کد خبر: 53918

درباره سریال یاور

یاوران فیلمفارسی

اگر حشمت فردوس را از سریال ستایش به سریالی دیگر بیاورند و نامش را یاور بگذارند، از یک منبع ناتمام جذابیت برداشت مجدد شده است. مشکل اصلی اراده‌ای است که معطوف به ساخت این سریال شد؛ یک تفکر تقلیدپرست که از ساختار فیلمفارسی می‌آید.

میلاد جلیل‌زاده، روزنامه‌نگار: با اولین نگاه به سریال یاور، بدون اینکه نیاز به ابزارهای نقد و تحلیل فنی باشد، هر مخاطب عادی تلویزیون می‌تواند بفهمد که با یک تقلید دست‌دوم از سریال ستایش طرف هستیم. این اساسا روح فیلمفارسی است که سال‌ها در سینمای ما جریان داشته و حتی در کارهای روشنفکری هم به ساختار فیلمسازی ایران ضربه زده است؛ اینکه بلافاصله پس از موفقیت یک ایده، به‌جای جست‌وجو و تلاش برای یافتن ایده‌های موفق دیگر، سراغ تقلید از مولفه‌های جواب‌پس‌داده همان ایده قبلی می‌روند. همین است که سینمای ما تنوع ژانر ندارد و بدتر اینکه ژانرهای ثابت ندارد. ما مرتب با موج طرفیم. هر چندسال یک‌بار و گاهی بعد از یکی دو دهه که یک فیلم یا مجموعه موفق از آب درآمد، تا سال‌ها فقط باید شاهد تقلیدهای بی‌شمار و سطحی از همان ایده جواب‌پس‌داده باشیم. اینکه گفته شد روح ساختاری فیلمفارسی، حتی به کارهای هنری ما هم سرایت کرده، از همین جهت است. مثلا تا سال‌ها پس از «طعم گیلاس» مرحوم کیارستمی، اکثر فیلمسازان هنری ما سعی در تقلید از همان سبک را داشتند و بلافاصله بعد از موفقیت «درباره الی» و «جدایی نادر از سیمین»، طول موج عوض شد و با موج پسافرهادی مواجه شدیم. اساسا این نکته بدیهی که اصلی‌ترین اولویت ما برای کار هنری باید کشف و خلق ایده‌های جدید باشد، هیچ‌گاه در فیلمسازی ما جا نیفتاده و ایده‌های نویی که هر از چند گاهی پیدا شدند هم درحقیقت نه خروجی ساختار فیلمسازی ما، بلکه مواردی اتفاقی یا مبتنی‌بر خلاقیت فردی افراد بوده‌اند.  مجموعه ستایش به این دلیل مورد استقبال قرار گرفت که یک‌سری مولفه‌های عامه‌پسند فیلمفارسی را پس از مدت‌ها فراموشی، دوباره استخدام کرد. این موارد را ما اگرچه با عنوان فیلمفارسی می‌شناسیم، اما مختص به آن نیستند و برآمده از یک ایده جهانی‌اند که از ملودرام‌های مصری تا فیلم‌های هندوستان، در همین منطقه خودمان هم بسامد بالایی دارند. این ایده‌های فراموش‌شده اگرچه قدیمی بودند، اما نفس بازخوانی‌شان و پیدا کردن قالبی برای نمایش امروزی آنها، ایده‌ای نو بود. چالش اصلی در این نوع قصه‌ها بر اثر یک رویداد عاشقانه به‌وجود می‌آمد؛ عشقی که خارج از چارچوب کلیشه‌های اجتماعی و سنتی است و با نیرویی که دارد، تمام آن کلیشه‌ها را به چالش می‌کشد. بحث فقیر و غنی و به‌عبارتی طبقه‌بندی اقتصادی و فرهنگی اجتماع، یکی از این کلیشه‌هاست. یکی دیگر از این کلیشه‌ها نقش استبدادی پدر خانواده است که در جایگاه محافظ آن کلیشه‌های سنتی عمل می‌کند و روبه‌روی پسر خودش یا خواستگار دخترش قرار می‌گیرد. ستایش با اینکه در دهه ۹۰ تولید شده، روایتش را به قبل از انقلاب و دهه 60 برده بود و وجود آن ساختارهای سنتی و کلیشه‌ای جامعه به همین جهت در آن معنا پیدا می‌کرد، اما ماجرای یاور فرق دارد. بله هنوز عشق وجود دارد، ازدواج‌ها موانعی دارند و اتفاقا در جامعه فاصله طبقاتی هم هست؛ اما ساختار اجتماعی تغییرات دیگری کرده که نوع چالش‌های افراد با این مسائل را عوض می‌کند. در یکی دیگر از سریال‌های تلویزیون که تا قبل از ماه رمضان روی آنتن می‌رفت، مانع ازدواج دو جوان که طبقات اجتماعی متفاوتی داشتند، مادر خانواده نشان داده شده بود و با توجه به تغییراتی که جامعه ایران از دوران فیلمفارسی‌ها تا امروز کرده، این مورد خیلی منطقی‌تر از مورد سریال یاور است. آیا به واقع در جامعه امروز ایران، جدای از استثنائات، پدربزرگ چنین جایگاه و چنین حقی دارد؟ کلیشه‌های فیلمفارسی هرچند تکراری و نخ‌نما بودند، لااقل از روی جامعه همان روز برداشته شده بودند و اگر همان‌ها را به جامعه تغییر کرده امروز الصاق کنیم، مثل این می‌ماند که ماجرای یوسف پیامبر یا مختارنامه را در تهران دهه ۹۰ روایت کرده باشیم. آن قصه‌ها فقط اگر در زمان خودشان روایت شوند، جذاب خواهند بود و یک قصه امروزی نهایتا می‌تواند تلمیحی به آن قصه‌ها داشته باشد، نه اینکه کلیت ماجرا را بیاورد به امروز و مثلا دشداشه و دستارهای عربی مختارنامه را تبدیل به کت و شلوار و فکل امروزی کند. یاور یک تقلید بدون فکر و بدون خلاقیت است.

نویسنده از خودش هم تقلید کرده و حتی خواننده تیتراژ سریال، صدای یک خواننده دیگر را کپی می‌کند. این تقلیدها به‌قدری بد انجام شده که ممکن است مخاطب به‌جای همدلی با شخصیت‌های اصلی مجموعه، دشمن آنها شود؛ مثلا همین شخصیت یاور. اصولا در ستایش علیه مردسالاری سنتی شورش می‌شد؛ آن‌‌هم در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ اما یاور مردسالاری را می‌ستاید؛ آن‌هم در سال ۱۴۰۰. حتی نام ستایش از نام شخصیت اصلی زن گرفته شده بود اما یاور نام شخصیت اصلی مرد است. یاور چلویی غدّ و مغرور و حق به جانب است. چنین خصوصیاتی او را در ناخودآگاه مخاطب به بتی تبدیل می‌کند که باید بشکند، نه قهرمان. در یکی از قسمت‌های اخیر این سریال، افسری که مسئول پرونده قتل شامیز، دوست یاور است، از یاور می‌پرسد او را چند سال می‌شناختی؟ یاور جواب می‌دهد هزار سال! وقتی افسر جوان با خاکساری و چاکری تمام دوباره سوالش را می‌پرسد، یاور حرارت می‌گیرد که «وقتی میگم هزار سال، یعنی هزار سال! شماها این چیزها رو نمی‌فهمید...» آیا سعید مطلبی فکر کرده که این شخصیت، به این شکل، برای مخاطب امروزی با جذبه و مقتدر خواهد شد یا کسی که باید تودهنی بخورد تا مثل آدم حرف بزند؟ برخوردهای تحقیرآمیز یاور با تمام اطرافیانش که فقط به پشتیبانی پول اوست، آیا برای این شخصیت، آن‌هم در دل مخاطب امروزی، اقتدار و جذبه می‌سازد؟ آیا تا به‌حال اصطلاح «نگاه از بالا» به گوش سعید مطلبی خورده و او می‌دانسته که جامعه امروز، چقدر چنین موضعی را بد می‌داند و در برابرش گارد دارد؟ غیر از اینها، فیلمنامه بی‌منطق و آشفته هم هست. در اوایل کار یاور و نوه‌اش، پسر او را همراه زن دومش می‌بینند. قضیه به گوش عروس یاور می‌رسد اما به‌جای هر برخوردی با همسرش، همراه مادرشوهر به آرایشگاه می‌رود تا کمبودهای همسر خائن جبران شوند. این ماجرا رها می‌شود و قصه، به درگیری یاور با یک رقیب قدیمی سرک می‌کشد. آن موضوع هم روی هوا می‌ماند و قصه عشق فرزند آن رقیب قدیمی به نوه یاور مطرح می‌شود. هنوز اینها برای حل‌شدن تکان نخورده‌اند که قتل شامیز اتفاق می‌افتد. تمام این اتفاقات نیمه‌کاره که درحالت تلمبار شدن هستند و باید منتظر حل شدن معجزه‌آسای آنها در قسمت‌های پایانی باشیم، از بدیهی‌ترین منطقی که با زیست و جهان واقعی ما مطابقت داشته باشد، پیروی نکرده‌اند و صرفا چنین تصور شده که اگر حشمت فردوس را از سریال ستایش به سریالی دیگر بیاورند و نامش را یاور بگذارند، از یک منبع ناتمام جذابیت برداشت مجدد شده است. مشکل اصلی اراده‌ای است که معطوف به ساخت این سریال شد؛ یک تفکر تقلیدپرست که از ساختار فیلمفارسی می‌آید.

 

مرتبط ها