عاطفه جعفری، روزنامهنگار: اتفاق تازهای در بازار نشر نیست که یکباره بعد از ترجمه یک کتاب موفق، نسخههای قاچاق آن کتاب منتشر شوند؛ کتابهایی که مشخص نیست چگونه به این سرعت ترجمه و چاپ شده و به دست مخاطب رسیدند. چنین اتفاقی عموما برای کتابهای ترجمهشده رقم میخورد و داد ناشری که برای کتاب زحمت کشیده تا از ناشر خارجی اجازه بگیرد و بعد هم ترجمه کند را درآورده اما خب میبینیم این مدل کتابها کنار خیابان و در فروشگاههای کتابی که در مترو هستند به وفور وجود دارند. گاهی حتی در کتابفروشیها هم این نسخههای قاچاق جاخوش میکنند. گزارش امروز ما درمورد مترجمان این کتابهاست که تقریبا اکثر آنها خیالی هستند و ناشر فقط برای اینکه خودش را راحت کند از نسخه موجود کپی کرده و درنهایت آن را با قیمتی کمتر از ناشر اصلی در بازار عرضه میکند. در این گزارش بهسراغ برخی از این ناشران رفتیم تا بدانیم آیا واقعا این مترجمان وجود دارند یا نه؟
ناشری که کتاب تالیفی ندارد!
در یکی از فروشگاههای مترو کتابی را دیدم. طراحی جلد و بخشهایی از متن متفاوت از کتابی بود که توسط انتشارات اصلی منتشر شده بود. کتاب ملت عشق، کتابی که این روزها در هر کتابفروشی میتوانید آن را پیدا کنید، برای همین تا کتاب را دیدم، برداشتم و اسم ناشر و مترجم را نوشتم. جلوی عنوان مترجم، نام بهناز زارعسرحدی نوشته شده بود. قبلا شنیده بودم خیلی از این نامها وجود خارجی ندارند اما برایم جالب شد ببینم آیا برای ترجمه این کتاب هم چنین اتفاقی افتاده یا نه؟
با ناشر تماس گرفتم و گفتم میخواهم با خانم زارعسرحدی گفتوگویی داشته باشم. کسی که گوشی را برداشته بود خودش را منشی دفتر نشر معرفی کرد و بعد هم گفت کسی نیست و بعدا تماس بگیرید؛ روز بعد تماس گرفتم و گفتم میخواهم با مسئول انتشارات «آ» (اسامی ناشران نزد روزنامه «فرهیختگان» محفوظ است) صحبت کنم. گفتند چند ساعت دیگر... بعد از چند ساعت بالاخره توانستم با آقایی که خودش را «ناصر. م» معرفی میکرد، صحبت کنم.
از او درمورد تعداد کتابهایی که در سال منتشر میکنند، پرسیدم و گفت: «عدد مشخصی نداریم، اما سعی میکنیم، کتابی را که برای مخاطب جذاب باشد، چاپ کنیم.»
گفتم قبل از چاپ چطور متوجه میشوید کتاب برای مخاطب جذاب است؟ مکثی کرد و گفت: «خب از کتابهای قبلی متوجه میشویم و بعد هم ذائقه مخاطب را میدانیم و منتشر میکنیم.»
فهمیدم که حرفش را عوض کرد، از تعداد کتابهای تالیفیشان پرسیدم و گفت: «ببینید من آمار دقیقی ندارم! بیشتر کتابهایمان ترجمه است چون برایمان راحتتر است که روی ترجمه کار کنیم. چون طرفداران بیشتری دارد. کتابهای تالیفی و نویسندگان ایرانی خیلی برای مخاطب جذاب نیستند.»
وقتی از دلایل دیگرشان برای چاپ کتابهای ترجمه پرسیدم، جوابی نداشت و فقط گفت: «ما مترجمان خوبی داریم.»
گفتم بله خیلی دلم میخواهد با خانمی که کتاب ملت عشق را ترجمه کرده است، صحبت کنم. کمی مکث کرد و گفت: «الان نمیتوانند گفتوگو کنند، چون ایران نیستند.»
گفتم اشکالی ندارد، شمارهشان را بدهید من در شبکههای اجتماعی با ایشان صحبت میکنم، میخواهم درمورد نحوه کارشان و نوع ترجمهشان بپرسم. دوباره مکثش طولانی شد و گفت: «بگذارید خودم با ایشان صحبت کنم و بعد خبر میدهم.»
قبول کردم و شمارهام را گرفت و قرار شد تا دو روز بعد خبر بدهد. اما بعد از چهار روز دوباره خودم به سراغشان رفتم و درنهایت هیچ اتفاقی نیفتاد و خانم مترجم همچنان در پرده غیب بود! و در آخر هم با این نکته که مترجم نمیخواهد صحبت کند، داستان را فیصله دادند. البته این نکته را حدس میزدم و مشخص بود این اتفاق میافتد. چون اصلا مترجمی به این اسم وجود نداشته و ندارد.
کار ترجمه من حرف ندارد!
با این یک مورد قانع نشدم و به سراغ ناشر بعدی رفتم. این دفعه نوبت به یکی از کتابهای نشر آموت که طی چند سال جزء کتابهای پرفروش بود، رسید. کتابهای «جوجو مویز» که بسیار هم در ایران پرطرفدار بودند و آموت اولینبار این کتاب را در ایران منتشر کرد. یوسف علیخانی، مدیر نشر آموت برای این کتاب و گرفتن کپیرایت آن بسیار زحمت کشیده است. اما اینبار هم بعد از پرفروششدن کتاب، نسخههای قاچاق آن بیرون آمد. علیخانی از آن دسته کسانی بود که بسیار برای اینکه جلوی این قاچاق را بگیرد زحمت کشید و تلاش کرد اما درنهایت به نتیجهای نرسید.
یکی از نسخههای قاچاق «من پیش از تو» توسط انتشارات «م» به چاپ رسیده است و بازهم اسمی بهعنوان مترجم روی آن درج شده که برای مصاحبه با او با انتشارات تماس گرفتم. اینبار تقاضایم مصاحبه حضوری با این مترجم بود که اسمش روی کتاب نسترن دلآویز نوشته شده بود.
وقتی مصاحبه را با ناشر در میان گذاشتم، ابتدا استقبال کرد و گفت: «حتما این اتفاق میافتد. اما اگر میشود، تلفنی صحبت کنید.» کمی مشکوک شدم و تقاضای مصاحبه حضوری دادم و گفتم چون مصاحبه طولانی است ترجیحم این است که خانم دلآویز را حضوری ببینم در جواب خواستند تا چند روز صبر کنم و بعد خبر بدهند، اما درنهایت خبری نشد و دوباره خودم تماس گرفتم و گفتند، با کسی دیگر باید صحبت کنید. کسی که با او قرار شد صحبت کنم خودش را امیدی و یکی از مسئولان نشر معرفی کرد و گفت: «ببینید ما اجازه مصاحبه به مترجمان نمیدهیم چون نمیدانیم قرار است چه سوالی پرسیده شود.» چون میدانستم که ممکن است چنین چیزی را بگوید، گفتم سوالها را میفرستم که از قبل ببینید، اما میخواهم حضوری گفتوگو را انجام بدهیم. گفت خبر میدهم و دوباره چند روزی خبری نشد. تا اینکه بعد از چند روز یک نفر تماس گرفت و گفت آقای امیدی میخواهد با شما صحبت کند و بعد از وصل شدن تلفن همان صدای آن روز را شنیدم و گفت: «من خیلی تلاش کردم که شما با خانم دلآویز گفتوگوی حضوری داشته باشید اما موفق نشدم. ولی سوالهای شما را به ایشان رساندم و قرار شد جواب بدهند.»
گفتم اگر ممکن است شمارهای بدهید که من خودم با خانم دلآویز صحبت کنم. تاکید داشت که نمیشود و وقت ندارد و نمیتواند برای مصاحبه وقتی بگذارد. گفتم خیلی زمان از ایشان نمیگیرم. اما بازهم تاکید داشت که نمیشود مصاحبه بگیرید و درنهایت قرار شد سوالاتی که برایشان فرستادهام را جواب بدهند.
بعد از یک هفته جواب سوالات را برایم فرستادند و بعد هم تماس گرفتند که اینها جوابهای خانم دلآویز است و گفتند اگر خودتان میخواهید تغییری در مصاحبه بدهید یا جایی را حذف کنید، اشکال ندارد. گفتم میتوانم تلفنی از ایشان تشکر کنم، بازهم تاکید کردند که تمایلی به صحبت تلفنی ندارند و ما تشکر شما را میرسانیم.
اما شاید جالبترین جای داستان جوابهایی است که به سوالهایم داده بود، پرسیده بودم چند کتاب ترجمه کردید و چند سال است در این حوزه فعالیت میکنید که در جواب گفته بود: «حدود 10 سال است که ترجمه کتاب را شروع کردهام و تا بهحال کتابهای زیادی را ترجمه کردهام.»
یا پرسیده بودم چقدر برای این کتاب زمان گذاشتید تا ترجمه کنید که در جواب گفته بود: «زمان زیادی صرف ترجمه نشد! چون متن آسانی داشت تقریبا چند روزه تمامش کردم!»
تمام این صحبتها درحالی مطرح میشود که برای ترجمه دقیق یک کتاب، باید زمان مناسبی صرف شود و بعد هم چندبار با متن اصلی مقایسه شود و بعد به نسخه نهایی برسند.
نکته دیگر اینکه وقتی نسخه اصلی کتاب که مریم مفتاح برای نشر آموت ترجمه کرده است را با این نسخه مقایسه میکنیم، متوجه میشویم حتی تغییر جزئی هم نداشته است. این سوال را هم پرسیدم که چطور آنقدر این متنها شبیه به هم هستند و درنهایت جواب داده بود: «شاید خانم مفتاح از ترجمه من برداشته است.» درحالی که با مقایسه زمان انتشار دو کتاب متوجه میشویم کتاب آموت نسخه جلوتری است.
این خانم مترجم «خیالی!» در آخر صحبتهایش تاکید کرده بود کتابی که او ترجمه کرده از همه کتابها بهتر است و هیچکس نمیتواند مثل او این کار را انجام دهد!
گفتههای ارسلان فصیحی درمورد ملت عشق
کتاب ملت عشق اولینبار با تلاش ارسلان فصیحی ترجمه شد و به بازار نشر ایران آمد. بارها نسخه ملت عشق با نام مترجمهایی متفاوت منتشر شده است. کتابی که به نام «چهل قانون عشق» هم مشهور است اما مترجمهای دیگر از همین نامی که فصیحی انتخاب کرده بهره بردند و حتی نام کتاب را ترجمه نکردند.
فصیحی درمورد این موضوع میگوید: «هر کالایی را که سود داشته باشد، قاچاق میکنند؛ یعنی از هر کالایی که استقبال شود و سود زیادی به همراه داشته باشد، بلافاصله جعلی و تقلبیاش هم تولید میشود. پفک هم تقلبیاش در بازار موجود است؛ این مساله در زمینه کتاب هم وجود دارد. شاید خلأ قانونی در زمینه قاچاق کتاب وجود دارد یا شاید هم نشر ما مشکل دارد، من این را نمیدانم اما معضلی است که در جامعه ما هست. از طرف دیگر نمیتوان انتظار داشت همه افراد جامعه کتابشناس باشند و همهچیز را درباره کتاب بدانند؛ اینکه کتابی قاچاق است یا نیست، مردم اینها را نمیدانند و لازم هم نیست بدانند زیرا هر فردی تخصصی دارد. تنها انتظاری که از مردم میتوان داشت این است که از کتابفروشیها و مراکز معتبری که کتاب اصل دارند، خرید کنند.
به نظر میرسد ترجمههای همزمان یا چند ترجمه از یک کتاب به قاچاق کتاب دامن میزند، این موضوع به اصطلاح پختهخواری است که نوعی تقلب و دزدی محسوب میشود. زمانی که کتابی ترجمه مقبولی دارد و به اصطلاح در بازار گرفته، مردم آن را پسندیدهاند و به فروش میرود، عدهای این کار را میکنند و با اسم مترجم دیگری کتاب را میفروشند که ممکن است مترجم واقعی نباشد، اما از این اسمها استفاده میکنند که مثلا کتاب ترجمه جدیدی دارد. برخی از کتابها تا ۶۰ ترجمه هم دارند! الیف شافاک کتابی به نام «ملت عشق» ندارد؛ «ملت عشق» نامی است که من برای ترجمه فارسی کتاب شافاک انتخاب کردم.
شما چطور میتوانید کتابی را که با این نام وجود ندارد، ترجمه کنید و نامش را «ملت عشق» بگذارید؟! شافاک کتابی به این نام ندارد، اسم را من گذاشتهام، پس اسم ترجمههای دیگر هم دزدی است. این مشکلات وجود دارد.»
شکایت از موجودی خیالی
بهقول محمد نیکسیرت که سالهاست درحوزه نشر فعالیت میکند، این مساله اصلا چیز عجیبی نیست. او خاطرهای تعریف میکند از یکی از این مترجمان خیالی که یکی از کتابهای پرفروش را کپی کرده بود و میگوید: «چندسال پیش یکی از کتابهایی که بسیار هم در بازار نشر معروف شده بود با اجازه ناشر اصلی توسط یکی از ناشران باسابقه حوزه ادبیات منتشر شد، بعد از چندوقت دیدیم که کتاب بهسرعت درحال کپی شدن است، درنهایت به اسم یک مترجم رسیدیم و از او شکایت شد اما درنهایت متوجه شدند که اصلا چنین کسی وجود ندارد، این مساله خیلی مهم است، اما هیچنظارتی وجود ندارد و واقعا هم کسانی که درحوزه نشر فعالیت اصلی را انجام میدهند، از این ضررها زیاد داشتهاند و نمیدانند باید به کجا بگویند و این مساله را رسیدگی کنند.»
او به یک نکته دیگر هم اشاره میکند و میگوید: «ببینید اگر سازوکار قانونی شکل بگیرد، کسی دیگر نمیتواند بهراحتی کتابهای ترجمهشده دیگر ناشران را کپی کند، چون میداند قانون جلوی کارش را میگیرد و نمیگذارد این کار را انجام بدهد. همه دغدغه کسانی که درحوزه این مدل کتابهای ترجمه فعالیت میکنند، این است که بتوانند حقشان را بگیرند. من چون در نشر بینالملل فعالیت کردهام، میدانم چقدر سخت است که از یک ناشر خارجی بتوانی حق رایت کتاب را بخری، بعد یکباره همه زحمات ناشر بر باد میرود. البته این را باید بگویم که ناشر سود خودش را از این مساله میبرد اما بحث دیگر، موضوع لذتی است که از ترجمه کتاب میبرد و اینکه میبیند کتاب پرفروش میشود، ولی این لذت به تلخی تبدیل میشود و درنهایت ناشر متضرر از اتفاقی که برایش میافتد.»
نیکسیرت معتقد است باید از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی قانونی به مجلس داده شود تا این مساله شکل قانونی پیدا کند و اگر این اتفاق نیفتد تا همیشه ما این مشکل را خواهیم داشت، کمااینکه این اتفاق سالهاست گریبانگیر بازار نشر کشور است.
ناشران کپیکاری که به افغانستان هم رسیدهاند
چندوقت پیش با سعید دمیرچی از نشر هرمس گفتوگو کردم و او از اوضاع نشر افغانستان میگفت اما همان زمان در گفتوگویش از همین مساله گفت که چقدر کپی و قاچاق کتاب به ناشر اصلی ضربه میزند. او این کار را در مقایس کارشان که مراوده با افغانستان است، مثال میزد و از ضررهایی که در این کار به آنها تحمیل شده بود، گفت: «کاری که ما از حدود پنجسال پیش در افغانستان شروع کردیم، این است که این کشور یک قانون داخلی دارد که اگر یک ناشر کتابی را منتشر کند و ناشر دیگری از آن کتاب چاپ کند، آن ناشر اول میتواند شکایت کند؛ مثل قانونی که ما در کشورمان داریم. ما آمدیم با چند ناشر ایرانی در بخش خصوصی صحبت کردیم و رایت کتابهایشان را خریداری کردیم و به ناشر افغانستانی کتاب را واگذار کردیم تا او کتاب را چاپ کند و لوگوی نشر خود را هم بزند و به ناشر ایرانی هم درصدی را پرداخت کند. در این پنجسال به این روش کتابها را به افغانستان رساندیم، البته در برخی موارد هم این شکل کار جوابگو نیست، مثلا چند کتابی را که بهصورت ترجمه در ایران منتشر شده بود، در افغانستان به یک ناشر فروختیم. اما یک ناشر دیگر سریع این ترجمه را کپی کرد و کتاب را فروخت و بازار ناشر اول را خراب کرد. مثلا ما حق رایت کتاب «شدن» میشل اوباما را از نشر مهراندیش خریدیم و به یک ناشر در افغانستان فروختیم، این کتاب در افغانستان چندین جلد فروخت اما یک کتابفروش دیگر در افغانستان این کتاب را با ناشر دیگری در ایران کپی کرد و با قیمت پایینتر از کسی که پول رایت داده بود، عرضه کرد. برای همین شاید بشود درمورد کتابهای تالیفی در بازار نشر افغانستان کار کرد اما نمیشود به بازار کتابهای ترجمهای تکیه کرد.»
دمیرچی معتقد است که این اتفاق در داخل ایران هم میافتد، یعنی ناشرانی که مدام درحال کپیکاری هستند و به همین اندک ناشری که قانونی کار میکنند ضربه میزنند، این مساله خیلی برای ناشر ضربه مهلکی است، چون همه توانش را برای خرید رایت یک کتاب میگذارد و درنهایت کتابهای دیگر که کپی شده است با قیمت پایینتر از کتاب اصلی به بازار میآید!
کپی میکنیم چون میتوانیم!
محمد 27 ساله است، سالهاست که کارش فروختن کتاب کنار خیابان است. به کتابهایی که روی سنگفرش پیادهرو پهن کرده نگاهی میاندازم، اکثرشان از همین مدل کتابهای قاچاق با همان مترجمهای خیالیاند. همینطور که کتابها را نگاه میکنم، صحبت او با تلفن را هم میشنوم که میگوید: «دو تا «جز از کل» میخوام، چند تا هم «ملت عشق». بعد هم تاکید میکند هر چقدر قیمتش پایینتر، بهتر.»
حرفهایش با تلفن که تمام میشود، میپرسم مگر قیمت کتاب را شما تعیین میکنید؟ میخندد و میگوید: «تقریبا. البته اگر خودمان منتشر کنیم، قیمتش ارزانتر درمیآید.»
میگویم پس شما ناشر هستی؟!
باز هم خندهای میکند و ادامه میدهد: «آره هم ناشر، هم مترجم، هم تعیینکننده قیمت کتاب، من میخواهم همه را کتابخوان کنم، برای همین قیمت کتابها را ارزانتر میگویم.» بعد هم به کتابفروشیای که جلوی آن بساط کتابهایش را پهن کرده اشاره میکند و میگوید: «اینها کتاب را به قیمت خون پدرشان حساب میکنند اما ما اینطور نیستیم، ارزان میگوییم تا مشتری هم راضی باشد.»
میگویم خب این ارزانی که برایتان ضرر دارد، میگوید اگر ضرر داشت کتاب چاپ نمیشد! حالا هم به نظرم همان کتابی که دستت هست را بردار، چون همین کتابفروشی روبهرو این کتاب را با قیمت خیلی زیادی میفروشد اما من از نصف کمتر میفروشم !
منظورش کتاب میشل اوباما بود. کتابی که چندسالی است منتشر شده و بهوفور در همهجا کپی شده است و وجود دارد، میگویم تعداد صفحات این کتاب زیاد است، چطور میشود که میتوانید آن را اینقدر ارزان بفروشید. ضرر نمیکنید؟
باز میخندد و تاکید میکند که هیچضرری ندارد که برایش سود هم میآورد و میگوید: «میدانی چند جلد از این کتاب را فروختهام؟ همینجا کنار خیابان، از همه این کتابفروشیها بیشتر سود کردهام.»
میپرسم ناشرانشان را میشناسی؟ میگوید بله در یکی از همین خیابانهای منتهی به انقلاب چاپ میشوند.
این حرف را که میزند، میگویم میتوانی مرا به ناشر این کتابها معرفی کنی؟ میخواهم چند جلد کتاب برای کتابخانه یک شهری بخرم و اگر از اینها بگیرم به نفعم است. خوشحال میشود که توانسته یک کار مثبت برای همکارانش انجام بدهد و شمارهای را میگیرد و بعد از صحبت و گفتن حرفهایش گوشی را سمت من میگیرد و میگوید: «بیا خودت صحبت کن.» به کسی که پشت خط است سلام میکنم و صدایی که میشنوم صدای مرد میانسالی است و میگویم چندکتاب از همین کتاب «شدن» میشل اوباما میخواهم اما چون برای کتابخانه میخواهم همیشه مترجمهای کتابها را دعوت میکنیم. شما هم چون ناشر کتاب هستی میخواهم با مترجم این کتاب صحبتی کنم که بازدیدی از کتابخانه ما داشته باشد.
مرد پشت خط مکثی میکند و میگوید: «فکر نمیکنم مترجم بتواند بیاید. ما در کارمان از این کارها نداریم.»
گفتم شما لطفی به کتابخانه ما داشته باشید، چون در شهر کوچکی اطراف تهران هستیم، خیلی برایمان مهم است که بتوانیم نویسنده یا مترجم یک کتاب را بیاوریم. مرد پشت خط که انگار شکه شده یکباره میگوید: «خانم من مسئول نشر نیستم، فقط این کتابها را چاپ میکنم از من هم نشنیده بگیر، فکر نمیکنم اصلا کسی به این اسمهایی که بهعنوان مترجم روی این کتابها زدهاند، وجود داشته باشد، اینها فقط اسمی است که ناشر تحویل ما میدهد. یکبار برای یکی از همین کتابها مشکلی پیش آمد و ما خواستیم مترجم را ببینیم اما مترجمی وجود نداشت، برای همین حدس میزنم با توجه به قیمت کمی که برای این کتابها درنظر میگیرند اصلا مترجمی وجود ندارد.» دقیقا به همان چیزی که میخواستم رسیدهام و برای همین چون دیدم کسی که با او صحبت میکنم اطلاعات زیادی دارد، پرسیدم پس این اسمهایی که روی کتابها زده میشود چیست؟
مرد خندید و گفت: «ما چاپخانه داریم. یکبار یکی از این ناشران وقتی اسم مترجم را از او پرسیدم، گفت: «آقا خودت اسم انتخاب کن. اسمی سخت باشد که نتوانند به آن ایراد بگیرند. استدلالشان هم این بود که اگر عجیبوغریب باشد همه باور میکنند، این مساله در این چندسال خیلی زیاد شده است.» میپرسم در شرایط فعلی هنوز فروش خوبی دارید که میگوید: «حالا بهخاطر این شرایط کرونا کمی کاروبار کساد شده است اما زمان نمایشگاه کتاب آنقدر این کتابها فروش داشت که نمیدانستند با پول این کتابها چهکار کنند. خیلی برایشان سود دارد، چون تقریبا فقط پول چاپخانه را میدهند و کار دیگری نمیکنند! البته این را هم بگویم، این مدل ناشران مثل یک باند و دسته عمل میکنند و خیلی هم کارشان را بلدند، یعنی میچرخند و کتابهای پرفروش را پیدا میکنند و بعد هم در سریعترین شکل ممکن آن را چاپ میکنند. بهقول خودشان زورش را دارند، پولش را دارند و سریع کتابها را کپی میکنند.»
ضمانت اجرا برای رعایت قانون
برای نوشتن این گزارش زمان زیادی لازم بود، چون اکثر ناشرانی که کتابهایشان را با مترجمهای خیالی روانه بازار میکنند، تمایلی به مصاحبه در این موضوع نداشتند. گویا تصمیمی پنهان در پس این شکل رفتار بازار نشر وجود دارد که بیشتر نگاهش معطوف به منفعت مالی تعدادی از افراد سودجو است و از زیانهای بلندمدت این اقدام فراگیر غافل هستند. ناامن شدن بازار نشر کتب ترجمه باعث میشود که جریان ترجمه در تعداد معدوی کتاب قفل شود. انگار هیچراه نجاتی هم برای برونرفت از چنین وضعی وجود ندارد، مگر آنکه از سمت معاونت حقوقی وزارت ارشاد، این مساله پیگیری شود و توسط مجلس قانونی برای این بحران درنظر گرفته شود. قانونی که ضمانت اجرا داشته باشد. نکته مهمتر اینجاست که بیشتر این کتابها حتی در خانه کتاب هم ثبت نمیشوند و شابک ندارند، اما بهصورت زیرزمینی در اختیار مخاطب است و مخاطب میتواند با قیمتی کمتر کتاب را داشته باشد.
مگر ترجمه یک اثر چقدر تمام میشود؟
شاید الان با نوشتن این موضوع به این نتیجه برسید که خب آنقدر هزینههای ترجمه در کشورمان بالاست که برخی ناشران جریان ترجمه را دور بزنند و بهجایش به کپیکاری روی بیاورند. درحالیکه ترجمه یک اثر به نسبت بقیه هزینههای حوزه نشر، هزینه هنگفتی را به ناشر تحمیل نمیکند. مگر اینکه برای ناشر مهم باشد که کدام مترجم باید کتابش را ترجمه کند. طبیعتا اگر مترجم بنامی این کار را بر عهده بگیرد، حتما نرخ گرانتری دارد تا اینکه مترجم نوپا این کار را انجام دهد. برای اینکه بدانیم هزینه ترجمه بهطور معمول چقدر است از چند منبع سوال کردیم و به این نتایج رسیدیم که تعداد صفحات کتاب بر هزینه ترجمه تاثیر دارد. درحوزه ادبیات که مدنظر ماست، کمی قیمتها نسبت به حوزههای تخصصی متفاوت است. اما بهطور متوسط قیمت هر صفحه ترجمه حدود 16500 تومان است. این هزینه البته به نسبت مترجم متفاوت است. با این متوسط قیمت اگر بخواهیم یک کتاب 250 صفحهای را درنظر بگیریم حدودا ناشر باید چهارمیلیون تومان برای ترجمه هزینه کند. البته بازهم تاکید میکنیم که این مساله برای مترجمان معروف و شناخته شده بسیار بالاتر است. اما با همین حدود متوسط هم میبینیم که بهاندازه هزینههای دیگر حوزه نشر این مساله خیلی نمیتواند برای نشر هزینهبر باشد! اما باز هم این هزینه حداقلی ترجمه را انجام نمیدهند و به جایش میخواهند این کار برایشان مجانی شود.