به گزارش «فرهیختگان»، در این نوشته روضهخوانی و نوحهخوانی بهعنوان هنر قدسی معرفی میشود؛ هنری که هدفش تعالی آدمی ازطریق سوق توجه او به الگوهای والای قدسی است، هنری که پیام عالم قدس را به جان مینشاند و ازطریق وحدت عاطفی و گریه فرد را به وحدت روحانی با الگوهای پیشرو بهسمت آسمان میرساند. این هنر قدسی که در روضههای حضرت اباعبدالله الحسین به اوج میرسد، در نوحه و گریه و ماتم خود، کار تعلیم، تهذیب نفس و پرورش شجاعترین سرداران و رزمندگان الهی را انجام میدهد. این هنر در همه زمانها، حقخواهی و نبرد برای حق را الهام بخشیده و حاکمیت نفس را در جهان به چالش میکشد. در مقابل هنر قدسی، هنر نفسانی است که در اتحاد با قدرتهای مادی جهان، سقوط انسان بریده از آسمان را به قعر چاه ظلمانی نفس و بردگی هوا و هوس به تماشا مینشیند.
کاربرد نظریه تقلید و یادگیری در تمدنهای مختلف
ارسطو در کتاب فن شعر میگوید آدمی از تقلید لذت میبرد و ازطریق تقلید یاد میگیرد. او سپس به انواع و اقسام هنر اشاره میکند که در آن تقلید از الگوها و رفتارهای گوناگون رخ میدهد. نظریه ارسطو در کنار نظریههای علمی دیگر نشان میدهد که بخش اعظم یادگیری ما از دوران کودکی و حتی بزرگسالی ازطریق تقلید است. بارها دیدهایم که افراد درمقابل ساعتها سخنرانی، کتاب و تدریس، هرچند شاید تأثیر کوتاهمدتی بپذیرند، چندان تغییر اساسی در رفتارشان پدید نمیآید، اما با دیدن چند فیلم و خواننده تغییر رفتارهای اساسی از خود نشان میدهند. این امر نشاندهنده نقش «الگوها» در تغییر رفتارها است و باید توجه داشت که در هنر، ایدهها با عواطف و احساسات گره میخورد. به این دلیل تغییرات بنیادی و ماندگار در رفتارها میتواند ازطریق هنر تحقق یابد.
این ویژگی، یعنی یادگیری و آموزش ازطریق تقلید از الگوها و پیوند عاطفی با آنان، از روزگار باستان در تمدنهای مختلف موردتوجه بوده و در هنر نیز بهکار گرفته شده است. در هنرهای آئینی، این «اتحاد احساس و ایده»، از ضروریات بهحساب میآمده و برای انتقال میراث فرهنگی، بهویژه بهصورت شفاهی، مورد استفاده قرار میگرفته است. تئاتر که امروزه هنر روشنفکران و فرهیختگان محسوب میشود، در اصل یک هنر آیینی و مذهبی در یونان باستان بوده و مبتنیبر مشارکت تودههای مردم در این مراسمها بوده که احساسات آنان را درگیر میکرده است. میتوان گفت تئاتر امروزی ریشه در مراسم دینی و آیینی داشته و کارکرد آموزشی و اصلاح رفتار اجتماعی داشته است.
امروزه، هنوز در تئاتر درگیری عاطفی تماشاچی عنصر مهمی است و حضور دستهجمعی تماشاگران در کنار هم به تئاتر هویتی همچون حرکت اجتماعی میدهد. این تماشاچیان حتی اگر با هم حرف هم نزنند، حضور همدیگر را در کنار یکدیگر احساس میکنند و خود را درون یک تجربه جمعی میبینند و حس میکنند. خندهها و گریههای جمعی و ابراز احساسات مشترک برایشان حکایت از آرمان و میراث مشترک اجتماعی دارد. جدا از محتوای این آیینها، کسی در غرب یا در ایران، این رفتارها را علامت عقبماندگی و بربریت نمینامد. این هنر و این فرم ویژه رفتارهای احساسی مشترک، بهعنوان یک وسیله، جدا از محتوایی که انتقال میدهد، هیچگاه مورد تحقیر کسی نبوده است. یک وجه اشتراک مهم اکسپرسیونیستها هم در قرن نوزدهم و بیستم، فارغ از اختلافات ایدئولوژیکی که با هم داشتند، بازگشتشان به مراسم آیینی دوران باستان بوده است، هرچند آنها را در خدمت محتواهای متفاوتی بهکار گرفتند.
شاید بتوان گفت وجه اشتراک همه سنتهای شفاهی در تمدنهای مختلف، آموزش ایدهها ازطریق پیوند آنها با عواطف بوده است. به عبارتی این نوعی از یادگیری است که تمامیت وجود فرد در آن درگیر میشود و ازطریق تکرار و یادآوری جمعی تبدیل به ملکه میشود. شاید بتوان گفت این نوع یادگیری میتواند تمدنساز باشد، زیرا رفتار افراد نه ازطریق قوانین مدنی و غیره، بلکه ازطریق یک حس اخلاقی تنظیم میشود.
شیعه و تجربه «یک امت»
مراسم آیینی شیعه مانند تعزیه، عزاداری، مداحی، روضهخوانی و حتی ورزش زورخانهای هم در این راستا در تمدن ما نقش ایفا کرده است. در این تمدن نیز مانند همه تمدنهای دیگر، یک واقعه محوری مانند واقعه عاشورا هرسال در یک گردهمایی جمعی بازآفرینی میشود و آموزههای آن، نه در مطالعه فردی، بلکه در کنشی اجتماعی مطرح میشود و یک تجربه جمعی با تمام درک و احساس به وقوع میپیوندد. این تجربه جمعی برمبنای احساس وحدت با الگوها و قهرمانانی است که شجاعانه دربرابر ظلم ایستادند و تعداد اندکشان مانع از مقاومتشان در برابر ستم نشد. شیرزنان و شیرمردانی که بار رسالتی تاریخی را به دوش کشیدند و بعد از آن طی قرنها در سالگردهای آن واقعه شورشی را در خلق عالم برانگیختند و خلق، با تجربه جمعی ماتم، نوحهخوانی و روضهخوانی برای آنان، به حسی از وحدت و آرمان مشترک دست مییافت که مفهوم امت را زنده میکرد. این امت رفتاری یوتوپیایی و آرمانشهری را در این مراسم به نمایش میگذاشت. اما این پتانسیل یوتوپیایی در قرن بیستم بعد از یک جنگ هشتساله بین دو ملت که به تحریک امپریالیستها و حزب بعث رخ داده بود، در مراسم راهپیمایی اربعین ظهور کرد. مردم عراق، با الگو گرفتن، محبت و ارادت نسبتبه قهرمانان واقعه عاشورا، با باز گذاشتن شبانهروزی درهای خانههای خود و پهن کردن سفرههای سخاوتمندانه خود و گستردن بسترها برای استراحت پاهای خسته و ایثار هر آنچه داشتند، باوجود فقر و تنگنای اقتصادی و مالی، جهان را حیرتزده کرده و ارتشی از جامعهشناسان غربی را برای بررسی این پدیده غریب روانه کشور عراق کردند. این پدیده برای غرب نفسانی و ظلمانی غریب بود، زیرا توماس هابز، فیلسوف انگلیسی، در کتاب لویاتان اعلام کرده بود که بشر موجودی غیرقابل اعتماد، خودخواه و گرگصفت است که درهای خانهاش را بهدلیل عدم اعتماد به دیگران قفل میزند. این پدیده غریب بود، زیرا در شهرهای کاپیتالیستی مدرن مانند نیویورک، با رفتن برق و نظارت قانون، مردم قانونمند و متشخص در مهد دموکراسیهای سکولار مدرن، بارها حملات دیوانهواری را برای غارت فروشگاهها به نمایش گذاشتهاند و دولتهای مدرن که بر همین بستر فرهنگی کاپیتالیستی شکل گرفتهاند، با تمام ادعاهای دموکراسی و قانونمداری، دست به دزدی ماسک از یکدیگر در سطح بینالمللی میزنند. اتحادیه اروپا با تمام ادعای توسعه، اتحاد و کلیدواژههایی چون انساندوستی و کرامت بشری به ایتالیای کرونازده پشت میکند و آن را به حال خودش رها میسازد تا بیکس و تنها در میان انبوه مردههایش دستوپا و ضجه زند. پیشتر، توماس هابز ادعا کرده بود که انسان گرگ انسان است و ذاتا شرور است. این ادعا در انبوه مردههای خانههای سالمندان که غریبانه میمردند و دولتها آنان را حتی در لیست مردهها حساب نمیآوردند، اثبات شد، زیرا اینان در نظام سرمایهداری مساوی «هزینه» بودند و هستند. در فرهنگ گرگ انگاشتن یکدیگر، مبتنیبر نگرش توماس هابز، اولین حرکت، هجوم برای خرید اسلحه به فروشگاهها و خالی کردن آنها شد. البته از خالی کردن فروشگاهها از دستمال توالت و کتککاری بر سر آن دیگر حرفی نمیزنیم.
به این دلیل، وقتی در متن این فرهنگ جهانیسازیشده مدرنیته پدیدهای مانند راهپیمایی اربعین و جمعیت بیست میلیونی زائران ظهور میکند، تعجب انسانشناسان و جامعهشناسان برانگیخته میشود. انسانشناسانی که انسان را درنهایت یک گونه جانوری ارزیابی میکنند، باید راهی برای توضیح این پدیده «درهای باز» خانهها و پذیرایی بیحسابوکتاب بیابند. هابزیها باید تحلیلی پیدا کنند. دو ملت که دیروز به برکت القای حس ناسیونالیسم حزب بعث و صدام در کنار امپریالیستهای جهانی دشمن یکدیگر شدند، امروز به برکت وجود حرم امامحسین(ع) و دیگر امامان تبدیل به یک امت واحد شدهاند و آنچنان برای یکدیگر فداکاری میکنند که فقط میتوان چیزی نظیر آن را تا حدی در آرمانشهرهای تخیلی یافت. صاحبخانه عراقی که درهای خانهاش به روی زائر حسین(ع) باز بوده و سفرهاش را سخاوتمندانه در مقابلش پهن کرده و حمام و لباس و ماساژ پاهای خسته تا تلفن و هرچه را که فکرش را بکنید در اختیار مهمانش گذاشته، حالا طاقت دوری از زائر حسین(ع) و وداع با او را ندارد. صاحبخانه که ایبسا فقیر هم هست، با اشک و آه از زائر میخواهد که نرود و بماند! شاید این مرام و رفاقت را در آرمانشهرها هم نتوان جستوجو کرد.
برای یافتن پاسخ به این سوال درباره علت رفتار آرمانشهری این امت، باید به روضهها، نوحهخوانیها و الگوهای شیعه رجوع کرد. آیا این روضهها برای قهرمانانی است که 1400 سال پیش مردهاند و تمام شدهاند؟ آیا این فقط یک زنده کردن یاد و خاطره است یا اینکه اینها یاد کردن از قهرمانانی است که نه در ذهنها و خاطرهها بلکه در «واقعیت» حی و زنده هستند؛ قهرمانانی که همین امروز، ثانیهبهثانیه و لحظهبهلحظه، شاهد اتفاقات روی کره زمین هستند، قهرمانانی که اگر از اعماق وجود از هر نقطه کره زمین صدایشان بزنی، «یا حسین»، «یا ابوالفضل العباس»، «یا فاطمه»، جوابت را میدهند و تو را میبینند. میبینند که کولهپشتی را بستهای و از خانهات در یک سرزمین دور، از افغانستان، از کانادا، از پاکستان، از هند، از آمریکا و از ایران، داری میآیی. خودشان برایت روادید صادر میکنند و خودشان به استقبالت میآیند و خودشان از تو پذیرایی میکنند. این الگوها ایدئولوژی و خرافه و توهم نیستند. آنها به قدرت اسم حی خداوند سبحان که بین آدمی و قلب او حائل است، به قلبهایی که مهر نخوردهاند، شعور میدهند و به راه درست شاعرشان میکنند. به این دلیل مردان و زنان این امت میدانند که حرمت نهادن به زائر حسین(ع) درهای برکات معنوی و مادی را برایشان باز میکند.
این مراسم نوحهخوانی، مراسم تخدیر تودهها از نوعی که کارل مارکس مدنظرش بود، نیست. از دید کارل مارکس مذهب افیون مردم است، زیرا که تودهها را ذلیل و خموده و ظلمپذیر میسازد. اما یک نگاه دقیق به سینهزنیهای عاشورا، نشانههای یک ارتش شجاع را که از شهادت باکی ندارد و حتی آن را آرزو میکند، به ذهن امپریالیستها و کارشناسان نظامی و فرهنگیشان در رسانههایی مانند بیبیسی و سیانان یادآوری میکند. آنهایی که زیرکند، میدانند که این شیر خفتهای است که باید از آن حساب برد. میدانند که این مراسمها، نوحهها و روضهخوانیها، شیرزن و شیرمرد پرورش میدهد، مادرانی که با شجاعت چندین فرزند رشیدشان را تقدیم میکنند و شکر میکنند. حرکات موزون و دقیق دستها که در سینهزنی بالا میرود و با جدیت فرود میآید، پتانسیل رژه نظامی یک ارتش را تداعی میکند.
روشنفکران، تکنولوژی و روضه
روشنفکرانی که درون نظام سیاسی و فکری استعمار پرورش یافتهاند هم روضه و نوحهخوانی را علامت خرافه و عقبماندگی از علم و تکنولوژی ارزیابی میکنند. نوشتههای سروش و زیباکلام هم از این نگاه مقصر دانستن مذهب در عقبماندگی جوامع مسلمان دور نیست. اینها اما نمیدانند که بخش اعظم انقلاب صنعتی غرب، حاصل مصادره دستاوردهای علمی جهان اسلام در عرصههای مختلف ازجمله مکانیک بوده است. کافی است تحقیق کنند و ببینند دستگاههای خودکار، میللنگ، چرخدندهها، جک بخار و خیلی چیزهای دیگر دستاورد کدام تمدن بوده است تا بدانند اسلام در ماهیت و ذات خود نهتنها به هیچ وجه ضدتکنولوژی و علم مادی نبوده، بلکه مشوق اصلی آن بوده است. امثال شهید طهرانیمقدم و شهدای هستهای نهتنها از گریه و مصیبتخوانی برای امامان(ع) بیگانه نبودهاند، بلکه از این گریهها و نوحهخوانیها برای تحقیقات علمی خود انگیزه و نیرو میگرفتهاند و ایبسا الهامها و امدادهای غیبی دریافت کردهاند. لازم به ذکر است که دانشمندان عقلگرا و تجربهگرایی مانند ابنسینا و ابوریحان نقش دعا و الهامات را در کشفیات علمی امری ضدعلمی نمیبینند، هرچند امروزه پوزیتویستهای مذهبی آن را با خرافه برابر ببینند.
مراسم آیینی و صدای اعتراض
آمدن مدرنیته به ایران همراه با نفوذ دول استعماری مثل انگلیس در حکومتهای مرکزی ایران بود. حکومت مرکزی مدرنیته تاب هیچ صدایی خارج از ساختار مرکزی خود را که کنترل اوضاع را از دستش خارج کند، ندارد. اما بدنه اجتماعی در ایران ازطریق روضهها، مراسم عاشورا و نمازهای جماعت روزانه هنوز دارای قدرت سخن گفتن خارج از مرکز بود. این قدرت نوعی از حکومت مردم بود که در متن سنت عاشورا میتوانست بالقوه صدای اعتراض و صدای نقد وضعیت موجود باشد. تحریم تنباکو بهوسیله میرزای شیرازی یکی از نمودهای این صدای اعتراض بود. دول استعماری در کنار دولتهای وقت، این صداها را که از طرف مردم و بدنه اجتماعی بود، برنمیتافتند.
سرمایهداری و روضهخوانی
استعمار درکنار غارت منابعی مثل نفت، در چندین دهه رشد امپریالیسم بههمراه نظام سرمایهداری وابسته در ایران، بهدنبال مصرف انبوه، فروش انبوه و فرهنگ متناسب با آن مبتنیبر لذات لحظهای در خوراک، پوشاک و وسایل مصرفی بود و باید خودنمایی، بهرخ کشیدن، تظاهر به داشتن ثروت و مصرف کردن را جایگزین وارستگی دینی، تواضع، کممصرف کردن، بخشش و معنویت آخرتمحور میکرد. این نظام و کارگزاران آن، معنویت مبتنیبر اتصال به پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) را برنمیتافتند. وجود مراسم آیینی و اجتماعی مثل نمازهای جماعت روزانه و مراسم عزاداری دستهجمعی و اطعام، گردهمایی، سخنرانی و غلیان احساسات دینی و الهی مردم در آنها، دائما ساختارهای قدرت حاکم را به چالش میکشید و نمیگذاشت دولتهای استعمارگر، نقشه استعمار فرهنگی، اقتصادی و سیاسی را عملی کنند.
این نظامها بهدنبال کشاندن مردم به زندگی سطحی، دور کردن آنان از دغدغه اجتماعی، ایجاد فردگرایی، نمایش قدرت، نمایش ثروت، نمایش جاذبه جنسی، بدننما کردن لباسهای مردان و زنان، لذتطلبی، مصرفزدگی و خودخواهی بودند. این شهروند که دیگر عضو یک امت نباید باشد، باید به نشانهها و علائم فرنگی مثل لباس فرنگی، کلاه فرنگی، زبان فرنگی، ژست فرنگی، غذای فرنگی، وسایل فرنگی، نامهای فرنگی و به قدرتهای سیاسی فرنگی میبالید و با آنها احساس برتری میکرد. بهدنبال آن، هنر و روابط اجتماعی هم باید با این نظام مبتنیبر نفسانیات در انطباق میبود. هنرپیشهها و خوانندهها در فیلمها، نمایشها و آوازها، دارای لباس، ژست و سبک زندگی فرنگی بودند و تمام دغدغهشان، نمایش خودشان، هوسهای نفسانی، ترویج فرهنگ منفعتطلب، لذتطلب، قدرتطلب و خودمحور فرنگ بود. از این پس، این نشانهها و علائم تبدیل به نشانهها و علائم مدرنیته، پیشرفت، تحول، تکنولوژی و همه چیزهای مترقی شد. در مقابل، تمام نمادها و نشانههای فرهنگ دینی مانند لباسهای غیر بدننما، چه مردانه و چه زنانه، نمایش ندادن جذابیتهای جنسی، تواضع و فروتنی، خودنمایی نکردن، کممصرف کردن، زیاد بخشش کردن، داشتن نامهای همسان با الگوهای دینی مانند نامهای مردان، زنان و کودکان حماسه عاشورا همچون زینب، رقیه، علیاکبر و امثال اینها علامت عقبماندگی، تحجر، کمسوادی، کمعقلی، ناتوانی از انطباق با پیشرفت جهانی و بیاطلاعی از علوم روز معرفی شد. احساس محبت و دوست داشتن این الگوها و ارتباط عاطفی با آنان مخصوصا در مراسم آیینی مثل روضه و عزاداری عاشورا امری عقبمانده و دور از تکنولوژی و روشنفکری و عدم اطلاع از فلسفههای فرنگی مثل مارکسیسم، سوسیالیسم، اگزیستانسیالیسم و دهها ایسم دیگر تلقی شد.
حالا یک مسابقه با سرعت دیوانهوار آغاز شده بود که هیچ نوع ردپایی از این عقبماندگیها نمیبایست بهجای میماند. اگر با بدشانسی در شناسنامه یک فرد بهدلیل «عقبماندگی» والدینش اسمهای مربوط به فرهنگ دینی ثبت شده بود، باید یا اصلا شناسنامه عوض میشد یا آنکه یک اسم دوم را فرد برای خودش در روابط اجتماعی انتخاب میکرد. باید با سرعت از نامهای رقیه و سکینه و زینب فاصله گرفته میشد و با شرم زیر نامهای جدید پنهان میشد.
این مدرنیته، درکنار کارخانه پلاسکو و پلوپز برقی، به قول فروغ فرخزاد در شعر «ای مرز پرگهر» با سرعت دیوانهواری همهچیز را در سر راه خود جارو میکرد و ننهجونِ کاراکتر قصه ما که برای علیاصغر گریه میکرده و پدربزرگش که در مراسم سینهزنی با تمام شور و حرارت با قهرمانان کربلا همدردی میکرده، باید در اعماق موزههای خاکگرفته تاریخ پنهان میشدند، تا نه نامی و نه نشانی از آنها در دنیای تبدار مدرن باقی نماند. در این دنیای تبدار مدرن، همه خودشان را آریایی مینامند و با سرعت از هر چیزی که با عرب و عربی پیوندشان بدهد، فاصله میگیرند. تقیزاده، نماینده روشنفکر مجلس، میگوید الان وقت آن رسیده که از سر تا به پا فرنگی بشویم و حتی بهدنبال این هستند که خط فارسی را بهدلیل نزدیکی با عربی عوض کنند و نزدیک است که نسلهای آینده دیگر نتوانند خط اشعار حافظ را، که در اصل حافظ قرآن بوده، و خط اشعار سعدی و مولوی را بخوانند، دیگر خط قرآن که جای خود دارد.
خیلی خوب است اگر به آوازهای خوانندههای لالهزار و خواننده شوهای تلویزیونی مثل گوگوش و اَکی بنایی و مهستی و... گوش بدهی و از جایت بلند شوی و به چپ و راست بجنبی و بگردی و پکی به سیگار بزنی و کمی نوشیدنی الکلی بنوشی تا در قلب مدرنیته گام بزنی. اما درمقابل خیلی خیلی بد میشد اگر با قهرمانان کربلا احساس وحدت هویتی و روحی بکنی و با آنان پیمان ببندی و هرسال این پیمان ظلمستیزی را با آنان تجدید کنی! بد است که در محلهتان، نماز جماعت صبح و ظهر و مغرب درکنار دیگران برپا کنی، «الله» را تنها قدرت حاکم بر هستی بدانی، آخرت را به دنیا نفروشی و غذای نذری برای سیر کردن فقرا یا حفظ شعائر دینی و حفظ پیوندهای یک امت برقرار کنی. بد است اگر جوانمردی قمر بنیهاشم را الگو قرار بدهی و پیمان ببندی که با ظلم بجنگی. اینها همه خرافات و عقبماندگی و تحجر است و باید با هراس دیوانهواری از آنها فاصله گرفت. در عصر مدرنیته فقط باید قهرمانان شما جیمز باند و مارلون براندو و مریلین مونرو و بعدها آرنولد، مادونا، مایلی سایرس و... باشند. اگر در صدای سازهای موسیقی پاپ، موهای آشفتهتان را دیوانهوار از شدت بحران روحی و یأس و سرمستی تکان بدهید و بدنتان را در تمام جهات به تمام حالات پرت کنید، نه عقبماندهاید و نه ضد پیشرفت و تکنولوژی. اگر موسیقی تِرَشمتال گوش کنید و طرفدارشان باشید و لباسها و موها و هیکل را به تیپ آنها دربیاورید، همه اینها علامت بهروز بودن شما و آگاهیتان از جریان موجهای جهانی بودن است، اما اگر در مراسم سالار شهیدان سینه بزنید و گریه کنید، حتما و حتما مشکل روحی و شخصیتی دارید و آدمهای ضعیف و ذلیلی هستید.
روضهخوانها و گریهکنهای شیعه چه کسانی هستند؟
اما بد نیست به نمودهای این سینه زدن و گریه و روضهخوانی و ذلت و افسردگی حاصل از آن نگاهی بیندازیم. در سالهای جنگ، حدود 60 کشور دنیا درمقابل ایران صفآرایی کردند و ایران در یک وضعیت بد نظامی توانست جلوی همه آنها بایستد. صدام با آن تجهیزات نظامی و حمایت غالب کشورهای مدرن و بهاصطلاح توسعهیافته میتوانست بعد از دو روز در تهران باشد، اما همین روضهخوانها و سینهزنهای عاشورا که به گمان آنها ذلیل و افسرده و ترسو و تنبل و بیانگیزه بودند، با سربند «یافاطمه» و «یاحسین» کارهایی محیرالعقولی کردند که از محاسبه کارشناسهای نظامی و سیاسی دنیا بیرون بود. شهید ابراهیم هادی در لحظات مختلف نبرد از هر فرصتی برای مداحی و روضهخوانی استفاده میکرد و جان تازه و شجاعت و دلاوری بینظیری را به همرزمانش الهام میکرد. شهید برونسی با همین روش کارهای محیرالعقول میکرد و از بنبستهای حتمی در میدان جنگ به یاری ائمه و معصومین عبور داده میشد و مسیرهایی برای دور زدن دشمن به او نشان داده میشد که در قدرت و امکانات او و یارانش نبود. همین گریههای عزاداری حسینی باعث پالایش و تعالی روحی رزمندهها میشد و نهتنها احساس ذلت و افسردگی نمیکردند، بلکه با بالاترین اتصال به قدرت لایزال الهی با فریاد «خدا بزرگتر است» یا «الله اکبر»، خودشان را همپیمان با قهرمانان عاشورا و آرمان عاشورا میدیدند. اما همپیمانان روضهها، آنطور که گفتهاند قهرمانان خیالی و حاصل تلقین ایدئولوژیک و شستوشوی مغزی نبودند، بلکه همه معصومان به قدرت کلمه حی الهی در میدانهای نبرد درکنار همپیمانان خالص خودشان حاضر و ناظر بودند. امدادهای غیبی را بسیاری از این رزمندگان به شکل واقعی، مستند و بدون هیچ توهمی دریافت میکردند؛ امدادهای غیبی که نتیجه نبرد را گاه کاملا عوض میکرد.
اخیرا سروش، از طرفداران ایرانی مدرنیته که صاحب کرسیای در هاروارد است، مصاحبهای کرده و روضهخوانی و روضهخوانها را آدمهای سطح پایین و عوامفریب معرفی کرده است. اما باید دید که اصل روضهخوانی چقدر مربوط به آدمهای بیسواد و سطح پایین است. آیتالله قاضی، استاد علامه طباطبایی و آیتالله بهجت، که به گفته بسیاری از شخصیتهای برجسته باید قرنها بیاید و برود تا فردی مثل ایشان دوباره زاده شود، به روضه بسیار اهتمام داشتند. ایشان تقریبا هر روز در منزل خود مراسم روضهخوانی حضرت اباعبدالله الحسین را برپا میداشتند و با مقام بلند خودشان، با علاقه کفش مردمی را که برای روضه میآمدند جفت میکردند. ایشان در کنار بسیاری از علمای دیگر روضهخوانی و توسل به حضرت اباعبدالله الحسین را برای طی مراحل سلوک عرفانی بسیار موثر میدانستند. آیتالله جوادیآملی که بر ریاضیات در کنار الهیات و تفسیر قرآن تسلط دارند، روضهخوانی و مرثیهخوانی را کار علما دانسته و خودشان با وجود مقام بسیار بالای علمی، روضهخوانی و مرثیهسرایی میکنند.
درواقع روضهخوانی بهعنوان هنر قدسی کار بسیار مهمی را در پالایش روحی و تعلیم افراد در قشرهای مختلف ایفا میکند. همانطور که ارسطو هم تاکید کرده، آدمیاز طریق تقلید یاد میگیرد. باید توجه کرد که الگوها و تقلید از آنان بهخصوص در بستر کارهای هنری تاثیری بسیار قوی در آموزش افراد دارد. این تاثیر به حدی قدرتمند است که قابل مقایسه با سخنرانی و تدریس و وعظ و خطابه نیست. بهعنوان مثال یک قهرمان فیلم یا یک هنرپیشه یا خواننده میتواند به میلیونها نفر، با اقتدار، روشی را برای تفکر، رفتار، زندگی و تعامل با دیگران بدهد که قابل مقایسه با تاثیر دهها سخنرانی نباشد. احساس وحدت با الگوها و تقلید از آنان سازوکاری است که بسیار در کارهای هنری دنیای مدرن از آن استفاده میشود قابل توجه است که صنعت مد و صنعت سرگرمی و انواع صنایع دیگر، فروش خود را مدیون همین مکانیسمِ مقلد ساختن انبوه مردم از طریق تبلیغات در رسانهها هستند. بدون این تقلیدِ گروهی و جهانی، این کمپانیها نمیتوانند به ثروتهای افسانهای دست پیدا کنند. البته طرفداران مدرنیته در تب برند پوشیدن و هزاران تقلید هدایتشده به وسیله رسانههای جهانی هیچ احساس عقبماندگیای نمیکنند و با چنین رفتارهایی هیچ مشکلی ندارند. این شبکه تقلیدِ سرمایهداری و فرهنگِ مادی و نفسانی در اتحاد با هنر نفسانی است که در مقابل هنر قدسی قرار میگیرد. هنر نفسانی در تسخیر خیال انسانها و کشاندن آنها به دنبال هنرپیشهها، خوانندهها و سلبریتیهایی که حاکمیت نفس و لذتطلبی نفسانی را به جای لذت متعالی روح و بندگی خداوند قرار میدهند احساس آزادی دروغین را به افراد القا میکنند. به افراد گفته و باورانده میشود که کاملا آزاد هستید و تقلیدگر نیستید و عوام نیستید و کاملا آزادانه انتخاب میکنید. اینها درحالی است که این مجموعه شبکه امپریالیستی مادی در اتحاد با هنر نفسانی، انسانها را به بردگی انواع و اقسام لذتها و سقوط آنها میکشاند. بدون برندها، بدون کالاها و کدهای فرهنگی مصرفی این ماتریکس جهانی، احساس هویت و حتی احساس بودن در این آدمها به خطر میافتد بدون آنکه خودشان به این قضیه آگاهی داشته باشند. کار هنر نفسانی جدا کردن آدمی از خالق خودش و به فراموشی سپردن پیمانش با اوست و نادیده گرفتن سفری است که به سوی آخرت دارد.
در مقابل، هنر قدسی قرار دارد. کار این هنر درنهایت بیداری نفس از عالم ماده و پرواز دادن او به عالم ملکوت است. هنر قدسی هم همانطور که ارسطو میگوید از الگوها و تقلید از الگوها در یادگیری بهره میبرد. البته قبل از ارسطو بد نیست به خاطر بیاوریم که پیامهای عالم قدس را یک الگوی بزرگ همیشه به بشر رسانده که نامش پیامبر بوده است. پیامبران الگوهایی والا و متعالی هستند که آدم خاکی را به عالم قدس اتصال میدهند. در روضهخوانی هم تقلید از الگوها و حس اتحاد روحانی با این الگوها نقش مهمی را ایفا میکند. اما باید دانست که الگوهای قدسی روضهها و عزاداریها، فقط الگوهای تاریخی مربوط به گذشته نیستند، بلکه الگوهایی هستند که در عالم ملکوت حیّ و تاثیرگذار و سمیع و بصیر هستند به اذن الهی. حس اتحاد با این الگوها فقط از طریق استدلال عقلی صورت نمیگیرد بلکه این وحدت بدون وحدت عاطفی متحقق نمیشود. به عبارتی، آگاهی اگر در قلب و ایمان راه پیدا نکند، آن وحدت رخ نمیدهد و تعامل با عالم ملکوت صورت نمیگیرد. ارتباط عاطفی و اشک علامت بسیار مهمی در صداقت و راستی علقه است. میگویند تو آنی که در بند آنی. اشک علامت در بند بودن عاطفه و غلیان روحی به خاطر مصائب و رنجهای محبوب است. چشمها آینه روح هستند و سرازیر شدن اشک در بسیاری از موارد میتواند علامت سرشار بودن روح، کنار گذاشتن منیت و وحدت با دیگری باشد. گریه عاشق به خاطر معشوق در مواردی میتواند از این دست باشد. عاشق هر چه از خودپسندی و تعلقات و کبر و داشتههای گوناگون دورتر باشد، پاکبازتر، راستگوتر و فداکارتر است. این خطی است که روضه و گریه علما را به روضه و گریه توده مردم فقیر و دردمند پیوند میدهد. اینجاست که فقرا و طبقات پایین مردم، میزان اتصالشان در روضهها میتواند بیشتر باشد، زیرا میزان کبر و تعلقشان به داشتههایشان کمتر است. به این دلیل بزرگترین فداکاریها، رشادتها و شهادتها نصیب طبقه فقیر جامعه میشود تا طبقه مرفه جامعه. انسان غنی در مقایسه با انسان فقیر که فقر خودش را درمقابل خدای سبحان بیش از دیگران احساس میکند، بیشتر آماده طغیان و تکبر و تفرعن است. از همین رو است که فقرا در اهدای نذورات، قربانی، اطعام دیگران، دستگیری از محرومان و همدردی با ناتوانان استعداد بیشتری از خود نشان میدهند. مجالس دینیشان از خلوص بیشتری میتواند برخوردار باشد، چنانچه عرفا و علما حضور ناشناس در این مجالس فقرا را به مجالس دیگر ترجیح دادهاند.
به عبارتی روضه و مراسم عزاداری در کنار نمازهای جماعت روزانه فرصت عظیمی است که بهرههای علما و سالکان بزرگ را نصیب تودههای ساده و ظاهرا تحصیل نکرده جامعه که مدرنیته به آنان عوامالناس میگوید ارزانی میدارد. مردم ساده و بیادعا سالک الیالله میشوند و زنان شیردلِ سالک، مادران و همسران شهدا میشوند و با قدرت و اطمینان، به لطف فیوضات و بصیرتهای قلبی سرازیر شده از همین اتصالات الهی و مجالس قدسی، به مانند الگوی ملکوتی خودشان، حضرت زینب کبری سلامالله علیها شجاعانه میایستند و ایثار میکنند. در میدان نبرد، همین سربازان روستایی با دستهای پینهبسته و زمخت، نگاه مهربان مادر سادات، حضرت فاطمه زهرا سلامالله علیها را در قلبهای صاف و ساده خود بیش از دیگران درک میکنند و بیش از دیگران میتوانند به او متصل شوند. برای آنان تحصیلات، القاب و دانستههای فراوان حجاب نیست. حقیقت را مستقیمتر و سادهتر از بسیاری درسخواندههای دانشگاهی و حوزوی مییابند. شهید برونسی با چهره روستایی و دستهای زمخت، صورتش را روی خاکهای نرم کوشک میگذارد و روضه میخواند و مادر سادات را صدا میکند. این داستان خرافه، توهم، شستوشوی مغزی، ایدئولوژی طبقاتی و... نیست.
مادر سادات در «واقعیت» راه عبور از محاصره دشمن و قتلعام شدن را به شهید برونسی نشان میدهد. این گریه کار هر کسی نیست. فرد باید به خلوص و درجه خاصی برسد تا اینچنین گریه کند. این گریه افسردگی نیست، گریه فرد حقیر و بزدل و بیهمت نیست. این گریه در زبان عرفان و سلوک، توفیقی الهی است. دهها سال تحصیلات آکادمیک و قدرت تحلیل فلسفی و کلامی نمیتواند بدون تصفیه قلبی و خلوص، گریهای از نوع گریه عبدالحسین برونسی و ابراهیم هادی را ایجاد کند. این گریه مردان بیادعاست که با تمام قدرت در مقابل نفس خود ایستادهاند. شهید ابراهیم هادی با آن جثه زیبای ورزشکاریاش در بازار حمالی میکرد تا نفسش از او حمالی نگیرد. همانطور که سردار سلیمانی سرویسهای بهداشتی عمومی را نظافت میکرد تا پلیدی کبر و غرور بر جانش حاکم نشود. این گریه از آن کسانی است که میلی به بالانشینی و خودنمایی نداشته باشند. استادشان آقای قاضی وقتی دید نامش را بهعنوان بانی یک کار روی یک تابلو زدهاند، کلنگی برداشت و با خشم اسم خودش را کوبید تا مبادا نفسش را در برابر پروردگارش در یک تابلو پروار کند. جالب اینجاست که همگی از عالم و عامی در مکتب روضهها و نوحهها درسِ کوچکیکردن و فقر در برابر خداوند را تجربه میکنند و همگی در عین شجاعت، هوش و صلابت، توفیق گریه خالصانه را دارند و همگی چشمههای پرجوشش روحشان را از آینه روح جاری میسازند. این چشمهها که در زیرزمین خانهای برای حسین(ع) از چشمها جاری شد، سردار سلیمانی را ساخت که هیچکس روی کره زمین نتوانست بگوید او ترسو، ضعیف یا ذلیل بود.
* نویسنده: روحیه نظیریپور، عضو هیاتعلمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج