میراحمد رضا مشرف، روزنامه نگار: «چهار سالِ گذشته و سیاست اول آمریکا را فراموش کنید.» این اظهارنظری است که جو بایدن رئیسجمهور آمریکا در تازهترین اجلاس امنیتی مونیخ مطرح کرد تا التیامی باشد بر جراحتها و آسیبهایی که چهار سال حضور ترامپ در کاخ سفید، بر متحدان ایالاتمتحده وارد کرده است. اما آیا واقعا همانطور که بایدن میگوید و میخواهد فراموش کردن دوران ترامپ و تبعات آن امکانپذیر است؟ این همان سوالی است که پروفسور جاناتان کرشنر، استاد روابط بینالملل دانشگاه بوستون و نویسنده کتاب «یک آینده نانوشته: رئالیسم و عدمقطعیت در جهان سیاست» تلاش میکند تا در شماره اخیر نشریه فارینافرز به آن پاسخ دهد. متن زیر ترجمه تا حدی کامل از این مقاله تحلیلی است که در آن به شکلی دقیق و موشکافانه به پیامدهای چهار سال حضور سیاسی ترامپ و همچنین آینده موقعیت سیاسی آمریکا در جهان پرداخته شده است. این مقاله را در نشریه فارینافرز که با عنوان «رفته، اما فراموش نشده» منتشرشده در ادامه میخوانید.
با وجود اینکه گمان میرود ترامپ به جمع باشگاه روسایجمهور یکدورهای آمریکا پیوسته، اما تاثیرات دوران او بر قدرت و نفوذ ایالات متحده در جهان همچنان پایدار باقیمانده است. آنگونه که لئو تولستوی هشدار میدهد: «هیچ شرایطی وجود ندارد که یکفرد به آن عادت نکند، بهخصوص زمانی که او میبیند آن شرایط بهوسیله اطرافیانش پذیرفته شده است.» بر همین اساس عادیسازی آنچه که درحقیقت رفتاری هنجارشکنانه در عرصه سیاستخارجی تلقی میشود، بسیار آسان است؛ بهویژه برای اغلب آمریکاییهایی که تمایلات منزویگرایانه دارند. در هر سطحی از انتقادات، شما نهایتا ممکن است از دستهای اغلب آلوده به خون تندیس عظیم آمریکایی [مجسمه آزادی] در صحنه جهانی صحبت به میان آورید، اما سیاستخارجی ترامپ متفاوت از این بود؛ کوتهبینانه، معاملهگرا، ناپایدار، غیرقابل اعتماد، گستاخانه، شخصیتمدار و عمیقا غیرلیبرال در تئوری، منش و عقیده. اگرچه برخی این تغییرات را مورد تحسین قرار دادند، اما بیشتر متخصصان، کارشناسان و افراد حرفهای در عرصه سیاست خارجی از بابت اینکه یک میانپرده عمیقا تاسفبار و از بسیاری جهات دشوار، سپریشده نفس راحتی کشیدند.
اما این آرامش مشهود کنونی با یک حقیقت ناامیدکننده توأم شده که ریشه در مفهومی از آنارشی دارد: دنیا نمیتواند دوران ریاستجمهوری ترامپ را نادیده بگیرد. (همچنین جهان نمیتواند رفتار برخی اعضای کنگره را در هفتههای پایانی حکومت ترامپ بهدست فراموشی بسپارد؛ همانها که فرصتطلبانه به ابطال انتخابات رای دادند و به تحریک خشونتها در کنگره کمک کردند) از این نقطه به بعد، کشورها در سراسر کرهخاکی مجبور هستند منافع و انتظاراتشان را با درک این مساله هماهنگ کنند که حکومت ترامپ الگویی است که سیستم سیاسی ایالاتمتحده میتواند آن را بهطور منطقی بازتولید کند. چنین ارزیابیهایی برای ایالاتمتحده مزیتی بهدنبال نخواهد داشت. طی 75 سال استنباط عمومی این بود که ایالاتمتحده نسبت به ارتباطات و نهادهایی که ایجادکرده، متعهد است و هنجارهای آمریکایی دنیا را در مسیرهایی که برای علایق این کشور ارزش و اعتبار قائل است، قالببندی میکند. اما درصورتیکه بر درک عمومی نسبت به بیخاصیتی و نفعخواهی شخصی این ارتباطات و نهادها افزوده شود، در آن هنگام ایالاتمتحده جهان را مکانی پرخطرتر و کمخوشایندتر از قبل خواهد یافت.
قدرت و هدف
یک کشور همواره میکوشد تا رفتار سیاستخارجی کشور دیگر را بهواسطه ارزیابی دو فاکتور قدرت و هدف پیشبینی کند. اندازهگیری بعد اول ساده بهنظر میرسد، هرچند اغلب هم اینگونه نیست (در شرایطی که فرانسه در سال 1939 از قدرت عظیم نظامیاش لاف میزد و طی نیمقرن بعد از آن اتحادجماهیرشوروی بهعنوان یک ابرقدرت در کانون توجه قرار داشت، هر دو کشور ناگهان و به شکل غیرمنتظرهای زیر فشار از هم پاشیدند). اما ارزیابی عنصر دوم یعنی هدف که حتی از مورد اول هم مهمتر است، نیاز به گمانهزنی بیشتری دارد؛ اینکه یک کشور دوست است یا دشمن؟ و در هر دو صورت برای چه مدت زمانی؟ آیا این اهداف با کلمه کشور پیوند خوردهاند و یا تعهداتی زودگذر و یا بیانیههای کوچک عمدتا سطحی و فرصتطلبانه هستند؟ درنهایت همه اینها سوالاتی در رابطه با اعتماد و اطمینان هستند که نیاز به قضاوت و تصمیمگیری دارند. صرفنظر از خوب یا بد بودن آن، شراکت و همراهی با کشوری آسانتر است که جهتگیریهای بنیادین سیاستخارجیاش ریشه در اهدافی دارد که به شکلی معقولانه در تمام مدت پایدار است.
با همه این اوصاف اکنون باید شرکای آسیایی، اروپایی و خاورمیانهای ایالاتمتحده، اولویتهای واشنگتن در صحنه جهانی را مورد کنکاش قرار دهند و بهنتایج حاصله در چارچوب قابلیتها و صلاحیتها و نه بر اساس اعتماد و اطمینان بنگرند. در وضعیت فعلی حتی بایدن و تیم حرفهای بدوننقصش هم نمیتوانند برای تغییر این نگرشها کار چندانی انجام دهند. از این پس تمامی کشورها و در هر جایی که هستند باید اطمینان لازم را نسبت به ایالاتمتحده کسب کنند؛ موضوعی که بهطور قطع متحدان را بیش از دشمنان عصبی میکند. هر اندازه که وعده داده شود و بهترین نوع برخورد طی چند سال آینده انجام گیرد، بازهم رستاخیز انگشتی که اول به آمریکا اشاره میکند، تهدیدات در سایه را نمایان میسازد. حتی اگر همه رهبران جهان برای فشردن دست دوستی با رئیسجمهور جدید آمریکا هجوم بیاورند، بازهم چنین امکانی به ناچار تعیینکننده سرنوشت روابط دولت آمریکا و دولتهای دیگر خواهد بود.
بدین ترتیب حتی با انتخاب بایدن بهعنوان یک فرد جهانگرا، لیبرال سنتی و میانهرو -که لباس سیاستخارجیاش با همان قواره روسایجمهور آمریکا طی 9 دهه اخیر بریده شده است- اکنون کشورها مجبورند در برابر چشماندازی از یک بیتفاوتی، رها کردن دوباره و سیاستخارجی ناپخته و کوتهنظرانه واشنگتن حصاری برای خود داشته باشند. با این حال مقتضای بینظمی این است که دولتها، دنیا را آنگونه که هست ببینند، نه آنگونه که بودن آن را آرزو دارند. در این بین نکته هشداردهنده این است که ایالاتمتحده شاید دیگر نتواند آن کشور پیشگام و راهنما باشد.
اگرچه فاصله آرا در انتخابات 2020 ریاستجمهوری زیاد بود، درعین حال هر عقل سلیمی چشمپوشی از ترامپ را امکانپذیر نمیداند. در انتخابات 2016 برخی معتقد بودند که انتخاب ترامپ یک اتفاق بود. اما انتخابات 2020 به این حکایت آرامشبخش خاتمه داد. ترامپ، ایالاتمتحده و یا حداقل بخش بزرگی از آن است. ممکن است بسیاری از آمریکاییها این احساس را درون خود خفه کنند، اما دیگر کشورها ملاحظات مربوط به برخی تفسیرهای ایدهآلی از شخصیت ملی آمریکاییها را ندارند. نام ترامپ بر دهها مورد رسوایی نژادی، خطاهای آییننامهای فاحش و بیپرواییهای تکاندهنده سایه افکنده است، همان چیزهایی که میتوانست به حرفه سیاسی هر شخصیت سیاسی ملی دیگری طی نیمقرن گذشته خاتمه دهد. با این وجود زیر پا گذاشتن این هنجارها بهسختی توسط آمریکاییها مورد توجه واقع شده است. درمقابل این بیکفایتی محض و وحشتناک، اداره دولت در سنگینترین بحران سلامت عمومی قرن بود که ترامپ را از صحنه سیاسی با افتضاح خارج کرد. ترامپ یک همهگیری را به ثبت رساند که بیش از 250 هزار نفر از مردم [اکنون این رقم به نیممیلیون نفر رسیده است] را با وجود مسئولیت مستقیمش در قبال سلامت آنان، به کشتن داد تا صرفا برای دیدهشدن برتری سیاسیاش اعمال مدیریت کرده باشد. بهرغم شرایط فوق، 74 میلیون نفر به او رای دادند، یعنی 9 میلیون نفر بیشتر از انتخابات سال 2016 و بالاترین رای برای یک کاندیدای ریاستجمهوری در آمریکا؛ البته بهاستثنای بایدن که 81 میلیون رای بهدست آورد.
سهم ترامپیسم در سیاستخارجی
بنابراین صرفنظر از اینکه خود ترامپ در کاخسفید حاضر باشد یا خیر، کسی نمیتواند تصویری از سیاست آمریکا و آینده سیاستخارجی این کشور ترسیم کند که در آن سهمی برای ترامپیسم درنظر گرفته نشده باشد. با نگاه به تحولات چهار سال پیشرو، ناظران باید این پیشبینی را داشته باشند که انتخابات ریاستجمهوری آینده ممکن است خروجی کاملا متفاوتی را رقم بزند. این موضوع نمیتواند برای منافع ایالاتمتحده و یا نفوذ آن در دنیای سیاست خوشیمن تلقی شود. حقیقت این است که داستان انتخابات سال 2016 فقط در پیروزی ترامپ بر کلینتون خلاصه نمیشود. از چنین منظری است که دیگر کشورها میکوشند تا آینده سیاستخارجی آمریکا را گمانهزنی کنند. آنچه در این سالها رخ داد حتی چیزی بیشتر از آموزندگی و اضطراب بود. در جدال و کشاکش درونی حزب جمهوریخواه؛ یک تازهکار سیاسی، ستاره برنامه تلویزیونی و تاجر لافزن با شهرتی سوالبرانگیز و یک عضو معمولی و اتفاقی حزب ظاهر شد که خودش بهوسیله توهین به قهرمانان حزب و خُردساختن هسته عقاید سیاسی بلندمدتشان در قبال تعاملات جهانی، لهکردن رشته محکم رقبای سازمانیافته را مدیریت میکرد. بهدلیل اینکه رخداد فوق در محدوده حزب جمهوریخواه رقم خورده است، این تحول شگفتآور و پیشبینینشده نمیتواند به نقصهای احتمالی کلینتون و یا لیبرالهای پایبند به جنگهای تمدنی نسبت داده شود؛ درواقع همان تفسیرهایی که بعد از شوک انتخاباتی سال 2016 خود را نشان داد. اما داستان مشابهی نیز در فرآیند انتخاب نامزد در حزب دموکرات مشاهده شد. سناتور برنی سندرز از ورموت -یک لانگشات بیرونی دیگر و سوسیالیست پیر از یک ایالت کوچک- به گرفتن پاداش از ماشین سیاسی قدرتمندی که کاملا بهوسیله دستگاههای حزبی پشتیبانی میشد، خیلی نزدیک شده بود.
حال سوال مهم این است که ترامپ و سندرز چه نقطه اشتراکی داشتند؟ تقریبا هیچ چیز، غیر از نپذیرفتن و رد جهانگرایی. رقابتهای انتخاباتی سال 2016 این نکته را روشن ساخت که اتفاقنظر درونی دو حزب بر سر جهانگرایی در دوران پس از جنگ جهانی دوم، دچار ازهمگسیختگی شده است؛ آنهم در شرایطی که در دهههای اخیر شکافهای آن بهتدریج درحال رشد و آشکارشدن بوده است. همکاری و مشارکت ترانس پاسفیک میان دهها کشور حاشیه اقیانوس آرام به انضمام آمریکا، بهعنوان یک توافق تجاری دور از دسترس میتواند همان پدیدهای باشد که نشانگر پایان جهانگرایی آمریکا تلقی شود. این توافق محور اصلی اتصال دولت اوباما به آسیا محسوب میشد. کلینتون در جایگاه وزیرخارجه آمریکا مذاکرات دقیقی را سازماندهی کرد و موجب افتخارش بود که این پیمان یک استاندارد طلایی را برای تجارت باز، شفاف و پاک در فرآیند معاهدات تجاری پدید میآورد. با این حال در طول مبارزات تنبهتن برای کسب نامزدی حزب دموکرات او مجبور شد بهدلیل نگرانی بسیاری از همحزبیهایش پیگیری توافق آسیا پاسفیک را رها کند (برنی سندرز هدایت فشارها را برعهده داشت). ترامپ نیز توافقی را که از حمایت گسترده جمهوریخواهان در هر دو مجلس برخوردار بود در اولین دوشنبه حضورش در کاخسفید باطل کرد.
وخیمتر شدن شرایط
مرکز جاذبه و گرایش سیاسی در ایالاتمتحده از درگیرشدن در جهانگرایی که در دوران 75 سال قبل از ترامپ شکل گرفته بود، بهسوی چیزی شبیه به انزواگرایی که در تاریخ ایالاتمتحده یک سنت طولانی بهشمار میآید، تغییر جهت داده است. در ارزیابی خط سیر سیاستخارجی آمریکا ناظران خارجی مجبورند تا درباره هر حزب سیاسی ارزیابی داشته باشند. بر این اساس حتی با خروج ترامپ از کاخسفید، احتمالا حزب جمهوریخواه فاصله خود با ترامپیسم را کاهش میدهند؛ بهویژه با درنظر گرفتن این نکته که بسیاری از مقامات انتخابشده روزگار خود را با این هراس سپری میکنند که ترامپ طرفداران پرشمار و وفادار خود را علیه منتقدانش به حرکت وادار سازد. پس حداقل در بعد لفاظی، حزب احتمالا در رویکردش در قبال دنیا بومیگرا و ملیگرا باقی میماند. سیاستخارجی حزب دموکرات نیز بهرغم اینکه بدخواهی آشکار کمتری دارد، قابلیت اطمینان چندانی نخواهد داشت. بایدن با یک تیم سیاستخارجی کارآمد میتواند انتظار اوجگیری دوباره را داشته باشد و به بقیه احساس اطمینان بدهد که ایالاتمتحده در چارچوب یک قدرت بزرگ مسئول، به قوانین احترام میگذارد و هنجارها را دنبال میکند. اما دامنه اختیارات او محدود است.
بایدن در قالب و یا اساس هر آنچه ترامپ نیست یا ندارد، انتخابشده و سرمایه سیاسی ارزشمندی ندارد و به همین علت احتمالا تمایلی نیز ندارد که این سرمایه را درجهت مبارزه برای اولویتهای سیاستخارجیاش به مصرف برساند. دموکراتها از هراس ترامپ متحد شدهاند وگرنه در بسیاری چیزهای دیگر متفرق هستند. درون حزب شکاف آشکاری، اغلب در امتداد خطوط نسلی و میان مرکزگرایان و بالهای چپگرای حزب وجود دارد. این مولفه میانی است، نه آن بومیگرایی و ملیگرایی که ممکن است نگرانی از جهانگرایی و یا حتی انزواطلبی کنجکاو توصیف شود. کشمکش میان حزب دموکرات زمانی شدت خود را آشکارتر میسازد که مساله سن بایدن (78 سال) در هنگام معارفه ریاستجمهوری مطرح میشود. با توجه به اشارههای مکرر خود بایدن به امکان ریاستجمهوری یک دورهایاش و یا درواقع نقش وی بهعنوان رئیسجمهور انتقالی، همقطاران دموکراتش بهسرعت خود را برای منازعه قابل پیشبینی بر سر رهبری حزب مهیا کردهاند. بدین ترتیب برای پیشبینی رفتار ایالاتمتحده یکبار دیگر نیاز خواهد بود تا به مسیر خروجیهای سیاسی طی چهار سال آینده نگریسته شود.
آمریکا لاف اقتصاد قوی را میزند
اما نکته بدتری هم وجود دارد؛ ارزیابها و برآوردکنندههای خارجی باید این را نیز مدنظر قرار دهند که ممکن است ایالاتمتحده بهزودی و بهسادگی از دایره قدرتهای بزرگ خارج شود. در یک نگاه عینی باید گفت آمریکا لاف یک اقتصاد قوی و فرماندهی شکوهمندترین نیروی نظامی دنیا را میزند؛ اما براساس یک نقلقول قدیمی که عمدتا درباره تیمهای ورزشی به کار میرود، آنها نمیتوانند صرفا روی کاغذ بازی کنند. دلایلی وجود دارد که بپرسیم آیا واشنگتن توانایی و استطاعت این را دارد که بهعنوان یک بازیگر قاطع و موثر در صحنه بینالمللی رفتار کند و در پیگیری منافع بلندمدتش توانمند نشان دهد؟ البته مشکل فقط متوقف شدن سیاست آمریکا در مرزهایش نیست، بلکه تغییر سیاست خارجی واشنگتن بهنحوی غیرقابل پیشبینی و از دولتی به دولت دیگر هم خود معضلی مهم است. اکنون ایالاتمتحده وارد شرایطی شده که فقط میتوان آن را «عصر بیخردی» توصیف کرد؛ آنهم در شرایطی که تعداد قابل ملاحظهای از جمعیت این کشور برای تئوریهای وحشیانه توطئه آغوش گشودهاند. وضعیت حال حاضر آمریکا به وضعیت آتن در سالهای پایانی جنگهای پلوپونزی یا فرانسه دهه1930 شباهت دارد؛ یک دموکراسی که فرسوده و آسیبپذیر شده است. فرانسهای که در سیاست مماشات غرق شده، بهخوبی نشان میدهد یک کشور مستهلکشده توسط کشمکشهای اجتماعی داخلی آن کشوری نیست که قادر به اعمال یک سیاست خارجی فعال، سازنده یا معتبر باشد.
دیگر چک سفیدی در کار نخواهد بود
ممکن است این سناریوی ویرانشهری اتفاق نیفتد و حتی بهعنوان احتمالی برای آینده آمریکا مطرح نباشد. اما منطق بینظمی نیاز دارد تمام کشورها حداقل فرآیند قطبیشدن و اختلال داخلی ایالاتمتحده را مدنظر قرار داده و به الزامات وقوع چنین سناریوهایی که طی آن تمام تعهدات فسخ میشوند، توجه نشان دهند. آنها باید دنیایی را تصور کنند که در آن واشنگتن بهزعم همه تواناییهایش کمتر به سیاست جهانی متصل است. این چشمانداز ارزیابیهای کلانی از رفتار ایالاتمتحده را میطلبد.
برخی بازنگریها قریبالوقوع نسبت به دیدگاههای آمریکا بیخطر و سودمند هستند. در سمتوسوی مثبت این محاسبه، شاید کشورهای خاورمیانه درنهایت بتوانند به زندگی برخورداری از حمایت ایالاتمتحده فکر کنند. در دهه1990 متحدان ایالاتمتحده از جنگ به رهبری آمریکا برای خاتمه دادن به اشغال کویت توسط عراق، استقبال قابل درکی داشتند. اگر این حمله کنترل نشده بود، عراق احتمالا بر منابع عظیم نفتی منتهیالیه خلیجفارس سلطه پیدا میکرد؛ بنابراین در غیاب یک رقیب نظامی همتراز یا یک اعمال فشار موثر نسبت به تهدیدات امنیتی، ایالاتمتحده سوژه خوبی برای این سرکوب محسوب میشد.
اما اغلب چیزها طی این سه دهه تغییر کرده است. ایالاتمتحده اکنون در جایگاه بزرگترین تولیدکننده نفت و گاز طبیعی قرار گرفته؛ چین درحال حاضر به بزرگترین صادرکننده کالا به کشورهای عراق، کویت و عربستان تبدیل شده و درنهایت با توجه به تغییرات آبوهوایی، ایالاتمتحده باید محدودیت کاربرد سوختهای فسیلی و نه ارائه کمک و سوبسید به تولیدکنندگان آن را مورد توجه قرار دهد. در این شرایط اگر کسی بخواهد از همین امروز سیاست خارجی این کشور را طراحی کند، توجیه تعهدات ایالاتمتحده در خلیجفارس برایش کاملا دشوار خواهد بود. بهخصوص درمورد روابط ایالاتمتحده و عربستان باید تاکید کرد این روابط بیش از آنکه برمبنای یک دوستی عمیق شکل گرفته باشد، به یک ازدواج مصلحتی و سیاسی شباهت دارد. این موضوع بهخصوص در دوره ترامپ و با روابط مبهم و رمزآلود شاهزادهها -جرد کوشنر داماد ترامپ و محمد بنسلمان شاهزاده سعودی- مشهودتر بود. اما روابط شخصی گذرا هستند. سعودیها در مسائلی همچون قتل جمال خاشقچی و تاکتیکهای فاجعهبار انسانیشان در جنگ علیه یمن، روی سیاست نزدیک به سکوت دولت ترامپ حساب باز کرده بودند. درمقابل بایدن در دوران نامزدی ریاستجمهوری اعلام کرد درصورت انتخابشدنش، عربستانسعودی دیگر نمیتواند همچون گذشته از «چکهای سفید خطرناک» بهره ببرد. همیشه امکانی وجود دارد که شعارهای دنبالهدار تبلیغاتی منجر به واقعیات در قدرت سیاسی شوند، بنابراین عربستانسعودی و پادشاهیهای همردیف آن در خلیجفارس چارهای جز این ندارند که در ارزیابیهای امنیت ملیشان برای سالهای آتی، حداقل پیشبینی خروج نیروهای آمریکا از منطقه را مدنظر قرار دهند.
تلآویو نیز باید با محاسبات مشابهی روبهرو شود. در دوران دولت اوباما و پس از آن، بنیامین نتانیاهو نخستوزیر اسرائیل [رژیمصهیونیستی] با گره زدن سرنوشتش به یک حزب سیاسی خارجی و نه یک کشور، تصمیمی افراطی گرفت که در تاریخ دیپلماسی خطرناک و نادر است. نتانیاهو با دور زدن باراک اوباما برای همکاری مستقیم با جمهوریخواهان کنگره و سپس با در آغوش گرفتن ترامپ، به موفقیتهای رئیسجمهوری اتکا کرد که او هم حاضر نبود از مزایای سیاسی داخلی سیاستهایش در قبال خاورمیانه چشمپوشی کند. در مقام جبران ترامپ نیز با پذیرش اورشلیم [بیتالمقدس] بهعنوان پایتخت اسرائیل، سرپوش گذاشتن بر انتقادها از تخطیهای این کشور و در عین حال با ترغیب برخی کشورها به عادیسازی روابط با اسرائیل، چک سفید سیاسی دیگری دراختیار این رژیم قرار داد. همه این اقدامات در شرایطی انجام گرفت که در قبال آنها هیچ سودی برای منافع ملی ایالاتمتحده حاصل نشد. اکنون باید دید با خارج شدن دیپلماسی خاورمیانهای ایالاتمتحده از دستان حلقه کوچک مشاوران خارومیانهای ترامپ، روابط دوجانبه آمریکا و اسرائیل به چه میزان صدمه خواهد دید.
ناتو بعد از آمریکا
هرقدر ادراکات پساترامپ آمریکا در خاورمیانه ممکن است برای قدرت و منافع این کشور مفید واقع شود، چنین چیزی نمیتواند در رابطه با تجدیدنظر و بازاندیشی که در قبال تحولات سایر نقاط دنیا رخ میدهد، مصداق پیدا کند. در قیاس با منطقه خلیجفارس و خاورمیانه، ایالاتمتحده منافع ژئواستراتژیک سیاسی و اقتصادی عظیمی در اروپا و آسیا دارد. کاهش تعامل و تعهدات با شرکا در چنین مناطقی فرصتهایی را برای دیگر بازیگرانی که نسبت به خواستههای ایالاتمتحده بیتفاوت یا حتی دشمن هستند، فراهم میسازد. چنین چالشهایی اطمینان مجدد آسان را نیز به مبارزه میطلبد.
بایدن بهطور قطع تعهدات آمریکا به ناتو را به شکل خردمندانهای مورد تایید مجدد قرار میدهد. با توجه به ضدونقیضگویی ترامپ در قبال متحدان دموکراتیک در بعد عمومی، و در بعد خاص مشارکت در فرآیندی که او آن را بهنحوی عجیب سازمان پرداخت حقالزحمه تصور میکرد، بعید بهنظر میرسید که متحدان از دومین دولت ترامپ جان سالم بهدر ببرند. اما آیا متحدان پس از 2025 هم نجات خواهند یافت؟
در سال1993 «کنت والتز» دانشمند واقعگرای روابط بینالملل این بحث را مطرح کرد که با فروپاشی شوروی عمر مفید ناتو سپری شده و همراه با آن پیشگویی کرد که هرچند روزهای باقیمانده ناتو را نمیتوان برشمرد، اما سالهای آن را میتوان برشمرد. البته بعدها معلوم شد متحدان در ناتو دهههایی را از زندگی پیشرو داشتند. چیزی که والتز را به اشتباه انداخت غفلت از این نکته بود که ناتو همواره بیش از یک اتحاد نظامی محدود بوده است؛ این سازمان یک جامعه امنیتی وسیع از مجموعه کشورهایی با ذهنهای مشابه است و نیروها را در قارهای که بهلحاظ تاریخی مستعد وقوع جنگ است، سازماندهی میکند. به این ترتیب این اتحاد در مسیری جلو رفته که «آرنولد ولفرز» دیگر دانشمند رئالیست، آن را «اهداف محیطی» میخواند؛ یعنی اقداماتی که برای مساعدتر ساختن محیط بینالمللی طرحریزی میشوند.
اما اکنون ناتو با تهدیدات حیاتی در دو سوی آتلانتیک مواجه است. در اروپا شاهد عقبگرد لهستان و مجارستان بهسوی خودکامگی هستیم و ترکیه مفهوم اتحاد در قالب جامعه امنیتی با ذهنهای مشترک را به مخاطره انداخته است. اما ناتویی که اعضای اقتدارگرا را درون خود جای دهد، دچار پوسیدگی از درون خواهد شد. در ضمن افزایش بدبینی نسبت به جهانگرایی در آمریکا به این معنی خواهد بود که این کشور دیگر علاقهای برای دنبال کردن اهداف محیطی ندارد. بنابراین ممکن است واشنگتن بهراحتی تیلههای خود را برداشته و به خانه بازگردد.
اما ارزیابی مجدد سیاست خارجی آمریکا برای هیچ منطقهای در دنیا بهاندازه آسیا اهمیت ندارد. بسیاری از ناظران نگران چشماندازی از وقوع یک جنگ تمامعیار و ویرانگر میان چین و ایالاتمتحده هستند؛ آنهم در شرایطی که پکن مدعی قرار گرفتن در جایگاه مناسب خود، بهعنوان یک قدرت مسلط منطقهای است. ظهور قدرتهای بزرگ با آرمانهای تجدیدنظرطلبانه چیز جدیدی نیست و عموما موجبات بیثباتی را نیز فراهم میکند؛ چراکه آنها همواره روی پاهای متولیان حفظ وضع موجود گام برمیدارند. باید گفت آینده آسیا بیشتر از آن که بهوسیله مواجهه نظامی تعیین شود، توسط محاسبات سیاسی معلوم میشود. یکبار دیگر بازیگران منطقهای مجبور هستند درباره وضعیت آینده بینالمللی و اعتبار ایالاتمتحده گمانهزنی کنند.
درواقع قدرتهای منطقهای باید این ارزیابی مهم ژئوپلیتیکی را انجام دهند که آیا آمریکا میتواند در جنگ علیه چین پیروز شود؟ البته درصورتیکه ایالاتمتحده همچنان درگیر نظام بینالملل باقی بماند. آیا واشنگتن تعهداتش در قبال متحدان را حفظ میکند؟ آیا این کشور تعهد سیاسی لازم و ظرفیت سیاسی کافی را نشان میدهد تا قدرتهای منطقه اعتماد لازم را برای توازن قدرت با چین داشته باشند؟ اگر کشورها به این نتیجه برسند که ایالاتمتحده بیرون گود یا بیاعتنا خواهد ایستاد؛ با توجه به قدرت مقاومتناپذیر چین، بسیاری از آنها حق انتخاب دیگری جز همراهی با این کشور نخواهند داشت. اگر این موضوع روشن شود که قدرت و نفوذ چینیها بدون هرگونه قید و بندی رها شده است، کشورهای منطقه بهطور فزایندهای با خواستههای پکن در منازعات دوسویه موافقت میکنند و ترجیحات و خواستههای کلی این کشور را نیز بیش از قبل در نظر خواهند گرفت. چارچوبهای بنیادی در آسیا دچار تغییرات واضحی شده است. واشنگتن از توافق تجاری بزرگ خودش ترانسپاسفیک کنار کشیده و احتمالا ترانسپاسفیکی که ایالاتمتحده را شامل شود غیر قابل بازگشت است.
سیاست و اقتصاد بینالمللی بهسادگی قابل بازآرایی نیست. ترامپ متحدان نظامی را بهعنوان مفتخورها بیاعتبار کرد و به پایگاههای آمریکا در خارج از این کشور، ازجمله در کرهجنوبی در قالب پایگاههای تجاری و نیروهای مزدور نگاه کرد. درحال حاضر چین بزرگترین بازار صادراتی کرهجنوبی است و کرهجنوبی تقریبا دوبرابر آمریکا با چین مراوده فروش دارد. این امکان وجود دارد که کرهجنوبی بیش از این در دایره نفوذ چین قرار گیرد؛ چراکه سئول این ارزیابی را مدنظر دارد که قطع طناب اتحاد کرهجنوبی و ایالاتمتحده ازسوی رئیسجمهور بعدی آمریکا چندان دور از ذهن نخواهد بود.
زخمخورده زندگی
آینده نفوذ ایالاتمتحده در اروپا، آسیا و هرجای دیگر جهان در گرو یک توافق بزرگ بر سر آنچه ایالاتمتحده انجام آن را میپذیرد، خواهد بود و همچنین به این نکته که چنین تعهدی با اقدامات مداوم و پایدار دنبال شود. بایدن توانایی پیگیری را دارد اما در جهان آنارشی، نفوذ ایالاتمتحده حداقل به چیزهای دیگری هم وابستگی دارد؛ اینکه دولتهای دیگر اهداف طولانیمدت آمریکا را مورد سنجش قرار دهند. با رقم خوردن ریاستجمهوری ترامپ و جلبشدن توجهات بهسوی نواقص، ایالاتمتحده بسیار متفاوت از قبل بهنظر میرسد. این چشماندازهای جدید و مهم تا مدتها پایدار خواهند بود. دولت دوم ترامپ قادر بود به ایالاتمتحده در جایگاه یک بازیگر سیاست جهانی، صدمه جبرانناپذیری وارد کند؛ اما حتی با شکست ترامپ بقیه دنیا این زخمهای عمیق و ناجور این کشور را نمیتوانند فراموش کنند؛ زخمهایی که بهزودی درمان نخواهند شد.