به گزارش «فرهیختگان»، پرهام پوررمضان، پژوهشگر اندیشکده روابط بینالملل طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: جهانیشدن یک مساله و یک چالش نوپا و نوظهور در علم سیاست و مسائل توسعه است؛ دلیل این امر را در ابتدا باید قرن بیستم میلادی و در وهله بعدی مساله پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی دانست. راهیابی مفهوم جهانیشدن به عرصههای مطبوعاتی و سیاسی باعث این شده است که روزنامهنگارها و افراد مشغول به رسانه در این مساله مشغول به تهیه گزارش و تحلیل شوند و اینطور بهنظر میرسد که این مساله میتواند در آینده نظام روابط بینالملل نقش بسیار مهمی ایفا کند.
در چهار دهه پایانی قرن بیستم شاهد ظهور و بروز یک شبکه هستیم که در این شبکه حضور فکری و فیزیکی گروههای مختلف ازجمله جنبشهای سیاسی و فکری، اقلیتهای مذهبی و قومی، مهاجران، فمینیستها و طرفداران محیطزیست و... این دیدگاه را به بشر امروزی میدهد که جهانیشدن یک مساله و چالش کماهمیت نیست بلکه یک مساله و راهبرد برای نجات آینده جهان است. پارامتر مهمی چون از دست رفتن ایدئولوژی مارکسیسم و درنوعی دیگر لنینیسم با فروپاشی شوروی جهان را محتاج به یک تفکر مقبول در اندازه همهگیر و جهانی کرد که آن نیاز، نیازی جز جهانیشدن نبوده است.
امروزه چالش جهانیشدن یک مساله بسیار مهم در جهان هستی است و اهمیت این مساله به این دلیل است که انسان امروزی در تمامی شئون زندگی خود توانسته است یک درهمآمیختگی شدید را از منظر اقتصاد، فرهنگ، سیاست و... تجربه کند. نظر دانشمندان غربی قرن نوزدهم این بود که زمان نقش بسیار مهمی را در تحلیل جوامع بشری ایفا میکند و همین امر باعث شد این افراد قائل به نظریهای شوند که بیان میکند با گذشت زمان و تحول جامعه بشری نقش و تاثیر فرهنگهای مختلف همچون قومیت، مذهب و دین در زندگی اجتماعی افراد کمرنگتر شده است و نتیجه این نظریه را میتوانیم اینگونه بپنداریم که یک جامعه جهانی بدون تمایز و شکاف فرهنگی شکل خواهد گرفت. نسل بعدی طرفداران اندیشه مارکسیستی در قرن بیستم نیز بر این اصل پایدار و استوار بودند که فرهنگ میتواند تابعی از طبقه و روابط طبقاتی پرتنش باشد و به همین دلیل بر این امر اطمینان کامل داشتند که در جامعه و بهعبارتی بهتر، جهانی بیطبقه مسائلی همچون دین، نژاد و قومیت و... نمیتواند کارساز و گرهگشا باشد. از طرف دیگر طرفداران اندیشه لیبرال نیز بر این اصل استوار بودند که مصادیق فرهنگی یک پدیده تاریخی است و با پایان تاریخ و اتمام مراحل توسعه و نوسازی آن نیز به پایان خواهد رسید. در این نوع دیدگاه ملاک انسانبودن و هویت را میتوان در داشتن علایق و مسائل مشترک جهانی دانست نه بر پایه علایق و تعلقات فرهنگی.
در این باب دو رویکرد نظری مختلف به موضوع موجود است؛ نخست آنکه بعضی گروهها و جنبشها همانند جنبشهای سبز و حقوق بشری و... در پی آگاهیهای فزاینده نسبت به نیازهای مشترک، ویژگیهای مشترک و خطرات و تهدیدات مشترک و درنهایت جامعه جهانی مشترک استوار هستند، اما در رویکرد دوم و در نقطه مقابل و همچنین در دهههای پایانی قرن بیستم شاهد این امر هستیم که فرهنگ مسیر اصلی خود را یافته و در اصطلاح مسائل فرهنگی به یک خاصهگرایی فرهنگی در این سالها رسیده است. البته بر تاثیر مساله پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی بر این امر هیچگاه نمیتوان غافل بود و این مساله یعنی خاصهگرایی فرهنگی همه کشورهای جهان چه فقیر و چه غنی را دربرمی گیرد و با کمی جستوجو و کنکاش در این کشورها میتوان به وضوح این عامل یا عوامل را ملاحظه کرد.
اما در این یادداشت درنظر دارم عوامل گسترش و افزایش این خاصهگرایی فرهنگی را مطرح کنم، نخست آنکه خیزشها و منازعات قومی در روند تسریع خاصهگرایی فرهنگی نقش بسیار مهمی ایفا میکند. در دومین مورد تاثیرگذار بر این امر باید از جنبشهای ملیگرایانه نام برد که با زندهکردن تاثیرات مختلف روانی بر احساسات ملیگرایانه کاربردهای مختلفی را در رابطه با خاصهگرایی فرهنگی در جامعه ایجاد میکنند و درنهایت در سومین مورد میتوان از جنبشهای اجتماعی اعتراضی همچون جنبشهایی که برمبنای نفرت یا علاقه به عنصری در جامعه تشکیل میشوند، نام برد.
اما نکته حائز اهمیت اینکه در دهههای پایانی قرن بیستم خاصهگرایی فرهنگی چگونه بوده است. در این دوره انسانها الهامات و توجهات فراوانی را از ایدئولوژیهای احیاگرانه، جداییخواهانه، ملیگرایانه و همچنین مکاتب فکری و ایدئولوژیهایی که برمبنای بنیادگرایی چه در قالب اسلامی و چه در قالب سایر ادیان هستند، گرفته است و رشد این پدیده و همچنین زیادشدن مساله مهمی تحتعنوان کوچکشدن جهان به نوسازی و تحولات شگرف در زمینههای مختلف ازجمله فناوری اطلاعات و ارتباطات باعث شده رویکردی توجهگونه به این امر داشته باشیم.
اما خاصهگرایی فرهنگی نیز همچون سایر پدیدههای جهان احتیاج به کاتالیزورهای متفاوت و متعددی دارد که در این باب میتوان از مواردی همچون استعمار، امپریالیسم، مداخلات خارجی و... نام برد. در این یادداشت که به امور مختلف جهانیشدن میپردازد باید در ابتدا تعریفی از جهانیشدن را ارائه داد، درواقع جهانیشدن عبارت است از کوچکشدن همزمان پدیدهای بهنام مکان و زمان که درکنار عنصری بهنام آگاهی در جهان، افراد مختلف را در سرتاسر جامعه جهانی در مفهومی بهنام دهکده جهانی ادغام میکند.
خب این جهانیشدن را که تعریف کردهایم حال باید در رابطه با آن نکاتی را به عرصه تحلیل بیاوریم. این پدیده حاوی ویژگیها و نمودهای متفاوت و متعدد در یک جامعه است که از آنها میتوان به مواردی همچون کاهش هزینه، از دست دادن مفهوم مرز، افزایش وابستگی، حجم ارتباطات اجتماعی و... اشاره کرد که رویکرد افراد مختلف را در یک جامعه بهسمت جهانیشدن میبرد. خاصهگرایی فرهنگی را هم میتوان یک نوع کشش دانست بهنوعی به بیهمتایی و شیوه زندگی، این پدیده میتواند انواع گوناگون خود را نشان دهد. حال میتواند در قالب یک رفتار خشونتبار جمعی یا در حالت رفتار غیرخشونتبار جمعی یا حتی غیرجمعی خود را نمایش دهد.
نباید این نکته مهم را فراموش کرد که خاصهگرایی فرهنگی یک مفهوم لوکس و شیک نیست و مواردی همچون هویتهای دینی و درنهایت جنبشهای استقلالطلبانه نیز در طیف خاصهگرایی فرهنگی قرار میگیرند. شاید در یک تعبیر سختگیرانه بتوان مفهوم خاصهگرایی فرهنگی را مترادف مفهوم مهمی همچون مقاومت فرهنگی قرار داد و هرجا که صحبت از این مفهوم در افکار نشأت گیرد ناخودآگاه مساله مهم تهاجم فرهنگی نیز مطرح میشود. برخی در تحلیلهای سختگیرانه، جهانیشدن را مترادف مفهوم مهم غربیشدن میدانند و اصولا پدیده جهانیشدن را یک مساله مهم در دکترین سیاستگذاری غرب تلقی میکنند و اهدافی همچون نفوذ و استیلای غرب بر سایر کشورها را مدنظر قرار میدهند. نگارنده تحلیل بر این باور است که این چالش یعنی جهانیشدن یک مساله بسیار مهم است و نگاه به آن باید بسیار فراتر از یک نگاه در قالب توطئه باشد و دلیل این امر را هم در این میداند که جهانیشدن بر فرهنگ غرب و بهاصطلاح مکدونالیسمشدن غرب تاثیرات فزایندهای نهاده است.
با توجه به مطالبی که در این یادداشت مطرح شد میتوان برمبنای جمعبندی نکاتی را مطرح کرد؛ نخست آنکه جهانیشدن یک اتفاق جدید بود که بر فرهنگ، اقتصاد و سیاست تاثیرات شگرفی را نهاد و در گام دیگر منجر به حفظ فرهنگ در قبال تشدید تهاجمی از این جنس شده است. جهانیشدن توانست مفهوم زندگی برمبنای ایدئولوژی را به مفهوم زندگی برمبنای فرهنگی و به نوع دیگر یعنی خاصهگرایی فرهنگی تبدیل کند. در نکتهای دیگر، جهانیشدن باعث شده است جنس منازعات جهانی از منافع ملی و شخصی به منافع جهانی تغییر کند و همین امر باعث میشود فضای روابط بینالملل یک فضای متکثر باشد و درنهایت باید بیان کرد جهانیشدن در جهان امروز باعث تکثر در مفهوم مهمی بهنام هویت شده است.