کد خبر: 51126

محمد زارع‌ شیرین‌کندی:

نه‌گفتن به کانت کانت‌شناسان

نگاهی گذرا به تفسیر هیدگر از کانت به بهانه انتشار ترجمه «کانت و مسئله مابعدالطبیعه»

در نظر نوکانتیان، کانت در مقام فیلسوف روشنگری به تحکیم وتقویت اصول و آموزه‌ها و آرمان‌های روشنگری پرداخته است. از سوی دیگر، ایدئالیست‌های آلمانی، نظیر فیشته و هگل، فلسفه کانت را به‌گونه‌ای دیگر بسط دادند. درتفسیر آنان از کانت در جای «من می‌اندیشم» کانت یک «من مطلق» نشسته که تمام حقیقت در دستش است.

  به گزارش «فرهیختگان»، محمد زارع‌ شیرین‌کندی، پژوهشگر فلسفه و کلام طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: مارتین هیدگر با انتشار کتاب «کانت و مساله مابعدالطبیعه» در ۱۹۲۹ مکتب شاخص و نیرومند و مسلط نوکانتی را در آلمان شگفت زده کرد. بعد از آن هم هرگاه هیدگر به تفسیر فلسفه فیلسوفی دست زد، مخالفان و موافقان آن فلسفه را به حیرت افکند و آنان را به تجدیدنظر واداشت. اما ارج و اهمیت کانت به نزدیک هیدگر چنان بود که روزی گفته بود کانت بر زندگی همه ما سایه افکنده است. این سخن هرگز به‌معنای موافقت هیدگر با خوانش جریان نوکانتی از کانت نیست. نوکانتیان تفسیری از کانت را خوش می‌داشتند و عرضه می‌کردند که مساله اصلی‌اش شناخت یا بحث المعرفه، پردازش نسبت جدید مدرک (سوژه) و مدرک (ابژه) و جایگاه و کارکرد انقلاب کوپرنیکی، یعنی انطباق عین (ابژه) با ذهن (سوژه) و نه به عکس است. ریکرت، کوهن، ویندلباند وکاسیرر همگی کانت را فیلسوفی شناخت‌شناس قلمداد می‌کردند که می‌خواهد مبانی دانش ما، علی‌الخصوص علوم جدید را بکاود و بررسد. فیلسوفی که درادامه راه لاک و برکلی و هیوم به روانشناسی و ذهن‌شناسی انسان اهمیت می‌دهد و درصدد شناسایی فرآیندها و لایه‌های آگاهی اوست. مکتب نوکانتی از نقادی کانت از مابعدالطبیعه به تفسیری تحصلی، یعنی تحدید شناخت به امور محسوس و تجربی، می‌رسید.

در نظر نوکانتیان، کانت در مقام فیلسوف روشنگری به تحکیم وتقویت اصول و آموزه‌ها و آرمان‌های روشنگری پرداخته است. از سوی دیگر، ایدئالیست‌های آلمانی،  نظیر فیشته و هگل،  فلسفه کانت را به‌گونه‌ای دیگر بسط دادند. درتفسیر آنان از کانت در جای «من می‌اندیشم» کانت یک «من مطلق» نشسته که تمام حقیقت در دستش است. آنان معتقد بودند که انسان نامتناهی است و می‌تواند به ژرفای درونی روح و خدا و عالم پی ببرد. مقصود هیدگر ارائه تفسیری از کانت است که با تفسیر نوکانتیان و ایدئالیست‌های آلمانی متفاوت باشد، زیرا به‌زعم هیدگر، هر دو گروه از تفکر کانت نقش غلط خوانده‌اند. برخلاف دو مذهب مذکور، هیدگر کانت را متعاطی مابعدالطبیعه و هستی‌شناسی به شمار آورد که مساله بنیادی‌اش سرشت انسان است نه شناخت‌شناسی انسانی که متناهی است و به موجودات دیگر وابسته است. کانت ایدئالیست نیست. کانت در ویراست نخست نقد عقل محض از سه قوه سخن می‌گوید: قوه احساس،  فاهمه و تخیل، و تخیل را ریشه آن دو می‌داند، یعنی انسان اولا و بالذات اهل تخیل است نه اهل تعقل. اما کانت در ویراست دوم عقل را به جایگاه سنتی‌اش برمی‌گرداند و می‌کوشد مبانی مابعدالطبیعه را بنیاد گذارد و هستی‌شناسی او عبارت است از بررسی سرشت موجود بماهو موجود. در نظر هیدگر، هدف اصلی نقد عقل محض نهادن شالوده و بنیادی برای مابعدالطبیعه است. کانت هم به مابعد الطبیعه می‌پردازد و هم به انسان. او انسان را موجودی متناهی تلقی می‌کند و بر آن است که تنها خدا در مقام موجودی نامتناهی می‌تواند شهودی سرآغازین و اصیل داشته باشد. شهودی که از اعیان و اشیا دریافت نمی‌شود بلکه آنها را به‌وجود می‌آورد. یک موجود نامتناهی نیازی به اندیشیدن و مابعدالطبیعه ندارد. فقط موجودات متناهی که تناهی‌شان برایشان مساله است نیازمند مابعدالطبیعه‌اند. ما باید بیندیشیم تا استعلا یابیم اما خدای لازمان و لامکان و همه‌دان چنین نیست. ما نیازمند زمان و شکلواره‌سازی هستیم تا شهودهای زمانمندمان را به مفاهیم‌مان مرتبط سازیم. در تفسیر هیدگر از کانت، ما صرفا به پدیدارها می‌توانیم بپردازیم، زیرا هیچ‌شهود نامتناهی و خداگونه از اشیا نداریم و دانش ما محدود و متناهی است. زمانمندی و تناهی دازاین بسی عمیق‌تر و بنیادی‌تر است. در ایدئالیسم آلمانی، بشر با علم مطلق و نامتناهی متعین می‌شود. انسان مدرن ایدئالیست‌ها هیچ‌گونه کرانمندی نمی‌شناسد و به استقلال و استغنای کامل می‌اندیشد. اما در تفسیر هیدگر انسان عاری از آن کبر و نخوت و ادعای تملک علم مطلق است. در تفکر هیدگر، انسان به فقر و نیاز و عسرت ذاتی‌اش پی می‌برد و علم و اراده و قدرتش را محدود و ناچیز می‌انگارد. ازین‌رو، کانتِ هیدگر هرگز ایدئالیست نیست که معتقد باشد بی‌تردید مابعدالطبیعه عالم را آن‌گونه که واقعا هست به ما نمایان می‌سازد. پس هیدگر در پی آن است که پرسش اصلی وجود و زمان را در برابر کانت قرار دهد و از طریق قرائتی خاص از نقد عقل محض با کانت گفت‌وگو کند. حاصل کلام آن که هیدگر می‌خواهد پاره‌ای از معانی و مولفه‌های اساسی وجود و زمان مانند زمان و زمانمندی و اگزیستانس و مبالات و تناهی دازاین را در برخی سطور نانوشته/نوشته کتاب کانت نیز بخواند. او هستی‌شناسی بنیادی، یعنی تحلیل پدیدارشناسانه دازاین و زمانمندی و تناهی او را در نقد عقل محض هم می‌جوید، هرچند گفتار کانت به مرحله هستی‌شناسی بنیادی که هیدگر وجهه همت قرار داده است، نمی‌رسد.

این تفسیر هیدگر از کانت انتقادها و اعتراض‌های نوکانتیان را برانگیخت. ارنست کاسیرر، چهره سرشناس نوکانتی، در نشست داووس سوئیس رودرروی هیدگر قرار گرفت و مناظره‌ای بسیار جدی انجام گرفت. کاسیرر، یک چهره شهری و اجتماعی و حرافی درخشنده بود و هیدگر متفکری روستایی و کمرو و کم‌حرف. طرف مقابل هرچه کوشید تا اندک وجه مشترکی میان‌شان بیابد هیدگر هیچ‌گونه سازگاری نشان نداد و گفت که کلمات و تعابیرشان هرگز به هم منطبق نیستند. درحالی‌که کاسیرر امهات فلسفه کانت و درواقع مشهورات آن فلسفه را توضیح می‌داد و سخن تازه و نظر نوی نداشت، هیدگر تفسیری سراپا تامل‌انگیز و بی‌سابقه از کانت عرضه می‌کرد. سخنان کاسیرر در حد و تراز سخنان هیدگر نبود. هیدگر نااندیشیده‌های کانت را می‌اندیشید. سطور نانوشته و نامرئی کتاب کانت را می‌دید و بیان می‌کرد. کاسیرر ردیه‌ای هم بر کتاب هیدگر نوشت و در آن اظهار کرد که هیدگر در کتابش نه در مقام مفسر بله همچون غاصبی سخن می‌گوید که می‌خواهد با زور در فلسفه کانت رخنه کند و آن را در خدمت مساله خود قرار دهد. هیدگر بعدها به این گونه انتقادها پاسخ داد و نوشت که گفت‌وگوی متفکران از قوانین و قواعد ظریف دیگری پیروی می‌کند.

 بعدها هیدگر به جنبه‌های دیگر و باز هم اساسی‌تر فلسفه کانت پرداخت. او در آثاری همچون «شیء چیست؟» و «تز کانت در باب وجود» به تفسیر معنای وجود در نزد کانت پرداخت. در نظر هیدگر، کانت وجود را عینیت عین (مدرک) تجربه می‌داند. به دیگر سخن، هستی عبارت است از برابرایستادگی برابرایستای تجربه. به زعم کانت، وجود ابژکتیویته ابژه است و این متضایف است با سوبژکتیویته سوژه. بدون سوژه (مدرِک) هیچ مدرَکی (ابژه‌ای) وجود نخواهد داشت و به عکس، پس ابژکتیویته بودن وجود تماما وابسته است به سوبژکتیویته بودن سوژه. در فلسفه دوره جدید که کانت یکی از قله‌های رفیعش است، وجود بدون سوژه تصورپذیر نیست و موجودات صرفا ابژه‌های آن سوژه‌اند. این طرز تلقی از موجود همچون برابرایستا (ابژه) مسبوق به سابقه‌ای در یونان و قرون وسطا نیست و صرفا در دوره جدید (عمدتا قرن هجدهم) پیدا و رایج شده است. سوژه مدرن عالم و آدم را چونان ابژه‌ای برای علم و شناخت و عمل و تسخیر می‌نگرد. این سوژه استعلایی عالم و آدم دیگری را تصویر و تصور می‌کند. در این نگرش، «جهان همچون اراده و تصور» و زمانه به‌مثابه «عصر تصویر جهان» عیان می‌شود. در این نگاه، موجود عبارت است متعلق (ابژه) شناخت و تغییر و تصرف و مورد بهره‌برداری و استعمال و مصرف و وجود عبارت است از عینیت یا متعلقیت (ابژکتیویته). در این معنا ابژکتیویته و سوبژکتیویته دو روی یک سکه‌اند. سوبژکتیویته باطن ابژکتیویته و ابژکتیویته ظاهر سوبژکتیویته است. در اندیشه کانت در مقام فیلسوف روشنگری، موجودات به ابژه بدل می‌شوند و وجود به ابژکتیویته. شیئیت شیء در نسبت با مدرِک (سوژه) متعین می‌شود و موجودیت موجود و شیئیت شیء بدون عقل خودبنیاد بشر بی‌مبنا و بی‌معناست. با «من اندیشنده» است که موجود موجودیت می‌یابد و عین عینیت. پایه و مایه این نظر، خودبنیادی و خودموضوعی و بشرانگاری و تقابل بنیادی انسان با جهان است. سوژه استعلایی در تقابل با عالمی است که می‌خواهد آن را بشناسد و دگرگون سازد. از این نظرگاه، هر شیئی صرفا ابژه و ماده‌ای برای صورت نو بخشیدن است. سوژه کانتی جهان کائنات را منبعی برای انرژی و مخزنی از مواد مورد بهره‌برداری و مصرف تلقی می‌کند. دازاین هیدگر همچون در-عالم-بودن در تقابل کامل با نسبت کانتی است. دازاین سوژه شناسنده و متصرف نیست، بلکه همراه و هم‌بود با موجودات دیگر است. دازاین خودتنهاانگار نیست، بلکه با عالم و اشیای آن متحد و سازگار است. دازاین با عالم و عالم با دازاین یکی است و تقابل و تضادی میان آن دو نیست.           

پی‌نوشت:
در نگارش این وجیزه، متاسفانه، نتوانستم هیچ‌گونه استفاده‌ای از ترجمه فارسی کتاب مهم هیدگر با عنوان «کانت و مساله متافیزیک» بکنم، زیرا 60 صفحه‌ای از آن را خواندم بی‌آنکه چیزی بفهمم. این ترجمه دست‌کم برای این بنده بی‌بضاعت کاملا نامفهوم و ناآشنا بود.

 

 

مرتبط ها