به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، محمد رضوانیپور طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: در اخبار مربوط به روزهای آغازین شیوع کرونا در ایران اینطور گفته شد که «بهتازگی چند کرونایی در ایران فوت کردهاند.» لحظاتی به آن چند نفر فکر کنید. هریک از آنها بهعنوان یک شخص، با هر جهان و تفکری که داشته، اکنون چیزی بیش از یک «کرونایی» نیست. او به اسم بیماریاش شناخته میشود، فردیت مضمحلشدهاش تکهای میشود بینام و نشان، از کلیتی به نام «کرونا». اکنون دیگر انسان نیست که بیماری را توضیح میدهد، بیماری است که انسان را توضیحپذیر ساخته است. بیماری است که بر فراز جهان ایستاده و در جایگاهی استعلایی حتی به انسانها نام میبخشد.
«سلامتی» بهعنوان اَبَرآرمانِ انسان معاصر، اساسا بر مبنای دوری یا نزدیکی به بیماری تعریف میشود. در این هستیشناسی، بیماریْ محور است و دوری از آن، متر و معیارِ خوشبختی است. بیماری شبیه به یک «دیگریِ بزرگ» است که نفی او نیز عین تایید اوست. انسان معاصر بیماری را نفی میکند حالآنکه این نفی، برسازنده است. اصلیترین راه انسان معاصر برای سعادتمندی، نفی بیماری است و این یعنی قدرت عظیم بیماری به مثابه چیزی که هرکس ناگزیر است برای رسیدن به غایت زندگی، نسبتی با آن برقرار کند. بیماری در حکم دیگری بزرگی است که برسازنده هر شکل از «خود» است.
انسان معاصر بدون بیماری هیچ نیست. بیماری بیتعین است، همهجا هست و هیچجا نیست و بههمیندلیل به مانند «روح» مرزهای جغرافیایی و سیاسی را درمینوردد و همهچیز را دود میکند و به هوا میفرستد. این، ساحت استعلایی بیماری است. وقتی از بیماری حرف میزنیم، دقیقا از چه چیز حرف میزنیم؟ بیماری پدیدهای است «مرزی». بیماری، مرز میان زندگی و مرگ است. شخصیت بیمار در زندگی خودش دچار وقفه میشود و زندگی دیگران را تحتتاثیر قرار میدهد.
بیماری، معضلهساز است. بیماری با پدیدار شدنش ترمز میکشد و علیه ما و پیشرفتنمان در زندگی دست به کار میشود. بیماری اما صرفا امری ضد زندگی نیست. بیماری درعینحال ضامن زندگی هم هست. بنا به ادبیات لاکانیِ متأثر از فلسفه هگل -بهخصوص لاکان متأخر که مفهومی جدید از «امر واقعی» عرضه میکند- بیماری را میتوان در حکم «امر واقعی» درنظر گرفت که به مثابه شکافهای درون نظام نمادین، مکمل این نظام و پشتوانه آن است نه ضد آن. بیماری «چیز»ی نیست، یعنی مضمونی ندارد که بخواهد بر حسب آن «تعریف» شود. بیماری جوهر خود را نه از محتوای خود که از جایگاهش در «فرم» زندگی اجتماعی میگیرد. بهدلیل همین بیمضمونی است که بیماری میتواند میان زندگی و مرگ، میانجیگری کند.
بیماری آفریننده درد است و درد هم بهخودیخود خصلتی میانجیگرانه دارد. درد لزوما منشأ مادی و رویتپذیر ندارد، اما «هست». درد، «رد» است. ردِّ چیزی که ضربهای بر بدن وارد کرده اما اکنون غایب است. درد، حضورِ غیاب است: حس یا نیرویی که به طرزی عینی مشاهدهپذیر نیست، اما حضورش تمامی وجود سوژه را دربرمیگیرد. درد مرز میان عین و ذهن است همانطورکه بیماری مرزی است میان وجود و عدم. همین وجوه پدیدارشناختی بیماری است که ساحتی استعلایی برای آن رقم میزند. بیماری، بیمضمون و غایب است و نفیاش ضامن رستگاری، پس بر فراز جهان میایستد و خدایی میکند و فرمان میراند. وزیر و وکیل و روحانی و عوام، همه گوش به فرمان اویند و حتی سرنوشت دولتها و حکومتها تا حد زیادی بسته به نحوه برخوردشان با بیماری است. تمدن امروزی ما بر مبنای سرکوب آن چیزهایی پا گرفته که «آلوده» نام گرفتهاند.
فرهنگ ما تحت سیطره چیزی است که میتوان آن را «ایدئولوژی سلامتی و پاکیزگی» نامید. بزرگترین تاکید تبلیغات مواد بهداشتی درحالحاضر، تاثیرگذاریشان بر نیست و نابود کردن آلودگیهاست. در این تبلیغات، فلان ماده شوینده به «جنگِ» میکروبها میرود تا آنها را به خاک و خون کشد. زندگی باید بهواسطه این خشونت نمادین، پاستوریزه و ایزوله شود تا منجر به «رستگاری» شود و این ممکن نیست به غیر از سرکوب یکجانبه هرآنچه به بیماری، مرگ، رنج یا اندوه مربوط میشود. اخیرا نیز فیلمی از مانور مأموران چینی منتشر شده که در آن نیروهای امنیتی با خشونتی عجیب و البته با افتخار، «بیمار» مبتلا به کرونا را «دستگیر» میکنند و به نحوی در نطفه خفهاش میکنند.
درست همانطورکه مثلا باید با یک تروریست انتحاری برخورد شود. درست بر خلاف سبک زندگی دیگر گون در جوامع سنتی که اَشکال مختلف رنج بخشی از جریان زندگی است، انسان مدرن به هر نحو سعی میکند از رنج، مرگ یا بیماری دوری کند؛ آنها را به فراموشی بسپارد یا به قدرتمندترین شکل ممکن نابودشان کند و ضمنا برای تمام این فرآیند «اسطوره» بسازد. آلودگی، ویروس و چیزهایی از این قبیل، همان شیاطین و ارواح خبیث در فرهنگهای سنتی و باستانیاند که اکنون و در فرهنگ مدرن، سر و شکلی زمینی پیدا کردهاند. با این تفاوت که انسان ما قبل مدرن هیچگاه به اندازه انسان مدرن از جهان پیرامونش بیگانه نشده بود و بههمیندلیل میتوانست درون مناسبات طبیعت با «شر» مواجهه پیدا کند.
در جامعه مدرن، بیماری باید از صحنه روزگار محو شود و از قضا بهدلیلهمین سرکوب است که بیماری «بازمیگردد»، جنبهای استعلایی پیدا میکند و به زندگی جوامع مختلف جهتدهی میکند. دشمنی که با او دشمنی میورزیم، سوار بر ماست نه در اختیار ما. همچنین، بیماری پیوندی نزدیکتر از اینها با ما دارد و نمیتوانیم به این راحتیها آن را در قالب یک عنصر خارجی جا بزنیم. همانطورکه فروید درباره ملالتهای تمدن میگوید، انسان متمدن همواره بیمار است و بیماریها و سرخوردگیهای مختلف درواقع بهایی است که ما برای متمدن شدن میپردازیم، تمدنی که اساسا سرکوبگر است و آزادیهای فرد را بهشدت حد میزند (فروید، 1397: 63). انسان و بیماری دارای پیوندی بنیادین هستند و شیوع کرونا فقط در حکم نمایانشدن بخش کوچکی از قله کوه یخ است.
فروید در بحبوحه جنگ جهانی اول مقالهای تحت عنوان «اندیشههایی درخور ایام مرگ و جنگ» نوشت و سعی کرد ریشه فجایع خشونتبار آن دوران را در روان آدمی و فرهنگ جوامع متمدن بجوید. اینکه چطور بشری که مدام سعی دارد مرگ را لاپوشانی کند و آن را از تمام عرصههای زندگیاش حذف کند، به جایی میرسد که وحشیانهتر از انسان ماقبل تاریخ، خواهان مرگ همنوعان خود باشد و در قبال آنان دست به جنایت بزند (فروید، 1384: 173). آنچه فروید بیش از یک قرن پیش درباره مرگ گفته بود، درباره «بیماری» در جوامع امروز ما صدق میکند و از همین رو است که بازخوانی فروید ضروری مینماید.
فروید در پایان مقاله مذکور درباب ضرورت تأمل و بازنگری در قبال مساله مرگ سخن میگوید و اینکه شاید بهتر است کمی از سرکوب ناخودآگاهمان بکاهیم و مرگ را به ساحت اندیشههایمان بازگردانیم. این همان روشی است که میتواند امروز و اکنون ما را هم متحول کند. مواجهه فکری با مفاهیمی مثل مرگ و بیماری بیش از هر چیز در راستای نجات زندگی است، نجات زندگی از منجلابی که میتواند همه ما را در خود فروبلعد. جمله پایانی این مطلب همان ضربالمثلی است که فروید مقالهاش را با آن تمام میکند: «اگر میخواهید تحمل زندگی را داشته باشید، خود را برای مرگ آماده کنید» (همان).
منابع:
فروید، زیگموند (1397)، تمدن و ملالتهای آن، ترجمه محمد مبشری، نشر ماهی.
فروید، زیگموند (1384)، «اندیشههایی درخور ایام مرگ و جنگ»، ترجمه حسین پاینده، مجله ارغنون، شماره 26 و 27