به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، دادگاه علیاکبر طبری هوش از سر همه ایرانیان برده است. این بار نه صرفا بهخاطر مبلغ بالای فساد اقتصادی، بلکه بهخاطر چهرههای حاضر در این پرونده، همه شگفتزده شدهاند. طبری نزدیک به دودهه جزء بانفوذترین افراد قوه قضائیه و از چهرههای نزدیک به دو رئیس پیشین این دستگاه بود. افراد زیادی از بدنه سیستم قضایی کشور اکنون جزء متهمان پروندهای هستند که او در ردیف اولش نشسته است. چهرههای پیچیدهای در این پرونده حضور دارند که یکیشان قاضی منصوری است. او در سال ۱۳۹۱ با ۵۰۰ هزار دلار رشوه از ایران فرار کرد و تا چند روز قبل از آن، در هیبت یکی از تندترین قضات دادگاههای رسانهای ایران در حال فعالیت بود. حالا چون فساد قاضی منصوری مشخص شده، نمیتوان گفت تمام افرادی که توسط او محکوم شدهاند، فرشته بودند؛ اما او برای اهالی مطبوعات احکام عجیبی صادر کرد.از اصولگرا و اصلاحطلب گرفته تا افرادی که دقیقا نمیشود آنها را به دسته خاصی ربط داد، همان عصر برگزاری دادگاه طبری به صدا درآمدند و درباره احکام عجیبی که منصوری برایشان صادر کرده بود، داد سخن دادند.
یکی دیگر از افرادی که نامش در این پرونده برده شد، بیژن قاسمزاده بود که با کتوشلوار و گوش شکسته به دادگاه آمد و بعدا معلوم شد چون با قرار وثیقه فعلا آزاد است، توانسته برخلاف سایر متهمان بدون لباس راهراه زندان در دادگاه حاضر باشد. قاسمزاده همان کسی است که سوشا مکانی، فوتبالیست ایرانی را بهدلیل انتشار عکسهای شخصیاش به دادگاه کشید و علی دایی و علی پروین را هم نسبتبه دخالت و پادرمیانی در این پرونده تهدید کرد. بههرحال ماجرا همچنان ادامه دارد و بیشک ابعاد جدیدی از این پرونده هزارتو مشخص خواهد شد، اما نکته اینجاست که با شنیدن این اخبار و جزئیات، احساس میکنیم داخل فیلمهای سینمایی هستیم؛ البته فیلمهایی که در سینمای ایران هنوز ساخته نشدهاند. این احساس بهدلیل جنبههای بالای دراماتیک در ماجرای این پرونده و پروندههای نظیر آن به ما دست میدهد. درضمن سینمای جهان با بسامد بسیار بالا و در شکلهای متنوع، سراغ چنین سوژههایی رفته و طبیعی است وقتی چیزی را ببینیم یا بشنویم که پیش از آن فقط در فیلمها دیده و شنیده بودیم، ناخودآگاه احساس میکنیم در دنیای فیلمها هستیم. بهعلاوه تیپ متشرعان ریاکار و فاسد، بارها در سینمای ایران تکرار شده و چیزی که در دادگاه طبری میبینیم، با وضوحی غلیظتر یادآور همان تیپ است. شاید تا دیروز گفته میشد سینمای ایران نمیتواند سراغ یکسری سوژهها برود، اما حالا که دادگاه طبری برگزار شده و از رسانههای رسمی خبر فساد قاضی و دادستان و معاون قوه قضائیه منتشر میشود، قطعا برای سینما هم فرصتی در این زمینه ایجاد خواهد شد. حالاست که میشود فهمید اگر سینمای ایران سراغ چنین سوژههایی نمیرود، آیا این صرفا بهدلیل سانسور بوده یا خود بدنه سینمای ایران هم از واقعیات ملموس جامعه دور افتاده است.
در جشنواره فجر سیوهشتم فیلمی نمایش داده شد به نام «قصیده گاو سفید» که درباره صدور حکم اعدام توسط یک قاضی بود. قاتل اصلی پرونده پس از چند سال به دادگاه میرود و درباره کارش اعتراف میکند و این قاضی میفهمد که با حکم اشتباه یک نفر را پای چوبه دار فرستاده است. چند روز بعد در جشنواره برلین یک فیلم ایرانی دیگر نمایش داده شد که آن هم در قالب اپیزودیک به موضوع قصاص میپرداخت. یکی از این فیلمها از مجرای رسمی نمایش داده شد و دیگری از مجرای نیمهرسمی و هر دو به سیستم قضایی کشور نقدهای بنیادین داشتند؛ اما هیچکدام سراغ موضوع فساد اقتصادی نرفته بودند، بلکه مساله آنها سوژه جشنوارهپسند قصاص بود. شاید پذیرفتن چنین نکتهای برای عدهای سخت باشد، اما واقعیت این است که حتی اگر مسیر برای ساخت آثاری از این دست فراهم شود، معلوم نیست حالواحوال سینمای ایران در چنین فضایی سیر کند.
گذشته از فیلمهای مبتذل گیشهای، جریان دوم سینمای ایران که به روشنفکری موسوم است، طبق سفارشات جشنوارههای خارجی شرطی شده و به چیزی که واقعا در بطن و متن جامعه میگذرد، ارتباط چندانی ندارد. این گسل طی سالهای اخیر عمیقتر و عریضتر هم شده، وگرنه در سالهای قبل پیوندهای بیشتری بین سینما و جامعه ایران وجود داشت. از طرفی فیلمهایی که شاید بتوان روی آنها عنوان موج سوم را گذاشت و تم سیاسی- اجتماعی اما غیرجشنوارهای دارند، غیر از تعداد بسیار پایینترشان نسبتبه سایر آثار سینمای ایران، تابهحال یا بیشتر سراغ موضوعات تاریخی رفتهاند یا متهم شدهاند که چرا تنها از دولت و نهادهای اصطلاحا اینطرفی نقد میکنند و جرات ندارند یا نمیخواهند سراغ آنطرفیها بروند. تاکید روی این نکته صرفا یک تاکتیک جنگ روانی است و ریشه قرص و محکمی در حقیقت ندارد. همچنانکه اشاره شد، امسال دو فیلم با موضوع نقد قوه قضائیه ساخته شدند و یک فیلم با موضوع نقد دولت؛ اما دو فیلمی که به دستگاه قضایی ایران نقد داشتند، مطابق پسند جشنوارههای خارجی روی موضوع قصاص دست گذاشته بودند و به آنچه دغدغه و اولویت اصلی عموم مردم ایران در این روزهاست، ربطی نداشتند. موج اعتراضات عمومی نسبتبه اینکه چرا امکان دارد پدر رومینا اشرفی به جرم قتل دخترش قصاص نشود، جدا از درست یا غلط بودنش نشان داد که زیر سوال بردن قصاص در جو عمومی جامعه ایران چندان محملی ندارد و این فیلمها جای دیگری را هدف گرفتهاند. بههرحال حالا که دادگاه طبری برگزار شد، کار سینما برای پرداختن به چنین سوژههایی هم هموار میشود و اگر کسی همت کند و بخواهد، میتواند تا مراحل خوبی پیش برود و دایره معیارهای ممیزی را برای همیشه فراختر کند.
سریال گاندو و فیلمهایی مثل بادیگارد و خروج نشان دادند که در نقد دولت میتوان تا مراحل خوبی پیش رفت؛ هرچند عدهای این تهور را با برچسبهای لجوجانهای مثل «چرا فقط نهادهای انتخابی یک جناح بخصوص را نقد میکنید» تخطئه کردند. حالا اما خود قوه قضائیه برای بخش مهم و بزرگی از بدنه مدیرانش تشکیل پرونده داده و راه برای کسانی که میخواهند از «نهادهای انتصابی و طیف مقابل آن جناح بخصوص» نقد کنند هم باز است. شاید اینکه یک فیلم نشان بدهد سیستم قضایی ایران خودش و نه از بیرون، به برخورد با عوامل فاسدش دست میزند، موردپسند جشنوارههای خارجی نباشد و اینجاست که مشخص میشود خیلی از فیلمسازان ما تابهحال بهدلیل ممیزی سراغ این سوژهها نرفته بودند یا به این دلیل که با هدفگیری مخاطبان دیگری فیلم میسازند.
قلق نقادی سینمایی از ساختار سیاسی
حد نقادی از سیستم سیاسی کشور تا کجاست؟ قطعا تا آنجا که منافع ملی و آرمانهای کلی کشور زیر سوال نروند. مسالهای که در این رابطه هنوز کاملا صورت روشن و واضحی پیدا نکرده، قالب بیانی مناسب برای انعکاس نقدهاست. سینمای ایران طی سالهای متمادی مرتب دایره آزادیهایش در بیان مطالب را وسیعتر کرد و هرچند این به معنای بالاتر رفتن کیفیت آثار نیست، اما لااقل امکانی را فراهم میکند که اگر کسی میخواست حرف مهمی را با قالبی باکیفیت بیان کند، راحتتر این کار را انجام دهد. اما چه قالبی برای بیان نقدهای سیاسی-اجتماعی مناسب است؟ تا سالها قالب اصلی برای بیان چنین نقدهایی، طراحی یک تیپ نمادین بود. معمولا مسئول میانپایهای در فیلمها نمایش داده میشد که نمادی از مسئولان بلندپایهتر بود و این قالب بهدلیل وجود ممیزیهای سختگیرانه، از لحاظ شکستن تابوها جذابیت داشت. امروز عمده انتقادهای سینمایی از ساختار سیاسی کشور یا اینچنین هستند یا در فیلمهای گیشهای، به متلکهای فضای مجازی شباهت دارند.
بادیگارد، فیلمی بود که بین شخص وابسته به نظام سیاسی و شخصیت نظام سیاسی تفاوت قائل شد. این تفاوت هنوز هم چنانکه لازم و بایسته است در سینمای ایران جا نیفتاده یا دغدغه فیلمسازان نبوده است. بسیاری از مخاطبان ایرانی از صراحت بیپرده سینمای آمریکا در نقد ساختاری از سیستم حکومتی و امنیتی این کشور شگفتزده میشوند و این را حد اعلای آزادی بیان میدانند؛ اما توجه به یک نکته ظریف در قالبی که آنها برای بیان چنین نقدهایی انتخاب میکنند، مهم است. در این فیلمها یک نفر، هرچند مقامی میانی یا حتی دونپایه در سیستم داشته باشد، به آرمانها و منافع ملی وفادار است و در کنار آن شخص وفادار، فیلم حتی تا فاسد نشان دادن رئیسجمهور پیش میرود. دقت کنیم که شخص مهم نیست؛ حتی اگر رئیسجمهور آمریکا باشد و شخصیت آن نظام سیاسی برای فیلمسازانش مهم است؛ شخصیتی که میتواند در یک مأمور دونپایه شورشی علیه این سیستم فاسد هم تجلی پیدا کند. اگر غیر از این باشد هیچ فیلمی اجازه انتقادی تا به این پایه صریح را از ساختار سیاسی کشور پیدا نمیکند.
در سینمای جشنوارهای ایران اما شخص، همیشه نماد یا کنایهای از شخصیت نظام است. اگر مامور میانپایهای را درحال ارتکاب خلاف میبینیم، این شخص نمادی از شخصیت کل سیستم بهحساب میآید. آنها بلندترین مقامات حکومتشان را فاسد نمایش میدهند و با تصویر یک مأمور دونپایه و وفادار آرمانگرا، شخصیت سیستم سیاسی را حفظ میکنند و در سینمای جشنوارهای ما یک شخص دونپایه به نقد کشیده میشود اما او نمادی از شخصیت کلی نظام و آرمانهایش میشود. با این حال هنوز عنوان میشود که تمام کمبودهای سینمای ایران در بیان ضعفهای ساختاری کشور و عدمتماس فیلمها با مسائل روز جامعه، بهدلیل نبود آزادی است؛ اما میبینیم که این فیلمها قالبی با مصرف غیرداخلی را انتخاب کردهاند وگرنه میشد تا نقد بلندپایهترین مقامات پیش رفت. باید اضافه کرد بررسی چنین موضوعی بدون اشاره به ساختار کنونی سینمای ایران ناقص است. سینمای نوین ایران در دهه 60 معماری شد و بهرغم توفیقاتی که در همان زمان کسب کرد، بهدلیل عدم تغییر عوامل، در طول زمان شکل باندی و فرقهای پیدا کرده است. در چنین فضایی نمیشود از بدنه فعلی سینما هر توقعی داشت و بخشهایی که میتواند بعضی از خواستههای برزمینمانده را اجابت کند، باید به آن اضافه شود. از ساختاری که فیلمسازانش را مناسب گیشههای سطحپایین گزینش میکند یا همخوان با معیارهای جشنوارهای، نمیتوان توقع داشت آنچنانکه بایسته است برای مخاطبان داخلی و به نیت اصلاح امور به نقد ساختاری بپردازد.
* نویسنده: میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار