کد خبر: 37720

در سینمای جهان فیلم‌های هدفمند زیادی با موضوع شیوع یک ویروس مرموز ساخته می‌شوند

ویروس‌ها بدمن‌های سینما

اپیدمی و گسترش یک بیماری خطرناک، یکی از موضوعات پرتکرار در داستان‌ها و فیلم‌های سینمایی است و خیلی از اوقات همین موضوع دستمایه بیان مضامین دیگر می‌شود و بیماری، جنبه نمادین پیدا می‌کند.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، اپیدمی و گسترش یک بیماری خطرناک، یکی از موضوعات پرتکرار در داستان‌ها و فیلم‌های سینمایی است و خیلی از اوقات همین موضوع دستمایه بیان مضامین دیگر می‌شود و بیماری، جنبه نمادین پیدا می‌کند. عموما در این نوع فیلم‌ها و داستان‌ها به یک ویروس به‌عنوان عامل بیماری توجه می‌شود نه باکتری و میکروب. به‌طور کل سه ژانر هستند که در آنها اپیدمی‌های ویروسی بیشتر می‌شود که مورد اول آثار آخرالزمانی و پساآخرالزمانی هستند. خیلی از این فیلم‌ها علت به پایان رسیدن تاریخ یا قرار گرفتن جهان در آستانه چنین وضعی را شیوع همه‌گیر یک ویروس در بین انسان‌ها نشان می‌دهند. فیلم‌ها و البته داستان‌های ژانر وحشت دسته دیگری از آثار هستند که به چنین موضوعی می‌پردازند. در این نوع آثار معمولا بحث گسترش ویروس‌ها با چاشنی تخیل همراه می‌شود و بعضی وقت‌ها صرفا جنبه سرگرمی دارد و گاهی جنبه‌های نمادین هم در آن هست. ژانر سومی که به گسترش ویروس در جوامع انسانی می‌پردازد، ژانر مصیبت است.

ژانر مصیبت شامل آن دسته از داستان‌هایی می‌شود که به مرگ دسته‌جمعی انسان‌ها بر اثر یک بلای طبیعی، حادثه غیرمترقبه یا جنگ می‌پردازد. سریال «چرنوبیل» که اخیرا در پنج قسمت به نمایش درآمد و خیلی از مردم ایران هم آن را دیده‌اند، یکی از نمونه‌های ژانر مصیبت است. ژانر مصیبت بسیاری از مواقع بستر روایت داستانی راجع‌به گسترش شیوع یک ویروس شده است. این ژانر نسبت به دو نمونه قبلی (کارهای آخرالزمانی و وحشت) نگاهی واقع‌گرا‌تر به مسائل دارد. عوامل شیوع یک ویروس در جوامع انسانی هم عمدتا سه گروه شناخته می‌شوند؛ یا دولت و سازمان‌های امنیتی، یا پزشکان خطاکاری که با جدی نگرفتن موضوع کار را به مراحل حاد می‌رسانند و یا آلوده‌کنندگان محیط‌زیست و نمایندگان تکنولوژی. چند فیلمی که در ادامه به آنها اشاره شده، آثاری هستند که به موضوع شیوع یک ویروس در جوامع انسانی پرداخته‌اند و سعی شده در گزینش آنها به جنبه‌های مختلفی که پرداختن به این موضوع در سینما ایجاد کرده است، توجه شود.با این حال به فیلم «شیوع» ساخته استیون سودربرگ اشاره نشده است، چون با گسترش اپیدمی کروناویروس در چند کشور جهان، به این فیلم هم توجه مجددی شد و بسیار درباره‌اش گفتند و نوشتند. البته ناگفته نماند که تماشای چنین فیلم‌هایی در چنین شرایطی برای همه مخاطبان مناسب نیست و امکان دارد روی روحیه‌شان تاثیر منفی بگذارد.

«عفونت» 2004 ماسایوکی اوچیا

«عفونت» یک فیلم ترسناک ژاپنی، محصول سال 2004 به کارگردانی ماسایوکی اوچیا است که ماجرایی هولناک را درمورد یک بیمارستان دورافتاده روایت می‌کند. در این بیمارستان، اشتباه ناخواسته یک پزشک، عواقب وحشتناکی را برای کارمندان مجموعه به‌وجود می‌آورد.دکتر آکیبا از پذیرش یک بیمار مبتلا به بثورات عجیب سیاه امتناع می‌کند و درعوض به یک بحران جدی در اتاق 3 بیمارستان که ظاهرا در آنجا به یک بیمار داروی اشتباهی داده شده است، توجه می‌کند. آکیبا، دکتر اووزومی و چهار پرستار تصمیم می‌گیرند که علت مرگ را پوشانده و بدن را به یک اتاق بی‌استفاده منتقل کنند. سپس سرپرستار می‌فهمد بیماری که آکیبا قبلا از بستری کردن او امتناع کرده بود، در راهرو مانده است و و این را به آکیبا اطلاع می‌دهد. وقتی آکیبا برای معاینه می‌رود، می‌فهمد که دکتر آکایی بیمار را پذیرش کرده و تصمیم دارد علائم او را مورد مطالعه قرار دهد. اگرچه این بیمار هنوز زنده است، اما توده بدن او در‌حال جوشیدن به رنگ سبز است. آکایبا و دیگران نمی‌دانند که آکایی از وقایع اتاق 3 چقدر می‌داند و اکراه دارند که به معاینه او کمک کنند، اما وقتی به اتاق بیمار برمی‌گردند، می‌بینند که او ناپدید شده و سرپرستار بیهوش شده است.سرپرستار از خواب بیدار می‌شود و در‌حالی‌که شروع به خونریزی سبز از گوشش می‌کند، اقدامات عجیبی انجام می‌دهد.

پزشکان در اینجا متوجه می‌شوند که در معرض خطر عفونت هستند و تصمیم می‌گیرند در تلاش برای محدود‌کردن شیوع عفونت، این پرستار را روی تختخواب بگذارند و با پلاستیک آن را بپوشانند. کم‌کم احساس گناه تمام بیمارستان را فرا می‌گیرد. اووزومی در‌حالی‌که با بیماران کشته‌شده صحبت می‌کند، شروع به گریه می‌کند. آکیبا راه می‌رود، اما اووزومی را در‌حالی می‌بیند که چشمانش سفید می‌شود و رنگ سبز او را فرا می‌گیرد. بین آکیبا و آکایی دعوایی رخ می‌دهد و آکیبا همکارش را به ایجاد و گسترش ویروس متهم می‌کند. آکایی ​​این موضوع را انکار می‌کند و توضیح می‌دهد این عفونت درواقع از نظر روانی گسترش یافته است و ناخودآگاه قربانیان آن را آلوده می‌کند. به‌زودی، دکتر ناکازنو متوجه می‌شود که چند ساعت گذشته، همه توهم بوده‌اند. او با پلیس تماس می‌گیرد، زیرا آکیبا وقایع اتاق 3 را به یاد می‌آورد و می‌فهمد که آکایی درواقع بیمار سوختگی بوده است. دوباره همین سری از رویدادها نشان داده می‌شود، اما آکیبا به‌عنوان بیمار سوختگی و آکایی به‌عنوان آکیبا، دستور تهیه داروی اشتباه را می‌دهد، که باعث می‌شود کل کارکنان قتل عام شوند. این بیمارستان صبح روز بعد تخلیه می‌شود زیرا همه کارمندان به جز ناکازنو کشته شده‌اند و پلیس در جست‌وجوی آکیباست که ناپدید شده است. وقتی ناکازنو از بیمارستان خارج می‌شود، می‌بیند تمام چراغ‌های قرمز به رنگ سبز تغییر می‌کنند و بالعکس. او که وحشت‌زده شده، به‌طور اتفاقی دست خود را قطع می‌کند و خون سبز بیرون می‌آید. شکستن قفل در اتاقی که قربانی سوختگی در آن نگهداری شده است، دیده می‌شود. شخصی که داخل قفسه است، در‌حالی‌که خونی سبز از بدنش خارج می‌شود، درخواست کمک می‌کند.

«کوری» 2008 فرناندو میرلس

فرناندو میرلس، کاگردان برزیلی فیلم سینمایی «کوری» است. فیلمی که از رمان مشهور ژوزه ساراماگو اقتباس شده و البته که قوت کتاب در پرداخت به جزئیات و صحنه‌پردازی، این اثر را جلوتر از اقتباس سینمایی‌اش قرار داده است. کوری، داستان مردم یک شهر است که خیلی ناگهانی به کوری دچار می‌شوند. این کوری مرموز که ظاهرا به‌سرعت هم سرایت می‌کند، دولتمردان را مجبور می‌کند تا برای کسانی که دچارش شده‌اند، قرنطینه بسازند و همه را در آنجا جا بدهد. کوری و بینایی مثل سایر عناصر این فیلم شکل نمادینی دارد. برخلاف بیماری کوری که همه‌چیز سیاه است، تمامی افرادی که مبتلا به این بیماری می‌شوند دچار دیدی سفید هستند و اتفاقا نابینایی در این فیلم، هیچ ارتباطی به سلامت چشم ندارد. بیماری کوری و قرنطینه آدم‌ها در یک آسایشگاه، فضایی را ایجاد کرده تا حرف‌های جدی‌تری درمورد وجوه یک جامعه انسانی زده شود. اینکه مبتلایان به کوری در قرنطینه از فرط ناامیدی، به هرچیزی متوسل می‌شوند و دست به رفتارهایی می‌زنند که اگر در معرض دیده‌شدن بودن این کارها را نمی‌کردند.

خلاصه داستان کوری: بیماری کوری به‌شدت در‌حال سرایت بین مردم یک شهر است. مسئولان برای جلوگیری از سرایت آن، کورها و نزدیکان‌شان را در ساختمان تیمارستانی قرنطینه می‌کنند، اما روزبه‌روز تعداد کورها بیشتر می‌شود. در میان این جماعت یک زن که همسر یک‌ چشم‌پزشک است، کور نمی‌شود ولی خودش را به کوری زده تا از همسرش جدا نشود. او تنها کسی است که تا پایان داستان بیناست. در قرنطینه چه بلاهایی که بر سر کورها نمی‌آید. همسر چشم‌پزشک از رفتارها و مصیبت‌های آنها گزارش عبرت‌انگیزی می‌دهد. بسیاری از کورها به‌دست سربازان و نگهبانان قرنطینه کشته می‌شوند. اما سربازها هم کم‌کم کور می‌شوند.بزرگ‌ترین مشکل برای کورها برآوردن نیازهای اولیه یعنی خوراک و مستراح است و با اینکه دولت به آنها غذا تحویل می‌دهد، اما تقسیم‌کردن و استفاده از آن بسیار دشوار می‌شود. دولت و رسانه‌ها وعده‌های دروغین می‌دهند که کوری در‌حال کنترل است. نظم‌و‌ترتیب شهر از بین می‌رود و کسانی که به‌یک‌باره کور می‌شوند، همه‌چیز را از بین می‌برند، اتوبوس‌ها و هواپیماها، ‌سقوط می‌کنند و حوادثی مانند اینها. در قرنطینه که کشوری مستقل است، دسته‌ای از کورهای اوباش و مسلح، ‌کنترل غذا را به‌دست می‌گیرند. از بقیه کورها می‌خواهند که به خواسته‌های آنها تن دهند و گرنه غذای هر بخش را قطع می‌کنند، کورها هم برای زنده ماندن تن به همه چیز می‌دهند، ابتدا پول و جواهرات و وسایل آنها را می‌گیرند و در مرحله بعد زن‌های هر بخش را می‌خواهند. همسر چشم‌پزشک که بیناست، قهرمانانه سر دسته اوباش را از پا درمی‌آورد و لشکری درست می‌کند تا با اوباش بجنگند. با چند کشته، بالاخره بخشی که اوباش در آن هستند به‌وسیله همین زن به آتش کشیده می‌شود، ‌اما آتش قرنطینه را فرا می‌گیرد. کورها فرار می‌کنند، اما از سربازهای نگهبان اثری نمی‌بینند. گروه‌گروه به شهر می‌آیند، اما شهر را زباله‌دانی متروک، ویرانه، بدون آب، برق، گاز و دیگر امکانات می‌یابند. همه کور شده‌اند و کورها که خانه‌هایشان را گم کرده‌اند، گروه‌گروه با هم به حرکت در آمده و به‌دنبال غذا همه‌جا را خراب می‌کنند. آن زن که همسر چشم‌پزشک است گروه خود را راهنمایی می‌کند و به خانه خود می‌برد و برایشان غذا تهیه می‌کند. با هم به عشق و محبت می‌رسند، یک کودک و سگی نیز با آنهاست. بالاخره همان کسی که نخستین‌بار کور شده بود و در این گروه بود به‌طور ناگهانی بینا می‌شود و دیگران نیز یکی‌یکی با شادی فریاد می‌زنند که می‌بینند و در شهر این فریادها شنیده می‌شود.

«ویروس» 1980 کینجی فوکاساکو

«ویروس» که نام دیگر آن «روز رستاخیز» است، یک فیلم علمی-تخیلی پساآخرالزمانی است که در سال 1980 و در ژاپن به کارگردانی کینجـی فـــوکازاکو ساخته شد. سناریوی این فیلم براساس رمان «نام خانوادگی ساکیو» نوشته شد و در زمان خود، گران‌ترین فیلم ژاپنی بود.ماجرای فیلم در آینده نزدیک روایت می‌شود. در سال 1982، معامله‌ای مخفی بین یک دانشمند آلمان‌شرقی به نام دکتر کراوز و گروهی از آمریکایی‌ها بر سر ماده‌ای به نام MM88 در‌می‌گیرد. MM88 ویروس کشنده‌ای است که به‌طور اتفاقی توسط یک متخصص ژنتیک آمریکایی ایجاد شده و قدرت هر ویروس یا باکتری دیگری را که با آن در تماس است، تقویت می‌کند. آمریکایی‌ها نمونه ویروس را که سال قبل از آزمایشگاهی در آمریکا به سرقت رفته بود، بازیابی می‌کنند؛ اما ویروس به‌طور تصادفی پس از سقوط هواپیمای حامل آن، آزاد می‌شود و یک بیماری همه‌گیر را که در ابتدا با عنوان «آنفلوآنزای ایتالیا» شناخته می‌شود، ایجاد می‌کند.طی هفت ماه، تقریبا تمام جمعیت جهان از بین می‌روند. با این حال، ویروس در دمای زیر 10‌درجه سانتیگراد غیرفعال است و زمستان قطبی، 855 مرد و 8 زن مستقر در قطب جنوب را نجات داده است. زیردریایی هسته‌ای انگلیس پس از غرق‌شدن زیر‌دریایی شوروی که خدمه آلوده‌اش سعی در آمدن به سطح زمین در نزدیکی ایستگاه پالمر را دارند، به این دانشمندان می‌پیوندد. چند سال بعد، هنگامی که این گروه شروع به بازپس‌گیری مجدد خانه جدید خود می‌کند، کشف می‌شود که یک زمین‌لرزه، سیستم واکنش خودکار (ARS) را فعال کرده و زرادخانه هسته‌ای ایالات متحده را راه‌اندازی کرده است.اتحاد جماهیر شوروی هم نسخه ARS خود را دارد که ایستگاه پالمر را هدف قرار می‌دهد.

بعد از اینکه همه زنان و کودکان و صدها نفر از مردان به یخ برفی در یخبندان اعزام شدند، یوشیزومی و سرگرد کارتر با حضور در نئرید، مأموریتی برای خاموش‌کردن ARS دارند و به یک واکسن آزمایشی دست پیدا می‌کنند که از MM88 محافظت می‌کند.این زیردریایی وارد واشنگتن‌دی‌سی می‌شود و یوشیزومی و کارتر با عجله به‌سمت پناهگاه فرماندهی ARS حرکت می‌کنند. با این حال، آنها خیلی دیر به اتاق کنترل می‌رسند و همه کسانی که در یخچال روی یخ‌شکن هسته‌ای هستند، هلاک می‌شوند. با گذشت سال‌ها، یوشیزومی به‌سمت قطب‌جنوب قدم می‌زند. با رسیدن به تریا دل فیگو در سال 1988، یوشیزومی بازماندگان از یخبندان که با یک واکسن از زمان توسعه یافته و دنیای صنعتی ایمن شده‌اند را می‌یابد. او آنها را در آغوش می‌گیرد و یوشیزومی اعلام می‌کند که «زندگی زیباست».

«شیوع» 1995 وولفگانگ پیترسن

همزمان با اپیدمی‌شدن ویروس کرونا، توجهات ویژه‌ای به فیلم «شیوع» ساخته استیون سودربرگ شد که داستان آن با وقایع مربوط به این رویداد شباهت آشکاری داشت. سودربرگ آن فیلم را در سال 2011 ساخته بود ولی پیش از آن هم فیلم دیگری در سال 1995 ساخته شد که آن هم در فارسی به‌شیوع ترجمه شده، در‌حالی‌که نام انگلیسی‌اش با فیلم سودربرگ تفاوت داشت. نام انگلیسی فیلم سودربرگ «Contagion» است و نام فیلمی که در سال 1995 ساخته شد «Outbreak». در فیلمی که در سال 1995 ساخته شد، مورگان فریمن، کوین اسپسی، داستینم هافمن و رنه روسو بازی کرده بودند و ماجرا به چیزی بین ویروس‌های ایدز و ابولا مربوط می‌شد. این فیلم یک فاجعه پزشکی آمریکایی در سال 1995 را روایت می‌کند و به کارگردانی وولفگانگ پیترسن، براساس کتاب غیرداستانی ریچارد پرستون با نام «منطقه داغ» ساخته شده است. در سال 1967 توسط موشک‌های Kisangani، ویروسی به نام موتابا که باعث تب کشنده می‌شود، در جنگل آفریقا کشف می‌شود. دونالد مک کلینتوک و ویلیام فورد، افسران ارتش آمریکا، برای مخفی نگه‌داشتن ویروس، اردوگاهی را که در آن سربازان آلوده شده بودند، تخریب می‌کنند. 28 سال بعد، سرهنگ سام دانیلز ویروس‌شناس، برای بررسی شیوع این بیماری به کشور زئیر اعزام می‌شود، اما پس از بازگشت، ترس‌های این فرد از انتشار ویروس، توسط مقامات مافوقش در ارتش آمریکا رد می‌شود. سرانجام یک میمون سفید به‌نام بتسبی که میزبان ویروس است، به آمریکا قاچاق می‌شود و ماجرا را وارد ابعاد تازه‌ای می‌کند... این فیلم به پدید آمدن چنین ویروسی توسط مقامات ارتش آمریکا و پس از آن تلاش برای پنهان‌کاری درموردش اشاره دارد. راجر ابرت فقید که آن روزها در شیکاگو ‌سان‌تایم می‌نوشت، به این فیلم سه‌و‌نیم ستاره از چهار ستاره داد و فرضیه فیلم را «یکی از داستان‌های ترسناک بزرگ در زمان ما» خواند.

«اپیدمیک» 1987 لارنس فون تریر

«اپیدمیک» یک فیلم هنری ترسناک دانمارکی است که در سال 1987 به کارگردانی لارس فون تریر، یکی از فیلمسازان گروه آوانگارد «دگما 95» کارگردانی شد. این فیلم دومین قطعه از «سه‌گانه اروپا» بود که توسط او ساخته شد. این فیلم که سناریوی آن توسط تریر و نیلز ورسل نوشته شده و خود این دو نفر هم در نقش فیلمنامه‌نویس بازیگران آن هستند، روی روند نگارش یک سناریو درباره شیوع بیماری تمرکز دارد.روایت این فیلم در پنج روز انجام می‌شود. در روز اول شخصیت‌های فیلمنامه‌نویس، لارنس و نیل، تنها کپی فیلمنامه‌شان که ماجرایی پلیسی داشت را از دست می‌دهند. آنها شروع به نوشتن یک فیلمنامه جدید درمورد یک بیماری همه‌گیر می‌کنند؛ شیوع یک بیماری مانند طاعون. شخصیت اصلی فیلمنامه پزشکی است به‌نام مسمر که نقش او را هم خود فون تریر بازی می‌کند. مسمر بر‌خلاف میل دانشکده پزشکی یک شهر ناشناخته، برای کمک به مردم به حومه شهر می‌رود. طی روزهای بعدی، اتفاقات فیلمنامه به رویدادهای زندگی واقعی می‌پیوندند و بیماری مشابهی شروع به گسترش می‌کند. لارنس و نیلز به آلمان می‌روند و در آنجا با مردی روبه‌رو می‌شوند که بمباران شهر کلن توسط متفقین را در جنگ جهانی دوم توصیف می‌کند. این صحنه جنبه نمادینی دارد که با مفهوم کلی اروپا ارتباط دارد.پس از این سفر، نیلز به بیمارستانی می‌رود که در آنجا یک عمل جراحی جزئی انجام می‌شود و بعد از مدتی به لارنس می‌گوید برای دیدن پال، یک پاتولوژیست که در‌حال انجام کالبد‌شکافی روی مردی است که اخیرا بر اثر بیماری ناشناخته درگذشته‌، به آنجا آمده است. روز قبل از آن، لارنس و نیلز شام را با تهیه‌کننده خود خوردند و در آن جلسه پایان فیلمنامه فاش می‌شود که مسمر و کیت پزشکی او این بیماری را گسترش داده‌اند. تهیه‌کننده، فیلمنامه کوتاه 12‌صفحه‌ای آنها را دوست دارد و می‌گوید هیچ نوع خشونت، مرگ و هیچ خرده پیرنگی (که در سینمای دانمارک معمول است) را دوست ندارد. پس از آن یک متخصص هیپنوتیزم و یک زن برای کمک به نوشتن فیلمنامه به خانه می‌آیند؛ اما در ذهن آن زن این دیدگاه که اتفاقات فیلمنامه درحال واقعی‌‌شدن است، کم‌کم غالب می‌شود. او خودکشی می‌کند. سپس زن دیگری که خانه را دراختیار لارنس و نیلز گذاشته بود هم درمی‌گذرد و نهایتا نیلز شروع به نشان دادن علائم بیماری می‌کند.

* نویسنده: میلاد جلیل‌زاده،روزنامه‌نگار

 

مرتبط ها