به گزارش «فرهیختگان آنلاین» دیدارهای نیمه رمضان برای همه شاعران دلچسب است؛ نه برای شاعران، برای هرکسی که عاشق ادبیات است و شعر دوست دارد. حتی یکبار حضور در این جلسه هم لذتبخش است؛ جلسهای که با همه دیدارهای رهبر معظم انقلاب متفاوت است، جلسهای صمیمی و دوستداشتنی. در این جلسه آنقدر حس خوب وجود دارد که اگر یکبار حضور داشته باشید، دلتان میخواهد هرسال در این جلسه شرکت کنید. اما امسال بهعلت همین ویروسی که زندگیمان را تحتالشعاع قرار داده، این جلسه هم برگزار نمیشود و حسرتش به دل کسانی میماند که یک سال امید داشتند که شعرهایشان را در این جلسه بخوانند و حالا باید یک سال دیگر انتظار بکشند.
برای اینکه حسوحال روزهای قدیمی این جلسه را که با حضور تعداد اندکی از شاعران برگزار میشد درک کنیم، بهسراغ عباسعلی براتیپور رفتیم؛ کسیکه 13سال اجرای این مراسم را بهعهده داشت؛ یعنی اولین مجری این مراسم. براتیپور که بهنام عباس براتیپور شهرت یافته، در سال 1322 در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاه خود به انجام رسانید و در رشته ریاضی دیپلم گرفت. او در سال1341 به استخدام نیروی هوایی درآمد. براتیپور از اواخر دوران تحصیل در دبیرستان به شعر و شاعری پرداخت، پس از پیروزی انقلاباسلامی رسما و بهطور جدی به سرودن شعر همت گماشت و با شرکت در مجالس و محافل ادبی فعالیت خود را گسترش داد. او زمانی هم دبیر جلسات حوزه هنری تبلیغات اسلامی و عضو شورای شعر این حوزه بود. براتیپور در شعر به سبک کلاسیک کار میکند و در قالبهای مختلف به نظم شعر میپردازد. او خاطرات زیادی از برگزاری جلسات شعر نیمه رمضان دارد؛ خاطراتی که بهقول خودش برخی از آنها از یادش رفته و کاش زودتر از اینها آن را تبدیل به کتاب میکرد. براتیپور حرفهای زیادی دارد؛ از حمید سبزواری و روزهایی که در این جلسه با هم حضور داشتند و از صحبتهای صمیمانه با رهبری تا کتاب هایی که شاعران تقدیم میکردند.
آقای براتیپور شما از اولین کسانی بودید که در این جلسات حضور داشتید. کمی از شروع این جلسات و روزهای اول تشکیل این جلسه برای ما بگویید. از چه سالی وارد این جلسات شدید؟
سال1370 حاجآقا زم که آن زمان مدیر حوزه هنری بودند، از من خواستند تا با ایشان به جلسهای بروم. آن زمان بنده مسئول جلسات حوزه بودم. به من گفتند آقا دوست دارند جلسهای با شعرا داشته باشند. من هم استقبال کردم. یک جلسه بهصورت مقدماتی تعدادی از شعرا را دعوت کردند که از اساتید بودند. مرحوم اوستا، استاد مشفق کاشانی، استاد شاهرخی، استاد لاهوتی، استاد معلم و حاجآقا رشاد و من بودیم. ماشینی آمد و سوار شدیم و خدمت آقا رفتیم. محلی که برای شعرخوانی قدیم بود، نشستیم. از پلهها بالا رفتیم، اتاق بزرگی را در نظر گرفته بودند. آقا تشریف آوردند و ما 7 تا 10 نفر بودیم که روی زمین نشستیم. به یاد ندارم آقای میرشکاک بودند یا خیر. الان یادم افتاد که خانم سپیده کاشانی و خانم وحیدی هم بودند. آقا تشریف آوردند و با خوشرویی و حالت نشاطی که داشتند خواستند شعر بخوانیم. استاد اوستا گفتند کتابها و کیف ما را گرفتند. آقا گفت چرا کیف شما را گرفتند و رو به حراست کردند و گفتند چرا کتابها و کیف را گرفتید؟ بیاورید. کیف و کتاب را به ما دادند. شعر خواندیم و خاطره جالبی برایمان شد. هرکدام از این اساتید غزلی خواندند و نوبت من رسید. گفتم غزلی را بهاتفاق همان سرودی که برای نیروی هوایی ساخته بودم، بخوانم. این غزل، سهسال آن زمان خدمت امام پخش میشد. به ایشان گفتم آن سرودها را که برای نیروی هوایی بود من آن زمان گفتم و بعد سرودهایی از آنها ساخته شد. آقا برایشان جالب بود و از چرایی گفتن این شعرها پرسیدند؟ مرحوم اوستا گفتند ایشان از سرهنگهای نیروی هوایی هستند. من آن زمان سرگرد بودم. آقا گفتند مگر سرهنگها هم شعر میگویند؟ ما شعر خود را خواندیم و دیگران هم شعر خواندند و جلسه حدود یک ساعت طول کشید.
دنبال همین برنامه بود که آقای زم گفتند آقا گفتند جلساتی باشد و تعدادی از شعرا را روی کاغذ نوشتند و اطلاع دادند. این جلسه قرار بود شب میلاد حضرت امامحسن مجتبی(ع) برگزار شود. آن سال فکر کنم سال 70 بود. جلسه اول که با اساتید بودیم، قبل از ماه رمضان بود. چندماه بعد که ماه رمضان بود نیز جلسهای تشکیل شد. تعدادی از دوستان شاعر را دعوت کردیم، بیشتر اساتید بودند، ولی دیگران هم حضور داشتند. آن جلسه هم برگزار شد و سالهای بعد به همین صورت ادامه داشت. البته آن زمان تا چندین سال انعکاس مطبوعاتی و رسانهای نداشت و همانجا فیلمبرداری میکردند؛ یعنی بیرون درز نمیکرد و شعرا اگر صحبتی داشتند با آقا در میان میگذاشتند.
معمولا جمع میشدیم و آقا تشریف میآوردند و نماز را به امامت ایشان میخواندیم و بعد افطار بود و بعد شعرخوانی را شروع میکردیم. یادم میآید سال 74 منتظر بودیم آقا تشریف بیاورند. البته برای نماز نیامدند و گفتند آقا سرما خوردهاند و نماز آن سال به امامت رئیس دفتر ایشان، محمدیگلپایگانی برگزار شد. بعد افطار خوردیم و خیلی ناراحت بودیم. جلسه اولی که برگزار شد، استاد اوستا بودند، سال بعد ایشان فوت کردند، سال بعدش استاد معلم مدیریت کردند و سال بعد را عذر خواستند و در اتاق ادبیات حوزه هنری گفتند آقای براتیپور شعرا را میشناسند و قرار شد آن جلسه که روی زمین مینشستیم، پهلوی ایشان آقای معلم و بعد از ایشان من بنشینم و بعد آقای رشاد و بقیه دوستان بنشینند. آقا به آقای معلم گفتند شروع کنید، آقای معلم گفتند شعرا را براتیپور بیشتر میشناسد، اجازه بدهید ایشان برنامه را مدیریت کنند.
آقا هم گفتند مشکلی نیست و من از آن سال شروع کردم. از سال 73 شروع کردم و در سال 74 آقا نیامدند و آقای گلپایگانی نماز خواندند و افطار کردیم و در اتاق منتظر بودیم. آنجا مبلی گذاشته بودند چون آقا کسالت دارند روی زمین ننشینند. من هم روبهروی پلهها بودم و هرکسی میآمد اشراف داشتم. دیدم آقا تشریف آوردند. آن سال زمستان هم بود و آقا روی عمامه شالی پیچیده بودند و از پلهها بالا آمدند. من خیلی خوشحال شدم. ایشان که وارد اتاق شدند، ما بلند شدیم. من برای شروع شعرخوانی گفتم برای اینکه کسالت آقا رفع شود، یک صلوات ختم کنید. جمعیت صلوات عاشقانهای فرستادند. همان سال بود آقای زم بعضا یادداشتهایی در حین اجرا و شعرخوانیها به من میدادند. در یک یادداشت گفتند بگو اگر میشود، عکسی با آقا داشته باشیم. حضرت آقا با ما خودمانی بودند و الان هم هستند. بدون تکلف صحبت میکردند. از ایشان خواستم با دوستان عکس یادگاری داشته باشند و ایشان هم استقبال کردند. ایستادند و اولین عکسی که دستهجمعی با آقا گرفتیم، مربوط به آن سال میشود. آقا ایستادند و یک طرف من و طرف دیگر آقای معلم و اساتید دیگر بودند. فکر کنم آن سال آقای حسین آهی هم حضور داشتند. چندین سال گذشته و من قدری فراموش کردهام. در آن عکس ایشان حضور دارند. آن سال حدود 20 نفر بودیم و همینطور این جلسات ادامه داشت.
اجراهای شما در این جلسات چند سال طول کشید؟
حدود 13 سال در این جلسات مجری بودم، اما برای خودم انگار مثل برق و باد گذشت؛ آنقدر که این جلسات دوستداشتنی است.
13سال خودش به اندازه یک عمر است. اگر بخواهید یک خاطره تعریف کنید که این سالها در ذهن شما بسیار ماندگار شده، چه خاطرهای است؟
خاطرات زیاد است. یکی از این سالها شب قبل از مراسم، آقای محمد گلپایگانی با من تماس گرفتند و گفتند فردا که به جلسه آمدید، بعد از اتمام جلسه (آن زمان حدود 30-20 نفر بودند) شما و آقایان شاهرخی، مشفق، سبزواری و رشاد بمانید. وقتی جلسه تمام شد، از بچهها خواستم که بمانند تا باهم پیش آقا برویم. بچهها میگفتند آقا میخواهند صله بدهند. من گفتم از این خبرها نیست و اگر آقا بخواهند صله بدهند، به همه میدهند. اینها به شوخی بود. آقایان رفتند و ما ماندیم. آقای محمد گلپایگانی از ما خواستند به اتاق کناری برویم. اتاقی بود که در آن مبل قرار داشت. ما نشستیم و آقا تشریف آوردند و دوباره کمی شعرخوانی داشتیم. آقا دفترچه کوچکی از جیب خود درآوردند و شعرخوانی کردند و گفتند ما هم یکیدو غزل بخوانیم. ایشان سه غزل خواندند که یک مصرع را به خاطر دارم؛ «گل گل شود می در شیشه ما، اندیشه ما پیشه ما» که بعدها آقای رشاد از این استقبال کردند و شعری با همین مطلع سرودند. خاطرات زیاد است، اما خاطره خوب برای همه شاعران زمانی بود که آقا درباره شعرهای ما صحبت میکردند و همین ما را خوشحال میکرد. برخی مواقع لطیفهای میگفتند و همین لطیفهها در ذهنمان نقش میبست.
سالها از برگزاری اولین جلسه شعرخوانی در محضر ایشان میگذرد. بهنظر شما چهچیزی باعث ماندگاری این جلسات شده که این همه سال درحال برگزاری است و شاعران علاقهمند به حضور در این جلسات هستند؟
راز ماندگاری این جلسه این است که شعرا در حضور رهبر انقلاب شعر میخواندند و این تشویق زیادی برای شعرا بود. آنجا اگر هم صحبت و نقدی میشد، خیلی جالب و محترمانه برخورد میشد. ایشان همیشه اجازه میدادند که اگر شخصی صحبتی دارد بیان کند و تاکید داشتند که حتما نباید من صحبت کنم. آزادی وجود داشت. تشرف در حضور حضرتآقا عنایتی بود و خود آقا شاعر و شعرشناس و نکتهسنج هستند. آقا این جلسه را مخصوص شعر قرار دادهاند و راجعبه مسائل دیگر صحبت نمیشود. در این جلسه مخصوصا درباره شعر و این مسائل صحبت میشد. نکتهسنجیای که ایشان داشتند فکر نمیکنم در کسی سراغ داشته باشم؛ اینکه شعرا شعر میخواندند و آقا تشویق میکردند. حتی اگر شعری را جوانی میخواند و ایرادی داشت، تشویق میکردند و میگفتند به آقایان اساتید نشان دهید و اگر اشکالی دارد برطرف شود. آقا بیشتر تشویق میکردند. ایشان اصلا دافعه نداشتند و همه را جذب میکردند و همواره کسی را که شعر میخواند، با کلمات آفرین و احسنت تشویق میکردند. شاعران هم با این تشویقها خوشحال میشدند؛ مخصوصا برای جوانان خیلی خوب بود. امسال بسیاری از شعرا ناراحت هستند که این جلسه برگزار نمیشود.
از واکنش ایشان نسبت به شعرهای شاعران گفتید، مطمئنا از واکنشی که در همه این سالها نسبت به شعرخوانیتان داشتهاند، خاطرهای دارید.
همیشه وقتی میخواستم جلسه را شروع کنم دو سه بیت از خودم میخواندم. جلسهای بود و تقریبا 20-10 نفر خواندند و آقا پرسیدند شعرا تمام شدند؟ من گفتم سه نفر شعر نخواندند. گفتند چه کسی؟ گفتم خود شما! ایشان خندیدند. گفتم دوم آقای معلم و سوم من هم شعر نخواندم. گفتند من شعر نمیخوانم و آقای معلم هم گفتند من هم نمیخوانم و من گفتم پس من میخوانم. سپس شعری خواندم در وصف همسران جانبازان؛
تا در هوای عشق پری باز کردهای، پروانهوار سوختن آغاز کردهای ...
این غزل را که خواندم آقا فرمودند بسیار بسیار خوب است و آن را به آقای زم بدهید تا به بنیاد جانبازان بفرستند، بهصورت لوح دربیاورند و به خانواده جانبازان بدهند. جانبازانی که این شعر را شنیده بودند، گفتند این حرف دل ماست که شما در قالب شعر بیان کردید. اینجا آقا تشویق کردند. یادم میآید یکبار با توجه به اینکه شب میلاد بود، خواندم:
عشق امشب پرده بر در میزند، دل به شوق دیدنش پر میزند
عالم دل در هوای دیگر است، مطرب امشب ساز دیگر میزند
مشک میسایند حوران چون قدح، در جهان سبط پیمبر میزند
بعد آقا اینجای شعر که رسیدم، فرمودند مینهد، من هم گفتم بله ولی به اعتبار قافیه این را آوردهام.
طبیعتا اجرا کردن در این جلسات استرس زیادی دارد. از سختیهای این اجراها بگویید.
واقعا همینطور است. دو سه شب مانده به مراسم خواب نداشتم. لیستی از اسامی شعرای حاضر در جلسه به من میدادند که باید تعدادی را انتخاب میکردم؛ اینکه چه کسی شعر بخواند و چه کسی نخواند. برخی را علامت میزدند و انتخاب بعضی را برعهده من میگذاشتند. باید بسیار دقت میکردم که چه کسی شعر بخواند و سعی داشتم حداکثر وقت را برای شعرخوانی آنان استفاده کنم. میگفتم اگر شعر هم میخوانید یکی دو غزل کافی است، چون وقت شاعر دیگری گرفته میشود که شعر نخوانده.
اولویت را به شعرای شهرستانی میدادم، البته بعد از اینکه اساتید شعر میخواندند. هدفم این بود که آنان به امیدی از راه دور آمدهاند و اگر شعر نخوانند ناراحت میشوند و این طبیعی است، پس سعی میکردم آنها بخوانند. بسیار بر جوانان تاکید داشتم و جوانهایی را که میآمدند، معرفی میکردم. یادم میآید آقای زرویینصرآباد شعر طنز میگفت، یکسال شعری داشت که خیلی خوب بود و در جلسه شعرخوانی سال بعد از او خواستم آن شعر طنز را بخواند تا فضای مجلس عوض شود. ایشان هم استقبال کردند. قبل از شروع شعرخوانیشان او را معرفی کردم که در قالب طنز شعر میسراید و کتابهایش را برشمردم. آقا هم گفتند ایشان را میشناسند، با آقای کیومرث صابری درمورد او صحبت کردم و آقای صابری تاکید داشت ایشان شاعر خوبی است. من مقدمه را گفتم و بعد ایشان شعر طنزی را خواند که بسیار نشر یافت و مورد توجه آقا و همه شعرا قرار گرفت. برخی شعرا در این جلسه شعری میخواندند و بعد از آن با شعری که خوانده بودند، معروف میشدند. نکتهای که همیشه سعی میکردم در این جلسه رعایت کنم، این بود که باید حرمت جلسه را نگه داریم. هیچیک از شعرا را در آن جلسه بهعنوان استاد خطاب نمیکردم. همه را به نام جناب آقا خطاب میکردم و استاد آن جلسه، آقا بودند. وقتی مقابل استاد حضور داریم نباید کسی را استاد خطاب کنیم.
حضور جوانان در این جلسه همیشه قابل توجه است. رهبری هم به حضور و شعرخوانی جوانترها تاکید دارند. از چه سالی حضور جوانان در جلسات نیمه رمضان جدی شد؟
بعد از چهار یا پنج دوره که از برگزاری این جلسات میگذشت، پای جوانان هم به آن باز شد؛ جوانانی که کارهای خوبی داشتند، مثلا آقای محمدسعید میرزایی بود. بهخاطر این که هرسال یکنواخت نباشد، در سالهایی که آنها بودند میخواستم شعرخوانی کنند. با جوان شروع میکردیم که آقا هم استقبال میکردند. آقا یکسالی به من گفتند امشب فقط جوانان شعر بخوانند و اساتید و پیرمردها نخوانند. وقتی تمام میشد همه صلوات میفرستادند. البته اساتید کمی هم از این اتفاق ناراحت میشدند، اما من در جوابشان میگفتم که آقا خواستند فقط جوانان بخوانند. اینطور نبود که از خودمان فتوایی صادر کنیم، وقتی آقا میگفتند جوانان بخوانند همینطور هم میشد. این امر باعث شد جوانها مشتاق شوند و کار کنند. الان که نگاه میکنم همان جوانانی که آن سالها در آن جلسات شعر میخواندند، هرکدام چندجلد کتاب و مجموعه شعر چاپ کردهاند، یعنی پیشرفت داشتهاند و این نتیجه آن جلسات است.
بهعنوان کسی که سالها در این جلسات حضور داشته، چه نقدی را به آنها وارد میدانید؟
یک نکته مهم که من بارها در همان زمان هم که اجرای این مراسم را بهعهده داشتم به دوستان حوزه هنری میگفتم، این بود که موافق نبودم این همه جوانان را از شهرستان بیاورند و شعر هم نخوانند. باید انتخاب میکردند تعدادی بیایند که فرصت شعرخوانی باشد. برخی هم ناراحت بودند که شعر نخواندهاند. برخی شعرهایی میخواندند که در شأن جلسه نبود. برخی شعرهای طنز میخواندند و من خوشم نمیآمد که البته آنها بعد از واگذاری اجرای من در این جلسات بود. تا زمانی که من عهدهدار بودم، سعی میکردم همهچیز را بهدرستی مدیریت کنم. برخی شعرخوانیها را نمیپسندم، چون میخواستم جلسات سنگین و عالی برگزار شوند. مثلا آن زمان اگر کسی میخواست کتاب به آقا هدیه بدهد، من کتاب را میگرفتم، آقا میآمدند و من تقدیم ایشان میکردم، زیرا اینکه همه دور آقا جمع شوند و کتاب بدهند، جالب و درست نیست.
سالهای اخیر افرادی کمک میکردند و صندلیها شمارهگذاری میشد که چه کسی کجا بنشیند. آن زمان اینگونه نبود. کتابها را میگرفتم و افطار میکردند، هرکسی هرجایی میخواست مینشست. من کتاب را روی صندلیها میگذاشتم و میگفتم جایی که کتاب هست، کسی ننشیند. هرکسی باید جای خود را بداند. احترام بزرگترها باید نگه داشته شود. من کتابها را روی صندلی میگذاشتم و کسانی را که شاخص بودند، در آن صندلیها مینشاندم.
یک بیت شعر بگویید که حال آن شبهای دوستداشتنی را وصف کند؟
معاشران گره از زلف یار باز کنید، شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید. این بیت حافظ در توصیف این جلسات به ذهنم میرسد.
امسال برای اولینبار این جلسه برگزار نمیشود و طبیعتا این مساله برای همه شاعران سخت است. شما چه حالی دارید؟
کرونا داد همه را درآورده و همه را خانهنشین کرده است. چندشب پیش آقای حبیبی از حوزه هنری خواستند که روز جمعه بیایید تا فیلمبرداری داشته باشیم. امسال خیلیجاها تعطیل شده است. حسرت برگزار نشدن این جلسه بر دل شعر مانده است، حتی یکسری شعرا شعرهایشان را فرستاده بودند و امید به شعرخوانی داشتند. اما با این اتفاق همهچیز کنسل شد. امیدوارم بهزودی این بیماری تمام شود و بتوانیم هرچه زودتر این جلسه را برگزار کنیم.
* نویسنده: عاطفه جعفری، روزنامهنگار