کد خبر: 54197

یازده نکته در توضیح موقع و مقام مطهری به‌مناسبت سالروز شهادت او

شهیــد زنـــده

رجوع به مطهری، «گذشته‌نگری» و «توقف در زمان سپری‌شده» و «غفلت از نیازهای اکنون» نیست، بلکه با بخش مهمی از چالش‌ها و دشواری‌های ما، مرتبط است و دردهایی را علاج می‌کند.

مهدی جمشیدی، عضو هیات‌علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به‌مناسبت سالروز شهادت استاد مطهری نوشت:

  ریشه فلسفی درهم‌ریختگی معرفتی در غرب متجدد

گره‌گشایی مطهری از نسبت تجدد با تشتت فلسفی

1 _ علامه مرتضی مطهری می‌نویسد «تجدد علمی اخیر در اروپا»، در اثر تکان سختی که به افکار داد و مسلمات چندهزار ساله بشر را در مورد فلکیات و طبیعیات باطل شناخت، «دهشت» و «حیرت» و «تشتت» فکری عجیبی ایجاد کرد. هرچند این تحول در مورد مسائل «حسی» بود، ولی به‌طور قهری، افکار را در مورد مسائل «تعقلی» و «نظری» و همچنین در مورد مسائل «دینی» نیز مردد و متزلزل ساخت و همین امر موجب شد که «مکاتب فلسفی گوناگون و ضدونقیض» در اروپا پدید آمدند و هر دسته‏ای راهی را پیش گرفتند. بازار «سوفسطایی‌گری» نیز پس از دوهزار سال سردی و بی‏رونقی، باز رواج بسیاری یافت و اگر پیدایش مکاتبی که مقارن ظهور علوم جدید شکل گرفتند، دلیل بر ارتباط صحیح و معقول آن «مکاتب» با آن «علوم» باشد، پس باید «سوفیسم» و «ایده‌آلیسم» را نیز ثمره مستقیم و خاصیت جدایی‌ناپذیر علوم جدید بدانیم. ولی پیدایش «مکاتب گوناگون» در اروپا، یک علت عمده دیگر نیز دارد و آن نبودن یک «مکتب فلسفی تعقلی قوی» است که بتواند با علوم، سازگار باشد. به‌خصوص، وجود یک سلسله عقاید سخیف به نام «حکمت الهی» در اروپا، بیش از اندازه میدان را باز کرد. در این دوره جدید، حکمای الهی بزرگی ازقبیل دکارت و پیروانش هم موفق نشدند که یک فلسفه الهی قوی به‌وجود آورند. به‌طور مسلم، اگر «حکمت الهی» همان پیشرفتی که در میان مسلمانان کرد، در اروپا کرده بود، این‌همه «رشته‌های فلسفی متشتت و متفرق» به‌وجود نمی‌آمدند و میدان برای خیال‌بافی «سوفسطائیان» و اظهار نخوت و غرور «ماتریالیست‌ها» فراهم نمی‌شد. (مرتضی مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج یک، ص33)

2 _ بنا بر آنچه نقل شد، از نظر مطهری، وضع معرفتی در غرب، مطلوب نیست؛ چون گرفتار «پراکندگی» و «تشتت» است و این نشانه خوبی نیست. به‌عبارت‌دیگر، وی معتقد است چنانچه معرفت، گرفتار «تلاطم‌ها و نوسان‌های پراکنده» شود و بازی معرفت، به «حرکت‌های دودی‌شکل و نامنظم» تبدیل شود، تکامل و پیشرفتی در میان نخواهد بود و سیر و خط مطلوبی پدید نخواهد آمد. گویا مطهری، به حرکت «انباشتی» و «تراکمی» معرفت باور دارد و این رویه را صواب می‌انگارد و بدین‌جهت است که تجدد را ستایش نمی‌کند. آری، وی به «تضارب آراء و عقول»، معتقد است و «تفاوت» و «تکثر» را برمی‌تابد و «یکنواختی» و «یکسانی» را به‌صورت مطلق، تجویز نمی‌کند، اما درعین‌حال، اینکه جریان‌های معرفتی «شکننده» و «ویران‌گر» پدید آیند و هر کسی، به راهی روان شود و سخنی بگوید را نیز صحیح نمی‌شمارد؛ چراکه این مدار، «پیشرفت» معرفت را در پی نخواهد داشت. «تعادل» و «نظم» در جهان معرفت، مطلق نیست و «حرکت» و «تحول»، لازمه پیشرفت است، اما حرکت نیز بر «محور» و «مدار»، صورت می‌پذیرد و این‌گونه نیست که بتوان در فضای «آشفته» و «درهم‌ریخته»، کمکی به تکامل معرفت کرد.
 
3 _ این گفته مطهری که چنانچه غرب از «فلسفه قوی» برخوردار بود، این تشتت نیز پدید نمی‌آمد و جریان‌های معرفتی بی‌قاعده و بی‌حساب و کتاب، شکل نمی‌گرفتند، نشان می‌دهد که او از منزلت «زیربنایی» و «جهت‌بخش» برای فلسفه نسبت به علم، دفاع می‌کند و معتقد است که گرفتاری‌ها و دشواری‌های جهان علم، در حوزه فلسفه، رفع‌شدنی هستند. پس اگر بازی علم، متکی به فلسفه متقن و مقاومی نباشد که بتواند گره‌ها را بگشاید و راه‌ها را بنمایاند، علم نیز دچار تنگنا خواهد شد.

4 _ نوشته مطهری به‌صورت آشکار، «فلسفه غربی» را ملامت می‌کند و «فلسفه اسلامی» را بر صدر می‌نشاند و نیرومند می‌شمارد، درحالی که تلقی رایج، این‌گونه نیست. در نوشته‌های دیگر نیز، مطهری همین‌طور درباره فلسفه غربی قضاوت می‌کند. اما این قضاوت، «پیش‌داورانه» و «آلوده به تعصب» نیست، بلکه مطهری براساس مشاهده مواجهه عینی و واقعی فلاسفه غربی با «مساله‌ها»، به آن دست یافته است. مطهری به عرصه «مساله‌های فلسفی» نگریسته و تامل کرده است که این فلاسفه به پرسش‌ها و ابهام‌های فلسفی، چه پاسخ‌هایی دادند و تا چه اندازه توانسته‌اند، گره‌گشایی کنند. آن‌گاه در چارچوب سرنوشت همین مواجهه‌ها، به قضاوت‌هایی درباره فلسفه غرب دست یافته است. این منطق، صواب و قابل‌دفاع است. من برخلاف کسانی‌که مطهری را به دلیل ناآشنایی با زبان اصلی، ناتوان در فهم فلسفه غربی می‌انگارند، معتقدم که او کامیاب و موفق بود و داوری‌هایش، خطا نیستند. نه همواره این‌گونه است که زبان‌دانی، فهم درست را در پی داشته باشد و نه همیشه می‌توان متفکری را به دلیل سد زبان، متهم به فهم ناصواب کرد. «تفکر»، متوقف به زبان نیست و نباید به بهانه زبان، «فهم مطهری» را تخطئه کرد و کنار زد.

  تفکری که همچنان زنده است: «توقف» در مطهری؟!

1 _‌ ازجمله انتقادهایی که درباره خط پرداختن به علامه مرتضی مطهری و اهتمام به اندیشه‌ها و آثار وی مطرح شده، این است که توقف در «مطهری» و اندیشه‌هایش خطاست و حاصلی ندارد؛ مطهری در دوره تاریخی خود، کوشش‌هایی را به انجام رسانده و میراثی را از خود به‌جا نهاده است، اما «امروز» دیگر روا نیست که باز هم به او و اندیشه‌هایش وفادار باشیم و تلاش کنیم از گفته‌ها و نوشته‌هایش، «منظومه معرفتی» بسازیم یا «سرنخ‌های راهگشا» بیابیم. دلیل این سخن، آن است که اندیشه‌های مطهری همچون هر اندیشه‌‌ای، در «خلأ» شکل نگرفته، بلکه به رنگ «زمان» خویش درآمده و از اقتضائات و ضرورت‌های آن، تاثیر جدی و عمیق پذیرفته‌اند، و از آنجا که ما از «شرایط خاص تاریخی و فرهنگی» که در دهه‌های چهل و پنجاه شمسی حاکم بوده‌اند، عبور کرده‌ایم، باید از مطهری نیز «عبور» کنیم و برای گشودن گره‌های معرفتی خود، «چاره‌ای دیگر» بیابیم. به‌بیان‌دیگر، چون هیچ اندیشه‌ای، «عام» و «فراتاریخی» نیست و نمی‌تواند پاسخگوی نیازها و خواسته‌های انسان در همه دوره‌ها و اعصار باشد، باید در هر دوره و عصر، متناسب با «موقعیت عینی» و «زمینه بیرونی»، اندیشه‌های «نو» و «بدیع» آفرید و به‌جای «تکرار و بازخوانی گذشته»، بر خلاقیت تکیه کرد. برخلاف شرایط حاکم بر دوره مطهری که در آن، «ایدئولوژی مارکسیستی»، غالب و رایج بود و در مواجهه با آن، مطهری قصد داشت از اصالت و حریم «ایدئولوژی اسلامی» در برابر تعدی و دست‌اندازی ایدئولوژی مارکسیستی دفاع کند، امروز ایدئولوژی مارکسیستی، خاموش و منزوی شده است و از آن استقبالی نمی‌شود، و در مقابل، «ایدئولوژی لیبرالیستی» به میدان منازعه پا نهاده و هماورد می‌طلبد.

2 _‌ در پاسخ باید گفت: اولا با وجود اینکه مطهری در بخشی از نوشته‌های خود، به‌دنبال ابطال و رد ایدئولوژی مارکسیستی بوده است، اما پاره‌هایی از همین مضامین، اکنون در برابر ایدئولوژی لیبرالیستی نیز، کارآمد و مفید هستند و می‌توانند در رویارویی ایدئولوژی اسلامی با ایدئولوژی لیبرالیستی نقش ایفا کنند؛ چراکه برخی مساله‌ها و پرسش‌ها، برخاسته از سرشت تقابل «ایدئولوژی دینی» با همه انواع و اصناف «ایدئولوژی‌های سکولار» هستند و خاص و محدود نیستند. ثانیا، چنین نیست که تمام «لایه‌ها» و «مضامین» اندیشه‌های مطهری، ناظر به ایدئولوژی مارکسیستی بوده باشند، بلکه حجم انبوهی از میراث معرفتی او، فارغ از آن و با هدف طراحی «ایدئولوژی اسلامی» شکل گرفته است. مطهری یک متفکر سلبی و انتقادی نبوده است که تنها به انکار و نفی ایدئولوژی مارکسیستی بپردازد و به‌طور مستقل، برنامه و غایتی نداشته باشد. مطهری در کنار خط معرفتی رویارویی با ایدئولوژی مارکسیستی، چندین خط معرفتی غلیظ و جدی دیگر را نیز دنبال می‌کرده است که همچنان، موضوعیت دارند و به تاریخ نپیوسته‌اند. بنابراین، رجوع به مطهری، «گذشته‌نگری» و «توقف در زمان سپری‌شده» و «غفلت از نیازهای اکنون» نیست، بلکه با بخش مهمی از چالش‌ها و دشواری‌های ما، مرتبط است و دردهایی را علاج می‌کند.

3 _ بر همین اساس است که آیت‌الله خامنه‌ای، افزون بر اینکه در دهه‌های اول و دوم و سوم انقلاب، بر ارتباط جدی با تفکر و راه معرفتی مطهری اصرار می‌ورزید، در دهه چهارم نیز همین منطق را ادامه داد: «امروز چند دهه از شهادت این مرد می‌گذرد، اما کتاب‌ها و حرف‌های او، همچنان «زنده» است و امروز هم همان تعلیمات، به درد «نسل جوان» و «محققان» می‌خورد، اگرچه چون افکار و شبهات جدیدی پدید آمده‌اند، اینها کفایت نمی‌کند و باید کسانی «مطهری‌وار»، کار کنند.» (در دیدار معلمان، 16 اردیبهشت ۱۳۹۴)؛ «کتاب‌های مطهری، همچنان «در قله»، و «خیلی باارزش» هستند.» (در دیدار دانشجویان؛ 20 تیر ۱۳۹۴)؛ «نتیجه «اخلاص» مطهری این شده که کارهای او، «ماندگار» شده است و با وجود اینکه ده‌ها سال است که شهید شده، اما همچنان، کسانی‌که اهل فکر و در پی فهمیدن هستند، دنبال کتاب‌های مطهری می‌دوند و کتاب‌های او را به‌قول سعدی، چون کاغذ زر می‌برند!» (در دیدار معلمان، 13 اردیبهشت ۱۳۹۵)؛ «مطهری را از دست دادیم، اما «آثار او» باقی است و من به‌جد، توصیه می‌کنم از نظرات او، هر‌چه می‌توانید استفاده کنید، چون کتاب‌های ایشان، ذهن را «هدایت» می‌کند و «پرورش» می‌دهد و از «معارف صحیح و متین اسلامی»، پربار می‌کند.» (در دیدار معلمان، 17 اردیبهشت 1396)؛ «اساتید و دانشجویان، هرچه می‌توانند با آثار مطهری، «انس» پیدا کنند. سال‌های متمادی از حیات بابرکت مطهری گذشته است، اما شهادت و خون مطهر او، امضای حرف‌های او است. او «صادق» بود و «راست» گفت و «خوش‌فکر» و «بااستعداد» و «قوی از لحاظ فکری» بود. بحمدالله، میراث خوبی از خود به یادگار گذاشته که تا امروز، همچنان مورد استفاده است.» (در دانشگاه فرهنگیان، 19 اردیبهشت 1397)؛ «مجموعه‌های دانشجویی باید «نهضت کتابخوانی» را راه‌ بیندازند، و من مکرر درباره «کتاب‌های مطهری»، صحبت کرده‌ام.» (در دیدار دانشجویان؛ اول خرداد 1398).

  دربرابر منطق «سهمیه‌بندی انقلاب»: حساسیت مطهری به تجزیه‌ناپذیری انقلاب

1 _ علامه مرتضی مطهری گفته بود در انقلاب و اینکه نیروهای سیاسی مختلف چه بهره‌ای از آن می‌توانند داشته باشند، مساله «سهم‌ داشتن» مطرح نیست، چون انقلاب «تجزیه‌بردار» نیست که بگوییم یک قسمت از آن را به‌شما می‌دهیم و یک قسمتش را به دیگری. انقلاب مانند «قافله»‌‏ای است که در یک «مسیر» و «راه» به حرکت افتاده است، این قافله یا از این راه باید برود یا از آن راه و حالت دیگری را نمی‌توان درنظر گرفت.

از این‌ رو قافله این انقلاب یا باید در مسیر اسلامی حرکت کند یا باید «به‌کلی» راه خودش را عوض کند و از راه دیگری – مارکسیستی یا لیبرالیستی - حرکت کند. در این مرحله از انقلاب جای این بحث نیست که بگویند چون نیروهای مارکسیست تا مرحله «سقوط حکومت پیشین» سهم داشتند، باید اکنون که انقلاب به پیروزی رسیده است، سهم آنها از انقلاب را داد. انقلاب همچون جوی آب نیست که بگوییم تا اینجا که آمده در یک مسیر بوده است، اما از اینجا جویی را جدا کنیم و به اینها بدهیم. واقعیت انقلاب این است که یا آنها انقلاب را پیش می‌برند و ما دیگر سهمی نخواهیم داشت یا ما انقلاب را پیش می‌بریم و آنها دیگر سهمی نخواهند داشت، چراکه نمی‌شود انقلاب را در آن واحد در «دو مسیر متناقض» حرکت داد. انقلاب را در دو مسیر متناقض حرکت‌ دادن یعنی گاهی به این طرف کشاندن و گاهی به آن طرف کشاندن مساوی است با نابودی انقلاب. (مرتضی مطهری، آینده انقلاب اسلامی ایران، صص85-84).

2 _ سخن مطهری دلالت بر این معنا دارد که چنین روایتی از «تکثرگرایی» ممتنع است و نباید به آن تن در داد. «ایدئولوژی انقلاب» واحد است و تعدد و تکثر در آن راه ندارد. در غیر این صورت چیزی از انقلاب باقی نخواهد ماند و انقلاب استحاله خواهد شد. نه انقلاب «بی‌هویت» است که هر هویتی را بپذیرد و در ذیل خود تعریف و تحمل کند، نه کثرت هویتی «امکان عملی» دارد و انقلاب می‌تواند به‌طور همزمان هویت «چندگانه» و «چندپاره» داشته باشد. آری، ممکن است انقلاب در مرحله «پیشاپیروزی» مشتمل بر نیروها و جریان‌های مختلفی باشد، اما در مرحله «پساپیروزی» دیگر این‌گونه نیست که بتوان آنها را درکنار یکدیگر نشاند و به هر یک بخشی از ساختار سیاسی را واگذار کرد. انقلاب یک کل «واحد» و «درهم‌تنیده» و «یکپارچه» است و آنانی که با شعار تکثرگرایی سهم خویش را طلب می‌کنند، در حقیقت می‌خواهند انقلاب را «پاره‌پاره» و «تکه‌تکه» کنند.

3 _ «منطق سهمیه‌بندی» نه‌فقط در اینجا غلط است و نباید به آن استناد کرد، بلکه در بسیاری از حرکت‌های پسانقلابی نیز نارواست. در دوره پساانقلاب و به‌تدریج که «شکاف‌ها» و «فاصله‌ها»یی پدید می‌آیند و برخی جریان‌ها «زوایه‌دار» می‌شوند، باز هم کسانی با شعار تکثرگرایی به‌جان انقلاب می‌افتند و می‌خواهند «مقومات» و «ذاتیات» انقلاب را کمرنگ کنند و از انقلاب واقعیتی «سیال» و «شناور» بسازند. در اینجا نیز باید قاطعانه ایستاد و مجال نداد که انقلاب «خلوص» و «اصالت» خویش را از دست بدهد و گرفتار «پریشانی» و «پراکندگی» شود و مرزهایش با «دیگری‌ها» و «اغیار» فروبپاشند. بعضی نیروها به این بهانه که باید چتر انقلاب را گسترش داد و «مخالف» را به «منتقد» و «منتقد» را به «موافق» تبدیل کرد، «بینات» و «محکمات» انقلاب را سست و رقیق می‌کنند تا در متن یک روایت «کلی» و «مبهم» از انقلاب همگان تعریف شوند. هیچ هدفی آن اندازه ارزش و اعتبار ندارد که بتوان به چنین وضعی تن در داد و انقلاب را «بی‌معنا» و «ژله‌ای» کرد.

4 _ آری، «هم‌گرایی مطلق و تمام‌عیار» ممکن نیست و در همه حال، حتی میان اصیل‌ترین و نزدیک‌ترین نیروها نیز تفاوت‌ها و تمایزهایی وجود دارد، اما این امر محدود به دامنه «سلیقه‌ها» و «خرده‌گرایش‌ها» است، نه «اصول» و «بنیادها». برخی مغالطه می‌کنند و به این عنوان که جامعه خصوصیت «موزائیکی» و «چندپاره» دارد و همگونی و هماهنگی خالص امکان ندارد، «اصول» و «بنیادها» را به «سلیقه‌ها» و «خرده‌گرایش‌ها» فرومی‌کاهند و به این طریق به هویت و اصالت انقلاب تعدی می‌کنند، درحالی‌که میان این دو دسته تفاوت وجود دارد. نباید به‌نام «تنوع سلایق» به‌سوی ذاتیات و قواعد بنیادین انقلاب دست دراز کرد و «مرزها» و «حریم‌ها»ی انقلاب را زدود. سلیقه‌ها تعیین‌کننده هویت انقلاب نیستند، اما مساله این است که آنچه سلیقه و پسند خوانده می‌شوند، اصول و ضروریات هستند.

مرتبط ها