به گزارش «فرهیختگان»، محمدرضا امامقلی مستندساز با انتشار این ویدئو نوشت: سال ۶۱ سید مرتضی آوینی با فاصله گرفتن از جنگ و رفتن به دل روستاهای محروم سعی در واگویی گلایه هایی دارد که هفت قصه از بلوچستان و گمگشته های دیار فراموشی حاصل این تلاش های اوست.
مسائل معیشتی و فقر و محرومیت در منطقه ای که اگر کسی بیمار شود باید رنج سفری یک ماهه را تحمل کند تا به اولین پزشک برسد، پیرمرد نابینایی که در منتهای فقر حصیر میبافد و زنی که از هسته خرما آرد ساخته و نان میپزد ولی فرزندش از گرسنگی خمیر را پیش از آتش دیدن میخورد آوینی را چنان متاثر کرده که شوریده وار شعر می سراید.
او در انتهای فیلم می گوید:
این ها هنوز قصه نیست، واقعیت است اما ما اسم آن ها را قصه گذاشتیم چرا که انشاءا... بعدها واقعیت های تلخ این فیلم تبدیل به قصه هایی شود که مادربزرگ های آینده برای نوه ها و نتیجه هایشان نقل کنند..."
بعدها با تبلور عبدالله والی نور امید در دل ها زنده میشود اما حیف که این ستاره نیز زودخاموش میشود و ما همچنان باید واقعیت ها را شاهد باشیم تا بعدها قصه شود.
اینکه آوینی خوشبین بوده یا برای روشننگهداشتن آتش امید در دل ها اینجملات پایانی را گفته را نمیدانم. اما این را میدانم که هنوز مادران ما برای نوه هایشان قصههای بلوچستان و بشاگرد و آبگل را تعریف نمیکنند.
حرفم روشن است، ما انقلاب کرده بودیم که واقعیت ها را عوض کنیم نه اینکه واقعیت ها را هرچه هست بپذیریم.
حالا شما جای من و من جای شما! با این بچه های روستای آبگل کرمان چه کنیم؟ تماشا کنیم و آه بکشیم؟ تا کی؟ وقت کشاندن امثال وزیر و مدیر آموزش و پروش اینمنطقه و دیگر مدیران ناکارآمد به محکمه ی امر به معروف و نهی از منکر کجاست؟
تا عوامل محرومیت زا وجود دارند محرومیت زدایی آب در هاون کوبیدن است.
چقدر اردوی جهادی لازم است تا این واقعیت ها قصه شوند؟
پیچ دیگری هست که باید سفت شود و گرنه جمع کردن نشتی ها تمامی ندارد.
.