کد خبر: 48919

ماکس وبر و میراث او در آمریکا‌شناسی جامعه‌شناختی

کشور فرقه‌ها و سیاست اقتضایی

آنچه غالبا در خواندن کتابِ خواندنی اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری از آن غفلت می‌شود، ناظر به یادداشت پایانی ماکس وبر است که در انتهای کتاب آمده و به‌عنوان ضمیمه‌ای نه‌چندان غیرمهم برای خوانندگانش جلوه می‌کند.

به گزارش «فرهیختگان»، کتاب «اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری» از مهم‌ترین کتب تاریخ اندیشه اجتماعی است و انجمن جامعه‌شناسی آمریکا نیز این کتاب را در صدر فهرست محبوب‌ترین کتاب‌ها در نزد جامعه‌شناسان معرفی کرد. ادعا و استدلال ماکس وبر در این کتاب برای اصحاب علوم انسانی آشناست و تقریبا کسی نیست که نداند روایت ماکس وبر چگونه تعلیمات کلیسای لوتری و ‌انگیزه‌های کالونی را به انباشت سرمایه و تکوین سرمایه‌داری پیوند می‌زند.

آنچه غالبا در خواندن کتابِ خواندنی اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری از آن غفلت می‌شود، ناظر به یادداشت پایانی ماکس وبر است که در انتهای کتاب آمده و به‌عنوان ضمیمه‌ای نه‌چندان غیرمهم برای خوانندگانش جلوه می‌کند. اما به‌نظر می‌رسد، آنچه اخلاق پروتستانی را زنده کرده و روح سرمایه‌داری را دقیق‌تر آشکار می‌کند و به‌تعبیری رادیکال، بنیاد آمریکاشناسی جامعه‌شناختی است، همین مقاله مهجورِ «فرقه‌های پروتستانی و روح سرمایه‌داری» است که اتفاقا به تعمد از سوی غالب جامعه‌شناسان ایرانی نادیده انگاشته می‌شود، شاید چون در پازل سیاسی آنان ابزار کارگشایی نیست.

برای فهم این مقاله و کشف آورده آن برای شناخت آمریکا، بهتر است اشاره‌ای به سفر ماکس وبر در سال 1904 به این سرزمین داشته باشیم. گفته می‌شود که بازدید از آمریکا، نقطه عطف کارنامه فکری ماکس وبر بود و همسر وبر نیز شرح تفصیلی آن را در کتاب زندگانی‌نامه همسرش که در سال 1926 منتشر شد، نگاشته است. این مقاله نیز بصیرتی است که این جامعه‌شناس آلمانی از آن سفر به ارمغان آورد.

چنان که می‌دانیم، فرهنگ مدرن در اروپا در واکنش و تقابلی با کلیسای کاتولیک به‌وجود آمد. در بنیاد شکل‌گیری پروتستانتیسم اروپایی، این نهضت ضدکلیسای روم بود، اما حیرت ماکس وبر در همین نقطه پنهان شده است، زیرا پروتستانتیسم اروپایی پس از مهاجرتش به آمریکا، دیگر ضدکلیسایی عمل نکرد. در عمل مومنانه یا فرد به کلیسا معتقد است یا نسبت به آن ارتداد دارد. این معادله تنها در خاک اروپا صادق بود و در آمریکا فرد می‌توانست کلیسای خودش را داشته باشد. کلیسای آمریکا، کلیسایی بود که از انگلستان به ارث رسیده بود و این کلیسا تنها کلیسای مستقلی است که به واسطه تعامل دوسویه‌اش با قدرت سیاسی، هنوز هم قدرتمند است.

این رابطه متقابل دولت و کلیسا در انگلستان به همان نحو در آمریکا نیز ادامه یافت، همچنان که وبر در ابتدای مقاله ذکر می‌کند که: «ایالات متحده از دیرباز اصل جدایی کلیسا و دولت را به رسمیت شناخته است و این جدایی چنان قاطع بوده که حتی آماری رسمی از فرق اعتقادی گوناگون وجود ندارد، زیرا پرس‌وجو از اعتقادات شهروندان از سوی دولت، خلاف قانون محسوب می‌شود. ما به ذکر اهمیت عملی این اصل در مناسبات میان جوامع مذهبی و دولت نمی‌پردازیم، بلکه بیشتر به این واقعیت توجه داریم که در ایالات متحده تا همین 25 سال پیش، علی‌رغم مهاجرت وسیع، تعداد افراد لامذهب فقط حدود 6درصد جمعیت تخمین زده می‌شد، با وجود آنکه دولت مذهب را مطلقا نادیده می‌گرفت و برخلاف شیوه‌ای که تقریبا در تمام اروپای آن زمان رایج بود از اعطای انواع امتیازات به‌غایت موثر به برخی کلیساهای ممتاز خودداری می‌کرد.» (وبر، 1395: 231) از آماری که ماکس وبر ذکر می‌کند، متوجه می‌شویم که حداقل 94درصد جمعیت آمریکا در آن دوران به کلیسا تعلق داشتند. وبر در همین نقل کوتاه نشان می‌دهد که در آمریکا، با فرهنگی قالبی مواجهیم. دین در این معنا عبارت است از «دین متناسب با تسکین خاطر من.» به‌عبارت دقیق‌تر، جامعه آمریکایی، ظاهرا دین را ارج می‌نهد اما در اصل دین را دست‌افزار می‌کند تا خود را تسکین دهد یا هویت بخشد و محور این فعالیت نیز، اجتماع‌های خودگردان است.

ماکس وبر حیرت خود از اعمال دینی مردم آمریکا را در یک مثال خاص گوشزد می‌کند و می‌توان تعجب او را نیز در پسِ کلماتش دید: «در ایالات متحده تعلق به یک جامعه مذهبی به‌ویژه برای فقرا بار مالی بسیار سنگین‌تری از هر نقطه آلمان در برداشت. بودجه‌های خانوادگی منتشر شده این امر را ثابت می‌کنند و به علاوه خود من در شهری در کنار دریاچه اریه در کشیش‌نشینی که تقریبا تماما از هیزم‌شکنان مهاجر آلمانی تشکیل شده بود، شاهد بودم که سهمی که سالانه برای مخارج کلیسا می‌پرداختند به 80 هزار دلار بالغ می‌شد، درحالی که درآمد متوسط آنان از هزار دلار تجاوز نمی‌کرد. همه می‌دانند که در آلمان مطالبات مالی بی‌نهایت کوچک‌تر از این، موجب مهاجرت وسیع مومنان به خارج از کلیسا می‌شود. از این گذشته، مسافری که ایالات متحده را 15 یا 20 سال قبل، یعنی پیش از اروپایی شدن این کشور، دیده بود نمی‌توانست قوت احساس تعلق به کلیسا را که در تمام این سرزمین، قبل از غرق شدن آن در سیل مهاجران، غالب بود، نادیده بگیرد.» (همان، ۲۳۲-23۱) در تحلیل وبر می‌توانیم بفهمیم که در آمریکا برخلاف اروپا، معضل اعتماد کردن وجود نداشت و به‌همین خاطر نیز «تعلق کلیسایی» شکل گرفته بود. پرسشی که مطرح می‌شود این است که چرا مردم در آمریکا به کلیسا پول می‌دهند؟ شاید بتوان گفت که تنها الگوی سامان‌دهنده زندگی اجتماعی آنان در آن دوران کلیسا بوده است و با این طرح آمریکایی‌ها می‌توانستند طبق آن کنش اجتماعی داشته باشند.

اما از نظر ماکس وبر، این تعلیق لزوما به‌خاطر کلیسا نبود، بلکه کلیسا به فرقه تبدیل شده بود. دیگر محور تحلیل دین به‌عنوان «نهاد اجتماعی» مدنظر وبر نبود و جای آن «فرقه» نهاد شده بود. او می‌نویسد: «تعلق به کلیسا در اصل، اجباری است و دلیلی بر فضیلت اعضای آن به‌شمار نمی‌آید. درحالی که برعکس، یک فرقه درواقع یک تجمع اختیاری و منحصرا شامل کسانی است که از نظر دینی و اخلاقی شایستگی پیوستن به آن را دارند.» (همان، 23۶-23۵) در مناسبات دینی اروپایی، کلیسا لطف بود و این لطف همه را دربر می‌گرفت و کلیسا نقش واسط را در رابطه فرد و خدا ایفا می‌کرد، اما در الگوی زندگی اجتماعی آمریکایی، فقط فرد و فرقه وجود دارد و این لطف فرقه است که فرد عضو آن می‌شود و برای عضویت نیز فرد باید شایستگی‌های خود را نشان بدهد. دین در این تلقی دیگر ارتباطی با خدای متعالی یا تعالی‌یافتن به‌سوی او نیست. با این تفسیر عمل مرد اصالتا آلمانی -که اوضاع اقتصادی خوبی نداشت اما کمک‌هزینه خوبی به فرقه‌اش می‌کرد- قابل توجیه است. غیر از این مثال مذکور، سایر کمک‌های خیریه و مردمی شهروندان به احزاب و تیم‌های ورزشی موردعلاقه و انجمن‌های مورد تعلق‌شان نیز با این بیان در ادامه توجیه خواهد شد.

نکته‌ای که در سطور قبل از وبر نیز مشهود بود، راجع‌به این است که پروتستانتیسم انگلیسی و شاخه آمریکایی آن، بر پایه جدایی دولت و مذهب شکل گرفته است. اما پیش از استقلال آمریکا، دولتی در این سرزمین وجود نداشت و تحت استعمار انگلستان بود. دولتی نبود، پس مذهبی سازمان‌یافته نیز وجود نداشت. مردم مذهبی انگلستان به آمریکا آمدند و برای خود جماعت‌های مذهبی را تشکیل دادند و دولت مستقر نیز با آنان کاری نداشت و مزاحم‌شان نمی‌شد. برای کسانی که تازه به آمریکا مهاجرت کرده بودند، تنها مأمن و سرپناه و تنها الگویی که زندگی آنان را سامان می‌داد، کلیسا بود. کلیسا در آمریکای آن دوران، تنها فرقه‌ای بود که به فرد هویت می‌داد و روابط اجتماعی‌اش را تنظیم می‌کرد. هرچه مناسک آن فرقه‌ها سخت‌تر باشد، میزان اعتماد اجتماعی نیز افزایش می‌یابد. آمریکایی‌ها در تعاملات‌شان به‌صورت متداومی نشان می‌دهند که به چه فرقه‌ای تعلق دارند. این جماعت و فرقه به‌شدت ریاکار است و ریاکاری را تبلیغ می‌کند. این نمایش ریا نه صرفا به‌خاطر پول، بلکه به‌خاطر زندگی اجتماعی است و البته چیزی جایگزین ریاکاری نیست.

در این فرقه‌ها، دیگر رقابت اصلی بین اعضای فرقه نیست، بلکه رقابت بین فرقه‌های مختلف است. وبر در ادامه مقاله نیز گوشزد می‌کند که فرقه در آمریکا هرچه جلوتر می‌رود، غیردینی‌تر عمل می‌کند، چنانچه اشکال انجمن‌ها را شاهد هستیم که دینی نیستند اما همان سختگیری‌ها را دارند. صورت‌ مدرن‌تر و غیردینی‌تر انجمن‌ها، باشگاه‌ها و کلاب‌ها هستند و شکل سیاسی‌شده آنان نیز حزب و ایالت است. حزب فرد نیست، بلکه مجموعه‌ای از انسان‌هاست و در انتخابات‌های آمریکا شاهد هستیم که فرد رأی نمی‌دهد، بلکه این ایالت است که رأی می‌دهد. بسیاری از ما در فیلم‌ها، سریال‌ها و رمان‌ها مردان و زنانی را دیده‌ایم که تمام‌زیست‌ و هویت‌شان را بر مبنای هواداری از یک تیم ورزشی، یک حزب سیاسی، یک انجمن محیط‌زیستی و... بنا نهاده‌اند. در آمریکا تنها سه ورزش بسکتبال، راگبی و بیس‌بال قوام‌دهنده هویتیِ اکثریتِ مردمِ آمریکا هستند. مسابقات میامی‌هیت، لیکرز، بوستون سلتیکس، سن‌آنتونیو پرز و شیکاگو بولز تنها بازی‌هایی در رده کنفرانس شرق و غرب نیستند، بلکه رقابت فرقه‌ها به‌شکل امروزین آن است. برای مسابقات پیتسبورگ استیلرز، دالاس کاوبویز، گرین بای‌پکرز و نیویورک جاینتز تنها پول نیست که آنها را سرپا نگه‌ داشته است، بلکه این اعضای فرقه‌ها هستند که ماهانه به‌حساب تیم‌های راگبی‌شان پول واریز می‌کنند تا منزلت اجتماعی داشته باشند. اینکه فرد طرفدار کدام یک از تیم‌های بیس‌بال یانکی‌ها، رودساکس، رنجرز و ریوز باشد، مشخص خواهد کرد که شخصیت او در جامعه، چه سیمایی خواهد داشت.
با این بحث می‌توان ادعا کرد که در آمریکا، جامعه مدنی یکپارچه‌ای وجود ندارد. این جامعه اصالتا از اجتماع‌هایی متکثر تشکیل شده است. آمریکا پس از دو جنگ جهانی بود که شکلی از انسجام میان فرقه‌های خود ایجاد کرد، برای خود دشمن خارجی(بلوک شرق، تروریسم، بنیادگرایی و...) ساخت. در جامعه آمریکایی، امر فرقه‌ای در جامعه ساخته می‌شود و به مراتب بالاتر می‌آید. فرقه، نظام کنترل‌کننده جامعه به‌ظاهر غیردینی است و ادامه این منطق، کشیش‌زدایی و کلیسازدایی از فرقه‌هاست. در این فرقه‌ها که امروز اشکال سیاسی و غیرسیاسی به خود گرفته است، انضباط برمی‌آید و این انضباط قسمی اخلاقی است و شرط ضروری و پیشینی بروکراسی مدرن محسوب می‌شود. بروکراسی مدرن که اتفاقا از مسائل مهم جامعه‌شناسی وبر نیز هست، جماعتی است که به انحراف فرقه‌ای آلوده شده است.
با این تحلیل پیش‌شرط تعامل با آمریکا، گفت‌وگو با آمریکا، مذاکره‌ای بر سر منافع ملی که سوی دیگر معامله‌اش، آمریکا قرار دارد، شناخت آمریکا از درون است. فارغ از بحث «افول آمریکا»، جامعه آمریکا مجموعه‌ای از فرقه‌هاست و آنچه اصالت دارد، هویت است چراکه هویت در آمریکا مفقود است - اگرنه این‌ همه تلاش برای هویت‌بخشی بیجا بود- و اگر هویتی واقع شود، متکثر است. از کلیسا تا سینما به‌دنبال ساخت این هویتند و البته فقدان هویت یا تکثر هویتی یعنی عمل اقتضایی در سیاست(یعنی پایبند نبودن به اخلاق یا پیمان سیاسی یا...) نه‌تنها ممکن است بلکه اولا بسیار محتمل و ثانیا به‌دفعات تجربه شده است.

منابع:
وبر، ماکس، اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری، ترجمه عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهری کاشانی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1395.
صمیم، رضا، درسگفتار نظریه‌های فرهنگ و ارتباطات، مقطع کارشناسی‌ارشد فرهنگ و ارتباطات، دانشگاه امام صادق(ع).

 

* نویسنده: داوود طالقانی، روزنامه‌نگار

مرتبط ها