به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، مفهوم «جوهر» یکی از اساسیترین و مهمترین مفاهیم فلسفی است که در طول تاریخ فلسفه، توسط فیلسوفان و متفکران مورد پژوهش و نقادیهای جدی و فراوانی قرار گرفته است که به قول یکی از مفسران اسپینوزا سابقه درازدامنی در تاریخ فلسفه از ارسطو تا دکارت دارد که در متافیزیک اسپینوزا نیز جنبه محوری یافته است (Hampshire, 2005: 37 & 38). جوهر در مابعدالطبیعه اسپینوزا معنایی نو مییابد که از وجوهی با معانی متقدم آن مشابه و از وجوهی دیگر متفاوت است. بدین توضیح که بنابر تعریف اسپینوزا از جوهر -که در ادامه شرحش خواهد گذشت- جوهر موجودی قائم به ذات است که نه در تحقق و نه حتی در تصور به چیزی بیرون از ذات خود وابسته نیست، که برحسب این تعریف میتوان وجوه شباهت و تفاوت را در قیاس با تعاریف سایر حکما از جوهر تشخیص داد؛ بهعنوان مثال از حیث در خود بودن و قائم به ذات بودن، میتوان آن را شبیه به تعاریف متقدمین از فیلسوفان و حتی عرفا دانست و از سوی دیگر، از این حیث که تصورش هم به تصور شیء دیگری محتاج نیست، تعریف او از تعاریف دیگران متمایز میشود. البته لازم به توضیح است که پژوهش مقایسهای در این باب و در ابواب و موضوعات دیگر، مطلقا بههمینسادگی که بیان شد، نیست و چنین کاری مستلزم توجه دقیق و عمیق به زمینههای تاریخی و تحلیل معنایی اصطلاحات و مفاهیم قابل تطبیق است. در این نوشتار ابتدا از طریق تحلیل ذات و چیستی و سپس از طریق تحلیل معنای وجود جوهر از نظرگاه اسپینوزا و بررسی برخی شروح و انتقادات، به تبیین نظر او در این زمینه خواهیم پرداخت.
ماهیت جوهر
اسپینوزا در تعریف سوم از بخش اول کتاب «اخلاق» در تعریف جوهر میگوید: «مقصود من از جوهر شیئی است که در خودش است و بهنفس خودش به تصور میآید، یعنی تصورش به تصور شیء دیگری که از آن ساخته شده باشد متوقف نیست.» (اسپینوزا، 1394: 4)
و در تعریف اول همان بخش درمورد مفهوم «علتِ خود»(1) مینویسد: «مقصود من از «علت خود» شیئی است که ذاتش مستلزم وجودش است و ممکن نیست طبیعتش «لاموجود» تصور شود.» (همان: 1و2)
و در تعریف ششم درباره خدا میگوید: «مقصود من از «خدا» موجود مطلقا نامتناهی(2) است، یعنی جوهر که متقوم از صفات نامتناهی است، که هریک از آنها مبین ذات سرمدی و نامتناهی است.» (همان: 7 و 8)
ناگفته نماند که مفاهیمی همچون «جوهر»، «خدا» و «علت خود» نزد اسپینوزا به یک معنی بهکار میرود که همگی به یک حقیقت واحد نامتناهی و ضروریالوجود دلالت دارند و همانگونه که مرحوم جهانگیری نیز در حاشیه ترجمه خود توجه و تذکر داده است: «در فلسفه اسپینوزا اصطلاح «علت خود» با اصطلاحات دیگری از قبیل واجبالوجود، موجود ضروری، آنچه ذاتش مستلزم وجود است، موجود نامتناهی مطلق، طبیعت فعال یا خلاق، جوهر و بالاخره خدا معادل و مرادف است.» (همان: 2)
درحقیقت و به بیان دیگر، تعریف جوهر در کتاب اخلاق، پاسخی است به پرسشی که قبلا اسپینوزا در رساله «اصلاح فاهمه» مطرح کرده بود. در آنجا میپرسد: «برای رعایت نظم، و برای اینکه همه ادراکات ما مرتب و بههم پیوسته باشد، باید، هرچه زودتر -چه مقتضای عقل چنین است- به جستوجوی این معنی برآییم که آیا «وجود»ی هست، یا اگر هست چگونه وجودی است، که علت همه چیزها باشد، به قسمی که ذات متصور او در ذهن نیز علت همه تصورات باشد. (اسپینوزا، 1395: 65)
پرسش مهمی که در چارچوب فلسفه اسپینوزا قابل طرح است و در ادامه هم به آن با تفصیل بیشتری پرداخته خواهد شد، این است که «چگونه از تعریف جوهر، وجود عینی آن را نتیجه میگیریم؟ بهعبارت دیگر تعریف یک شیء، صرفا مبین طبیعت آن است نه مستلزم وجود آن. این پرسش در نامه سوم توسط هنری اولدنبرگ (دبیر دانشدوست انجمن سلطنتی بریتانیا) مطرح شده است. خلاصه پاسخ اسپینوزا به این پرسش مهم این است که نمیگوییم تعریف هر شیء مستلزم وجود آن است؛ بلکه تعریف واقعیت «لابشرط» مستلزم وجودش است. یعنی واقعیتی که هیچ قیدی و شرطی برای تحقق یافتن ندارد، بالضروره تحقق پیدا میکند. زیرا اگر واقعیتی لابشرط باشد و تحقق پیدا نکند، پس شرطی برای تحقق داشته است، درحالیکه ما آن را لابشرط فرض کرده بودیم.» (نوظهور، 1379: 46)
معنا و لازمه تعاریف مزبور از «خدا» یا «جوهر» یا «علت خود» این میتواند باشد که واقعیت این مفاهیم، واقعیتی مطلق و لابشرط است که در تحققش نهتنها نیازمند هیچ علتی غیر از خود و بیرون از ذات خود نیست، بلکه هیچ قید و شرطی را نیز برای تحقق نمیپذیرد و بذاته اقتضای وجود دارد، به تعبیر حکمای اسلامی «مصداق بالذات [وجود] علاوهبر آنکه باید از حیثیت تقییدیه برکنار باشد لازم است که محتاج به علتی نبوده، به عبارت اخری از حیثیت تعلیلیه هم عاری باشد، مثل حمل وجود بر ذات واجب تعالی، که واجب بالذات، مصداق وجود است، زیرا از ذات خودش بذاته یعنی بدون حیثیت تقییدیه و تعلیلیه منشأ حمل وجود است. و این به اصطلاح حکما برهان صدیقین است که از حقیقت وجود بر ذات واجب استدلال میکنند و دلیلشان این است که اگر حقیقت واجب را علتی باشد ناچار آن علت هم موجود خواهد بود؛ زیرا که عدم نمیتواند منشأ وجود باشد. از اینجا لازم میآید که وجود، قبل از وجود باشد و این خود دور است و باطل. پس وجود واجب تعالی مصداق بالذات است از برای حمل وجود بر آن، ولی ماهیات موجودات ممکنه مصداق بالعرضند از برای حمل وجود.» (فاضل تونی، 1386: 4 و 5)
درنهایت میتوان گفت تعریف جوهر اسپینوزا و تقریرش در قضیه هفتم کتاب اخلاق که میگوید: «طبیعت جوهر مستلزم وجودش است»، همان بیان مجمل حکمای اسلامی است که میگویند: «الحقّ؛ ماهیتُه إنّیته»
وجود جوهر
اسپینوزا بعد از تعاریف، در بخش مربوط به قضایا به اثبات وجود و وحدت، بساطت و ضرورت وجود جوهر و بیان احکام و نتایج مترتب بر آن میپردازد. وی بعد از طرح هر قضیه، برهان اثبات آن را نیز اقامه میکند. بهعنوان نمونه و برای درک نظر اسپینوزا و کلام شارحان وی درمورد هستی جوهر بنگرید به این قضایا:
قضیه 1: جوهر، طبعا بر ظهوراتش(3) (حالاتش) مقدم است. (Spinoza, 1952: 355)
قضیه 7: ذات (طبیعت) جوهر مستلزم وجود است. (Ibid: 356)
قضیه 20: وجود و ذات خدا یک چیزند و اینهمانی دارند. (Ibid: 363)
قضیه 13: جوهر مطلقا نامتناهی، غیرقابل تجزیه(4) است. (Ibid: 359)
قضیه 15: هر آنچه هست در خدا هست، و ممکن نیست بدون خدا چیزی موجود شود یا به تصور درآید. (Ibid: 360)
اسپینوزا همچنین در قضیه یازدهم از بخش نخست کتاب اخلاق در اثبات وجود خدا میگوید: «خدا یا جوهر، که متقوم از صفات نامتناهی است که هرصفتی از آنها مبین ذات نامتناهی و سرمدی است، بالضروره موجود است.
برهان: اگر این قضیه را قبول نداری، درصورتیکه ممکن باشد، فرض کن که خدا موجود نیست. در این صورت (اصل متعارف 7) ذاتش مستلزم وجود نخواهد بود، اما این نامعقول است (قضیه 7)، پس خدا بالضروره موجود است. مطلوب ثابت شد.» (اسپینوزا، 1394: 23)
هریس(5) در توضیح برهان اسپینوزا مینویسد: «این نمونهای از استدلال موسوم به برهان وجودی برای اثبات وجود خداست که در تاریخ فلسفه غرب، بارها اظهار و بارها ابطال شده و مجددا باز اثبات شده است. خلاصه این استدلال این است که ذات خدا -یعنی تصور خداوند به مثابه موجود نامتناهی و کامل مطلق- ضرورتا مستلزم وجود است، زیرا اگر اینطور نباشد، آن تصور یا ذات، تصور یک موجود کامل مطلق نخواهد بود و از این جهت خودمتناقض خواهد بود.» (Harriss, 1992: 21)
برخی شارحان همچون پارکینسون(6) بر سبیل مقایسه براهین وجودی متقدم همچون برهان آنسلم با برهان اسپینوزا، اعتقاد دارند که برهان مذکور اساسا برهان نیست؛ بلکه بیانی توضیحی بر بداهت وجود خداست. وی در شرح این برهان مینویسد: «ظاهرا مقصود اسپینوزا این است که داشتن تصوری واضح و متمایز از خداوند نوعی استدلال نیست، بلکه صرفا دانستن این است که خدا وجود دارد. جستوجوی برهان برای وجود خداوند، تقاضای برهان برای امری است که برهانپذیر نیست، زیرا وجود خداوند از قضیه دیگری نتیجه نمیشود، بلکه چیزی است که بنفسه معلوم است. بنابراین برهان وجودی اصلا برهان نیست، بلکه یک اصل متعارف است.» (پارکینسون، 1380: 47)
تقریر دیگر وی در اثبات وجود جوهر (خدا) چنین است: «وجود یا عدم هر شیئی باید دلیل یا علتی داشته باشد، مثلا اگر مثلثی موجود است، باید دلیل یا علت آن موجود باشد، و اگر موجود نیست، باز باید دلیل یا علتی موجود باشد که مانع وجود آن باشد، یا وجود را از آن سلب کند. این دلیل یا علت، یا باید در طبیعت شیء مندرج باشد یا در خارج از آن موجود. مثلا دلیل عدم دایره مربع در طبیعت آن مندرج است، زیرا که تصورش مستلزم تناقض است. از طرف دیگر دلیل وجود جوهر فقط در طبیعت آن است، که طبیعتش مستلزم وجود است. اما دلیل وجود یا عدم وجود دایره یا مثلث در طبیعت آنها نیست، بلکه در نظام کلی طبیعت جسمانی است. زیرا باید از آن برآید که وجود مثلث واجب است، یا ممتنع. این خود بدیهی است. از اینجا نتیجه میشود که اگر دلیلی یا علتی نباشد که مانع وجود شیء باشد، آن بالضروره موجود خواهد بود. بنابراین اگر دلیل یا علتی نباشد که مانع وجود خدا باشد یا وجود را از او سلب کند، باید متیقن نتیجه گرفته شود که او بالضروره موجود است. برای اینکه چنین دلیلی یا علتی موجود باشد، یا باید در طبیعت خدا باشد یا در خارج از آن، یعنی در جوهری دیگر با طبیعتی دیگر، زیرا اگر طبیعت این جوهر با طبیعت خدا یکسان باشد، در این صورت وجود خدا پذیرفته شده است. اما جوهری که از طبیعت دیگر باشد، وجه مشترکی با خدا نخواهد داشت (قضیه 2)، لذا امکان ندارد که به او وجود دهد یا از او سلب وجود کند و از آنجا که دلیل یا علتی که وجود را از خدا سلب کند ممکن نیست در خارج از طبیعت الهی باشد، بنابراین با فرض اینکه خدا موجود نیست، باید آن دلیل یا علت در طبیعت خود او فرض شود و این مستلزم تناقض است. و چنین سخنی درخصوص موجودی که نامتناهی مطلق و از همه جهات کامل است نامعقول است. بنابراین، نه در خدا، نه در خارج او هیچ دلیلی یا علتی موجود نیست که بتواند وجود را از او سلب کند. نتیجتا خدا بالضروره موجود است. مطلوب ثابت شد.» (اسپینوزا، پیشین: 24 و 25)
این سنخ براهین که در تاریخ فلسفه غرب به «براهین وجودی» شهرت یافتهاند، در طول تاریخ همواره مورد نقد و اعتراض منتقدان قرار گرفتهاند. عمده انتقادات فیلسوفان مسیحی قرون وسطا همچون قدیس آکوییناس به استدلال آنسلم و نیز معاصران دکارت به برهان او، متوجه این معضل بود که نمیتوان از صرف تصور «کاملترین ذات»، وجود آن را استنتاج و اثبات کرد. در نقد کانت اما به معضل جدیدی پرداخته شد که مضمون آن این بود که اساسا مفهوم «وجود» نمیتواند محمول حقیقی باشد؛ چراکه وجود در فلسفه نقادی او از انقسامات مقوله «جهت» است که نهایتا متضمن معنای «استی» رابط در قضایا است نه «هستی». و در میان معاصران هم میتوان به فرگه اشاره کرد که وجود را همچون عدد، خاصیت مفاهیم میداند و آن را ذیل عنوان محمولهای درجه دوم طبقهبندی میکند و عقیده دارد «اثبات وجود درحقیقت، چیزی جز نفی عدد صفر نیست. و به این ترتیب وجود هم [مانند اعداد] خاصیت مفاهیم است نه اشیا.» (بارنز، 1386: 107)
کاپلستون هم در تاریخ فلسفهاش استدلال اسپینوزا را از سنخ براهین موسوم به «وجودی» میداند و نتیجتا انتقادات وارده بر آنها را به تقریر اسپینوزا -خاصه برهان نخست- نیز وارد میداند: «از آنجا که وجود به طبیعت جوهر متعلق است، تعریف آن باید ضرورتا وجودش را ایجاب کند، بنابراین از صرف تعریفش، وجودش نتیجه میشود. اسپینوزا، در مرحله بعد، هنگامی که استدلال میکند بر اینکه یک و تنها یک جوهر نامتناهی و سرمدی که همان خداست، وجود دارد، به همین مطلب باز میگردد. از آنجا که ذات خداوند هر نقصی را طرد میکند و متضمن کمال مطلق است، بههمیندلیل هرگونه شکی را نسبت به وجود خویش از میان برده، آن را امری یقینی میکند و این چیزی است که به نظر من به اندک تأملی آشکار خواهد شد. اینجا ما یک برهان وجودی داریم که همان انتقادی که به برهان سنت آنسلم وارد بود، بدان وارد است.» (کاپلستون، 1393: 31 تا 34)
اما این نقد بر اسپینوزا وارد نیست؛ چه همانطور که در بحث از ماهیت جوهر نیز اشاره شد، اسپینوزا در نامهاش به اولدنبورگ، واقعیت را لابشرط و بدون درنظر گرفتن هیچ قید و شرطی لحاظ میکند و چنانکه مترجم کتاب نیز در بررسی و نقد نظر کاپلستون در حاشیه کتاب تذکر داده است، این انتقاد با توجه به مطلب مذکور، اساسا منتفی میشود: «اینجا ذکر مطلبی لازم است و آن اینکه اسپینوزا در یکی از نامههای خود خدا را «واقعیت مطلق لابشرط» میداند و میگوید واقعیت موجود است. این دیگر برهان وجودی (آنچنان که دربارهاش صحبت شد) نیست. در اینجا دیگر وجود خدا از تصور و تعریف او استنتاج نشده است. اشکال اصلی برهان وجودی این است که بین ذات و وجود خدا تفکیک قائل شده و میخواهد از تعریف ذات او به وجودش برسد که به آن اشکالات دچار میشود. ولی اگر گفتیم خدا واقعیت مطلق است، دیگر نمیتوان بههیچوجه گفت واقعیت وجود ندارد، واقعیت واقعیت است و عین تحقق است. پس خدا وجود دارد. و همه واقعیتهای دیگر با بهرهای که از واقعیت مطلق دارند، موجود شدهاند.» (همان: 34)
«جوهر» در فلسفه اسپینوزا صرفا یک سرفصل و عنوان نیست؛ بلکه «همهچیز» است؛ نهتنها از حیث وجود، همهچیز در آن تقرر دارد و بدان وابسته است و آن نیز در همهچیز حضور قیومی و احاطی دارد، بلکه از حیث تصور و وجود علمی نیز تمام مفاهیم و در کل، تنظیم و تقویم نظام مفهومی ما به آن وابسته است. وقتی گفته میشود «همه-چیز» به آن وابسته است، نمیتوان مابعدالطبیعه او را جدا کرد و نظریه جوهر را صرفا در ضمن فلسفه اولی ملاحظه کرد و نظریه اخلاقیاش را بهنحو دلخواه تفسیر کرد و فلسفه سیاسیاش را به گرایشهای متداول «راست» و «چپ» فروکاهید؛ بلکه جوهر مابعدالطبیعی اسپینوزا را باید در تمام شئون -از فلسفه نظری گرفته تا علوم، اخلاق و سیاست- جاری دانست و آن شئون را ذیل نظریه جوهر و وحدت تام و مطلق آن فهم و تفسیر کرد.
پینوشتها:
1. Cause Of Itself
2. Infinite
3. Affections
4. Indivisible
5. Errol E. Harris
6. George Henry Radcliffe Parkinson
منابع:
1. اسپینوزا، باروخ. (۱۳۹۴). اخلاق. ترجمه محسن جهانگیری. مرکز نشر دانشگاهی. تهران.
2. همو. (1395). رساله در اصلاح فاهمه و بهترین راه برای رسیدن به شناخت حقیقی چیزها. ترجمه اسماعیل سعادت. مرکز نشر دانشگاهی. تهران.
3. بارنز، جاناتان. (1386). برهان وجودی. ترجمه احمد دیانی. پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی. قم.
4. پارکینسون، جیاچآر. (1380). نظریه شناخت اسپینوزا. ترجمه سیدمسعود سیف. علمی و فرهنگی. تهران.
5. فاضل تونی، محمدحسین. (1386). تعلیقه بر فصوص. مولی. تهران.
6. کاپلستون، فردریک. (1393). اسپینوزا. ترجمه و تحشیه سیدمحمد حکاک. علم. تهران.
7. نوظهور، یوسف. (1379). عقل و وحی و دین و دولت در فلسفه اسپینوزا. پایا. تهران.
8. Hampshire, Stuart, (2005), Spinoza and Spinozism, New York, Oxford University Press.
9. Harris, Errol E, (1992), Spinoza’s Philosophy: An Outline, New Jersey and London, Humanities Press.
10. Spinoza, Benedict, (1952), Ethics, Translated by W. H. White, Revised by A. H. stirling, University of Chicago.
* نویسنده : امیر فرشباف،کارشناس ارشد فلسفه