کد خبر: 42637

تحلیل عجیب الجابری در باب علت انحطاط جهان عرب

شاید معقول‌تر باشد که گفته شود اشعریت، سلفی‌گری، تصوف انحرافی و بازگشت به فرهنگ عرب پیش از اسلام (انقلبتم علی اعقابکم) که سردمدار آن بنی‌امیه و بعد بنی‌عباس بودند، بیش از هرعاملی در عقب‌ماندگی جهان عرب موثر بوده است.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، دکتر محمد فنایی‌اشکوری،استاد موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: نویسنده مغربی محمد عابد الجابری در کتاب «العقل الأخلاقی العربی» اظهار می‌کند که دو دیدگاه بر فرهنگ عربی در طول تاریخ حاکم بوده است؛ دیدگاه اهل سنت که دیدگاه اصیل و معقول در اسلام است و دیدگاه شیعی هرمسی ایرانی و شرقی که نامعقول و عامل انحطاط جهان عرب بوده است.

الجابری بر مبنای فرقه‌گرایی و قوم‌گرایی عربی و بدون اینکه مطالعه عمیقی از اسلام و تصوف داشته باشد، چند ادعای خام در ارتباط با تصوف، تشیع، اسلام و عرب مطرح می‌کند؛ نخست اینکه تصوف ساخته و پرداخته ایرانی‌هاست و ریشه در آیین مانوی و آداب پادشاهی ایرانی دارد. هنگامی که تصوف با اسلام آمیخت در بستر تشیع شکل گرفت و خود تشیع نیز مولود فکر ایرانی در مواجهه با اسلام است. ولایت صوفیانه برگرفته از امامت شیعی است، از سوی دیگر، تصوف به جهت داشتن عناصری همچون زهد و دنیاگریزی، ولایت و اخلاق اطاعت و استبداد و مقامات و اخلاق فنا که همه ریشه ایرانی دارند، با پیشرفت، مدنیت و آبادانی دنیا ناسازگار است.

زهد و دنیاگریزی روش مبارزه مانویان با حاکمان بود و مفاهیمی مثل ولایت و اطاعت هم در اخلاق کسرایی ریشه دارد. تصوف و تشیع ایرانی با این عناصر هنگامی که وارد جهان اسلام و عرب شد موجب افول تمدن عربی و اسلامی شد. حکام بنی‌امیه با دادن رنگ و لعاب دینی به عناصر کسرایی و مخالفان حکومت با دادن رنگ دینی به عناصر زاهدانه مانوی هریک به‌نحوی از دین در سیاست بهره بردند. آنها صادقانه اهل زهد نبودند، بلکه از آن به‌عنوان روشی در مبارزه استفاده می‌کردند. مسئول انحطاط و عقب‌ماندگی اخلاقی جوامع و حکام عرب، نه خود آنها، بلکه اردشیر ایرانی است، موید این ادعا این است که بنیانگذاران تصوف ایرانیان بودند؛ همچون حبیب عجمی و ابراهیم ادهم. این آسیب‌شناسی جابری از سیاست و عقل عربی و نسخه علاج او هم پیراستن فرهنگ عرب از عناصر ایرانی به‌ویژه تصوف و تشیع است.

این ادعاها حاصل تحقیقات خود جابری نیست، بلکه برگرفته از دیدگاه‌های برخی مستشرقان اولیه است که بدون آشنایی عمیق با منابع اسلامی در باب تصوف پژوهش‌هایی کرده، هریک برای تصوف ریشه‌ای در خارج از جهان اسلام ذکر کرده‌اند؛ از آیین‌های یونانی و مسیحیت تا مذاهب ایرانی و آیین‌های شرق دور. اما بسیاری از محققان متاخر غربی مانند رینولد نیکلسون، لویی ماسینیون، هانری کربن و آنه‌ماری شیمل که با منابع اسلامی آشنایی عمیق‌تری داشتند، دریافتند که منبع تصوف را باید در درون اسلام جست‌وجو کرد. تصوف در حقیقت ظهور بعد باطنی اسلام است، گرچه دربرخی امور فرعی از سنت‌های عرفانی دیگر متاثر شده است. مفاهیم اصلی تصوف مانند توحید، ولایت، زهد، و مقامات سلوک ریشه در آموزه‌های قرآن و سنت پیامبر دارد. عناصر عرفانی همچون زهد در زندگی و سخنان رسول خدا(ص) و امام‌علی(ع) را نه می‌توان انکار کرد و نه آن را به بیرون از اسلام مرتبط دانست.

ریشه‌ داشتن تشیع در فرهنگ ایرانی نیز نشانگر بی‌اطلاعی گوینده از منابع اسلامی و تاریخ اسلام است. تشیع به‌موازات تسنن شکل گرفت و نخستین شیعیان از میان عرب‌ها بودند، نه ایرانیان، چنانکه مشایخ و پیشروان تصوف و همچنین فرقه‌های بزرگ و معروف آن از اهل سنت بوده‌اند. جابری توجه ندارد که پیوند دادن تصوف با تشیع با این حقایق آشکار تاریخی ناسازگار است. طبق سخن او باید پیشروان تصوف و فرقه‌های صوفی شیعه باشند، درحالی که چنین نیست. امروزه هم اکثریت قاطع فرقه‌های صوفی از اهل سنت هستند، نه شیعه. مخالفت با تصوف نیز هم در بین علمای سنی دیده می‌شود و هم در میان علمای شیعه، البته حقیقت عرفان اسلامی از تشیع جدا نیست و به تشیع نزدیک‌تر است تا تسنن، اما این مطلب البته غیر از مدعای جابری درباره مشایخ و فرقه‌های صوفی است. تشیع نیز پدیده‌ای ایرانی نیست، بلکه شیعه و سنی به‌عنوان دوجریان در اسلام بلافاصله با وفات حضرت رسول(ص) و درپی ماجرای سقیفه شکل گرفتند.

نویسنده بنی‌امیه را که هم عرب سنی و هم دشمن ایران و تشیع بودند، مروج فرهنگ ایرانی می‌داند. ایران را که درسراسر تاریخ مهد علم و فلسفه بوده و هست، دور از عقلانیت و فلسفه معرفی کرده است. با ایجاد تقابل بین شیعه و سنی و عرب و ایرانی -که ریشه‌ای جز در تعصبات فرقه‌ای و نژادی ندارد- علت انحطاط عرب را تشیع و ایران می‌داند. باید گفت متاسفانه علت اصلی انحطاط جوامع عربی همین‌گونه تفکر فرقه‌گرایانه و نژادپرستانه است، نه ایران و تشیع، شیعه و سنی دو شاخه از اسلام هستند که با هم برادرند و تنها دشمنان اسلام و متعصبان نادان بر کوره اختلاف و خصومت می‌دمند. ایرانیان و اعراب هم دو همسایه‌اند که سرنوشت‌شان به‌هم وابسته است و برای پیشرفت خود باید دست دوستی بفشارند و فریب دسیسه‌های بیگانگان و متعصبان متحجر را نخورند. شنیدن این‌گونه سخنان از مدعیان فکر و فرهنگ عجیب است و ظاهرا اینها فاصله چندانی با گذشته‌های دور خود نگرفته‌اند.

اما بحث از علت یا علل انحطاط تمدن اسلامی بحثی پیچیده است و به‌آسانی نمی‌توان با ذکر یک عامل ریشه مشکل را یافت. پیش از جابری کسانی همچون احمد کسروی و علی شریعتی نیز تصوف را از عوامل عقب‌ماندگی جوامع اسلامی ذکر کرده‌اند، البته شاید بتوان درکنار عوامل دیگر، گرایش صوفیانه از نوع انحرافی آن را به‌عنوان یکی از عوامل عقب‌ماندگی نام برد، آن هم در جاهایی که تصوف رایج بوده است، نه در جاهایی که تصوف حضور موثری نداشته است. بوده‌اند متصوفه‌ای که با تاثر از بعضی از نحله‌های عرفانی غیراسلامی از برخی مفاهیم عرفانی برداشت‌های نادرست و افراطی داشتند و مثلا از مفاهیمی مثل زهد، ریاضت، توکل، رضا، تسلیم، قضا و قدر نوعی گریز از دنیا و ترک زندگی اجتماعی و انزوا و انفعال را برداشت کرده‌اند. اما مرتبط کردن این امر به تشیع و فرهنگ ایرانی را عامل انحطاط جوامع عربی دانستن، از فکاهیات است. شاید معقول‌تر باشد که گفته شود اشعریت، سلفی‌گری، تصوف انحرافی و بازگشت به فرهنگ عرب پیش از اسلام (انقلبتم علی اعقابکم) که سردمدار آن بنی‌امیه و بعد بنی‌عباس بودند، بیش از هرعاملی در عقب‌ماندگی جهان عرب موثر بوده است.

 

مرتبط ها