به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، محمدصادق علیزاده، روزنامه نگار طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: دقیقش را بخواهید باید برگردیم به حدود دو دهه قبل. رادیو جوان و تیپ جدید برنامهها و برنامهسازان جوانش حسابی افتاده بودند روی بورس. بگذریم که حالا بعد از یکونیم دهه، خبری از بسیاری از آنها نیست و معلوم نیست چه میکنند و چگونه شب را صبح. آن وسط همکاری دو نفر جالب بود. یعنی راستش را بخواهید الان که از پس تونل زمان برمیگردید و به همکاری آنها نگاه میکنید، جالب میشود وگرنه در همان زمان شاید چندان چیز غریب و عجیبی نبود. فرشید منافی از مجریان تاپ رادیو جوان و جوان دیگری از دانشگاه مدیرپرور امام صادق(ع) در جایگاه نویسنده و سردبیر و مسئول محتوایی و قسعلیهذا که بعد از چند سال و رسیدن ورقهای تقویم به 88 خیلی پر سروصداتر هم شد؛ وحید یامینپور!برنامههای یامینپور و منافی عجیب مخاطب داشت در آن روزها. فرشید مجری ثابت برنامههای یامینپور بود؛ این را خود یامینپور میگویدها! یکی دستی بر فرم داشت و اجرای پرنشاط رادیویی را خوب میشناخت و دیگری هم دستی در محتوا. حالا دو دهه قبل را رها کنید و پرتاب شوید به همین روزهای کرونایی 98 و 99. منافی الان آنسوی آب مشغول تولید برنامه است با همان دست فرمان. این مرتبه اما برنامههایش نه در رادیو جوان که در هیچ شبکه رادیویی داخلی هم قابل پخش نیست. او در یکی از رسانههای معاند برنامهسازی میکند و نان در خورش وطنفروشی میزند و زندگی میگذراند.اینسو اما یامینپور شکل و شمایل و زندگی دیگری دارد، درست نقطه مقابل مسیری که منافی برای خودش انتخاب کرد. حالا الانِ این دو نفر را با هم قیاس کنید! جالب است نه؟! شاید اگر معرکه 88 نبود، یامینپور وجهه دیگری در افکار عمومی داشت جز اینی که الان دارد. الان چه تصویری دارد؟! کاری به خوب و بد این تصویر ندارم. منظور، سایه سنگین سیاست است که روی شخصیتش خیمه زده است. فارغ از اینکه خط و ربطهای سیاسی یامینپور را بپذیریم یا نپذیریم اما نمیشود انکار کرد که مبدا فعالیتهای او از جنس فرهنگ و رسانه بوده است. اینها همه را گفتم که به اینجا برسم. زمانی که خبر انتشار اولین اثر داستانی او روی خط رسانهها رفت، کسانی مثل من که نیمچه آشنایی با سوابق یامینپور داشتند خیلی تعجب نکردند.
اگر پیرایههای سیاسی شخصیت یامینپور از 88 به بعد و بعد هم بُر خوردنش با یک جریان سیاسی تا همین اواخر را کنار بگذاریم –جالب است که با همین جریان هم به طلاق عاطفی رسید- رفتن سراغ نوشتن و انتشار کتاب، ادامه همان مسیری است که از دو دهه قبل از او سراغ داریم. غرض اینکه خیلی فیوزتان از داستاننویسی و رماننویسی او نپرد. ظاهرا حضرتشان دارد به اصل خویش باز میگردد. بگذریم... آثاری که یامینپور روانه بازار نشر کرده را از دو جهت میشود بررسی کرد؛ نخست وجه فنی و تخصصی آنهاست فارغ از آنکه چه نامی بهعنوان مولف و نویسنده روی جلد کتاب خورده است. دیگر آنکه یامینپور فارغ از محتوای کیفی و فنی آثارش یک چهره مشهور رسانهای است یا به تعبیر آنچه که رسانهایها «سلبریتی»اش میخوانند. بررسی دو اثر داستانی او (نخل و نارنج و ارتداد) در هر یک از این ساحتها، متفاوت است و به دو نتیجه متفاوت میرسد.
در سالهای اخیر، دست به قلم شدن چهرههای رسانهای و سلبریتیها مبدل شده به یک سنت نسبتا مالوف. نانوآبی هم دارد برای خودش به خصوص برای ناشر جماعت. تصورش را کنید یک بازیگر درجه چندم یا یک مجری تلویزیونی با کلی فالوئر اینستاگرامی، اسمش بخورد پای یک کتاب بهعنوان مولف یا مترجم یا نویسنده. اظهرمنالشمس است که اندوخته رسانهای سوژه میتواند بدجور آب به آسیاب مالی ناشر بریزد. بماند که خود مولف و نویسنده هم بهدلیل قرار گرفتن در زمره اهل قلم، ارج و قربی دو چندان مییابد و کیست که بدش بیاید از این ارج و قرب فرهیختهوارانه؟! بعضا هم قضیه به اندازهای قمر در عقرب میشود که میبینید کتاب را والده مکرمه فلان سلبریتی نوشته ولی خود حضرت سلبریتی برای جشن امضایش میآید و در ادامه هم صف کیلومتری تینایجرهای عاشق کشته جناب سلبریتی پشت در غرفه ناشر و قسعلیهذا!
توی پرانتز این را بگویم بعضا به قدری خطوخطوط توی هم میرود و امر بر خواننده و مولف مشتبه میشود که هموطنی هم پیدا میشود و زیر متنی درباره معرفی چند شاهکار ادبی دنیا از قبیل «بینوایان» و «جنگ و صلح» کامنت میگذارد که کاش فلان رمانِ بهمان نویسنده را هم توی این لیست میگذاشتید! حالا بهمان نویسنده کیست؟! یک شاخ اینستاگرامی که به لطف چندین ده هزار فالوور اینستاگرامی، کتابی نوشته و بعد هم به مدد همان عشاق اینستایی به چاپ چند دهم رسانده است. پرانتز را ببندم! این وسط اما همه سلبریتیها مشمول چنین قاعدهای نیستند. نمونه میخواهید؟ همین جناب حمیدرضای صدر، کارشناس فوتبال که یک رمان نوشته در باب شخصیت مفلوک و بخت برگشته محمدرضای پهلوی!
نمونه دیگرش همین جناب وحید یامینپور که بررسی آثارش در قالب همین سلبریتیزدگی دنیای نشر بهشدت آدم را گمراه میکند از واقعیت اصلی حاکم بر آثارش. حتما بخش مهم و قابل توجهی از استقبال آثار یامینپور مربوط به ارزش شهرتی است که در پسِ نام او وجود دارد و به برد آثارش دامن میزند؛ چه برای نسخههای داستانی مانند ارتداد و نخل و نارنج و چه برای ورژنهای غیرداستانی مانند «ماجرای فکر آوینی». سخن اما آنجاست که حداقل دو فقره اخیر آثار داستانی یامینپور -ماجرای فکر آوینی را این قلم نخوانده- مصداق غش در معامله و انداختن قناری بهجای قورباغه محسوب نمیشوند. هم نخل و نارنج و هم ارتداد را میشود نام نویسنده را نادیده گرفت و خواند و دربارهشان سخن گفت. این یعنی خود اثر چیزی برای گفتن دارد. یعنی برای گفتن حرفش، آویزان ارزش شهرت رسانهای مولف نشده به مثابه بعضی مواردی که چند بند قبل روضهشان خوانده شد.
فارغ از مطلب قبل اما به اعتقاد من، ارتداد هرچند یک ایده و پیرنگ بکر و جذاب جسورانه را برای خودش انتخاب کرده -آنقدر جذاب که بعضی علاقهمندان را چنان مفتون خود ساخته که چشم بر ضعفهای جدی اثر بستهاند- اما بهنظرم نسبت به نخل و نارنج ضعیفتر است. پیرنگ و ایده را اگر از ارتداد بگیرید چیزی برای عرضه ندارد. نه مضمون، نه زمینه، نه فضا، نه شخصیت و نه داستان.
با فاکتور گرفتن ایده و پیرنگ و اندازهگیری اثر با مترهایی که در عبارت قبلی به آنها اشاره شد، ضعف اثر بهقدری توی چشم میزند که حلاوت ایده را هم میگیرد. از این جهت معتقدم ارتداد از نظر قصه، ادبیات و فرم در مجموع و با ارفاق یک اثر متوسط است که ضعفهایش البته توی چشم میزند. ارتداد یک ایده ذبح شده و هدر رفته است.
هر قدر در نخل و نارنج، تاریخ و واقعیات تاریخی به کمک نویسنده آمده و ضعفهای نویسنده را پوشانده بود، در ارتداد اما این قضیه برعکس شده است. نویسنده وقتی دست به نوشتن یک رمان میزند، خودش است و دنیای خودش و ذهن خودش. این بهشدت قضیه را متفاوت میکند نسبت به داستان یا زندگینامه داستانی که با الهام از تاریخ و واقعیات تاریخی نوشته میشوند. شاید همین باعث شود که در ارتداد بتوان با نویسنده کمی مسامحه به خرج داد و این عقبگردی و ضعف را کمی نادیده گرفت؛ باشد که آثار بعدی آقای نویسنده، قوت بیشتری از «ارتداد» و «ارتدادها» داشته باشند.