کد خبر: 37528

مهدی فدایی‌مهربانی:

وجوه کهن‌‌الگویی در شخصیت سردار

او چنان زیست که ضمیر ناخودآگاه ما آن را می‌طلبد؛ حتی اگر در خودآگاه خود چنان زیست نکنیم. او همان الگوی آرمانی است که ما در ضمیر خود از نخبگان سیاسی‌مان انتظار داریم، اما آنها نیز ضرورتا چنین نیستند. او همانی است که ما آرزوی بودن چون او را داریم اما عجالتا توان و طاقت آن‌گونه بودن را نداریم.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»،  مهدی فدایی‌مهربانی، استادیار دانشگاه تهران طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: مدت‌هاست در گردهمایی‌های خیابانی شرکت می‌کنم؛ گاهی به‌عنوان حمایتگر و گاهی به‌عنوان مشاهده‌گر. هرکس در تشییع شهید سلیمانی شرکت کرده، تصدیق خواهد کرد که چنین سیل جمعیتی بی‌سابقه بود. حضور همه‌ نوع افراد با هر سلیقه فکری و سیاسی عجیب بود. اما چرا سلیمانی چنین خروشی را ایجاد کرده؟ به زعم من، سلیمانی نمونه‌ کهن‌الگویی است که ما را قادر می‌سازد فهمی از ناخودآگاه جمعی این جامعه داشته باشیم. ضمیرجمعی ایرانیان او را چون قهرمانی می‌داند که در افسانه‌ها و متون کهن خود یافته است. بی‌جهت نیست که او را رستم و مالک می‌خوانند. او ایده‌آل‌تایپ یا نمونه آرمانی شخصیتی است که ما در ضمیر ناخودآگاه خود همیشه در آرزوی بودن همچون اوییم و اکنون فقدان او به حزنی جمعی بدل شده است. علت اینکه شهادت او نه‌تنها آنها که با او شباهت داشتند، بلکه خیل عظیمی از کسانی را محزون کرده که در ظاهر شباهتی با او ندارند، این است که او چنان زیست که یک انسان اصیل، یک نمونه کهن‌الگوییِ انسان، یک قهرمان، یک شخصیت متخلق، صادق و مخلص می‌زید.

چنین انسان کهن‌الگویی‌ در سنت ما، بیش از هرجا در سرزمین عرفان، معنا و تعریف شده است. در عرفان کسی در سیاست عمومی و در عرصه اجتماع در قلوب مردم وارد می‌شود که ابتدا نفس خود را سیاست کند. به بیان امیرالمومنین «من ساس نفسه ادرک السیاسه». غور در نفس خود و سیاست کردنِ آن، کار اهل سلوک است. به گفته شیخ قاسم طهرانی، نویسنده «القول المتین فی‌تشیع شیخ اکبر» ما می‌دانیم که حاج‌قاسم از شاگردان سلوکی سیدکمال موسوی‌شیرازی بوده است و نقل است که ظاهرا با برخی شاگردان سلسله ملاحسینقلی همدانی و مرحوم انصاری‌همدانی در ارتباط بوده که هر دو از بزرگ‌ترین عرفای معاصر هستند. ولی به‌ هرحال در دأب اهل سلوک «افشاء سرّ الربوبیه کفرُ» و این مسائل باید کتمان گردد. از اینجا به بعد نیازمند اهل تحقیق است که وجوه پنهان شخصیتی آن بزرگوار را بررسی کنند.

البته نشانه‌شناسی برخی رفتارهای حاج‌قاسم افشاگر همان دأب عرفانی است. ایشان به ‌طریق مرحوم آیت‌الله بهجت وصیت کرده بودند روی سنگ مزارشان عناوین دنیایی ثبت نشود. یا در فیلم اخیرا منتشر شده، به‌هنگام تعریف از ایشان در یک مجلس دست روی صورت خود می‌گذارند و در خود فرو می‌روند. آخرین دست‌نوشته ایشان نیز مملو از تعابیر عرفانی است. ده‌ها مورد دیگر هست که از مجال این بیان کوتاه خارج است. به‌ هرحال، او چنان زیست که ضمیر ناخودآگاه ما آن را می‌طلبد؛ حتی اگر در خودآگاه خود چنان زیست نکنیم. او همان الگوی آرمانی است که ما در ضمیر خود از نخبگان سیاسی‌مان انتظار داریم، اما آنها نیز ضرورتا چنین نیستند. او همانی است که ما آرزوی بودن چون او را داریم اما عجالتا توان و طاقت آن‌گونه بودن را نداریم. این حُزن عمومی به زعم من یک حزن بنیادین است. کهن‌الگوها از آنجا که در ضمیر و ناخودآگاه حاضرند، تاثیر و قوت‌شان به حضور بیرونی آنها نیست. بنابراین همان‌گونه که قهرمانانِ کهن‌الگویی با مرگ‌شان در وجدان جمعی یک جامعه زنده‌تر می‌شوند، و این مرگِ باشکوه مرحله تکاملِ تمام قهرمانانِ کهن‌الگویی است که در افسانه‌ها به اشکال مختلف بازتولید می‌شوند، سلیمانی نیز بخشی از تجلی و ظهور همان قهرمان کهن‌الگویی است که در ضمایر باقی است و اکنون زنده‌تر از همیشه است. کسانی که چنین قابلیتی دارند، مردم خودبه‌خود به آنها جذب می‌شوند. به قول عطار:

ز حجاب اگر برآیی برسند خلق در تو
پس از آن دم اناالحق ز جهانیان برآید

این همان شور و خروش و محبوبیتی بود که حاج‌قاسم بدون اینکه ولع آن را داشته باشد آفرید؛ او زنده‌کننده صورت کهن‌الگویی انسان اصیل در ضمیر ناخودآگاه ما بود. عبارتم را به بیانی از مستملی‌ بخاری در «شرح التعرف لمذهب اهل التصوف» به پایان می‌رسانم:

«ابویزید بسطامی رحمه‌الله گوید: چهل سال روی به خلق آوردم و ایشان را به حق خواندم، کس مرا اجابت نکرد. روی از ایشان بگردانیدم و قصد حضرت کردم، همه را پیش از خویش آنجا یافتم.»

مرتبط ها