کد خبر: 40472

نواندیشی و چالش‌های زمانه مطهری

باید در دل چالش‌های معرفت‌شناختی گوناگون، به مساله نحوه تحلیل و تفسیر انسان در اسلام و چگونگی تصویر و ترسیم هویت آدمی در ادیان اشاره کرد.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین» یک: جریان‌های نواندیشی دینی سده اخیر در ایران، همواره با دوگونه چالش‌های نظری بحث‌برانگیز روبه‌رو بوده‌اند.

1- چالش‌های روش‌شناختی
2- چالش‌های معرفت‌شناختی    

این سخن بدین‌معناست که «فهم، تبیین و نقد» این جریان‌های فکری، از زاویه دقت‌های مِتدیک و همچنین معرفتی امکان پیدا می‌کند. علاوه براینکه می‌توان ریشه بسیاری از بدفهمی‌ها یا کژراهه‌ها را در این دو دسته پی‌جویی کرد.

دو: بر این سیاق، یکی از مهم‌ترین چالش‌های مِتدیک جریان‌های نواندیشی دینی، رویکردهای غیرروشمند یا برگزیدن روش‌های نامناسب برای فهم دین و آموزه‌های دینی بوده است، رویکردهایی مانند قیاس، استحسان، استصلاح، تاویل قرآن، دینامیزم قرآن، اخباریون یا نگاه‌های ذوقی و سلیقه‌ای یا صوفی‌گرایانه به متون دینی و... (1).

در یک کلام؛ آنچه از این هنگامه پرآشوب رویکردهای غیرروشمند بیرون می‌آید، همان اسلام التقاطی یا شکل‌ها و انگاره‌هایی از آن است و متقابلا شهید مطهری نیز در زمانه خود و در آثارش (با فرازوفرودهایی)، درصدد مرزبندی و ارائه شاخصه‌های دین‌پژوهی برای پرهیز از آمیزش یا آمیختن با چنین فراگردهایی برمی‌آمد.

در این میانه گسترده؛ از دیدگاه‌های متفاوتی می‌توان یاد کرد: از گروه‌هایی که معتقد بودند فهم اسلام و منابع اصیل آن برای هر فردی ممکن است و نیاز به روش یا اسلوب علمی و تخصصی پیچیده‌ای ندارد و همگان قادر هستند با رجوع صرف به آیات و روایات دینی به برداشت یا ذوقی منحصربه‌فرد دست یابند تا دیدگاه‌هایی که از روش و متد نادرست و غیرهمسو، بهره می‌برند یا نظرگاه‌هایی که از عدم به‌کارگیری عقل در فهم دین و اکتفا مطلق به روایات دینی سخن می‌گفتند.

مطالعات روش‌شناختی اقتضا می‌کند که از هر روشی برای حل و تحلیل هر مساله و موضوعی نمی‌توان بهره برد؛ اما این همه گفتار نیست چراکه وابستگی و تغذیه روش‌ها از مبادی فلسفی و پارادایم‌های پیشینی، تصور ابزاربودگی و خنثی و بی‌جهت بودن روش و رویکردها را از میان برداشته است (2).

به‌عنوان نمونه: چگونه می‌توان با اصل قراردادن مبانی و اصول تجربه‌گرایی محض، به جنگ عرفان رفت و درصدد تبیین و تحلیل عرفان اسلامی شیعی برآمد که از اساس، عرفانی غیرمادی و متعالی محسوب می‌شود؟(3) یا چگونه می‌توان با مبانی نقل‌گرایی و اصالت به روش‌های نَقلی، از کلام اسلامی شیعی که از جنبه‌های پرقوت تعقلی برخوردار است، سخن گفت؟ یا چگونه می‌توان صرفا به مدار عقل‌گرایی خشک و محض پایبند بود و آنگاه به تبیین حکمت متعالیه اقدام ورزید که به بیانی، معجونی از برهان و قرآن و عرفان است؟

اما از این همه، جالب‌توجه آنجاست که دوره شهید مطهری، زمانه بروز و ظهور روش تفسیری دینامیکی (دربرابر مکانیکی) از قرآن با عنوان «دینامیزم قرآن» نیز بوده است.

این مدل که بر مدار تفسیر ماتریالیستی از قوانین پنج‌گانه حرکت (یعنی اصل تغییر، تاثیر متقابل، تضاد، گذار از تغییرات کمی به کیفی و نفی در نفی) به سراغ آیات قرآنی و سپس روایات می‌رفت، سایه نگاه مادی‌گرایانه خود را بر تفسیر و تحلیل قرآن می‌گسترانید و درنهایت یا به حکومت برداشت‌های شخصی و غیرروشمند از تفسیر آیات دست می‌یافت  یا بر مبنای مادی دانستن مساله شناخت، به تفـــــسیرهای مادی‌مَسلــــــک یا به تطبیق محض و یک‌سویه قـــرآن با شرایط اجتماعی و اقتضائـــات مدرنیسم و یا ســــــــر از‌ جامعه بی‌طبقه توحیدی درمی‌آورد؛ یا اینکه از اصولی چون تضاد بین تز و آنتی‌تز به‌عنوان دو وجه متضاد در ذات هر پدیده، به نسبی بودن علم و شناخت می‌رسید و به بازبودن باب اجتهاد دینامیکی اسلام به‌نفع اصل قرار دادن قوانین روز جامعه (در مقابل احکام اسلامی)، تغییر جهت می‌داد!

سه: از سوی دیگر؛ باید در دل چالش‌های معرفت‌شناختی گوناگون، به مساله نحوه تحلیل و تفسیر انسان در اسلام و چگونگی تصویر و ترسیم هویت آدمی در ادیان اشاره کرد، چراکه حل و تحلیل بسیاری از پرسش‌ها یا شبهات فلسفی، کلامی، عرفانی، فقهی و اجتماعی مطرح در قلمروی مطالعات نواندیشی دینی، به زوایایی از مساله تحلیل قوا و ظرفیت‌های وجودی انسان و نحوه ترابط و بَرنهاد سیستماتیک آنها دارد.

در این جایگاه، تردیدی نیست که شهید مطهری در تشخیص این مهم به‌درستی پیش رفت و در بخش‌هایی از آثار خود به جوانبی از این مساله پرداخته است؛ هرچند امکان دارد این مهم را «اُم‌المسائل معرفت‌شناسی دینی» (مانند نویسنده این سطور) قلمداد نکرده باشد.

یکی از این دسته مسائل ویژه، موضوع «انسان‌شناسی تربیتی» است که در دامنه آن به تحلیل عوامل و پایه‌های رشد و تربیت انسان پرداخته می‌شود و شهید مطهری در پاره‌ای از نوشته‌های خود به بررسی بخشی از ابعاد این مساله از زاویه‌ دیدگاه‌های اسلامی توجه کرده است؛ کتبی مانند: انسان کامل، گفتارهای معنوی، فطرت، تعلیم و تربیت در اسلام، تکامل اجتماعی اسلام، شرح منظومه، مقالات فلسفی، بیست گفتار، ولاء و ولاءها، انسان در قرآن، فلسفه اخلاق، و... (4).

در همین راستا و در چارچوب مسائل کلی انسان‌شناسی که موردتوجه شهید مطهری (به‌عنوان یک نواندیش دینی) نیز بوده اما، در فضای پژوهشی امروز جامعه علمی به مدخل جدید دیگری باید نظر انداخت و آن، مطالعات بسیار کلیدیِ «انسان‌شناسی ساحتی» و پژوهش در ابعاد آن است؛ چراکه «کلید حل بسیاری از مسائل علوم انسانی، در مطالعات انسان‌شناختی و به‌ویژه،‌ انسان‌شناسی ساحتی (ا‌ن‌س‌ا) است. اهمیت مطالعات انسان‌شناسی در قلمروی بزرگ علوم انسانی از آن جهت است که بسیاری از مسائل مبنایی این علوم،‌ ریشه در نحوه طرح و تعریف انسان دارد و تحلیل ام‌المفاهیم علوم انسانی به چگونگی تلقی از هویت انسان بازمی‌گردد؛ مفاهیمی مانند: علم، دین، ‌تاریخ،‌ تمدن، جامعه،‌ فرهنگ،‌ تربیت و... ؛ اما تحلیل و ترسیم هویت انسان نیز بدون تحلیل ساحت‌ها و قوای وجودی او ممکن نیست؛ انسان‌شناسی ساحتی (Demensioncal Anthropology) به تحلیل چیستیِ ساحت‌های وجودی انسان می‌پردازد یعنی تحلیل ابعاد و توانایی‌ها و ظرفیت‌ها و به بیانی،‌ مولفه‌های هویتی انسان و بررسی نسبت قوای وجودی با یکدیگر. این رویکرد معرفتی،‌ از سه پرسش بنیادین سخن می‌گوید: 1- ساحت‌ها و مولفه‌های اصلی وجود انسان چیستند؟ 2- مرزها و تفاوت مولفه‌های اصلی کدامند و با چه شاخصه‌هایی می‌توان این ابعاد را از یکدیگر تفکیک کرد؟ و 3- نحوه ارتباط و تاثیر و تاثر و نسبت قوای انسانی بر یکدیگر چگونه است؟» (5).

بدین‌ترتیب ضروری است درخصوص جایگاه «انسان‌شناسی ساحتی» در چارچوب «مطالعات نواندیشی دینی»، پژوهش‌های درخوری صورت گیرد.

پی نوشت:
ارجاعات نزد گروه اندیشه موجود است.

*  نویسنده :  سیدحسین حسینی، عضو هیات‌علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

مرتبط ها