کد خبر: 50749

مختصری در باب جنجال اخیر بر سر «پیامبر اقتدارگرای سروش»

از محمد سروش و داعش تا محمد (ص) رسول خدا

میردامادی با این تفسیرش فاش گفته است که اقتدای به محمد سروش (و نه محمد رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله) نتیجه‌اش داعش خواهد بود. گذشته از این سروش به‌صراحت از حفظ اقتدار نیز گفته است و در حفظ اقتدار که میان تاسیس و استقرار، فرقی نیست. پس تلاش مذبوحانه یاسر میردامادی هم راه به جایی نمی‌برد و نمی‌توان شباهت محمد سروش و داعش (و نه محمد رسول‌الله) را انکار کرد.

  به گزارش «فرهیختگان»، این مطلب متضمن چند بند است و هر بندی حاشیه‌ای دارد که در انتهای متن آمده است. حواشی را می‌توان پس از خواندن هر بند، ملاحظه کرد.

1_   آیا بحث سروش از «خشونت و قدرت» تازگی دارد؟

عبدالکریم سروش در مباحث جنجالی اخیرش به قدرت، اقتدار یا خشونت توجه کرده است. این دفعه اولی نیست که او به این مسائل می‌پردازد و پیش از این نیز باب «پلورالیزم دینی» را گشوده بود تا بلکه - به‌زعم خود- مدارا را رواج دهد. او همچنین جهان جدید را «جهان حق‌مدار» در مقابل «جهان تکلیف‌مدار» خوانده بود تا بلکه تعارض اعلامیه جهانی حقوق‌بشر و دین را رفع کند یا بحث از دین و دموکراسی کرده بود تا دین را تابع دموکراسی کند(و به‌زعم او خشونت دینی با تبعیت دین از دموکراسی کنار خواهد رفت) و استدلالش این بود که دموکراسی یا روشی جهت تحصیل عدالت است یا ارزشی متضمن آن و عدل هم دینی نمی‌شود بلکه این دین است که باید عادلانه باشد. سروش در بحث از آزادی هم آن را یک مسابقه و رقابت دانسته بود که البته نباید خشونت‌آمیز باشد. آزادی یعنی بندگشودن و این خودش ضدخشونت است. این موارد با خشونت و مدارا نسبت مستقیم دارند و ضمن بحث از آنها، او همواره توجه به خشونت و مدارا داده است.

پس بحث او از خشونت و قدرت، چیز جدیدی نیست اما چرا این بحث محل مناقشه شده است؟ چه چیزی تغییر کرده است؟

 2 _ «بدون قدرت نمی‌توان قدم از قدم برداشت.» سروش در این آخرین جلسات مناقشه‌برانگیزش، چنین گفته است. منتقدان او نیز- تا آنجا که نگارنده این سطور دیده است- هیچ‌کدام به این ادعا نپرداخته‌اند بلکه به شواهد و دلایلی توجه کرده‌اند که در آنها سروش خواسته تا نشان دهد پیامبر(ص) نیز - به‌‌زعم و ادعای سروش- به این قول ملتزم بوده است.

عبدالعلی بازرگان گفته است که در قرآن همان‌طور که خوف و خشیت هست، حب و محبت نیز هست. یا نشان داده که پیامبر مقابل پیمان‌شکنان شدت عمل نشان داده و نه مشرکان و نیز تذکر داده که جهاد تدافعی و دفاع مشروع در قرآن اراده شده و نه تعدی و تجاوز. مطالبی نیز راجع‌به عذاب آورده تا نشان دهد خدای قرآن لزوما خدای خشنی که سروش می‌گوید، نیست.

حسن یوسفی‌اشکوری هم گفته است که خدا و قرآن و پیامبری که سروش وصف می‌کند را نمی‌شناسد و بلکه به آنها کافر است.

محسن کدیور هم با نقد دلایل سروش خواسته تا نشان دهد خشونت مورد ادعای سروش در قرآن و نزد پیامبر(ص) در کار نبوده است.

نزاع در این مرحله عبارت است از نزاع میان اسلام رحمانی و غضبانی. سروش پس از این نقدها دست از ادعای خویش در باب «خشونت» برداشت و خشونت را امری سیال و وابسته به فرهنگ رایج دانست و پیامبر(ص) را نسبت به زمان خودش از اتهام خشونت مبری کرد.

اما باز ناقدان تازه‌درآمد سروش دست از نقد برنداشتند و در موارد دیگر همچنان به نقد وی ادامه دادند آن هم با الفاظ و عباراتی تندوتیز چه از این بابت که روش او پدیدارشناسی نبوده است و چه از این باب که شواهد و دلایل او قابل دفاع نیست و چه از این حیث که او دست به‌کاری پژوهشی و آکادمیک نزده است و سخنرانی او فاقد ضبط و ربط منطقی است.

3 _ سروش پیش از این بین دین و معرفت دینی قائل به تفکیک بود و دین را امری سماوی(!) و الهی ولی معرفت دینی را مانند سایر معارف بشری می‌دانست. در مرحله بعد به این جانب تمایل یافت که دین را هم بشری و وابسته به تجربه نبوی بداند و سپس بر آن شد که اصلا کلام‌الله هم از رویای رسولانه است. با این سیر، قداستی برای دین باقی نمی‌ماند. او در سخنرانی اخیرش نیز بر آن رفته است که عرفا به‌هیچ‌وجه وحی خود را کمتر از وحی نبی ندانسته‌اند(!) و مثال آورده است که ابن‌عربی فصوص را حاصل وحی دانسته است یا مولوی برای مثنوی صفاتی آورده است که برای قرآن می‌آورند.

با این سیر، آیا نباید پرسید که چرا سروش همچنان درباب اسلام و قرآن و پیامبر و تفسیر این‌هرسه سخن می‌گوید؟

4 _  به‌هرحال منتقدان تازه‌درآمد سروش(که پیش از این چندان به چنین نقدهای فاشی مبادرت نمی‌کردند) به نقد او شتافته‌اند یا چون یاسر میردامادی گفته‌اند که سروش در مقام تجویز نبوده بلکه صرفا توصیف کرده است یا گفته‌اند او در رد اسلام رحمانی برخطاست و در این راه به نقد دلایل او پرداخته‌اند. اما سروش گفته است که بدون قدرت نمی‌توان قدم از قدم برداشت. این اقتضای کار سیاسی در وضع مدرن است. سروش متوجه این شده که عمل سیاسی در عالم مدرن بدون قدرت عقیم است و حتی پیامبر را «انقلابی» دانسته است(البته انقلابی به‌معنی مدرن آن). سروش از پوستین «اسلام مطلقا رحمانی» بیرون آمده است و این را باید به فال نیک گرفت. گرچه تفسیرش از دیانت همچنان ربطی به دیانت ندارد و سوبژکتیو است. او در این تقریر تازه خواسته اسلام رحمانی را با اقتدار و قدرت جمع کند نه طرفدار اسلام غضبانی باشد و نه نسبت به مزایا و مواهب قدرت نابینا. اسلام رحمانی هنوز مدرنیته و سوبژکتیویته‌ای ناقص و ناله‌ای سرد است اما قدرت‌ستایی و اقتدارپسندی بیشتر با سوبژکتیویته سازگار است و بُعدش با دیانت آشکارتر است. حرکت سروش به سوی تمامیت سوبژکتیویته می‌تواند در روشن شدن فرق میان عالَمِ دینی و مدرن و وضع دینی و مدرن، موثر باشد البته در نتایج. سروش خود متوجه این فرق‌ها نیست بلکه در بالا و پایین پریدن او به‌عنوان یک «سوژه سیاسی» و برای عملکرد سیاسی، بالتبع این نکته روشن‌تر خواهد شد. آخر روشنفکری دینی چیزی جز یک مدرسه ایدئولوژیک سیاسی نبود و نیست.

حواشی:

حاشیه بند۱: سروش فهم «تاریخ ندارد» و فرق عالَمِ دینی و عالم جدید را متوجه نبود و نیست و هرجا از خشونت یا مدارا حرفی می‌زند، مقصودش خشونت و مدارای مدرن است. در وضع مدرن، سوژه همه‌کاره است در نتیجه توصیه چنین بشری به مدارا، ناله‌ای سرد است. تا وقتی سوژه، اصل و تلقی مدرن حاکم باشد، طبیعتا صلح و مدارایی در کار نخواهد بود مگر آنجا که سوژه ناچار شود. دنیا و مافیها نیز چیزی نیست جز معلومات سوژه و متعلقات او و نه خلقت حق و واجد شأن. دیگران نیز نهایتا سوژه‌هایی دیگرند که اگر در آنان تصرف نشود، از در تصرف کردن درمی‌آیند. این منازعه به وضع مدرن وابسته است و تا وضع مدرن تقرر و ثبوت دارد، از آن خلاصی نیست.
اما مدارای با خلق در عوالم دینی، رجوعش به سوژه و فکر و رای سوبژکتیو نیست بلکه به فرمان خداست و از آنجاست که عالم در نسبت با حق مورد ملاحظه قرار می‌گرفت و نه در نسبت با سوژه. انسان نه سوژه، بلکه جلوه‌ای از جلوات حق بود و عالم نیز.

حاشیه بند۲: نزاع میان اسلام رحمانی و غضبانی چه‌وقت پیش می‌آید؟ ملاک رحمت و غضب چیست؟ آیا هرچه ظاهرا دردناک و مخل عافیت‌طلبی باشد، غضبانی است و هرچه ممد عافیت دنیا بود، رحمانی است؟ هر مجازاتی غضب است و هر عدم مجازاتی رحمت؟ باید دید ملاک چیست اما آنچه روشن است، در مدرنیته و برای سوژه، پاسخ این است که آری؛ هرچه قدرت سوژه را محدود کند یا او را به تکلف بیندازد، ضدآزادی است. هرچه راه را برای عمل من‌عندی او باز کند و او را از مجازات برکنار دارد و عافیت او را منقص نکند، رحمانی است. این رحمت و غضب سوبژکتیو، البته نسبی است و در نسبت به سوژه‌ها تکلیفش تعیین می‌شود چراکه تنها یک سوژه در عالم نیست بلکه هرکس خود را سوژه می‌پندارد و خود را مرجع امور فرض می‌کند و به این ترتیب میان سوژه‌ها نزاع درخواهدگرفت. نزاع فرعونان.

حاشیه بند3. کسی از این منتقدان فوق‌الاشاره، متعرض این حرف سروش نشد: «بدون قدرت نمی‌توان قدم از قدم برداشت.» آری البته در عالم مدرن چنین است و تحصیل و حفظ قدرت، شرط لازم است اما کدام معنی از قدرت؟ قدرتی که برای سوژه حاصل می‌شود و سوژه محل آن است و قارون‌وار و به‌صرف سعی و عمل و براساس علم من‌عندی تحصیل می‌شود. برخلاف این تلقی، در عالم دینی، قدرت از جانب خداست و او قادر مطلق است و انسان اگر قدرتی هم دارد از جانب اوست و باید که در راه او به‌کارش بندد و نیز باید که با استمداد از او، آینه صافی کند تا نقش نگار را بهتر قابل باشد. با این ‌وصف است که قادر خواهد بود و مجلای اسم القادر، نه‌اینکه خود را در میانه ببیند و اصل بپندارد. سروش البته اینها را از مولوی نیاموخته است بلکه از نظر او پیامبر آینه‌ای است زنگارگرفته که هم روانش در وحی موثر است و هم شخصیتش(که اقتدارگراست) در دیانت!

او حتی اشاره‌ای نمی‌کند که ابن‌عربی در خواب فصوص را از پیامبر گرفته است و این را در خطبه کتاب فصوص‌الحکم هم ذکر کرده یا به مولوی توجهی ندارد که گفته است: «گرچه قرآن از لب پیغمبر است/ هرکه گوید حق نگفته، کافر است.» یا: «من بنده قرآنم اگر جان دارم/ من خاک در محمد مختارم.»

حاشیه بند4: سروش مدتی پیش‌تر نیز از «سکولاریسم ستیزه‌گر» گفته بود. آنچه اکنون در باب قدرت می‌گوید نیز در مبانی، چیزی بیشتر از قبض و بسط یا سایر آرا و اقوالش نیست. در مبنا او سوبژکتیویته‌ای دم‌بریده را مطرح می‌کرد که در پوستین دین ظاهر می‌شد و پس از بحث سکولاریسم ستیزه‌گر، دید که دیگر نمی‌تواند در مقام مدارای محض باقی بماند و دیگران را به ستیز توصیف کرد و دید که عمل سیاسی بدون قدرت و اقتدار نمی‌شود. اما یاسر میردامادی گفته است که سروش میان تاسیس و استقرار اسلام فرق گذاشته و احکام تاسیس را بالکل غیر از احکام استقرار دانسته است. این تفسیر البته در عبارات سروش نبود گرچه بعدا ممکن است افزوده شود(!) اما اذعان بانمکی در خود دارد. میردامادی با این تفسیرش فاش گفته است که اقتدای به محمد سروش (و نه محمد رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله) نتیجه‌اش داعش خواهد بود. گذشته از این سروش به‌صراحت از حفظ اقتدار نیز گفته است و در حفظ اقتدار که میان تاسیس و استقرار، فرقی نیست. پس تلاش مذبوحانه یاسر میردامادی هم راه به جایی نمی‌برد و نمی‌توان شباهت محمد سروش و داعش (و نه محمد رسول‌الله) را انکار کرد.

* نویسنده: محمد علی‌بیگی، دبیر گروه اندیشه

 

مرتبط ها