به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، حدود سه سال همراه شدیم با جواد جوادی، قصه بچه مهندس، بچهای که شاید در فصل اول آن بارها با او گریه کردیم و خندیدیم و حتی دوست داشتیم موفقیت این پسربچه را برای سالهای جوانیاش ببینیم. شاید همه اینها باعث شد تا او را در فصل سه بچه مهندس که حالا دیگر دانشجوی موفق دانشگاه امیرکبیر شده است، دنبال کنیم. مخاطبان «بچه مهندس» علاقهمند به وجوه قهرمانی جوانی میشدند که از جنس زندگی مردم ایران بود. عطش مخاطبان برای دیدن چنین قهرمانی از جایی شکل میگیرد که قاب تلویزیون و پرده سینما عاری از این جنس قهرمانیهاست. جوانهایی که برای مملکتشان همه کار میکنند؛ چه آنهایی که سالها پیش جانشان را برای وطن دادند و چه کسانی که این روزها با علم و دانش، سعی در حفظ کشورشان دارند. در گزارش امروز به شخصیتهایی پرداختیم که در فیلمها و سریالها برای مخاطب قهرمان بودند. اما قهرمانی جوان که درک کردنش برای مخاطب نوجوان و جوان سخت نیست، چون سن و سالش مثل خودشان است.
گاندو یک ایده خاص
یکی از سریالهایی که سال گذشته از تلویزیون پخش شد و بینندگان زیادی داشت و توانست در مدت زمان پخش سریال، خیلیها را با خود همراه کند. سریال «گاندو» بود، سریالی که حاشیههای زیادی هم داشت، اما آنها تاثیری روی مخاطبان سریال نداشت، بلکه آن را بیشتر هم کرد. جواد افشار کارگردان این سریال درباره ساخت موضوعی به این حساسی که بالاخره به منافع ملی کشور برمیگردد، گفت: «شاید در ۱۰ سال گذشته سر موضوع جاسوسی و این دست موضوعات نداشتیم که رئیسجمهور یک کشور بخواهد به آن ورود کند. اما این موضوع آنقدر مهم بود که چنین اتفاقی افتاد. پرونده جیسون رضاییان نشاندهنده ظلمی بود که به مردم ما میشد. در کنار نشان دادن پرونده رضاییان نیز داستانکهایی را که همگی واقعی هستند با تغییر نام و اسامی آوردیم. این داستانکهای مختلف نشاندهنده رخنه و نفوذ ویژهای است که در سالهای گذشته اتفاق افتاده است و در این بخش باید از آرش قادری و جواد افشار که با سعهصدر خود این سریال را به نتیجه مطلوب رساندند، تشکر کنم. در ادامه باید بگویم سه سال طول کشید تا این پروژه به آنتن پخش تلویزیون رسید. پروسه تحقیق، نگارش، پیشتولید و تولید و پستولید هرکدام یک سال زمان گرفت. تا به حال اثری با این استاندارد در تلویزیون ما تولید نشده بود و نکته مهم این است که خلق گاندو این را نشان داد که بدون عشق مثلثی و با شعار مطالبهگری و شفافسازی هم میتوان سریال ساخت. گاندو نشان داد ذائقه مردم میتواند چیزهای دیگری هم باشد.» شاید یکی از مزیتهای گاندو که سازندگان آن تاکید روی آن داشتند اهمیت حفظ غرور ملی بود. یک نکته مهم درباره گاندو، حضور ماموران جوان امنیتی بود که همین جذابیت را برای مخاطبش بیشتر میکرد. بازیگران جوانی که در این سریال بازی میکردند درمورد این موضوع میگفتند: «یک جذابیت برای ما در این سریال این بود که، ماموران اصلی که ما نقش آنها را بازی کردیم از این هم جوانتر بودند.» مطمئنا این مساله بسیار مهم است که در سریالهای پیش از این به آن بیتوجه بودیم و معمولا ماموران امنیتی کسانی بودند که سنوسالی از آنها گذشته بود و کمی درک کردنشان برای مخاطب جوان سخت بود. پردهبرداری از پروندههایی که درباره آنها اطلاعرسانی عمومی نشده بود، مهمترین ویژگی و حتی عامل جذابیت این سریال شده بود فارغ از نقدهایی که نسبت به نقاط ضعف فیلمنامه و ساخت آن میشد، این شکل سریالسازی بهدلیل جسارت در پرداخت و نزدیکی به یک مساله امنیتی، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
بهوقت شام
وقتی که «میثم» (با بازی بابک حمیدیان) در آن لحظات آخر فیلم «بهوقت شام» شروع کرد به نجات دادن همه کسانی که در هواپیما بودند تا بتواند قبل از انفجار، آنها را سالم از هواپیما خارج کند؛ خیلیها منتظر بودند تا خودش هم آخرین نفر از هواپیما بیرون بپرد. اما او هدایت هواپیما را به دست گرفت تا داخل مدرسه سقوط نکند و هواپیما را در آسمان منفجر کرد. او قهرمانی بود که با وجود همه دلبستگیها به خانواده و پسری که تازه به دنیا آمده بود، اما جان خودش را فدا کرد. دقیقا مثل همه کسانی که در این سالها در سوریه جنگیدهاند و با وجود همه دلبستگیهایی که دارند، اما باز هم رفتند و در این راه جانشان را فدا کردند.
خزاعی، تهیهکننده این فیلم سینمایی درمورد نظر مخاطبان خارجی در سوریه و عراق نسبت به این فیلم و فداکاریای که قهرمان فیلم دارد، گفته است: «اکران این فیلم در سینماهای کشورهای عراق و سوریه و برخی شهرهای آنها که سینما نداشتند، با استقبال بالای مردم این دو کشور روبهرو شد و بسیاری از آنها با دیدن این فیلم شگفتزده شده بودند و بسیاری از خانوادههای شهدا در این دو کشور به این موضوع اذعان میکردند که «بهوقت شام» کاملترین فیلمی است که تا بهحال در ارتباط با این موضوع تولید شده است و نشان میدهد که چقدر برای آنها مهم است که جوانان ما برای حفظ تمامیت ارضی آنها از جان شان میگذرند.»
بادیگارد
قهرمان در بادیگارد حاتمیکیا، هم پرویز پرستویی است و هم نیست. دوره جنگ گذشته، اما آرمانهای بادیگارد هنوز زنده است. بادیگارد بهانهای است تا قصه دانشمندان جوانی را بشنویم که باید جانشان حفظ شود. درکنار نسل حیدر ذبیحی «بادیگارد»، مردی از نسل جوانان امروز نشان داده میشوند. در مقایسه این دو نسل بهوضوح دیده میشود که نسل جدید از کشاکش تردیدها عبور میکند و نسل گذشته برای عبور از چنین جریانی کسوت معلمی آنها را دارد. ابتدا بهنظر میرسد که در نسل جدید، روحیه انقلابی دیده نمیشود؛ و آنها چیزهای دیگری برایشان مهم است. مقایسه نسل امروز و دیروز این نکته را آشکار میکند که نسل امروز نیاز به مراقبت دارند؛ اما آینده ایران و جمهوری اسلامی، به همین نسل بستگی دارد. آنها باید بیدار شوند و در بادیگارد حیدر ذبیحی با به خطر انداختن جان خود سعی میکند آنها را بیدار کند. حیدر ذبیحی در جریان این فیلم، خودش میرود و آنچه باقی میماند نقش قهرمانی است که این بار در نسل جدید آینه شده است.
«بادیگارد» حاتمیکیا سرشار از نماد و استعاره است و هر صحنه از آن پیامهای زیادی درخود دارد. این فیلم، با تمام ضعفها و قضاوتهای شاید نادرستش، به آینده امیدوار است؛ زیرا عاقبت، شجاعت و ایثار از نسل دیروز به نسل امروز منتقل خواهد شد. نسلی که با علم و دانش باید به مقابله دشمن بروند. قهرمانان جدیدی که لباسشان لباس علم شده است و باید آنها را برای کشور حفظ کنیم. حاتمیکیا در نشستی که برای فیلمش برگزار شد درباره شخصیت حیدر و فداکاریای که او برای قهرمان جوان فیلم انجام میدهد، گفته است: «رستگاری این آدم در جایی است که به میثم میرسد و در موقعیت برخورد با او قرار میگیرد و میفهمد که اگر به جایش برسد، پای آنچه که باید، هم جانش را میدهد. او همچنان فدایی است و خودش را فدایی میداند، ولی بیرون باید یک چیزی رخ بدهد. اتفاقا جایی که از میثم دفاع میکند مسئولیت رسمی ندارد و همه چیزهایش را هم گرفتند.»
روز صفر
موقع اکران روز صفر در پردیس چارسو در ایام سیونهمین جشنواره فیلم فجر، وقتی فیلم تمام شد و همه تمامقد برای قهرمان فیلم ایستادند و دست زدند. طبیعتا چون هنوز فیلم اکران عمومی نشده است، نمیتوان خیلی از جزئیات فیلم گفت و آن را تعریف کرد. اما روز صفر هم از آن دسته فیلمهایی است که سراغ تصویر کردن قهرمانی متفاوت رفته است. قهرمانی جوان که مامور امنیتی است و هیچ از زندگیاش نمیدانیم.
تیپ و شخصیت مامور امنیتی در روز صفر، دارای ابعادی مانند شجاعت، هوش، برنامهریزی و کار تیمی و جمعی است. مسالهای که شاید تا قبل از این خیلی به آن توجه نشده بود. درست است که ماجرای فیلم که همان دستگیری ریگی است، انتهای آن را مخاطب میداند، اما کارگردانی قابلتوجه سعید ملکان باعث شده است بدون اینکه بخواهید نگاهتان میخکوب پرده سینما میشود تا قهرمانی را ببینید که برای دستگیری ریگی به همهجا سرک میکشد از همین کشورهای همسایه تا اروپا و خیلی جاهای دیگر تا بتوانی به هدفت برسی.
قهرمانی که بهمعنای واقعی کلمه وطندار است و برایش مهم نیست که اسمش در همهجا بپیچد که او بوده است که این کارهای مهم را انجام داده، او آرزو دارد در راه وطنش جانش را بدهد، اما درهمان دیالوگ آخر فیلم میگوید: «امیدوارم گلولهای که میخواهد به من بخورد، جوری باشد که صدایش، هموطنم را آشفته نکند و او در آرامش باشد.»
منطقه پرواز ممنوع
«پدری که هادی حجازیفر نقش آن را بازی میکند، به سوریه رفته است و پسر او به همراه دو نفر از دوستان همسنوسالش برای شرکت در یک مسابقه فناوری روی ساخت یک پهپاد کار میکنند. اتفاقات در روستایی سرسبز رخ میدهد و یکی از دانشمندان سایتی ماهوارهای که در همان اطراف قرار دارد، در طراحی پهپاد به این بچهها کمک میکند. خانزاده قدیمی این روستا که انقلاب باعث شده است بروبیای قدیم را در منطقه نداشته باشد، همراه با کینهای قدیمی از مرد مدافع حرم وارد روستا میشود و به بهانه پیدا شدن یوزپلنگ ایرانی، بخشهایی از روستا را با قرار دادن تابلوهای ورود ممنوع در کنترل خود درمیآورد. قضیه کمکم شک کودکان دانشمند روستا را برمیانگیزاند و اتفاقاتی رخ میدهد...» این اولین فیلم بلند امیر داسارگر است که از کشفیات جشنواره عمار بهحساب میآید. دکوپاژ و میزانسن فیلم نشان میدهد سینمای ایران میتواند با کارگردان آیندهداری روبهرو شود. فیلم در فضاهای جاسوسی، بحثهای ایدئولوژیک، چشماندازهایی از نسل آینده و البته محیط اصیل و خانوادگی ایران سیر میکند و با پهپاد و جاسوس محیطزیستی و فناوری موشکی و ماهوارهای و بسیاری از مسائل اینچنینی دیگر مرتبط است. داسارگر در فیلمش از تهران فاصله گرفته و فضای آن بهطور کل با کلیشههای رایج در سینمای ایران زاویه دارد. البته «منطقه پرواز ممنوع» خالی از ایرادات نیست که درصورت تجربه بالاتر کارگردانش و وجود امکانات بیشتر، ممکن بود وجود نداشته باشند. اما این فیلم امیدهایی را هم برمیانگیزاند و در ضمن، همین الان و با همین کیفیت برای مخاطبان بسیاری از سنین مختلف بهخصوص نوجوانان، جذاب و دیدنی است.
داساگر، کارگردان این فیلم درباره آرمان داشتن نوجوانان دهه هشتادی معتقد است که آنها آرمان دارند و البته با نسل ما متفاوت هستند و میگوید: «من با خیلی از نوجوانان روبهرو شده بودم که آرمان داشتهاند. آرمان لزوما به معنای آن نیست که ما میخواهیم پرچم اسلام را بزنیم بر قله جهان، نه؛ ولی خب هدفها و برنامههای مختلفی دارند، اتفاقا بچههایی هستند که خیلی به آینده فکر میکنند. حتی بیشتر از نسل ما. البته اگر آرمان را فقط انقلابی نبینیم که از نوع انقلابی آن هم من زیاد دیدم. اتفاقا خانوادهها خیلی به این نسل توجه میکنند. خیلی بیشتر برای آن برنامه میریزند. سعی میکنند نسبت به نسل ما خیلی بیشتر آنها را متوجه آینده کنند.»
* نویسنده: عاطفه جعفری، روزنامهنگار