کد خبر: 57722

شاعر عطش‌های خوزستان

جمعی از شاعران کشور در روزهای سخت خوزستان که با بحران‌ کم‌آبی همراه شده است، سروده‌هایی را منتشر کرده و با هموطنان‌مان در این استان جنوبی همدردی کردند.

به گزارش «فرهیختگان»: جمعی از شاعران کشور در روزهای سخت خوزستان که با بحران‌ کم‌آبی همراه شده است، سروده‌هایی را منتشر کرده و با هموطنان‌مان در این استان جنوبی همدردی کردند. احمد بابایی و مرتضی حیدری آل‌کثیر ازجمله شاعرانی‌اند که در این موضوع شعر گفتند. در زیر سروده این شاعران را می‌خوانید. ‌

احمد بابایی

عشق، یک راهِ پر از حادثه و یک طَرفه‌ست
روضه‌خوانی، وسط حال دعای عرفه‌ست!
 یاعلی! بال و پری ده که اسیرت گردم
عید، روزی‌ست که قربان غدیرت گردم
 زخم را اقربُ مِن حبلِ وریدی دادند
و فدیناهُ بذبح آمد و عیدی دادند
  یاعلی! عشق، تویی... عید، تویی... راه، تویی!
اشهد ان علیا ولی‌الله تویی...
 عشق، بغضی‌ست که در راه، گلوگیر شده‌ست
عشق، یک حاجیِ تشنه‌ست که تکفیر شده‌ست
 فصل یک ذبح عظیم آمده که مست خداست
عشق، چاقوی خلیل است که در دست خداست
 عید اضحاست! هیاهو به طواف آمده است
و فَدَیناه بخوان... فصل مصاف آمده است
 عشق، چون گیسوی آئینه، پریشان شدن است
مثل مسلم، وسط دلهره، قربان شدن است
 نام مسلم، شب عید آمد و عشق، افزون شد
از حرم، قافله‌ تشنه‌لبان، بیرون شد
 قافله، تشنه... حرم، تشنه... مرا هم ببرید!
راضی‌ام... در بغل دشنه، مرا هم ببرید!
 هموطن! تشنه اگر مانده‌ای از آه بگو
اشهد ان علیا ولی‌الله بگو...
 یاعلی! تشنه‌ لبخند ملیحت شده‌ایم
فصل انگور شده... مست ضریحت شده‌ایم
 عشق، یک غمزه، تماشاست... که عیدش کردی
ای به قربان غدیرت که شهیدش کردی
 ای به قربان غدیرت که فَدَیناهَم داد
آنقدَر نام تو بردم که خدا راهم داد!
 یاعلی! ما به طواف تو دلیل آوردیم
بوسه‌ای بر لب چاقوی خلیل آوردیم
 عید، روزی‌ست که من خیمه به طف خواهم زد
دل دیوانه به دریای نجف خواهم زد
 من به دریای نجف، ماهی سرگردانم
رو به دیدار خود، ‌ای آینه! برگردانم!
 گفتم از عشق و عطش، منتظر بارانم
چند وقتی‌ست که بیچاره‌ خوزستانم
 نمک، آن بت که به زخمت بزند مَحرم نیست
هموطن! مزد شکیبایی تو ماتم نیست
 گر دلم بهر تو مضطر نشود، شرمم باد!
اگر از شعر، لبی‌ تر نشود، شرمم باد!
 شاعر غیرتِ تفتیده‌ خوزستانم
روضه‌خوانِ لبِ خشکیده‌ خوزستانم
 شرم بر حیرتِ بی‌حاصلم آتش زده است
هموطن! تشنگی‌ات بر دلم آتش زده است
 هموطن! گر تر و گر خشک، در این قافله‌ایم
من و تو، هر دو، ز فرط گِله، بی‌حوصله‌ایم
 خاک اگر تشنه، ولی چشم، پر از ترسالی‌ست
حاج‌قاسم، وسط حادثه، جایش خالی‌ست
  حاج‌قاسم که کنون نزد خدا مهمان است
گفت: امروز، حرم، حرمت خوزستان است
 گفت قاسم که سرم هدیه‌ میهن گردد
عید، روزی‌ست که چشم «همه»، روشن گردد
 حرفم این است! ببین! روز حسابی هم هست...
های... مسندزده! آیات عذابی هم هست...
 هموطن! تشنه‌ای... اما گِله با چاه بگو...
«اشهد ان علیا ولی‌الله» بگو...

مرتضی حیدری‌آل‌کثیر

هی فلانی! من به میز و منصبت کاری ندارم
یک کشاورزِ خسارت‌دیده هستم، دامدارم
 چاه‌های نفت را بشکاف و پُرشو! نوش جانت!
من فدای مردم این سرزمینِ استوارم
 بچه اینجایم آقا، بچه دارم، زن گرفتم
لهجه دارم، بومی‌ام، ایرانی‌ام! جویای کارم
 کارِ کارونم تمام! از دست رفت این رود عاشق
رخت بر بسته‌ست کرخه! من به بی‌آبی دچارم
 جلگه‌ای سرسبز باید باشم اما خشکم اینک
هستی‌ام را می‌مکند از چارسو... غرقِ غبارم
 من بدم می‌آید از این نفت آه این گنج بدبو
تشنه هستم... آبِ آشامیدنی را دوست دارم
 شیعه هستم! خاک پای زائران اربعینم
از قضا، با شِمر بی‌تدبیری‌ات در کارزارم
 دارم از این مردم بی‌باک می‌گویم که عمری
مرزداری می‌کنند از میهن با اقتدارم
 یک نفر مسئول می‌خواهم که دردم را بفهمد
یک نفر از جنس مردم! مردم ِ پرافتخارم
  تا که حقم را بگیرد مثل هر شهری در ایران
وا کند حقابه‌ام را مثل شهر همجوارم
 تا عدالت هم گلویی تر کند در سرزمینم
تا بروید از میان خاک و خاکستر بهارم

مرتبط ها