کد خبر: 42974

محمد زارع‌شیرین‌کندی:

تجدد یا تجددها؟

تجدد غربی امری ذاتا متحرک، سیال، سیار، فراگیر و جهانگیر است و از این‌رو از همان نخستین مراحل تکوینش شروع به بسط و گسترش در دیگر نقاط عالم کرد و امروز هیچ‌نقطه‌ای نیست که تجدد به آنجا قدم نگذاشته باشد.

به گزارش «فرهیختگان»، محمد زارع‌شیرین‌کندی، پژوهشگر فلسفه طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: گاهی به‌جای تجدد (مدرنیته) از «تجددها» سخن گفته می‌شود؛ تجددهای پیش از تجدد غربی و «تجددها»ی پس از تجدد غربی. نوع اول در گفتار کسانی دیده می‌شود که معتقدند نوزایش (رنسانس) و تجدد ما پیش از قرون وسطا بوده است، یعنی دقیقا برخلاف غرب که رنسانس و تجددش پس از قرون وسطایش آغاز می‌شود. قرن چهارم و پنجم هجری دوره‌ای است که آنها آن را «عصر زرین» می‌خوانند و برآنند که در این برهه تاریخی جامعه اسلامی علی‌الخصوص ایران از حیث علم، دانش، فلسفه، ادبیات و شعر چنان شکوفا، مترقی، غنی و نیرومند بوده که می‌توان همه عناصر، مشخصه‌ها و مولفه‌های عصر رنسانس و تجدد غربی را در آن دید. طرفداران این نظر هیچ‌ابایی از اطلاق صفات و عناوین مدرن غربی بر آن دوره ندارند. آنان به‌سهولت، این دوره را عصر«رنسانس»، «اومانیسم»، «سکولاریسم»، «اندویدآلیسم» و «دین‌گریزی» می‌خوانند. آدام متز آن دوره را «عصر رنسانس اسلامی» نامیده است. جوئل ل.کرمر همه عناوین مدرن غربی را که ذکر شد، در بررسی رسائل اخوان‌الصفا، آثار ابوسلیمان سجستانی، ابن‌مسکویه و ابوحیان توحیدی به‌کار می‌برد. عنوان کتاب او «احیای فرهنگی در عهد آل‌بویه: اومانیسم در عصر رنسانس اسلامی» است. کتاب دیگر او «فلسفه در عصر رنسانس اسلامی» نام دارد. او به‌صراحت و قاطعیت تمام ابوحیان توحیدی و ابوسلیمان سجستانی را «اومانیست» می‌داند. محمد ارکون نیز کتابی با عنوان «اومانیسم در تفکر اسلامی» دارد که ناظر است به بررسی آثار ابوعلی مسکویه، فیلسوف و مورخ قرن چهارم. او از این آثار تفسیر مدرن اومانیستی برداشت و آن را عرضه می‌کند. حتی عده‌ای عنوان «عصر روشنگری اسلامی» را به‌کار برده‌اند و برخی نیز می‌پندارند که اگر اجزایی از سنت فلسفی به‌درستی بسط می‌یافت، به اندیشه مدرن نزدیک می‌شدیم، مثلا اگر اصل اتحاد عاقل به معقول ملاصدرا به‌خوبی پرورده می‌شد سر از اتحاد سوژه و ابژه در آگاهی و سوبژکتیویسم درمی‌آورد. اگر آرای آخوند خراسانی و علامه نائینی که بادهای غربی بر آنها برخورده بود، تداوم می‌یافت به مشروطیت واقعی و تجدد دست یافته بودیم.

اما «تجددها»ی پس از تجدد غربی در کلام کسانی دیده می‌شود که از منظر و موضع پست‌مدرن به تاریخ غرب و تجدد می‌نگرند و معتقدند تجدد غربی وارد دوره‌ای تازه به اسم پست‌مدرن شده است؛ دوره‌ای که همه جوامع غیرغربی می‌توانند درکنار تجدد غربی تجدد خاص خویش را داشته باشند. به‌زعم آنان دوره پست‌مدرن، دوره تکثر و تنوع است، دوره فرهنگ‌ها و هویت‌های چندگانه است، دوره هویت‌های چهل‌تکه است و از این‌رو تجدد غربی یگانه تجدد ممکن و همه‌شمول نیست و تجددهای دیگر نه‌تنها ممکن‌الوقوعند، بلکه واقعیت و تحقق دارند. عقلانیت ابزاری و به‌تبع‌آن تجدد غربی، تنها عقلانیت و تجدد ممکن نیست، بلکه جامعه‌های غیرغربی می‌توانند -و اکنون نیز توانسته‌اند- به عقلانیت و تجددی متمایز از عقلانیت و تجدد غربی برسند. قائلان به این نظریه به‌راحتی ترکیب‌هایی مانند «تنوع مدرنیته» و «مدل‌های غیرغربی مدرنیته» را به‌کار می‌برند. آنان گمان می‌کنند تجدد غربی به تمامیتش رسیده و تجددهای دیگر می‌توانند عرض‌اندام کنند. برخی از آنان در این میان طبعا به تجددهایی مانند تجدد «ایرانی»، «ژاپنی»، «چینی»، «هندی»، «برزیلی»، «مصری» و... اعتقاد دارند.

در نقد این دو رویکرد باید گفت که رویداد تجدد طی فرآیندی بطیء، تدریجی و بسیار پیچیده که از اواخر قرون وسطا آغاز می‌شود، صرفا در غرب عالم به‌وقوع می‌پیوندد و آهسته‌آهسته مظاهر، محصولات و میوه‌هایش در قرن هجدهم و نوزدهم نمایان می‌شود و در قرن بیستم بیشتر دستاوردهای آن متحقق می‌شوند. علم و تکنولوژی مدرن همچنان درحال رشد و گسترش است و هر روز شاهد نوآوری‌ها و ابتکارات، به‌ویژه در تکنولوژی‌های تصویری و فضای مجازی هستیم. تجدد امری صرفا غربی است و از نگرش و بینش انسان جدید به عالم و آدم پیدا شده و سپس مراحل تکوینش را پیموده است. اصل و بنیاد تجدد، بنابر رای هگل و هابرماس، خودبنیادی و خودموضوعی بشر (سوبژکتیویته) است. انسان پیش از تجدد، خودرایی و خودآگاهی [تمامیت‌یافته فلسفی] و خودبنیادی را در اسّ و اساسش تجربه نکرده بود. نمونه و مصداق بارز انسان دوره تجدد، فاوست است که روحش را به شیطان فروخته تا مالک و صاحب همه‌چیز شود، بر زمین و زمان حکم رانَد، آسمان‌ها و زمین را به‌نفع خود دگرگون سازد و دریاها و صحراها را مطابق میل و اراده‌اش تغییر دهد. بنیادگذاران راستین تجدد فیلسوفانی هستند که معتقدند انسان به‌عنوان معیار هستی و نیستی باید فرمانروا و سلطان عالم باشد، باید در جای خدا بنشیند و همه‌چیز را به‌نفع خود تسخیر و تصرف کند و از هر آنچه هست به‌نفع خود بهره‌برداری کند. به‌عبارت دیگر انسان غربی در عصر جدید به سوژه‌ای بدل می‌شود که به همه‌چیز به چشم ابژه قابل‌تملک، تصرف و بهره‌برداری نگاه می‌کند. چنین انسان و چنین تجددی فقط در غرب پیدا شده است.

تجدد غرب‌محور است و هیچ‌جای دیگری خالق مولد یا واجد آن نبوده است. آنچه بعدها در جامعه‌های دیگر رخ داده، تجددمابی (مدرنیزاسیون) و تشبه و تأسی به تجدد غربی بوده، نه تجدد اصلی. تجددمابی (مدرنیزاسیون) جامعه‌های غیرغربی درواقع تقلید و اقتدا به تجدد غربی است، نه امری اصیل. ماکس وبر می‌گوید تنها در غرب است که علم مدرن پدید آمد. غیر از غرب هیچ‌تمدنی صاحب یک شیمی عقلانی نشد. فقط غرب با حقوق قانونی آشنا بود. فقط در غرب موسیقی مدرن وجود داشته است. فقط در غرب ادبیات چاپی، مانند مطبوعات و گاهنامه‌ها رایج شد. فقط در غرب است که دیوانسالاری تخصصی و کارآزموده- که تکیه‌گاه دولت و اقتصاد جدید است- پیدا شد. پارلمان‌های متشکل از نمایندگان مردم و دولت به‌مثابه یک نهاد سیاسی مبتنی‌بر قانون اساسی، تنها در غرب مشاهده شده است. ماکس وبر می‌نویسد که مسائل جهانی تاریخ را فرزندان دنیای فرهنگی مدرن اروپا باید در پرتو این پرسش بیندیشند که چه پیوندی از رویدادها منجر به این شده که به‌ویژه در سرزمین‌های غربی و فقط در این سرزمین‌ها آن پدیده‌های فرهنگی به‌وجود می‌آیند که جهت‌گیری تحولات‌شان اهمیت و اعتبار جهانی یافته است.

تجدد غربی امری ذاتا متحرک، سیال، سیار، فراگیر و جهانگیر است و از این‌رو از همان نخستین مراحل تکوینش شروع به بسط و گسترش در دیگر نقاط عالم کرد و امروز هیچ‌نقطه‌ای نیست که تجدد به آنجا قدم نگذاشته باشد. اکنون تجدد غربی تمام عالم را فراگرفته است و همه جوامع به‌واسطه مدرنیزاسیون با محصولات تجدد غربی زندگی می‌کنند. ما با دستاوردها و تکنولوژی‌های تجدد غربی از خواب بیدار می‌شویم و با همان‌ها نیز به خواب می‌رویم. تجدد غربی زمانی وارد جامعه‌های غیرغربی شد که سنت‌های تاریخی آنها متصلب و از زایندگی و رشد افتاده و ناتوان شده بود. من ضمن توجه و احترام گذاشتن به فرهنگ‌ها و هویت‌های غیرغربی، نظر هابرماس را می‌پذیرم که تجدد عقل‌گرای غربی همه‌شمول است و چیزی به اسم تجدد غیرغربی وجود نداشته و ندارد. بدون دلایل، شواهد و قرائن کافی، نمی‌توان به سهولت از «تنوع مدرنیته‌ها» سخن گفت. «تجددها»ی پیش از تجدد غربی و «تجددها»ی پس از تجدد غربی هر اسمی داشته باشند نمی‌توانند تجدد (مدرنیته) نامیده شوند. تجدد غربی واجد اصول و مبانی فلسفی منحصر به‌فردی است که نظیرشان در جاهای دیگر دیده و تجربه نشده است. همان‌طور که اشاره شد سوبژکتیویته صرفا یک اصل فلسفی نیست، بلکه بنیادگذار و صورت‌بخش دوره‌ای است که تجدد غربی شکل می‌گیرد، بعید است این اصل اساسی و دوران‌ساز در جایی غیر از غرب ریشه داشته باشد. واقعیت این است که تجدد تاکنون «دیگری» را به‌تعبیر هگل به‌رسمیت نشناخته و همواره دیگری را پیرامونی تلقی کرده و به مرکز راه نداده است. ما «مدل‌های غیرغربی مدرنیته» نداریم، نه پیش از تجدد غربی، تجدد داریم و نه پس از تجدد غربی. تجدد، از حیث نظری و عملی، فقط به دوره مشخصی از تاریخ غرب و اروپا مربوط می‌شود و نه به هیچ‌تاریخ وجغرافیای دیگری. درست است که متفکران پست‌مدرن- که اندیشه همه‌شان قابل احترام، تحسین و آموزنده است - از تجدد و عقل و همه‌شمولی آن انتقاد و در همه ارکان و اصول مدرنیته با بحث‌هایی مناسب و عمیق تردید و تشکیک کرده‌اند. اما می‌توان گفت که متفکران پست‌مدرن خودشان از غرب سربرآورده و اصالتا غربی‌اند. اندیشه پست‌مدرن اندیشه‌ای غربی است و هرگز ریشه و رگه شرقی در آن دیده نمی‌شود.

طبعا زندگی روزمره پست‌مدرن‌ها هم مطابق قواعد مدرن تنظیم می‌شود و همه آنان در درون دموکراسی‌های غربی زندگی کرده و می‌کنند، اگرچه انتقادهای بنیادین و تندی به‌همین دموکراسی‌ها و سازوکارهای آن دارند. با وجود این تاکنون در غرب چیزی به اسم سبک زندگی پست‌مدرن جانشین شیوه زندگی مدرن نشده است. جهان کنونی همچنان بر مدار قوانین و قواعد طرح و تاسیس شده در تجدد غربی می‌چرخد. هنوز آن «تفکر دیگر» و آن اندیشه و عمل غیرمتافیزیکی و غیرمتجددانه و آن زیست‌جهان دیگرگونه در عالم کنونی مشهود نیست و خود صاحب ایده که همه‌پست‌مدرن‌ها به‌نحوی از او اثر پذیرفته‌اند، آن را متعلق به فردایی دیگر و شاید پس‌فردایی دیگر می‌دانست.

مرتبط ها