محمدرضا اصنافی، پژوهشگر اقتصادی: اینکه توسعه مقدم است یا عدالت از جدلهای مکرر سالهای اخیر بوده و تا حدود زیادی تکراری و خستهکننده شده است. بهنظر میرسد بخشی از مشکلات ورود به بحث تقدم یا تأخر توسعه و عدالت بیش از هر چیز عقبماندگی در درک عقبنماندگی و توسعه و ذوقزدگی از تبلور جهانسومی آن در ساختمانهای بلند، بزرگراه و شهر پرزرق و برق است. درواقع تصور این است که کشور توسعهیافته کشوری است که زرق و برق بیشتر و شهرهایش میزبان برجهای بلندمرتبهتر باشد.
این نگاه دمدستی به توسعه در مقابل نگاهی قرار میگیرد که توسعه را مبتنیبر آرامش و رفاه میداند. در این نگاه توسعه در سطحی نازل به دسترسی به فناوریهای پیشرفته و ثبت رکوردهای فنی خلاصه شده و معیارها و شاخصهای مهمی مانند توسعه انسانی نادیده گرفته میشود. در این نگاه توسعه مانند سرمایهای است که اول جمع میشود و سپس به طرز عادلانهای توزیع میشود. اصل این انباشتگی توسعه خود مبنای غلطی برای درک اصل توسعه است.
به عبارت دیگر تصور توسعه مقدم بر عدالت مشابه توسعه بدون رفاه وهم است؛ درواقع عدالت مقوم ذات توسعه است و اساسا جامعهای که در آن حس تبعیض و نابرابری و خشم ناشی از آن ساری و جاری باشد، نمیتواند جامعهای توسعهیافته و پیشرفته باشد. چگونه میتوان جامعهای را متصور بود که در آن فاصله طبقاتی و فقر بخشی از جامعه را در اندوه و حسرت فرو برده و بخش دیگر را هرچند غرق در امکانات عینی مادی اما آمیخته با ترس، افسوس و ناامنی طغیان و سرکشیِ بخش دیگر کرده؛ نام مرفه و توسعهیافته بر آن نهاد؟
حتی اگر بعد انسانی و روانی تبعیض و توزیع نابرابر را درنظر نگیریم این تصور که بخشی از جامعه مینشیند به تماشای رفاه بخشی دیگر بدون اینکه علیه آن طغیان کند، تصوری سادهانگارانه و غیرواقعی از توسعه است. لازمه توسعه امنیت است و امنیت پایدار محقق نمیشود جز از طریق کنترل اجتماعی پایدار.
درواقع این خود جامعه است که امنیت را تامین میکند و ابزارهایی مانند پلیس و نیروی قهریه تنها برای کنترل موارد نادر و خاص و استثنایی ناهنجاری است. جامعهای که توزیع نابرابر ثروت داشته باشد و تنها رشد و توسعه را درنظر بگیرد، حجمی از خشم و نارضایتی را تولید میکند که با هیچ ابزار قهری و پلیسی قابل کنترل نیست. بنابراین حتی اگر رفاه و آسایش بخش مرفه جامعه را درنظر بگیریم این رفاه جز از طریق تامین امنیت محقق نمیشود و امنیت نیز جز با کنترل فاصله غنی و ضعیف و تامین حداقلهای معیشتی همه جامعه فراهم نمیشود.
بیعدالتی حتی رفاه نسبی و بخشی را هم ایجاد نمیکند، حتی اگر منجر به افزایش هزینههای کنترل قهری شود باز هم دارد از توسعه مادی هزینه میکند و طبیعتا منجر به رفاه ذهنی و روانی بخش مرفه نیز نمیشود. تضاد طبقاتی و خطرات ناشی از آن بهحدی است که کشورهای توسعهیافته رفاه خود را بدون رفاه کشورهای فقیر فهم نمیکنند و برنامههایی برای تامین حداقل رفاه کشورهای همسایه خود درنظر میگیرند تا بتوانند با کاهش شکاف مانع از مهاجرت غیرمولد شوند. در کنار همه این تعاریف توجه بهمعنای توسعه و آن چیزی که از آن استنباط میشود نیز دارای اهمیت جدی است. در نسبت توسعه و فرهنگ گفتهاند که توسعه یعنی توسعه فرهنگی و توسعه بدون توسعه فرهنگی محقق نمیشود. این تعریف از بالا به پایین به فرهنگ خود بنای غلط درک جهانسومی از توسعه است. توسعه از طریق فرهنگ محقق نمیشود، بلکه توسعه خود اساسا فرهنگ است. فهم و درک رفاه و بهتبع آن چیستی توسعه خود فرهنگ است و اتفاقا همه وجه تمایز تمدن اسلامی با تمدن مطلوب غیرالهی در تعریف همین نقطه تعریف از رفاه انسانی است. نقض عدالت و عدالتطلبی بهعنوان ویژگیهای فرهنگی/فطری انسان بیش از هر چیز خنجری بر روح و رفاه انسان است، پس چگونه میتوان بر جامعه/ فردی که از بیعدالتی مجروح است نام توسعهیافته/ مرفه گذاشت؟!
اینکه یک فرهنگ رفاه و توسعه را چگونه تعریف میکند و چگونه حد استاندارد و حد انتظار رفاه در جامعه را معنی میکند، خود مهمترین عنصر فرهنگی است. تفاوت اصلی فرهنگ اسلامی و مبتنیبر معاد تعریف همین رفاه و سعادت در نسبت با معاد است. انسان مرفه در فرهنگ اسلامی انسانی است که سعادتش درحال تامین است و این سعادت فقط بهصورت مادی و رفاه مادی تعریف نمیشود و این حلقه اصلی مفقوده در تعریف و برنامهریزی توسعه در کشور بهنظر میرسد.
نکته دیگر این است که عدالت چارچوب است و توسعه فرآیند، توسعه برعکس عدالت نسبی است، یعنی توسعه متوقف نمیشود. هر جامعهای همیشه در نسبت با جامعهای دیگر یا آینده مطلوب میتواند توسعهنیافته باشد، سوال از معتقدان به تقدم توسعه بر عدالت اینجاست که با همین استدلال نمیشود همیشه عدالت را به تعویق انداخت؟
عدالت مانند نهر است و توسعه مانند جریان آب که اگر نهر نباشد سیل میشود و طغیان میکند، وقتی سیل جاری است روی آن نمیشود نهر و کانال و سد زد. نهرِ بیآب بیهویت است و آب بینهر ویرانگر، نسبت توسعه و عدالت نسبت نهر و آب است. درواقع علاوهبر اینکه عدالت جزئی از مفهوم توسعه است و توسعه بدون آن وهم است، توسعه بدون عدالت خود مانع تحقق عدالت است.
توسعه ناعادلانه اساسا اجازه تحقق عدالت را هم نمیدهد. توسعه تولید ثروت و قدرت میکند، قدرت بیکار نمینشیند که شما عدالت را اجرا کنید. قانونها را قدرت مینویسد و اجرا میکند و قدرت مرگ خودش را اجرا نمیکند!
توسعه ناعادلانه به قدرت ناعادلانه میانجامد و قدرت ناعادلانه ساختار را ناعادلانه طراحی میکند. در چنین شرایطی عدالت معنی نمیشود جز طغیان علیه ساختار و قدرت. در چنین نگاهی توسعه منجر به ثبات نمیشود، بلکه خود مولد خشم و ناپایداری سیاسی میشود. ثروت یا به عدالت توزیع میشود یا انباشت میشود، امکان دیگری نیست. انباشت ثروت یعنی انباشت قدرت و انباشت قدرت و ثروت دقیقا همان بیعدالتی و عدالت یعنی عدمانباشت قدرت و ثروت؛ توسعه مقدم بر عدالت یعنی انتظار تحقق هستی از عدمخودش!