به گزارش «فرهیختگان»، ابنسینا مشهورترین و تاثیرگذارترین فیلسوف اسلامی در جهان است. در باب اثرگذاری ابنسینا بر فیلسوفان و فلسفههای پس از او با دکتر حسین فلسفی، استاد فلسفه اسلامی به گفتوگو پرداختهایم که از نظر میگذرد.
فیلسوفان شرقی و غربی(خاصه سهروردی و ملاصدرا، فیلسوفان قرونوسطای غرب مانند آلبرت کبیر، آکویناس و...) تا چه حد وامدار ابنسینا هستند؟
فلسفه مشایی و متعالیه با اندکی افزایش و کاهش در چارچوب فلسفه ارسطویی قرار دارند و بزرگترین شارح و مفسر فلسفه ارسطویی ابنسیناست که از منظر یک مسلمان آن را نگریسته و به ویرایش آن پرداخته است؛ بنابراین تاثیر ابنسینا بر فیلسوفان مشایی که بدیهی است و سهروردی پیش از حکمت اشراق پیداست که مشایی و متأثر از ابنسیناست. ملاصدرا نیز با همه نوآوریها در موضوع و روش و مسائل، متأثر از فلسفه ارسطویی است و ازاینرو تاثیر ابنسینا بر وی نیز عیان است.
سهروردی در حکمت اشراق نیز متأثر از ابنسیناست ولی بیشتر بهنحو سلبی و نه ایجابی زیرا وی در حکمت اشراق به نقد روششناسی و برخی از مبانی فلسفه مشایی میپردازد. اما درباره تاثیر ابنسینا بر متکلم-فیلسوفان قرونوسطی میتوان گفت که مسیحیت مانند دیگر ادیان در چارچوب فلسفه یونانی نمیگنجد و ازاینروی متکلم- فیلسوفان مسیحی قرون میانه، همزمان با آشنایی با فلسفه یونانی برای شرح مسائل کلامی در دین مسیح به تفاسیری غیریونانی و دینی نیاز داشتند و چنین تفاسیری در اندیشه فیلسوفان ایرانی وجود داشته بهویژه در ابنسینا. در آخر قرن11 و اول قرن١٢ میلادی آثار ابنسینا به لاتین ترجمه میشود و درزمینه هستیشناسی، خداشناسی، جهانشناسی و علمالنفس موردتوجه متکلم- فیلسوفان قرونوسطایی مانند آلبرت کبیر، توماس آکویناس، دُنس اسکوتوس، راجر بـیکن و... قرار میگیرد.
اوج فلسفه یونانی در افلاطون و ارسطوست و این فلسفه با آموزههای ادیان ابراهیمی در بسیاری از موارد همخوانی ندارد. بهعنوانمثال در اندیشه ارسطویی جهان قدیم است و خداوند خالق آن نیست و بخش بزرگی از فلسفه که همان ماده و صورت و قوه و فعل است را برای تبیین آن بهکار میگیرد ولی در اندیشه دینی، خدا خالق همهچیز است و بنابراین برای همخوان کردن بحث ماده و صورت با آموزه دینی از عقل فعال کمک گرفته میشود و این عقل بهجای خداوند و در طول او همه کاره میشود و هیولا را میآفریند و به آن صورت میدهد و جریان آفرینش جهان مادی تبیین میشود.
یکی از کارهای ابنسینا همین است که با زمینه دینی به سراغ فلسفه ارسطو میرود و آن را ویرایش میکند و نام چنین ویرایشی را فلسفه اسلامی یا مسیحی یا یهودی میتوان گذاشت وگرنه بیشتر مسائل فلسفه یونان اصلا برای غیرغربیها مساله نیستند زیرا مساله آن است که با آن باید نسبتی داشت و درگیرش بود و ما با بخش بزرگی از فلسفه یونانی نسبتی نداشته و نداریم و از اینروی فلسفه چنان بیروح است که ذوقی برای خوانش آن نیست. کویر برای کویرنشین و دریا برای دریانورد مساله است نه برعکس. بازیهای زبانی و نظریه تصویری معنای ویتگنشتاین و فلسفه نقادی کانت و عدمیدن عدم و ایدئالیسم مطلق و... واقعا هیچیک مساله اندیشمند شرقی نیست.
مسائل فلسفه غربی مسائل ما شرقیها نیستند بلکه بخشی از اطلاعات ما هستند که درازای دانستن آنها مدرک میگیریم و مدرک میدهیم. مساله ما این است که آیا جهان حادث است یا قدیم و اگر حادث است ذاتی است یا زمانی یا فقری و مساله ما این است که منظور از استوای بر عرش چیست و چگونه میتوان به خداوند رسید و رسیدن به خداوند چگونه است و... . دین و نگاه دینی، ذات انسان شرقی است که از او جدا نمیشود و مسائل وی نیز همین مسائل است. ابنسینا و ابنسیناها نمیتوانند از وجود پرسش کنند زیرا وجودِ مطلق، خداست و دیگر موجودات، جلوهای از اویند ولی برای انسان غربی پرسش از وجود مساله است و به گفته افلاطون پرسشی است که هماره پرسیده شده است و پرسشگر را حیران کرده است ولی همین پرسش برای من بدیهی است.
ابنسینا مباحث عرفانی را در کتاب اشارات به شکل بسیار فلسفی و دقیق و مورد تحسین فلاسفه بعد از خود طرح میکند. آیا ابنسینا در اواخر عمر خود اشراقی شده بود؟
اگر تنها براساس کتاب اشارات قضاوت شود بهنظر پاسخ منفی است زیرا ابنسینا در این کتاب بر سر عهد خویش با فلسفه ارسطویی است و باز مطالب طبیعیات و الهیات را با اصلاحات و تعدیلهایی بازگو میکند و در آخر نیز مباحث عرفانی را بیان میکنند که در زمانه وی معمول بوده است و ایشان بهعبارتیدیگر آن را بیان میکنند. اینکه آیا عرفان را میتوان حکمت اشراق خواند یا نه، جای پرسش است ولی اگر متون و زمینههای دیگر مدنظر باشد، اشراقی بودن ابنسینا در اواخر عمر نیازمند تحقیقی همهجانبه است.
اگر حکمه المشرقیین از بین نمیرفت ما با چه ابنسینایی روبهرو بودیم؟
پاسخ قطعی «نمیدانم» است ولی بهنظر نمیرسد ابنسینا میتوانسته مشی مشایی خودش را دگرگون کند زیرا چنین دگرگونیای مستلزم آن است که از تمام آن چیزهایی که عمری با آنها زیسته است و ذهنش را شکل داده است دست بردارد و چنین کاری اگر محال نباشد دشوار است.
در مورد زندگی شخصی ابنسینا شخصیت ابنسینا و سیئات و معاصیای که به او نسبت میدهند چه میتوان گفت؟
با همه اینها و بدون اینها نیز ابنسینا، ابنسیناست. ابنسینا که معصوم نیست و انسانی مثل همه انسانهای دیگر است که امیالی دارد و نیازهایی. به نظر میرسد از یکسو مقدس خواندن ابنسینا نابهجا باشد و از سوی دیگر شرابخواره و... دانستن او.
هیچکس بیدامنِ تر نیست اما دیگران
باز میپوشند و ما بر آفتاب افکندهایم
از سوی دیگر شأن و جایگاه وی و هم مشغلهاش به او اجازه شراب مدام نمیداده است. [این قبیل خطاها اگر هم واقع شده باشد] در بنیاد زندگی اندیشمندانی مانند ابنسینا [و] در اندیشه آنان تاثیری نداشته است و برای فهم ابنسینا آثار او کافی است برعکس مثلا زندگی کییرکهگور یا گابریل مارسل است که فهم فلسفه آنان بدون نگاه به زندگیشان ناقص است.
ابنسینا اثر فلسفی خود را شفا و اثر پزشکی خود را قانون نامید. شاید در نگاه اول بامسماتر باشد که اثر پزشکی، شفا نامیده شود. آیا رای فلسفی شیخ در طبابت او هم اثری داشت؟
این نامگذاری درست و با مسماست زیرا قانون در اصل واژهای یونانی است به معنی خطکش و خطکش ابزاری است که با آن هر چیزی را میتوان اندازه گرفت. پزشکی نیز با بیماری و درمان سروکار دارد و کسی که میدانسته است چه دارویی برای چه دردی کارساز بوده است را حکیم میگفتهاند زیرا وی کار بیهوده انجام نمیداده است و برای درمان فلان درد هر دارویی را امتحان نمیکرد. اینکه فلان دارو برای درمان فلان بیماری بهکار میرود یک قانون است و فرقی نمیکند که این بیمار بهرام است یا نرگس یا حسن یا علی همانگونه با خطکش میتوان اندازه گرفت و فرقی نمیکند که دیوار است یا قد یا درخت. بنابراین نامگذاری قانون برای پزشکی با مسماست و درست.
نامگذاری دایرهالمعارف علوم عقلی به شفا نیز نامگذاری درست است زیرا شفا در اصل به معنی بهبودی بیماری است و منظور از بیماری بیشتر بیماری روحی است تا جسمی و هیچ بیماری از بیماری نادانی بدتر و کشندهتر نیست و ابنسینا باور داشته است که اگر نادانی، فلسفه بخواند دانا و فرزانه میشود و به علل چیزها آگاه میشود و شفا پیدا میکند. اینکه برای کاربران زبان فارسی به معنی دیگری قانون و شفا فهمیده میشوند مشکل از واژه نیست که از برداشت ماست.
ابنسینا در طب بزرگتر است یا فلسفه؟
معنای بزرگ در پزشک بزرگ و فیلسوف بزرگ چندان روشن نیست؛ به چه کسی بزرگ میگوییم و معیار ما چیست؟ کلمه بزرگ مانند کلمه دقیق که نادقیقترین کلمه است معنای مشخصی ندارد. چه کسی را با چه معیاری پزشک بزرگ و فیلسوف بزرگ بخوانیم. ابنسینا پزشک بزرگ و فیلسوف بزرگی است در سنجش با همعصران خود. نمیتوان میان پزشکی و فیلسوفی در آن روزگاران مرزی گذاشت زیرا همه علوم زیرمجموعه فلسفه بودهاند و بسیاری از مسائل پزشکی آن دورهها در علم النفس و طبیعیات بحث میشده است و مبانی طب در فلسفه نهفته بوده است و بخشی از طب نظری بوده است برآمده از فلسفه و بخشی نیز حاصل تجربههای معمول بوده است ولی نبوغ ابنسینا و ضرورت روزگار به تدوین قانون در طب کمک بسیار کرده است. خلاصه آنکه ابنسینا هم پزشک بزرگی است در مقایسه به روزگار خود و هم فیلسوف بزرگ.
آخر ملاصدرا میگوید کاش ابنسینا همهوقت خود را صرف الهیات و فلسفه میکرد تا پزشکی.
کاش ابنسینا و ملاصدرا بهجای فلسفه معمول وارداتی همهوقت خودشان را صرف اندیشهای خودبنیاد میکردند. گفتیم که همه علوم زیرمجموعه فلسفه بودهاند و مرزی میان علوم نبوده است. فلسفه ارسطویی و مشایی بخشهایی دارد که امروز دیگر بخشی از تاریخ فلسفهاند نه فلسفه حتی بخش امور عامه آن دیگر فلسفه نیست و باید در تاریخ فلسفه خوانده شود. طب بوعلی نیز همینگونه است ولی با آن بسیاری درمان میشدهاند و مفید فایده بوده است ولی بخشهایی از فلسفه او مفید هیچ فایدهای نیست. بخشیهایی که بر مسلمات علمی مبتنی بوده است مانند هیات و طبیعیات که با استدلالهایی پیچدرپیچ هیچ را اثبات میکردهاند ولی بخشی از طب وی امروز نیز درمانگر است. البته باید پذیرفت که هیات قدیم و طبیعیات قدیم نیز همانند علومتجربی امروز و همسنگ این علوم بودهاند که هیچیک اثبات پذیر نبوده و نیست ولی علومتجربی جدید چون مفید و کارآمد هستند موجهند ولی درواقع همه قصههایی هستند که بیان میشود و وجه سرگرمی آنها بیشتر جالبتوجه است.