کد خبر: 57399

بررسی سینمای فر‌هادی به‌بهانه حضور تازه‌ترین اثر این کارگردان در جشنواره کن

فقدان‌های ما، گره‌هایی ناگشودنی و فیلم‌های آقای فرهادی

فر‌هادی جزء اولین فیلمسازان یا شاید اولین فیلمسازی است که بیننده را با نداشته‌هایش روبه‌رو می‌کند‌ و حال او را به‌صورت اساسی گرفته و ناامیدش می‌کند‌ اما درعین‌حال او را تا پایان تیتراژ نهایی به‌تماشای اثر خود می‌نشاند و به ‌او نشان می‌دهد‌ که نمی‌تواند درست تشخیص دهد، نمی‌تواند درست قضاوت کند و حتی قادر نیست تا حدس بزند که عاقبت چه خواهد شد؟

سهیلا منصوریان، روزنامه‌نگار: اصغر فر‌هادی 9 فیلم بلند داستانی ساخته که از این میان چهار اثر به‌جشنواره‌های بین‌المللی راه یافته و در دو فیلم، جایزه‌‌ اسکار بهترین فیلم و نیز بهترین بازیگر نقش اول مرد را دریافت کرده است. او در داخل مورد هجمه‌‌ انتقادی منتقدانی است که نظرات متفاوتی در باب آثار او ارائه می‌دهند‌ و کلیت آنها بر مبنای این سوال است که اساسا چرا فر‌هادی مهم است و چرا به‌نظر می‌رسد که مسیر خلاقه‌‌ متفاوتی را طی کرده و چرا جوایزی را از آن خود کرده است؟  نگاه فر‌هادی جذاب و گیراست و درمیان نظرات متنوع در باب فیلمنامه‌ها و نوع ساخت او به‌طور میانگین کشش روایت‌‌‌ها و نوع پرداخت او مورد تایید است اما این جاذبه‌برای ما به‌طور دقیق، واضح و مشخص نیست. چرا روایت‌های او را دوست داریم یا چرا نگاه او مورد توجه قرار گرفته و می‌گیرد؟  به‌نظر می‌رسد که حس مشترک ما به‌صورت ناخودآگاه می‌داند که جذب شدن به‌سوی کار‌های او با همه‌‌ جذب‌شدن‌ها متفاوت است. واقعیت این است که فر‌هادی فیلمسازی خلاق است که می‌تواند از بخش‌های تهی و تاریک و از قصه‌های بی‌روزن ما حرف بزند، فیلمسازی با قصه‌هایی از طبقه‌‌ متوسط و روایتی عامه‌پسند که به‌نظر ساده می‌آیند اما به‌دلیل پردازش خوب، عمیق و متفاوت از دیگر فیلمسازان این ژانر متمایز می‌شوند.

 فر‌هادی جزء اولین فیلمسازان یا شاید اولین فیلمسازی است که بیننده را با نداشته‌هایش روبه‌رو می‌کند‌ و حال او را به‌صورت اساسی گرفته و ناامیدش می‌کند‌ اما درعین‌حال او را تا پایان تیتراژ نهایی به‌تماشای اثر خود می‌نشاند و به ‌او نشان می‌دهد‌ که نمی‌تواند درست تشخیص دهد، نمی‌تواند درست قضاوت کند و حتی قادر نیست تا حدس بزند که عاقبت چه خواهد شد؟

چاهی که فر‌هادی می‌کند‌‌

اصغر فر‌هادی کسی است که مخاطب را با نداشته‌هایش مواجه می‌کند‌ و به ‌درون بدیهیات مفروض گیر می‌اندازد. خیل فیلمسازانی که تلاش کرد‌‌ه‌اند بدبختی‌های داخلی را نشان دهند، نه در داخل اقبالی داشته‌اند و نه در خارج از ایران به‌ دریافت جوایز مهم و متعدد نائل آمد‌ه‌اند. گفتن از جنگ، از محله‌های پایین‌‌شهر، نبودن فرهنگ و فقر فراگیر موضوعاتی تکراری و دردناک هستند که هنوز در بدن زیست شهری این مرز و بوم و دیگر اقصی‌نقاط دنیا زنده و جاری است و درباب آن چیز‌های زیادی ساخته شده است اما با نداشته‌هایی که فر‌هادی به‌تصویر می‌کشد،‌ تمایز و فاصله‌ای اساسی وجود دارد!

موضوع جالب همین است که ما با نگاه فر‌هادی متوجه می‌شویم که اتفاقا فقدان هم می‌تواند همچون مفاهیم پولدار بودن یا حق آزادی و قضاوت مراتبی داشته باشد و به‌نظر می‌رسد نگاه فیلمسازی فر‌هادی به ‌این موضوع کاملا هوشمندانه است؛ چراکه به‌مراتب و مقامات و آداب آن به‌صورت جزئی و دقیق آگاه است.

 فرق است بین نداشتن پول یا نداشتن قدرت تشخیص و قضاوت، تفاوت است بین زیست در محل‌های فقیر و یا فقر شناخت و معطل ماندن بین این که بالاخره من به‌عنوان انسان می‌توانم درست و نادرست را بشناسم و به‌تنهایی در باب آن قضاوت کنم یا نه؟ به‌همین دلیل هم هست که کار‌های او دیده می‌شوند.

همه‌‌ ما می‌دانیم که فقر یا مصائب زیستی وجود دارند اما ساحت هنر به‌دنبال نقش انسان و نوع مواجهه‌‌ او است و هرچقدر این مواجهه بدیع‌تر یا عمیق‌تر و جالب‌تر باشد، فیلم مایه و غنای بیشتری خواهد داشت. ما در شرایطی نفس می‌کشیم که دست‌های خالی از قدرت عملکرد با دست‌هایی خالی از پول یا موهبت‌هایی طبیعی فرق دارد و ارزش انسانیت به‌میزان استفاده یا امکان چالش او برای شناخت امکانات و اختیارات او است.
به‌رخ کشیدن فقدان‌های فرهنگی و اقتصادی و مصیبت‌های متنوع همچون مُدی برای دیده شدن توسط افرادی می‌تواند باشد که خارج از مرز‌های این جغرافیا به‌دنبال درک بهتر و شناخت بیشتر از ما هستند، اما این موضوع به‌همین سادگی نیست و در همین ابتدا این سوال به‌ذهن می‌رسد که این فقدان‌ها چطور باید باشند تا نگاهی را خیره کنند؟ یعنی چطور می‌شود که ما از بدبختی بگوییم و نظر‌ها جلب شود و مخاطب حس تکرار داستان‌‌‌های سوگوارانه نداشته باشد و بتواند درعین درک مساله نوعی آشنایی‌زدایی را نیز تجربه‌کند؟!

ترفند فر‌هادی

فر‌هادی کسی است که نشان می‌دهد‌ ما بیشتر از آنکه درگیر فضای بیرونی باشیم و از فقر و محدودیت‌های بیرونی دچار استیصال شده باشیم، خود در فضای بین اینجا و آنجا، من و دیگری و درک تمایز‌هایی که با جهان پیرامون داریم دچار حیرانی و سرگردانی هستیم. موضوع او خود ما هستیم، اما کدام «ما»؟

 تا به اینجای کار او نشان می‌دهد‌ که مساله‌‌ او به ‌جمعیت طبقه‌‌ متوسطی می‌پردازد که درعین ساده‌زیستی و ساده بودن چهره یا روابط آنها، به‌واسطه‌‌ محاط شدن در فضای بیرونی و زیست اجتماعی پیچیده درگیر چالش‌هایی اساسی می‌شوند که آنها را وامی‌دارد تا به‌ درون خویشتن رجعت کنند و راهی برای خلاصی بیابند حتی اگر توفیقی نیابند. تروما‌ها، ترس‌ها و فقدان‌هایی که فر‌هادی ایجاد می‌کند‌ عوایدی جز گریه، ندانستن، استیصال و حال بد در ما ایجاد می‌کند‌ و حتی اگر ما بخواهیم به‌صرف مفهوم پذیرش قانع شویم باز هم به‌ساحتی متفاوت وارد شد‌ه‌ایم؛ چراکه این پذیرش نه از سر مشاهده‌‌ ساده‌‌ بدبختی، بلکه نگاهی از سر شناخت است.

درواقع سوژه‌ها یا شخصیت‌های فر‌هادی با وجود درگیر شدن در مسائلی مهم، می‌پذیرند که چندان نمی‌توانند بر سرنوشت خود فائق آیند و آنها به ‌هر دری می‌زنند تا با طبیعت ارتباطی برقرار کنند ولی به‌ در بسته می‌خورند. کارگردان در رفتاری محافظه‌کارانه و غایتی مبهم نشان می‌دهد‌ که برخلاف توقع یا رویکرد خوشبینانه‌‌ ما، این طبیعت رفتاری معناگرایانه با ما ندارد. کسی بابت گم شدن، از دست دادن، خیانت، ریزش ساختمان یا نزدیک شدن‌های اشتباهی نمی‌تواند توجیهی بیابد و همزمان نیز نمی‌تواند معنایی که خود گمان می‌کرده یا گمان می‌کند‌ (اعم از دیدگاهی مذهبی و الهیاتی و...) را به‌جهان الصاق کند و جریان طبیعت از آنچه که می‌پنداریم بسیار خودبنیادتر و مستقل‌تر است و شاید به ‌ما چندان نیازی نیز نداشته باشد، جریان طبیعت از آنچه را می‌پنداریم از پندار ما دورتر است.

فر‌هادی تکلیف ما را با سویه‌‌ تاریک جهان مشخص می‌کند‌ و از آن طرف تکلیف ما را با خودمان برای همیشه مبهم نگاه می‌‌دارد. سوال این است که آیا این ابهام راه به‌ مرحله‌‌ دیگری می‌برد یا در فضای بی‌نهایت خودش چرخ می‌زند و در تعلیق خود مخاطب را باقی نگه می‌دارد؟

واقعیت این است که تا به ‌این جای کارنامه‌‌ فر‌هادی، خبری از پاسخ دادن به‌ مجهولات نیست، حتی خود او نیز اذعان می‌کند‌ که خیلی چیز‌ها را درمورد مقولات نامعلوم نمی‌داند و احتمالا این سرنوشت محتوم انسان است حال می‌خواهد کارگردان باشد یا مخاطب! اما این خودبنیادی جهان اطراف برای ذهن ما ایرانی‌ها درد مضاعفی ایجاد می‌کند؛‌ چراکه در میانه‌‌ سنت و مذهب و مسائل اخلاقی و مقولاتی از این دست، دائما از خودمان و جهان می‌پرسیم که چرا؟ به‌ کدامین گناه؟

 موضوع این است که تنگنا‌هایی اینچنینی به‌قول ایرج کریمی خاص سینما و موضوعات فر‌هادی است ولی مساله این است که مقصود چنین مخمصه‌هایی قصد دارد ذهن ما یا قلب ماست؟ غالب کار‌های فر‌هادی به‌زعم کریمی به‌سوی قلب ما نشانه می‌رود و ما را درگیر احساساتی می‌کند‌ که انگار نمی‌توانیم بر آنها فائق آییم اما گمان می‌کنم که فر‌هادی ناتوانی ذهنی و عقلی ما دربرابر یافتن معنای مشخص نشانه می‌گیرد و به ‌همین دلیل آنچه ما را در مخمصه‌ای جدی می‌اندازد نداشتن معناست و نه حسی چون از دست دادن یا نابسامانی اجتماعی و زیرسوال رفتن مکرر امر اخلاقی.

محاط شدن و اسیر شدن در این آشفتگی برای همه رخ می‌دهد‌، چه کسی که این شرایط را ایجاد کرده و چه کسی که مخاطب این شرایط قرار می‌گیرد، به‌ همین دلیل است که صرف درگیری حسی فرآیندی چون پالایش یا کاتارسیس ارسطویی؛ حسی از تزکیه یا پالایش اخلاق به‌واسطه‌‌ دیدن عقوبت کار‌های نادرست یا بدبختی دیگران ایجاد نمی‌کند‌. ما در فضایی محاط شد‌ه‌ایم که با آشفتگی هرچه بیشتر احساس ر‌هاشدگی را دائما تجربه‌می‌‌کنیم. به ‌همین دلیل هم فیلم‌های ایشان با نمایشی استادانه از حفره‌ها و به‌تعبیری زخم‌ها و تروما‌های ذهنی ما شروع می‌‌شود، آنها را با مهارتی هرچه تمام‌تر پیش می‌برد و در نهایت نیز هنگام وارسی این زخم‌ها همچون یاری در سکوت، کنار ما می‌‌ایستد و خیلی محافظه‌کارانه اعلان می‌کند‌ که خود همچون ما نمی‌داند که در نهایت چه خواهد شد یا چه باید کرد؟

 فیلم‌های عامه‌پسند فر‌هادی به‌سمت هیچ‌مفهومی غش نمی‌کنند‌ و با وجود استفاده از فاکتور‌های سنت، اخلاق یا عشق اما بر هیچ‌کدام از آنها مهر نهایی را نمی‌زنند، به ‌همین دلیل نمی‌‌توان نظری نهایی‌ صادر کرد که بالاخره کدام‌یک از این مفاهیم مهم می‌توانند نجات‌دهنده باشند؟ شاید جست‌وجو برای هر عامل نجات‌دهند‌ه‌ای بی‌فایده باشد و فر‌هادی به‌درستی مسیر واکاوی حفره‌ها، زخم‌ها یا فقدان‌ها را پی گرفته باشد؛ چراکه نمونه‌های توصیه‌ای در سینمای ایران کم نیستند، به‌خصوص وقتی سوژه خود قهرمان می‌شود یا دست به ‌اسلحه و چاقو و تلاش کرده ارزش‌های کوچه و خیابان را نجات دهد (مانند سینمای کیمیایی). وضعیت گذار در اندیشه‌‌ فیلمساز از سر و روی خانه‌ها، اسبابی که باید جمع شود می‌بارد و تلاش برای مهاجرت یا گذر از ابهام برای پیدا کردن یک نعش یا انگیزه‌‌ تجاوز از هرگونه قضاوت قطعی جلوگیری می‌کند‌.

 ما با کسی روبه‌رو هستیم که طی تکامل نگاه خویش، نوع خاصی از روایت را دنبال کرده است. ژانری که به‌دنبال قهرمان‌سازی نیست و شخصیت‌هایش درپی مفاهیم دویده و اغلب نیز به آن نمی‌رسند! شخصیت‌هایی از طبقه‌‌ متوسط که تلاش می‌کنند‌ گلیم عقل خود را از آشفتگی موجود وضعیت داخلی و خارجی بیرون کشیده و قادر شوند تا مسئولیت زخم‌ها و مصائب را به‌دوش بکشند. طبقه‌ای که شرایط زیستی برای او روزبه‌روز دشوارتر می‌شود اما از دغدغه‌های شناختی او چیزی کم نمی‌شود. اهمیت به‌ خرد فردی، دفاع از آن ولو اگر گاه ناقص و ناامیدکننده باشد و نیز تبدیل گمان‌های این طبقه به‌نوعی باور جدید مسیر جالبی است که حتما حائز اهمیت است. او داستان کسانی را روایت می‌کند‌ که درعین داشتن حفره و تروما به‌دنبال هیچ‌معجز‌ه‌ای از غیب یا خرق عادتی نمی‌گردند و هر آن چیزی را که وجود دارد با همه‌‌ تلخی‌اش زیست می‌کنند‌.

از این روی، اگرچه کار‌های او هیچ قهرمانی ندارد اما هر شخصیت بابت هر تصمیم یا عدم تصمیم به‌واسطه زیست خود حقیقی‌اش می‌تواند مهم باشد و قهرمان سکانس و روایت خودش به‌حساب آید، حتی اگر به‌نظر ما شکست‌خورده محسوب شود!

بررسی دقیق حفره‌ها، نمایش آگا‌هانه و البته ناقص مسیر شناخت و نیز تعلیق راه فر‌هادی تا قبل از تماشای قهرمان او بوده است و حال باید منتظر بمانیم و نظرات و دیدگاه‌ها را در باب اثر جدید او بشنویم تا بفهمیم او در این مسیر در خویشتن دچار چه تغییراتی شده و چه نقش‌هایی برای طی کردن این گذار تعبیه کرده است؟!

در همین رابطه مطلب زیر را بخوانید:

 

سهیلا منصوریان، روزنامه‌نگار/چهارمین سفیر، قهرمان ارسالی به کن (لینک)

مرتبط ها