کد خبر: 57450

محمدمهدی حاجی‌پروانه:

کاشف فروتن لذت‌های زندگی

صدر، مدت‌ها به‌واسطه درگیری همسرش با سرطان، روزها و ماه‌های سختی را از سر گذرانده بود. زندگی خودش پر از بالا و پایین‌های متفاوت بود. همین تجربه زیسته، از او فردی آبدیده و عاشق زندگی ساخته بود که دوست داشت با قدرت عجیب و غریب حافظه‌اش، تو را هم عاشق زندگی کند.

محمدمهدی حاجی‌پروانه، ‌روزنامه‌نگار: یکم: «این آهنگ، شما رو یاد کدوم سکانس سینمایی میندازه؟» تفریح غریب و لذت‌بخشی بود. چند سال پیش که سردبیر یک برنامه تلویزیونی بودم، توی یکی از بخش‌ها با تدوینگر «عشق سینما»‌ی برنامه، آهنگی را گوش می‌دادیم و بعد پرت می‌شدیم توی فولدر آرشیو فیلم‌های سینمایی‌اش؛ و بعد در کمال شگفتی و هیجان، کشف می‌کردیم که فلان آهنگ، اصلا انگار برای فلان سکانس و فلان فیلم سینمایی ساخته شده است. هیجانی که از جایگزین کردن جادوی سینما با تصاویر آرشیوی گل و بلبل، روی آنتن می‌رفت و همه خستگی‌مان را در می‌کرد. هر آهنگ، انگار کشف دوباره‌ای بود از هر فیلم سینمایی.

دوم: این لذت و هیجان کشف را اولین‌بار، در طبقه ششم ساختمان «آی تک» در دفتر هفته‌نامه «همشهری جوان» دیدم. در جلسه‌ای که بیشتر دورهمی بود. جلسه‌ای که قرار نبود هیچ مصاحبه و گزارشی از آن دربیاید. فقط دو سه ساعت می‌نشستیم پای حرف‌های مهمان آن‌ روز و خستگی خروجی گرفتن از یک مجله 68 صفحه‌ای را در می‌کردیم. بحث، آزاد بود؛ اما موضوعی محوری به تناسب مهمان دعوت شده داشت. آن روز هیجان‌انگیز، اولین تجربه هم‌کلام شدن با «حمیدرضا صدر» بود. مردی که تازه در تلویزیون معروف شده بود؛ اما به حساب رفاقت قدیمی با بچه‌های ورزشی مجله، آمده بود تا برایمان از لذت بردن از فوتبال و سینما و زندگی بگوید.

سوم: حمیدرضا صدر را چندبار دیگر و به مناسبت‌هایی کاملا خبری دیدم. هربار، با آرامش و ذوق و شوق، جواب تلفنش را می‌داد و فروتنانه حرف می‌زد. حتی وقتی تلفنی با او گفت‌وگو می‌کردی، می‌توانستی هیجانش از حرف زدن درباره سینما، فوتبال و زندگی را حس کنی. چنان لحن و تن صدایش را با انرژی تغییر می‌داد و چنان مشتاقانه تک‌تک کلمات را کنار هم می‌چید که می‌توانستی چشم‌هایت را ببندی و حضورش را روبه‌رویت احساس کنی. حضور مردی که برای هر نکته‌ای خاطره و مصداق و روایتی داشت و چنان شیرین، تعریفش می‌کرد که انگار، خودش در همان لحظه و همان‌جا، آن اتفاق را زیسته است.

چهارم: این، خصلت آدم‌هایی است که زندگی خودشان پر از فراز و نشیب بوده. صدر، مدت‌ها به‌واسطه درگیری همسرش با سرطان، روزها و ماه‌های سختی را از سر گذرانده بود. زندگی خودش پر از بالا و پایین‌های متفاوت بود. همین تجربه زیسته، از او فردی آبدیده و عاشق زندگی ساخته بود که دوست داشت با قدرت عجیب و غریب حافظه‌اش، تو را هم عاشق زندگی کند؛ و در این راه، به‌جای کتاب ورق زدن و تئوری مرور کردن، از یک سکانس سینما، از یک لحظه حساس فینال فلان جام جهانی، یا از روی نیمکت‌های فلان ورزشگاه، خاطره بیرون بکشد و شاهد مثال بیاورد.

پنجم: این روزها او 65سالش بود. می‌توانست مثل بعضی پیرمردهای بازنشسته، روی نیمکت پارک‌ها بنشیند و به زمین و زمان ناسزا نثار کند و برای آرزوهای دست نیافته‌اش مرثیه‌سرایی کند. می‌توانست مثل خیلی‌ها، آن 22 تا بازیکن بیکار که دنبال یک توپ می‌دوند را طعنه‌باران کند و نیشخند بزند و به حال جوان‌های عاشق فوتبال سر تاسف تکان بدهد. می‌توانست حتی توی همه این هفته‌های سخت مبارزه با سرطان، با عکس و ویدئوهای ترحم‌برانگیز، روزهای آخر زندگی را با همدردی و ترحم هوادارانش و لایک‌ها و کامنت‌ها و فالوئرهای تازه‌اش بگذراند؛ اما او، اهل این‌جور زندگی نبود. او کاشف فروتن لذت‌های زندگی بود. لذت‌هایی که از میانه زمین‌های فوتبال، از وسط پرده‌های نقره‌ای سینما و از لابه‌لای روزمره‌ترین و تلخ‌ترین اتفاق‌های زندگی بیرون می‌کشید. صدر، فقط زنده نبود. او زندگی می‌کرد و لذت بردن از زندگی را نشان می‌داد؛ و چقدر در این روزهای سخت، جای خالی امثال او بیشتر به چشم می‌آید.

مرتبط ها