کد خبر: 47835

محمدرضا مرادی‌طادی:

در رثای استاد

فیرحی پرچمدار اندیشه‌ای بود که نه سرسپرده به سنت بود و نه خودباخته به تجدد. میراث گران‌سنگ او برای ما چیزی نیست جز تفکری راسخ، اندیشه‌ای روشمند، سلوک شخصی بسیارخوانی و دقیق‌النظری، که می‌اندیشد و می‌نویسد و مفاهیم را مجتهدانه بازسازی و بازنویسی و بازپردازی می‌کند.

به گزارش «فرهیختگان»، محمدرضا مرادی‌طادی، پژوهشگر علوم سیاسی طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: در این لحظات حسرت و عسرت که هنوز تنگنای مصیبتی که بر ما گذشته، فرصت نداده چنان‌که باید و شاید اشک بریزیم تا اگر به‌قدر اندکی این بغض بی‌پیر را فرو بگذاریم، نوشتن و گفتن از دکتر داود فیرحی بزرگ، کاری بس دشوار و با اندکی مسامحه بگویم، شاید غیرممکن است. فقدان آن عزیز نه کاری است خرد که بتوان با کلماتی کلیشه‌ای و دست‌فرسود و برآمده از تکراریاتی رنگ‌ و رو باخته، مصیبت‌زدگان را که همانا دانشگاه و حوزه است، تسلی داد.

گفتن از مجد و بزرگی او نه برآمده از تعارفات معمول فرهنگ ما، و نه نشانی از همان مرده‌پرستی دائما به سخره گرفته‌شده ما، بلکه ادای دینی است واجب به محضر طلبه‌ای نوجو و نواندیش که طلبه‌وار فهمیدن را مطالبه کرد و عمر با برکت و عزتش، به‌رغم کوتاهی کمی، از کیفیتی بس پربار بهره داشت. بی‌هیچ تردیدی، فیرحی مرج‌البحرین دو اقیانوس سنت و تجدد بود که با اشرافی بی‌نظیر بر اولی (نظام‌اندیشی سنتی ما)، و آشنایی قابل‌توجه و استادانه با دومی (نظام فکری متجدد جهان جدید)، توانسته بود از قم به آتن و خرد فلسفی پل بزند تا در مقابل تئوری‌های وارداتی‌ای که از سوی برخی روشنفکران و به تأسی از اندیشمندان غربی از تقابل آتن-اورشلیم و انسداد برناگذشتنی از آن، در جهان ایرانی و اسلامی سخن می‌گوید، در جاده ناهموار بازخوانی فقهی سیاست مدرن، و بازاندیشی متجددانه فقه سیاسی سنتی خطر کند، و در این سنگلاخ ناهموار تلاقی و مواجهه نظام‌های فکری ناهمگون، با شجاعت و بصیرتی مثال‌زدنی قدم بزند.

فیرحی از دل سنت آمده بود و با مشعلی از خرد به درون تاریکی‌های تجدد ناشناخته رفته بود تا حکایتی از فقه مشروطه را برای ایران و در ادامه شاید، برای جهان اسلام رقم بزند. بزرگ‌ترین وجه ممیزه استاد، همین ایستادن میان دو جهان بود. او مانند بسیاری دیگر که می‌خواستند، و البته نتوانستند که با فهم این دو دستگاه فکری یک هیات تالیفی (سنتز) ایجاد کنند، یک‌تنه و به‌تنهایی کوشید و به‌خوبی توانست تا اولین چارچوب‌های امکان‌پذیری «تاسیس تجدد» در ایران را نه برمبنای مدرنیته عاریتی و وارداتی، بلکه براساس یک زایش درون‌زاد ترسیم و تصویر کند.

فیرحی که شاگرد محضر امتناع اندیشه و زوال تفکر بود، به فراست ذاتی و به قدرت اندیشه‌ای که داشت، منتقدانه از استاد خودش فراتر رفت، و به‌جای مویه بر فروبستگی‌هایی که جز عزاداری بر نوستالژی جهانی سپری شده، چیزی برای ما نخواهد داشت، پروبلماتیک انسداد و امتناع را وارونه کرد تا پرسش از شرایط امکانی تاسیس را در کانون توجه اندیشه خود قرار دهد. فیرحی برخلاف بسیاری از روشنفکران ناخوانده ملاشده، هیچ به‌دنبال قاچاق مدرنیته به ایران نبود، بلکه می‌خواست بذر این نهال را از لابه‌لای هزاره‌ای گردوغبارگرفته بازیابی و بازآرایی کند.

فیرحی به‌راستی و درستی، و بی‌آنکه اسیر فضای جوزده دهه‌های گذشته شود، معاصریت ما را پروبلماتیزه کرد تا آن را بستری برای اندیشیدن قرار دهد. با فیرحی می‌شد و می‌شود تا دل سنت رفت و بر تمام تئوری‌هایی که از «ناپرسایی فرهنگ دین‌خو» سخن می‌گویند، پوزخند زد. فیرحی این امکان را روی جهان ایرانی و اسلامی گشود که حتی در عالم نظر، برخلاف دیگر استادش که شهره به تاملات جامعه‌شناختی بود، دموکراتیزاسیون هیچ برابر با سکولاریزاسیون نیست و الزاما حکومت و دیانت مانع‌الجمع نیستند.

فیرحی پرچمدار اندیشه‌ای بود که نه سرسپرده به سنت بود و نه خودباخته به تجدد. میراث گران‌سنگ او برای ما چیزی نیست جز تفکری راسخ، اندیشه‌ای روشمند، سلوک شخصی بسیارخوانی و دقیق‌النظری، که می‌اندیشد و می‌نویسد و مفاهیم را مجتهدانه بازسازی و بازنویسی و بازپردازی می‌کند، و همه اینها را در یک شاکله فکری منسجم معطوف به پروبلماتیک‌هایی مشخص انجام می‌دهد و یک دغدغه بیشتر ندارد: گرهگاه‌های اندیشه در ایران پسامشروطه.

فیرحی می‌خواست، جهان ایرانی وامانده در گره‌های پیشامشروطه‌اش را از تعلیق میان دیروز ابدی سنت و فردای هنوز درراه‌مانده تجدد رها کند و آن را به ساحل امنی از ثبات برساند تا جایی برای ایستادن داشته باشد. او راوی «آستانه تجدد» بود و چگونگی امکان ایستادن بر آن آستانه؛ و اکنون ما مرثیه‌خوان فقدانش. گویی همین دیروز بود که در پایان جلسه دفاعیه‌اش، یکی از استادان شاخص و بس سختگیر دانشکده حقوق و علوم سیاسی، با خشنودی گفت: «باید منتظر ظهور یک مطهری جدید باشیم» و اکنون بار دیگر ما یک مطهری را از دست دادیم. دریغا، که وصف حسرت فقدان تو در قامت کلمه نمی‌گنجد.

 

مرتبط ها