به گزارش «فرهیختگان»، پیشرفت اقتصادی ایران، آرزوی هر ایرانی است؛ آرزویی که برای رسیدن به آن ایدههای متفاوت و گاه متضادی وجود دارد. برخی معتقدند این مهم، جز با پذیرش «نظم بینالملل»، «تنشزدایی» با آمریکا و کشورهای اروپایی و «عادیسازی روابط» با این کشورها بهدست نمیآید. این افراد جمهوری خلق چین را یک مصداق از کشورهایی میدانند که با عبور از جاده «سازش» با غرب، به توسعه دست پیدا کرد. در مقابل، برخی صاحبنظران نهتنها از توسعه اقتصادی در چین روایت دیگری دارند، بلکه معتقدند بهدلیل «ساختار اقتصادی خاص» و «شرایط منطقهای» ایران، این تصور که «سازش» و «تنشزدایی» با آمریکا میتواند رفاه ایرانیان را تامین کند، تصوری کودکانه است. بهدلیل اهمیت موضوع با دکتر عبدالله صوفی، استادتمام اقتصاد دانشگاه ویسکانسین-پلاتویل آمریکا در این خصوص به گفتوگو نشستیم. مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
دنگ شیائوپینگ، رهبر عالیمقام چین در سال 1979 با جیمی کارتر، رئیسجمهور پیشین آمریکا دیداری داشت که گفته میشود این دیدار منجربه «عادیسازی روابط بین دو کشور» پس از 30 سال تعلیق بود. آیا میتوان گفت چین دست به «سازش» با آمریکا زد و برای پیشرفت اقتصادی، اصول هویتی و سیاسی خود را تغییر داد؟
برقراری روابط حسنه چین و آمریکا با سفر مخفیانه هنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی ریچارد نیکسون رئیسجمهور آمریکا و دیدار با چوئن لای، نخستوزیر و یکی از رهبران حزب کمونیست چین در ماه جولای 1971 شروع شد. در این دیدار دولت آمریکا شروط لازم را برای برقراری روابط حسنه بین چین و آمریکا پذیرفت. یعنی بهرسمیت شناختن دولت جمهوری خلق چین (که در اکتبر سال 1949 تاسیس شده بود)، قبول اینکه جزیره تایوان عضو لاینفک کشور چین است و قطع روابط دیپلماتیک آمریکا با دولت پوشالی کومینتانگ در جزیره تایوان و خودداری آمریکا از هرنوع دخالت در امور داخلی چین. بعد از این سفر مخفیانه کیسینجر به چین، ریچارد نیکسون طی 17 تا 28 فوریه سال 1972 سفری به پکن داشت که مذاکرات لازم باتوجه به خواستههای دولت انقلابی جمهوری چین برای برقراری روابط دموکراتیک بین دو کشور صورت گرفت. اما همچنان روابط دیپلماتیک بین دو کشور برقرار نشد تا اینکه در ماه ژانویه 1979 با سفر دنگ شیائوپنگ به آمریکا روابط رسمی دیپلماتیک بین دو کشور صورت گرفت.
بنابراین [از] تاریخچه برقراری روابط دیپلماتیک بین پکن و واشنگتن نمیتوان به [این] جمعبندی رسید که چین با آمریکا درباره استقلال خود سازش کرد. برقراری روابط حسنه و دیپلماتیک با «سازش» با کشورهای معاند فرق میکند.
درضمن، این ادعا که با «سازش» با آمریکا «دولت انقلابی چین برای پیشرفت اقتصادی اصول هویتی و سیاسی خود را تغیر داد» افسانهای بیش نیست که نه براساس تاریخ توسعه اقتصادی چین [است] و نه بر اساس [یک] تئوری [اقتصادی]. همینطور این نظریه که برقراری روابط دیپلماتیک با آمریکا یا هر کشور دیگری شرط لازم و کافی برای توسعه فناوری و رفاه اقتصادی است [نیز] افسانهای بیش نیست. مگر چین بیش از دویست سال با کشورهای کلنیالیست اروپایی «سازش» نکرد و روابط حسنه نداشت؟ مگر ایالاتمتحده همپیمان دولت و حتی حزب کمونیست چین در جنگ ضدژاپنی نبود؟ چرا چین طی دوران نیمهمستعمره بودن و نیمهسرمایهداری بودن خود، دستاوردهای چشمگیر اقتصادی بعد از انقلاب را نداشت؟ توسعه اقتصادی چشمگیر چین از دوران برنامهریزی مرکزی در سال 1953 شروع شد و با رفرمهای اقتصادی بعد از سال 1979 به اوج خود رسید.
تصویر روبهرو نقش کشورهای کلنیالیست سنتی و امپریالیسم نوخواسته آمریکا را بهخوبی توضیح میدهد.
در این عکس از سمت چپ کشورهای آلمان، ایتالیا، انگلستان، اتریش (که مشغول تیز کردن لبه قیچی است)، روسیه و فرانسه مشغول قطعهقطعه کردن کشور سازشکاران چینیاند و آمریکای تازهوارد میگوید: «آقایان بیایید سیاست درهای باز را دنبال کنیم!»
رونالد کوز، نوبلیست اقتصاد، در کتاب خود که در سالهای پایانی عمرش با عنوان «چین چگونه سرمایهداری شد؟» (How China became capitalist?) منتشر شد، مینویسد: «عادیسازی روابط چین و آمریکا در اول ژانویه سال 1979 و دیدار دنگ از ایالاتمتحده بلافاصله به تسریعکننده قدرتمندی در آشتی و مصالحه چین با غرب تبدیل شد. بعد از آنکه رهبران چین درمعرض پویایی اقتصاد سرمایهداری در آسیا، اروپا، ایالاتمتحده و تحسین آن قرار گرفتند، بهصورتی طعنهآمیز بیشتر به سوسیالیسم متعهد شدند.» اگر چنین باشد، آیا نمیتوان گفت که چین دستکم بهطور موقت و بهعنوان یک تاکتیک سیاسی، ارزشهای سوسیالیستیاش را کنار گذاشت، بهسوی سرمایهداری حرکت کرد و به کمک این تغییرات اساسی «تنشزدایی» کرد تا از این طریق به توسعه برسد؟
پروفسور کوز تاریخ توسعه اقتصاد سوسیالیستی چین را نخوانده بود. جملهای که از وی نقلقول کردید، یک موضع ایدئولوژیک ضدسوسیالیستی بیش نیست. بله، نظام سرمایهداری بعد از سالهای 1980 در چین برقرار شد، اما سرمایهداری چین ماهیتا با سیستمهای سرمایهداری کشورهای دیگر متفاوت است. بهطور مشخص فرق میان سرمایهداری آمریکا و سرمایهداری چین در این است که سرمایهداران آمریکایی دولت و حاکمیت کل آمریکا را کنترل میکنند، اما دولت چین سرمایهداران چینی را در کنترل دارد. همینطور، پروفسور کوز تاریخ رابطه آمریکا-چین را با نوشتن «دیدار دنگ از ایالاتمتحده بلافاصله به تسریعکننده قدرتمندی در آشتی و مصالحه چین با غرب تبدیل شد.» وارونه نشان داده است. توجه بفرمایید که کیسینجر و نیکسون بودند که به چین سفر کردند و شرایط چین را برای برقراری روابط دیپلماتیک و تجاری پذیرفتند. چوئنلای و مائوتسهتنگ به دریوزگی برقراری روابط دیپلماتیک به واشنگتن نرفتند.
اما آقای محسن امینزاده، معاون وزیر امور خارجه در دولت اصلاحات در مقالهای در روزنامه شرق مینویسد: «40سال پیش آنان (چینیها) خاطرات جنایات آمریکاییان در کره و ویتنام و چین را به تاریخ سپردند و شعارهای علیه امپریالیسم را از خیابانها پاک کردند. در فعالکردن ارتباطات سیاسی با آمریکا خود پیشقدم شدند و تدریجا بزرگترین سفارتخانه خود را با جمعیت چندصدنفره در آمریکا بنا کردند و میزبان سفارتخانهای با همین گستردگی، از ایالاتمتحده آمریکا شدند.» ایشان در ادامه «انعطاف و انفعال» چین درمقابل آمریکا را عامل اصلی «خروج چینیها از فقر مطلق و رسیدن به سطح معاش قابلقبول» میدانند.
آقای محسن امینزاده در دو نکته در اشتباه محض است؛ اول، همانطور که پیشتر ذکر شد، آمریکا با سفر کیسینجر به پکن «پیشقدم شد» تا با چین روابط حسنه برقرار کند و شرایط چین را برای برقراری روابط دیپلماتیک بپذیرد و نه برعکس. آقای امینزاده علت و معلول را دگرگون جلوه میدهند. ثانیا، لازم است که آقای امینزاده الفبای توسعه اقتصادی را بیاموزد. براساس کدام سند و آماری این جناب «انعطاف و انفعال» چین در مقابل آمریکا را عامل اصلی «خروج چینیها از فقر مطلق و رسیدن به سطح معاش قابلقبول» دانسته است؟ آیا ایشان نمیدانند که نهتنها کشورهای جهانسومی که با آمریکا «انعطاف و انفعال» دارند در فقر و عقبماندگی اقتصادی غوطهورند، بلکه همپیمانان صنعتی آمریکا و خود کشور آمریکا از رکود درازمدت، بدهی ملی بیش از تولید ناخالص داخلی، نرخ بالای بیکاری و اختلاف طبقاتی وحشتناک رنج میبرند؟ براساس کدام تئوری اقتصادی ایشان تسلیمشدن درمقابل زیادهخواهیهای آمریکا را راز توسعه اقتصادی میدانند؟ لازم است ایشان با تحقیقات اقتصادیای که نشان میدهد عامل اصلی توسعه اقتصادی و نرخ چشمگیر رشد تولید ناخالص ملی چین، رشد بنگاهها در شهرهای کوچک و دهاتهای چین بوده است و نه سرمایهگذاری خارجی، آشنا شود.
لازم است اضافه کنم که پایههای صنعتیشدن این بنگاههای کوچک در اقصینقاط چین در جنبش «جهش بزرگ به پیش» برای تولید فولاد با ساختن صدهاهزار کوره ذوب سنگآهن و شرکت بین 60 تا 100 میلیون چینی برای افزایش تولید فولاد از 173.000 تن در سال 1957 به 593.000 تن در سال 1958 و بهمیزان 1.41 میلیونتن در سال 1959 پایهگذاری شد. از طرف دیگر رشد صادرات چین بهخاطر انضباط و پشتکار کارگران چینی از یک طرف و افزایش توان فناوری بنگاههای آن کشور بوده است. ایشان چند کشور در جهان سوم را میشناسد که ازطریق رابطه با کشورهای سلطهگر توانستهاند به استقلال اقتصادی دست یابند!؟ بله. بهطور قطع رابطه سلسله پهلوی با اربابان امپریالیستشان بسیار حسنه بود یا کشورهای مستعمره سنتی درمقابل کشورهای استعمارگر «انعطاف و انفعال» داشتند، اما اینها کی توانستند از وابسته بودن به کشورهای استعمارگر درآیند؟
خوب است آقای امینزاده بداند که تعداد بنگاههای خارجی در چین در سال 2017 عبارت بود از 111,628 بنگاه. در همان سال تعداد بنگاههای دولتی، خصوصی و تعاونی و خارجی در آن کشور 16,779,889 بنگاه بود. بهعبارت دیگر تعداد بنگاههای خارجی در چین سال 2017 -که بهمراتب بیشتر از تعداد بنگاههای خارجی در چین در دهه 1980 بود- فقط 0.0066 یا 0.66 درصد کل بنگاهها -بدون درنظر گرفتن بنگاهها در هنگکنگ، جزیره تایوان و ماکائو- بود. با این کیفیت چگونه توسعه و رشد اقتصادی چین را -که هیچ کشور دیگری در تاریخ بشر نداشته- میتوان ناشیاز سرمایه خارجی یا وابستگی سیاسی به آمریکا یا هر کشور دیگر دانست؟ اما اگر بخواهیم با معیار سرمایهگذاری مستقیم خارجی نقش تعامل چین را با آمریکا اندازهگیری کنیم، خواهیم دید که در سال 2018 سرمایهگذاری مستقیم خارجی در چین مساوی بود با 135 بیلیون دلار. این مبلغ فقط میزان ناچیزی از کل تولید ناخالص داخلی آن کشور که برابر است با 13.61 تریلیون دلار [که] درصدی کمتر از 0.001 یا 0.1 درصد بود.
آقای دکتر سریعالقلم – استاد دانشگاه شهید بهشتی- به نقل از نخستوزیر هند از یک جلسه خصوصی در اجلاس داووس، میگویند که نخستوزیر هند گفت: «ما 30 سال به دنیا سیگنالهای متناقض میدادیم و کسی ما را جدی نمیگرفت. زمانی که آمدیم و نظم بینالمللی را پذیرفتیم، Take off اقتصادیمان شروع شد.» آیا میتوان گفت که چین هم با پذیرش «نظم بینالمللی» به توسعه رسید!؟ به نظرتان این الگو در اقتصاد ایران نیز جواب میدهد؟
اولا بسیار جالب و خندهدار است که نخستوزیر هند که روزانه ماموران شهرداریها در شهرهای بزرگ کشورش اجساد مردگان را - که از فقر و بینوایی مردهاند- از خیابانها جمع میکنند صحبت از «پرواز» اقتصادی میکند. هند با هیچ معیاری نمیتواند الگویی برای کشورهای جهان سوم شود.
در مورد چین، بله. چین در نظم بینالملل از اواسط دهه 80 میلادی حضور پیدا کرد اما آن کشور در سطح بینالمللی با صادرات کالاهای صنعتی با قیمت ارزان به سراسر جهان، حرفی برای گفتن دارد. اما اگر منظور آقای سریعالقلم این است که ایران با تسلیم به امپریالیزم آمریکا و صهیونیزم بینالملل میتواند حرفی برای گفتن در سطح جهانی داشته باشد، باید ایشان جواب دهند که ایران با فروش کدام کالاهای صنعتی و بدون خامفروشی میتواند استقلال اقتصادی خود را بهدست آورد!؟ البته معنای استقلال اقتصادی قطع روابط تجاری با جهان نیست، بلکه منظور این است که کشور بتواند توازن ارزی بدون خامفروشی بهدست آورد.
آقای دکتر! شما پیشتر فرمودید که هیچ کشوری با «انعطاف و انفعال» و «سازش» با آمریکا نتوانست به توسعه برسد. نظرتان در مورد کشورهایی مثل ژاپن و کرهجنوبی چیست؟ آیا ایران نمیتواند مسیر آنها را طی کند؟
ژاپن و بخش جنوبی کشور کره مستعمرات ایالات متحده آمریکا هستند. کشور ژاپن بعد از پیروزی انقلاب کمونیستی در چین و جنگ کره - که در اشغال ارتش آمریکا بود- و [درحالی که] مردم ژاپن در فقر و گرسنگی بهسر میبردند، از سیاست خارجی آمریکا تبعیت کرد و ارتش آمریکا بخش عظیمی از مایحتاج جنگی خود را از ژاپن خریداری میکرد. جریان تسلط آمریکا بر سیاست خارجی بخش جنوبی کشور کره واضح است و احتیاجی به توضیحات بیشتر نیست. اما از دیدگاه اقتصادی، این دو کشور فرصت پیدا کردند که از بازار وسیع آمریکا برای صادرات کالا استفاده کنند و همانطور که در سطور بالاتر مطرح شد، این کشورها با تکیه به توسعه فناوری از طریق حمایت دولتی از صنایع خاصی که دولت معین کرده بود - یعنی سیاست صنعتی- پیشرفت کردند. آیا ایران دارای مزیت نسبیای بهجز ارائه نیروی کار ارزان برای شرکت در حلقه تولید ارزش جهانی - مانند بسیاری از کشورهای جهان سوم که نقش آنها تنها ارائه نیروی کار ارزان به آن حلقه تولید ارزش اضافه است- [واجد مزیت نسبی دیگری] است؟ واضح است، جواب این سوال «خیر» است.
آیا سیاستهای موسوم به «تنشزدایی» و «سازش» با آمریکا اثر مثبت روی اقتصاد ایران نخواهد داشت؟ به تعبیر دیگر آیا با پذیرش خواست آمریکاییها و کمرنگ شدن نقش ایران در معادلات منطقه غرب آسیا، معامله روی توان موشکی و تکنولوژی هستهای، اقتصاد ایران به توسعه خواهد رسید؟
کودکانه است کسی فکر کند جمهوری اسلامی که 40سال است با خصومت امپریالیستها روبهرو است، با غرب «تنش» بهوجود آورده و از طریق «سازش» با غرب به توسعه صنعتی و رفاه اقتصادی دست خواهد یافت. هرچند بر قراری روابط حسنه دیپلماتیک سیاست مطلوبی است، اما نه تحت هر شرایطی. سیاست تنشزدایی را باید کشور تنشزا اجرا کند و نه کشوری که مورد حمله و تنش قرار گرفته است. البته غربگرایان روی این را ندارند که رک و پوستکنده پیشنهاد کنند که ایران سیاست خارجی عدالتمحور خود را کنار بگذارد، به حکم سلطهگرانی که معتقدند «قدرت به سیاست صحت میبخشد» روی آورد، نظام آدمکشان حرفهای که در فلسطین اشغالی حکومت میکنند را به رسمیت بشناسد، از جنبشهای آزادیبخش فلسطین، یمن، لبنان و سوریه دفاع نکند و از توسعه فناوری کشور با واردات کالاهای لوکس مصرفی از کشورهای غربی جلوگیری کند، اقدام به توسعه فناوری دفاعی در مبارزه حق علیه باطل نکند و به توسعه علم و دانش در ایران توجه نداشته باشد! آنها فقط به کلیگوییهایی نظیر «تعامل»، «تنشزدایی» و «انعطاف» بسنده میکنند، اما منظورشان همان تسلیمشدن به محور غربی-عبری- عربی ارتجاعی است.
در رابطه با «تنشزدایی» اخیرا دکتر جواد ظریف طی مصاحبهای جملات زیر را بیان کرد: «آقای بایدن حتما با جمهوری اسلامی اختلافات اساسی خواهد داشت. در دوران اوباما هم روابط ایران و آمریکا روابط دوستانه نبود. اما مقداری از تنش و تشنج غیرضروری در رابطه کم شده بود. اما در دوران ترامپ تنش به اوج 40 سال گذشته رسید. بهنظر میرسد ضرورت نداشته باشد که این وضعیت در دوران بایدن ادامه پیدا کند.»
سوالاتی که گفتمان ایشان بهوجود آورد و ایشان هیچگاه به آن سوالات جواب نداد، این بود که این تنشها کدامند و کدامیک از این دو کشور تنش ایجاد میکند و سیاست مشخص تنشزدایی مدنظر ایشان چیست؟ البته بنا بر سابقه عملکرد ظریف و همانطور که در تفاهم برجام نشان داده شد، راهکار ایشان برای تنشزدایی تسلیم شدن به خواستههای آمریکاست.
بنابراین شما «عادیسازی روابط چین و آمریکا» را عامل اصلی توسعه چین نمیدانید و معتقدید این کشور هیچگاه «سازش» نکرد و از اصول خود کوتاه نیامد؟
بله؛ همانطور که پیشتر توضیح داده شد چین بر اصول خود پا فشاری کرد و آمریکا و سایر کشورهای غربی را مجبور کرد که با پذیرفتن این اصول با چین روابط دیپلماتیک بر قرار کنند. رفرمهای اقتصادی و توسعه چشمگیر اقتصادی آن کشور مبحث مهمی است که طرح آن از چارچوب این مصاحبه خارج است اما آن مطالب مهم در مقالهای که در فصلنامهای به زبان انگلیسی پذیرفته شده بهزودی چاپ خواهد شد. خلاصه مطلب این است که توسعه اقتصادی چین را به [سبب] برقراری روابط دیپلماتیک [با ایالاتمتحده یا هر کشور دیگر] دانستن، اشتباه مطلق است. بسط بازار و ایجاد اقتصاد، مقیاس موضع مهمی برای توسعه اقتصادی چین بود، اما عامل تعیینکننده نبود.
* نویسنده: دانیال داوودی، روزنامهنگار