کد خبر: 53666

گفت‌وگوی «فرهیختگان» با نصرالله حدادی درباره ماه‌های رمضان‌ «طهران قدیم»

هیچ‌کس در این ماه گرسنه نمی‌ماند

حدادی دست مان را می‌گیرد و می‌برد به سال‌هایی نه‌چندان دور، در ماه‌های رمضان‌ همین تهران اما با این تفاوت که آدم‌ها ماه میهمانی خدا را در این یک ماه به یک بهشت زمینی بدل می‌کرده‌اند، هیچ‌کس گرسنه نمی‌مانده، هیچ‌کس سحر خواب نمی‌مانده و خلاصه آدم‌ها تلاش می‌کردند برای مهربان‌تر بودن و داشتن یک همدلی واقعی‌تر...

زینب مرتضایی‌فرد، روزنامه‌نگار: نصرالله حدادی، از پژوهشگران و تهران‌شناسان قدیمی است که خاطرات و حرف‌های زیادی از تفاوت اوضاع و احوال ماه‌های رمضان‌ دارد که خیلی از ما درباره‌شان کم‌وبیش شنیده و هیچ‌وقت آن روزها را تجربه نکرده‌ایم. همین موضوع بهانه‌ای شد تا با او تماس بگیریم و بخواهیم برایمان از تهران آن روزها و یا به‌عبارت بهتر «طهران قدیم» بگوید. او هم مفصل از آداب و رسوم آن زمان، شیوه برخورد مردم با یکدیگر و سبک زندگی تهرانی‌های قدیم گفت. با او سفر کردیم به دوره‌ای که به قول خودش هنوز سرطان آپارتمان‌نشینی زندگی ایرانی‌ها را نشانه نرفته بود و زندگی شکل و حال دیگری داشت. او دست‌مان را می‌گیرد و می‌برد به سال‌هایی نه‌چندان دور، در ماه‌های رمضان‌ همین تهران اما با این تفاوت که آدم‌ها ماه میهمانی خدا را در این یک ماه به یک بهشت زمینی بدل می‌کرده‌اند، هیچ‌کس گرسنه نمی‌مانده، هیچ‌کس سحر خواب نمی‌مانده و خلاصه آدم‌ها تلاش می‌کردند برای مهربان‌تر بودن و داشتن یک همدلی واقعی‌تر...

یک‌راست برویم سر اصل مطلب، برایمان از حال‌و‌هوای ماه‌های رمضان‌ تهران قدیم بگویید، از روزهایی که شنیده‌ایم تقریبا هیچ شباهتی با ماه‌های رمضان امروز نداشته و زندگی مردم شکلی دیگر داشته است.  

قدیم‌ترها خانه‌ها آپارتمانی نبود اما این روزها سرطان آپارتمان کیان خانواده ایرانی را نشانه رفته و ما با این جریان داریم کیان خانواده را از بین می‌بریم. مثلا قبل‌تر در هر خانه‌ای، خاله، دایی و آشناهای این‌چنینی پیدا می‌شد اما این روزها دیگر چنین جریانی را نمی‌بینیم. در فضای ماه رمضان هم بالطبع همه‌چیز تغییر کرده، مرتضی احمدی روایتی داشت که می‌گفت ما سحرها پشت تشت می‌زدیم تا همه بیدار شوند و کسی خواب نماند، البته من به‌شخصه پشت تشت زدن را یادم نمی‌آید ولی یادم هست که در روستاها و محله‌ها سحوری‌خوانی بود. گاهی سحوری‌خوانی در گلدسته‌های مساجد بود و هرکس در یک گلدسته اشعاری را می‌خواند که پرسش و پاسخ و در مناقب اهل‌بیت به‌خصوص امام علی(ع) بود. عظمت ماه رمضان هم موضوع دیگر این اشعار بود. گاهی هم در کوچه‌ها این سحوری‌خوانی انجام می‌شد و حدود دو ساعت مانده به اذان افرادی اشعاری را می‌خواندند و مردم از خواب بیدار می‌شدند.

آن‌موقع‌ها گویا توپ هم درمی‌کردند؟

بله، در افطار و سحر ما همیشه صدای توپ را می‌شنیدیم و در سحرها تقریبا همه تهران با این صدا بیدار می‌شدیم. آن‌موقع‌ها دو توپ یکی در میدان ارگ و دیگری در میدان توپخانه بود که همزمان با هم درمی‌کردند و کل تهران آن را می‌شنیدند. در خانه‌های قدیم هم این‌گونه بود که همسایه‌ها در منزل هم را می‌زدند و من هم یادم است که همسایه‌مان در خانه ما را می‌زد و می‌گفت خواب نمانید. آن‌موقع ساعت و رادیو بود اما باز هم این رسم ادامه داشت. البته این ماجراها از منظر حتی نوع تغذیه هم قابل‌مقایسه است.
 
چه قیاسی؟ یعنی چه تفاوتی وجود داشت؟

قدیم‌ترها بستگی به فصل بحث غذایی هم تغییر می‌کرد. تهرانی‌ها بیشتر به فصل غذا می‌خوردند، تابستان که می‌آمد، تقریبا پختنی‌ها را رها می‌کردند و بیشتر از 95درصد از سبد تغذیه مردم را سبزیجات و میوه‌جات تشکیل می‌داد. حتی خیلی از قصابی‌ها هم می‌بستند و طبیعت فصل با طبیعت مردم می‌خواند. سحرها مردم در کل سعی می‌کردند گوشت نخورند تا عطش پیدا نکنند. اغلب از لبنیات کم‌چرب استفاده می‌کردند و خرما هم نقش تقویتی زیادی داشت. در کنار همه اینها همسایه‌ها یکدیگر را خبر می‌کردند و تکه همسایگی را یا قبل سحر و یا قبل افطار می‌فرستادند. من هم به‌خوبی یادم هست همان ساعت مثلا 4صبح از راه پشت‌بام که به هم نزدیک‌تر بودند، به همسایه‌ای نان یا بخشی از سحری‌ای را که داشتیم، می‌دادیم. در این ماه حتی شکل فعالیت کسبه هم تفاوت پیدا می‌کرد.

چرا؟ آنها مگر چه کار می‌کردند؟

کسبه چند روز مانده به ماه رمضان حبوبات، بنشن و اجناس‌شان را از خس و خاشاک پاک می‌کردند و به اصطلاح بوجار خبر می‌کردند، بوجار هم کسی بود که الک‌های مختلف داشت و هرکدام برای پاک کردن چیزی به‌کار می‌رفت. در ادامه کسبه سعی می‌کردند چرب‌تر بکشند تا مشغول‌الذمه نشوند و این نکته مهمی بود که همه رعایت می‌کردند. همچنین رفتار و برخورد با روزه‌داران هم از موارد جالب‌توجه بود.

این ارتباط به چه شکل بود؟

درواقع خود مردم همه‌چیز را در این ماه بیشتر رعایت می‌کردند و وجدان فردی مردم تبدیل به وجدان اجتماعی می‌شد. به همین دلیل در ماه‌های رمضان‌، جنگ و دعوا خیلی کم می‌شد، کلانتری و دادگاه‌ها خلوت و کارها به شکلی سبک می‌شدند. آن روزها اگر کسی روزه می‌گرفت، در مقابل دیگران سربلند بود و خانواده و اطرافیان هم به‌شدت بچه‌ها را در این مسیر تشویق می‌کردند. همچنین اگر بچه‌ای روزه می‌گرفت و نماز اول می‌شد، در نماز جماعت حتما او را در صف اول نگه می‌داشتند.

در عید فطر چطور؟ بین این مناسبت ماه رمضان هم با این روزها چه تفاوتی از نظر حس و حالی که بود، وجود دارد؟

در روز عید فطر وقتی مردم می‌خواستند نماز عید بخوانند، همان صبح و زمانی که در مسجد بودند، مصافحه می‌کردند و در روستای ما این‌گونه بود که هر خانواده‌ای در ظرفی مقداری برای عید شیرینی می‌گذاشت و اگر هرکس نماز اولی داشت، به تعداد او شیرینی را بیرون ظرف می‌گذاشت؛ بعد هم روحانی متوجه می‌شد که چند نماز اولی در هر خانواده‌ای هست و او را به صف اول دعوت می‌کرد. با این جریان در عمل به بچه‌ها احترام را یاد می‌دادند. این رعایت و توجه درمورد بزرگ‌ترها و همسایه‌ها هم وجود داشت، مثلا در زمان افطار و سحر، همه سعی می‌کردند غذای پرعطر و بو درست نکنند تا این بو از خانه بیرون نرود یا اگر هم عطری داشت، برای همسایه حتما می‌فرستادند اما امروز این‌طور نیست و دیگر همسایه‌ها هم حواس‌شان به هم نیست؛ همین شرایط است که روح زندگی ایرانی را کشته است.

و این جریان باعث شده آن شادی و حال و هوا را امروز نبینیم.

بله، اینها بخشی از دلایل این موضوع هستند. شادی زمانی به وجود می‌آید که شما در اجتماع زندگی کنی، آپارتمان ما را از اجتماع دور کرده و در خودمان فرو برده است. در گذشته سه عنصر در حیات زندگی مردم وجود داشت؛ آب، هوا و نور و درخت. در حیاط خانه‌ها هم درخت مثمر می‌کاشتند و هم سایه‌دار، آبی که در حوض بود باعث نشاط روح می‌شد و پنجره‌ها هم به شکلی بود که پرنور بودند اما الان کدام‌یک از آنها در زندگی ما وجود دارد؟ آن‌موقع‌ها مثل الان نبود و کافی بود طرف حتی دو اتاق اجاره کرده باشد اما همسایه‌اش را خبر می‌کرد و اگر نمی‌آمد، کاسه‌ای آش، حلوا یا هر چیزی که می‌شد، برای او می‌فرستاد. همچنین اولین لقمه را هم به بچه می‌دادند و همه سفره‌ها هم خیلی ساده بود.

یعنی همه در یک سطح بودند؟

درواقع بله، در سفره‌ها آنچنان پولدار و بی‌پول وجود نداشت و تقریبا یک‌جور بودند. همه سعی می‌کردند جوری نباشند که به فریب و ریا بیفتند. همچنین مردم چشم‌شان سیر و قانع بودند. در همین راستا در اکثر محله‌های مختلف، افراد یکدست بودند، خیلی تفاوتی بین‌شان جز شاید چند درصد وجود نداشت. آن‌موقع همه یکدیگر را می‌شناختند اما امروز حافظه تاریخی مردم از بین رفته، چون محله هم از بین رفته است. در کوچه ما قبلا مثلا 27خانه بود اما الان 290 خانه است. این یعنی افزایش120درصدی.

جای این رسوم در ماه‌های رمضان‌ این روزهای ما چقدر خالی است؟

امروز نحوه معماری تغییر کرده، زمانی که این بخش عوض می‌شود، شیوه روابط اجتماعی جدیدی هم پدید می‌آید که با آن روابط اجتماعی قدیم هیچ همخوانی ندارد، ازهمین‌رو شما در عرض یک پروژه چندین ساله، آن روابطی را که طی هزاران سال شکل گرفته و چکش خورده بود، ویران کردید. شما الان هنوز هم اگر به اردکان، یزد و شهرهای سنتی ما بروید، احساس می‌کنید در آنجا زندگی وجود دارد اما در شهرها و آپارتمان‌ها روح زندگی از بین رفته است. آن‌موقع‌ها هرکسی با هر موقعیتی به فکر اطعام بود و در ماه رمضان حتما مردم را اطعام می‌کرد اما الان همه به این فکر هستند که چطور گلیم‌شان را از آب بیرون بکشند. آن‌موقع البته قیمت اجناس تا سال‌ها ثابت می‌ماند و آنقدر دگرگونی و تغییر نبود.

مرتبط ها