرچه استادی در هنر نیازمند ممارستی افزون و عرق جبین بسیار است اما آنکه لقمه به خون دل زده باشد و سنگ تعنت دوران سبوی آمالش شکسته باشد؛گوهر هنرش جوهری افزون‌تر دارد. درست همان احساس فریبایی که در زخم مضراب‌های امید و انگشتان چابکش که با سرعت پرده را می‌گرفت، هر شنونده‌ای را مجذوب سحر هنرش می‌کرد؛ شاید مرا شیفته‌تر از دیگران کرده بود. آن‌قدر که با وجود جوان سالی‌اش در برنامه‌های آموزشی «کانون فرهنگی هنری صبا»، تمام روزهای هفته را برایش باز گذاشتم و البته او هم خوب می‌دانست تا چه اندازه مفتون نوازندگی‌اش هستم. اگرچه سال‌های بعد با گشایش مراکز هنری دیگر در شیراز و دعوت آموزشگاه‌های موسیقی از او برای تدریس، سهم «صبا» را از تمام روزهای هفته کاسته بود اما در تمام اجراهای هنری کانون فرهنگی هنری صبا دست راست من و «مایس مضرابی‌های گروهم» که می‌دانستم فارغ از گرفتاری‌هایی که در زندگی شخصی داشت با روی باز دعوت مرا برای همراهی در اجراها می‌پذیرفت و با گفتن «چشم دکتر» خاطرم آسوده بود که متعهدتر از تمام اعضای گروه قطعه را آماده و در تمرینات حاضر است و تمرینات بدون حضور من توسط ایشان پیش و حداقل در سه کنسرت بین‌المللی هند و ‌سوریه و لبنان و کنسرت رقابتی کشور‌های راه ابریشم حقیقتا حضور او موجب کسب مدال ما شد ولاغیر.

اینک اما با خبر شدیم بیماری سرطان بند بند وجودش را در بر گرفته و هزینه‌های درمانی سرسام‌آور و «کمرشکن» شکیب و امید را از او ستانده و متاسفانه با تمام دینی که به گردن فرهنگ و هنر شیراز  دارد، هیچ حمایت بیمه‌ای از او صورت نپذیرفته و دست‌های همیشه یاری‌گر او را هیچ نهاد فرهنگی به مهر نفشرده است. گویی شعارها در همان حد که بر دیوار مهربانی نقش بندند و مسندها را تحکیم بخشند و الباقی خودسری‌ها... مکاتبات بسیار تنها به وعده‌ای «تهی از عمل» ختم شد چه او که معاون فرهنگی رئیس‌جمهور بود «حسام‌الدین آشنا» و قول مساعد به مساعدت داد و هیچ ریالی  نداد و چه آنها که در لا به لای  ذکر تسبیح‌شان فقط فرصت کردند، بگویند «خدا شفا بدهد ان‌شاءالله». تنها صابر سهرابی  مدیر کل ارشاد فارس بود که مرهمی بر زخم او نهاد و البته فارغ از تفقد «وزارتخانه» و صرفا ارادت قلبی ایشان چراکه الحمدالله بضاعت وزارت جلیله ارشاد به قانون‌گریزی و حلقه تدبیرشان به «پلمپ موسسه» و نان‌بری از ۷۵ هنرمند موسیقی بود که قلم قضات شریف دیوان عدالت اداری و محاکم بدوی و تجدیدنظر و دیوان عالی کشور ممانعت کرد اما در این میان ماند «شهردار اسکندرپور»، که بسیار ارادت به من و حوزه موسیقی می‌کرد و حوزه معاونت فرهنگی شهرداری شیراز. انتظار داشتیم حداقل موی‌سفید ۳۰ هنرمند را حرمت بگذارند دق‌الباب را به مفتاح دعا بگشایند و امید «امیدی‌مان» را ناامید نکنند. بگذریم که «شهردار» مشغله جلسات مکرر داشت! و معاونت فرهنگی دغدغه قرارداد‌های میلیاردی با جو فروشان گندم‌نما! افسوس که هر چه نواختیم و نگاشتیم نه بر نواخته‌هایمان رحمی کردند و نه بر نوشته‌هایمان نظری انداختند، قطره روغنی هم از ملاقه‌شان نریخت تا نذر امامزاده کنند. دیگ حلیم هنرمندان غیر را به‌هم می‌زدند تا خوان سالار از کرامات «سکندرانه» با قراردادهای میلیاردی رنگین شود و او را نه ‌شرمی که حداقل تحریری بر خط خوانی بیفزاید. الحق سرشان شلوغ بود! این‌قدر شلوغ که فرصت نمی‌کردند، سر بلند کنند ببینند طرف معامله سرش به تنش می‌ارزد یا نه. تاس می‌انداختند و قرارداد میلیاردی بعدی. تاس فرزادی و «متاستاز» امیدی گویی رقابتی تنگاتنگ پدید آمده بود «به لطافت چو بر نیاید کار/ سر به بی‌حرمتی نهد ناچار».

مرتبط ها