کد خبر: 36668

امیر خراسانی، جامعه‌شناس و پژوهشگر حوزه اقتصاد سیاسی:

فلسفه روشنگری عاملیت طبیعت را نادیده گرفت

نیروی سرمایه تنها هدفش تولید ارزش اضافی است. درنتیجه جنگل را صاف می‌کند تا ویلا‌سازی کند چون به دنبال ارزش اضافی است، حجم زیادی از محصولات کشاورزی را معدوم می‌کند برای اینکه تقاضای جدید را ایجاد کند و کشاورزی جدید را شکل بدهد و ارزش‌اضافی تولید کند. این راه اصلی سرمایه‌داری است.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، برای نوشتن از تلخی این روزهایی که پشت‌سر می‌گذاریم، کمتر به محیط‌زیست و بیشتر به درد انسان‌ها توجه کرده‌ایم. البته این پرداخت بیشتر به درد آدمی بد نیست اما پرداخت کمتر به درد محیط‌زیست خود یکی از دردهای آدمی است که انگار به این زودی‌ها قصد توجه به آن و علاجش را نداریم. میلیون‌ها و میلیاردها هکتار از جنگل‌ها و مراتع و بافت‌های گیاهی دنیا در آتش سرمایه‌داری و بی‌توجهی انسان بی‌نهایت‌خواه می‌سوزد، منابع آب از ژرفا تا اعماق زمین برای مطامع مادی بشر صرف و استخراج می‌شود، حیوانات با گلوله و آتش جان به چرخ‌دنده‌های حیات لوکس و سرمایه‌داری آدمیزاد می‌سپارند و ما همچنان غم نان داریم و سر به دنیایی می‌سپاریم که در آن انگار هیچ‌چیز مهم‌تر از ثروت نیست. راستش را بخواهید نمی‌دانم لابه‌لای تصاویر تلخ این روزها چند نفر نگران جنگل‌ها و پوشش گیاهی استرالیا شدند، چند نفر با دیدن لاشه‌های سوخته و اسکلت باقی‌مانده از بدن میلیاردها حیوان این جنگل‌ها غم بر چهره‌شان نشست و در فکر فرورفتند یا چند نفر پیش از این نگران آتش‌سوزی جنگل‌های آمازون و انتشار گازهای گلخانه‌ای، گرم‌شدن زمین و خودکشی دسته‌جمعی نهنگ‌ها و این‌طور مسائل شدند. حتی نمی‌دانم در همین جغرافیای ملی، چند نفر از مردم ایران، نگران این مسائل بین‌المللی یا نمونه‌های داخلی آن هستند و می‌شوند. چند نفر نگران آتش‌سوزی جنگل‌های ارسباران، نابودی جنگل‌های هیرکانی، جولان آفرودی‌ها در مناطق بکر طبیعی، برداشت بیش‌از‌حد از منابع آبی زیرزمینی، توسعه صنعت و آلودگی شهرها و... شدند. من هیچ‌کدام از اینها را نمی‌دانم جز یک جمله و آن هم اینکه سرمایه‌داری، تمام نیازهای واجب و کاذب ما را با قربانی کردن طبیعت قابل‌وصول می‌کند و ما حین لذت‌بردن از این قلع و قمع طبیعت، تکیه داده بر صندلی‌های نرم و در خانه‌های گرم، دل‌خوش به چند فعالیت مجازی مدعی فعالیت در حوزه حفاظت محیط‌زیست هستیم، فعالیتی که اگر بیش از این بود، بیشترین تعداد بیکاران از فارغ‌التحصیلان رشته محیط‌زیست و کمترین بودجه‌ها صرف حفاظت از محیط‌زیست نمی‌شد. در این دریای بی‌توجهی، رسانه اما نقش مهم و قابل‌توجهی دارد، شاید اثرگذاری‌اش به حد یک تخته ‌شکسته‌ای بر پهنه این دریا باشد، اما همین تخته‌ شکسته، اگر مسیر درستی را انتخاب کند و در همین مسیر از تلاش نایستد، می‌تواند جان طبیعت را به حد وسع نجات دهد. پیرو همین مساله و در راستای تشریح آنچه سرمایه‌داری بر سر محیط‌زیست آورده است، گفت‌وگویی با امیر خراسانی جـــامعـــه‌شـــناس و پژوهشگر حوزه اقتصاد سیاســی داشتیم تا تحلیل تخصصی با پیوست نظری در این راستا داشته باشیم.

فلسفه روشنگری عاملیت طبیعت  را نادیده گرفت

امیر خراسانی جـــامعـــه‌شـــناس و پژوهشگر حوزه اقتصاد سیاســی در تحلیل رابطه میان سرمایه‌داری و محیط‌زیست با «فرهیختگان» به گفت‌و‌گو پرداخت و ضمن تشریح این مساله در چند حوزه مختلف گفت: «آقای درویش خودشان بهترین مرجع برای اعداد و ارقام و آمار جهانی هستند. خیلی خوب می‌توانند تشریح کنند که چطور کشورهای مرجع یعنی 15 درصد کشورهای دنیا 50 درصد گازهای گلخانه‌ای را ایجاد می‌کنند. بنابراین من وارد بحث‌های اعداد و ارقام و آمار نمی‌شوم چون پیش‌فرضم این است که ایشان و باقی کارشناسان این حوزه خودشان استاد این مساله هستند. من درباره دو، سه نکته اظهارنظر می‌کنم، دو، سه نکته‌ای که باهم فاصله دارند اما کاملا به یکدیگر مربوط هستند. نکته اول نگاهی از منظر نظری به این ماجراست. شما در دوران مدرنیته و فلسفه دوران مدرن که عمده فیلسوفان‌شان، فیلسوفان دوران روشنگری، کانت و هگل و... هستند یک ایده اساسی را شاهد هستید و آن هم ایده تسلط بر طبیعت است. در این ایده یک فرضی وجود داشته که آن فرض این است که آن چیزی که عامل و غایت است، انسان است و آن چیزی که اثرپذیر و منفعل است، طبیعت. برای همین شما تفکیک فرهنگ و طبیعت را در این فلسفه شاهد هستید. یعنی فرهنگ به منزله جامعه انسانی و طبیعت به منزله جامعه وحشی و جامعه‌ای که بیرون از جامعه فرهنگی و حیات فرهنگی قرار دارد، مورد بررسی و توجه است. با این تفکیک طبیعت از شهر، مدینه یا جامعه به لحاظ نظری بیرون رانده شده است. البته کاری ندارم همان موقع فیلسوفانی بودند که طور دیگری فکر می‌کردند. من از مدرنیته‌ای حرف می‌زنم که غالب شده است. آن موقع اسپینوزا هم بود که نظر کاملا متفاوتی با این فلسفه داشت. با این حال وقتی که شما این‌طور فکر می‌کنید،

برآوردتان این است که ما فقط می‌توانیم به طبیعت شکل بدهیم و طبیعت جایی افتاده که انسان به آن شکل بدهد، در این زمان یک لحظه‌ای رخ می‌دهد که طبیعت هم عامل می‌شود. یعنی این‌طور نیست که فقط انسان عامل باشد، طبیعت هم عامل است. برای مثال سیل در واقع پاسخ طبیعت و عاملیت طبیعت است. تغییرات اقلیمی عاملیت طبیعت است. گرمایش زمین عاملیت طبیعت است. خشکی عاملیت طبیعت است. این ایده که طبیعت می‌تواند پاسخ ما را بدهد در فلسفه غالب روشنگری وجود نداشت، در نتیجه شکلی از انسان و شکلی از صنعت، توسعه و... خلق شد که بی‌نهایت انسان‌محور بود. یعنی انگار کل کره‌زمین باید در خدمت انسان قرار می‌گرفت. در واقع شما در فلسفه روشنگری، همین فلسفه مدرنیته‌ای که غالب شده (من پسوند غالب شدن را عمدا اضافه می‌کنم برای اینکه شما فلسفه‌های دیگری هم آن زمان داشتید که دست بالا را نگرفتند و غالب نشدند) اساسا هیچ آگاهی سیاره‌ای را نمی‌بینید. یعنی شما نقطه عزیمت‌تان ابدا سیاره نیست، نقطه عزیمت آگاهی انسان است. کانت نقطه عزیمتش شناخت انسان است. هگل هم همین‌طور، یعنی نقطه عزیمت ایده انسان است یا مثلا در مدل تجربه‌نگاری، تجربه انسانی نقطه عزیمت است. در نتیجه هیچ چیزی وجود ندارد که تاکید کند سیاره‌ای وجود دارد که مستقل از تجربه انسانی حیات دارد و این استقلالش (چه ما انسان‌ها باشیم چه نباشیم این سیاره وجود داشت و دارد) از تجربه انسانی ابدا دیده نشد. به‌خاطر همین شکلی از توسعه ایجاد شد که بی‌نهایت انسان‌محور بود و شما وقتی دارید درباره اومانیسم حرف می‌زنید دقیقا درباره همین مساله حرف می‌زنید و نقطه عزیمتش هم این است که کاملا به مساله طبیعت بی‌اعتناست. حالا جلوتر که آمدیم رفته‌رفته نحله‌هایی شکل گرفت و اینها فهمیدند که نه طبیعت آن‌جوری که فیلسوفان سابق تقریر می‌کردند خیلی خنثی و بی‌اثر نیست، اتفاقا واکنش‌های سهمگینی نشان می‌دهد. این نکته فهم شد که ما در دل طبیعت هستیم و چه‌بسا طبیعت هم ما را کنترل می‌کند. یعنی این سیلاب‌های عجیب، خشکسالی‌ها، زلزله‌ها، واکنش‌های عجیب و غریبی که شما در طبیعت می‌بینید تمام این ایده انسان‌محوری را زیر سوال برده است. این یک بحث نظری بود که من گفتم. این ایده بعدها روی روانشناسی، جامعه‌شناسی و... هم اثرگذار بود. شما تا مدت‌ها شاهد بودید جامعه‌شناسی هم مستقل از طبیعت فهم می‌شد تا اینکه آرام‌آرام این مناسبات حل شد و کمی بهبود پیدا کرد.»

نظم سیاسی دولت - ملت علیه محیط‌زیست

خراسانی بعد از اتمام تشریح بعد فلسفی مساله سراغ سایر ابعاد آن رفت و گفت: «مساله دوم فلسفی نیست، سیاسی- جامعه‌شناختی است. آن هم این است که شما یک نظمی دارید، یک نظم مدرن، به اسم نظم مدرن دولت-ملت که براساس این نظم کشورها به واحدهای دولت-ملت و به واحد‌های مرزی و قلمروهای سرزمینی دولت-ملت تقسیم می‌شوند. این قلمروهای سرزمینی استقلال دارند. مثلا معلوم است که از اینجا تا آنجا مرز ایران است، آنجا مرز عراق و بعد اردن و... . و فرض هم بر این است که هر واحد سرزمینی حاکم بر سرنوشت خودش باشد. یعنی قاعدتا سرنوشت تاجیکستان به ما خیلی ربطی نباید داشته باشد. به مایی که در یک واحد سرزمینی دیگر به نام ایران هستیم. منتها اقلیم و طبیعت مدام این تقسیم‌بندی را به هم می‌زند. یعنی شما مثلا مساله ریزگرد را نمی‌توانید حل کنید، چرا؟ چون اصلا واحد آن سرزمینی نیست. ما نمی‌توانیم به مساله تغییر‌اقلیم فکر کنیم چون اصلا واحدش سرزمینی نیست. واحدش این‌طور نیست که ایران و عربستان و عراق هرکدام جداجدا بتوانند مثلا مساله ریزگردها را حل و فصل کنند. مسائل گرمایش جهانی را ما نمی‌توانیم حل کنیم، چون واحد آن سرزمینی نیست. کسی مثل ترامپ نمی‌تواند بگوید به خاطر این واژه منحوس منافع ملی آمریکا ما از فلان معاهده خارج می‌شویم و... . این ماجرا اصلا واحدش آمریکا نیست، سیاره است. در نتیجه ما به لحاظ سیاسی بی‌نهایت در مضیقه‌ هستیم از نهادهایی که بتواند به این فرآیند کمک کند.

ما خودمان در ایران چه معضلی داریم؟ ما همین الان درباره ریزگردهایی که ما را فلج کرده است چون رابطه خوبی با عربستان نداریم و در عراق هم گرفتاری داریم نمی‌توانیم آن را حل کنیم و حتی در همین سطح منطقه‌ای آن مانده‌ایم. اگر درخت‌های برزیل را اقلیم معنی کنید، وقتی این درخت‌ها قطع می‌شود، در کشمیر می‌تواند سیل اتفاق بیفتد. کار تک‌تک ما روی سیاره بر آدم‌هایی که در مرزهای ملی ما نیستند هم اثر‌گذار خواهد بود. حالا با وجود این سوال اصلی این است که مساله‌ای که اساسا ملی نیست را چگونه می‌توانیم حل کنیم؟ اکثر این نهادهای بین‌المللی هم که ساخته شده است، از اجلاس پاریس و سازمان‌ها و معاهدات مشابه، خیلی الزام‌آور نبودند و نتوانستند کار خاصی کنند. همچنان این شرکت‌های نفتی بی‌نهایت آسیب‌زا هستند، به محیط‌زیست دریایی و... آسیب می‌رسانند و چیزی که در خطر است اساسا سیاره زمین است. این نظم سیاسی خودش علیه محیط‌زیست است. نظم سیاسی دولت-ملت طوری تعبیه شده که نمی‌تواند مسائل فراتر از دولت-ملت را حل کند. این مساله نکته دومی بود که من عرض کردم.»
 
تولید ارزش اضافی، نقطه آغاز خصومت  سرمایه‌داری و محیط‌زیست

این جامعه‌شناس در ادامه به سومین نکته اشاره کرد و گفت: «سومین نکته اصل سرمایه‌داری است. سرمایه‌داری هردوی نکاتی را که گفتم در خودش دارد. مارکس در ابتدای جلد اول سرمایه تعبیر خیلی مهمی دارد و می‌گوید ارزش از متابولیسم کار انسان و طبیعت تولید می‌شود. یعنی اینکه من باید یک بیلی دستم بگیرم بروم و شروع به بیل‌زدن کنم، نهالی بکارم و ارزش جدیدی خلق کنم، مثلا پرتقال تولید کنم یا نجاری کنم، طبیعت را گرد بیاورم، بخشی از طبیعت را تغییرشکل بدهم، کار من هست، طبیعت هست، متابولیسمی که بین این دو هست، ارزش تولید می‌کند. حالا سرمایه‌داری چه کرده است؟ سرمایه‌داری این ارزش را تبدیل به ارزش مبادله‌ای محض کرده است. یعنی اینکه شما بالاخره لباس می‌پوشید برای اینکه گرم باشید. میز دارید برای اینکه روی آن چیزی را قرار بدهید. اینها ارزش استفاده است. ارزش مبادله‌ای اما فارغ از اینها، ارزشی است که در سازوکار و مکانیسم بازار تولید می‌شود. درنتیجه اگر من هدف سرمایه‌داری را تولید ارزش اضافی بگذارم و حفظ ارزش مبادله، آن وقت نقطه آغاز خصومت سرمایه‌داری (اینکه چرا آنقدر سرمایه‌داری طبیعت‌ستیز است) با طبیعت مشخص می‌شود. شما یک کارخانه‌ای دارید، امروز درحال کار کردن است، از پول اضافی کار کارگر ارزشی به دست می‌آورید و دوباره با آن ارزش سرمایه‌گذاری جدید می‌کنید و می‌خواهید مدام سرمایه‌گذاری جدید کنید. درنتیجه کل این کاپیتالیسم اگر نتواند خوب کار کند ناگهان متوقف می‌شود و سیستم می‌ایستد. یعنی کل مساله سرمایه‌داری همین است که مدام باید بر این اساس بچرخد و ارزش اضافی تولید کرده و پروژه جدید خلق کند و این سیکل تداوم پیدا می‌کند. یعنی با کارخانه‌تان زمین می‌خرید، در زمین واحدهای آپارتمانی می‌سازید، از سود آن در صنعت هوافضا سرمایه‌گذاری می‌کنید، از سود آن به صنعت IT می‌روید و مدام این فرآیند باید ادامه داشته باشد. این چیزی است که ما از جامعه‌شناسی می‌فهمیم و به ما می‌گوید این سرمایه‌داری چطور کار می‌کند. واحدهای سیاسی ملی هستند و سرمایه‌داری از اساس جهانی است. تولد سرمایه‌داری با استثمار همراه بوده است. تولد سرمایه‌داری همراه با نابودی جنگل‌ها بوده است. همراه با به آتش کشیدن زیست‌بوم‌های مردم بومی بوده است. نکته‌ای که وجود دارد این است که این سرمایه‌داری که به‌طور تاریخی نحوه شکل‌گیری‌اش این‌طور بوده، خودش جهانی است. یعنی شما در ایران و در بازار فرش سود به دست می‌آورید و می‌روید در چین فلان کار را می‌کنید و بعد به ژاپن می‌روید و سرمایه‌گذاری می‌کنید، چون سرمایه مرز نمی‌شناسد و مدام می‌خواهد از قلمروهای ملی فرار کند. ما در این میان دو نیرو داریم، نیروی اول نیروی خود سرمایه است که تنها هدفش تولید ارزش اضافی است. درنتیجه جنگل را صاف می‌کند تا ویلا‌سازی کند چون به دنبال ارزش اضافی است، حجم زیادی از محصولات کشاورزی را معدوم می‌کند برای اینکه تقاضای جدید را ایجاد کند و کشاورزی جدید را شکل بدهد و ارزش‌اضافی تولید کند. این راه اصلی سرمایه‌داری است. یک نیروی مقابلی هم روبه‌روی سرمایه‌داری از فعالیت‌ها و مقاومت‌ها شکل گرفته است. این نیرو در حوزه‌های مختلف است و می‌گوید شما که می‌خواهید این مقدار ارزش‌اضافی تولید و آن را انحصاری کنید، سیاره را نابود نکنید. مثلا گفتند توسعه پایدار، گفتند اگر می‌خواهید این کار را کنید نیروی کار را نابود و استثمار نکنید که قوانین مترقی کار و... ایجاد شد. باز گفتند اگر می‌خواهید مکررا ارزش‌اضافی تولید کنید، به جامعه محلی آسیب می‌زنید، باید مسئولیت اجتماعی داشته باشید که ذیل این پیوست مسئولیت اجتماعی ایجاد شد. این فرمول لیبرال‌ها برای مهار سرمایه است. اینها مدام می‌گویند با این دو، سه اهرم، با همین واژه توسعه پایدار، پیوست مسئولیت اجتماعی و... می‌توانیم ارزش اضافی و میل سرمایه و میل بیش‌از‌حد سرمایه برای تولید ارزش اضافی را کنترل کنیم. چیزی که روشن است تا به حال نتوانسته‌اند این کار را انجام دهند و مشخص است که کنترل هم نمی‌شود، چون این نیروی سرمایه بسیار بیشتر از این حرف‌هاست که با چنین اهرم‌هایی بتوان جلوی آن را گرفت. از طرفی راه‌حل‌های لیبرال، مثل توسعه پایدار، پیوست مسئولیت اجتماعی و... هیچ‌کدام نتوانسته‌اند نه دردی را دوا کنند نه چیزی را متوقف کنند، نه چیزی را حل کنند.  دیوانه‌ای مثل ترامپ رئیس‌جمهور می‌شود، همه این اهرم‌های کنترل را هوا می‌کند. همان اول که رئیس‌جمهور می‌شود می‌گوید واژه گرمایش زمین و... را از سایت ریاست‌جمهوری آمریکا باید حذف کنید. شما فکر کنید وقتی رئیس‌جمهور آمریکا به‌عنوان قوی‌ترین قدرت اقتصادی جهان پشت این کارتل‌ها و این جریان تیز و تند سرمایه قرار می‌گیرد، آن وقت شما می‌خواهید بایستید بگویید که مسئولیت اجتماعـــی داشـــــته باش؟ این کار شدنی نیست.»

با قدرت گرفتن لیبرال‌ها باید فاتحه طبیعت را خواند

خراسانی در تشریح دوقطبی‌های سیاسی در دنیا و اثرگذاری آنها بر محیط‌زیست خاطرنشان کرد: «یک خطر جدی که جامعه جهانـــــی را تهدید می‌کند این است که در دنیا با توجه به مصیبت‌های اجتماعــــــی بسیاری که وجود دارد و سرمایه‌داری آنها را تولید کرده است، دست‌راستی‌ها مدام می‌گویند که این دخل و تصرف‌ها و مصیبت‌ها به خاطر این است که لیبرال‌ها مانع توسعه سرمایه‌داری شده‌اند، درنتیجه فاشیست‌ترین نیرو و دست‌راست‌ترین نیروهای خود را به‌عنوان راه‌حل -به‌عنوان کسی که جلوی همین اندک موانعی که لیبرال‌ها ایجاد کرده‌اند- معرفی می‌کنند. ماجرای دوقطبی بوریس جانسون و جرمی کوربین و سندرز و ترامپ مدام ناظر بر همین بحران سرمایه‌داری است. سرمایه‌داری دچار بحران سختی شده و بخش مهمی از این بحران هم بحران محیط‌زیستی است، به خطر انداختن سیاره است و بخش مهمی از این بحران فقر و بیکاری گسترده است. دست‌راستی‌ها می‌گویند این سیاره و اینها قصه است، بیایید ما درستش می‌کنیم و شما شغل پیدا می‌کنید، بیمه پیدا می‌کنید، مالیات‌ها را کاهش می‌دهیم و... دست‌چپی‌ها اما برعکس می‌گویند معضل اینها نیست، معضل رشد همین حرکت ارزش‌افزوده و انحصار جریان سرمایه است. به‌خاطر همین اگر موقعی دست‌راستی‌ها قدرت را بگیرند باید فاتحه محیط‌زیست را خواند. به‌خاطر همین ترامپ فوری از تعهدات محیط‌زیستی در همان اوایل دوران ریاست‌جمهوری خارج شد؛ تعهداتی که برخلاف برجام امضای کنگره را هم داشت.»

آسیبی که نظام سرمایه‌داری به طبیعت می‌زند  7 میلیارد انسان به آن نمی‌زنند

این جامعه‌شناس در پایان هم با تاکید بر این نکته که دغدغه حفظ محیط‌زیست را نباید محدود به افعال شخصی کرد و فریب اقدامــــات شخصـــی را خورد، گفت: «نکته آخــــر اینکه مواقعی ما این مساله محیط‌زیست را خیلی فـــــردی و شخصــــی می‌کنیم. مثلا مــــــی‌گوییم مردم پلاستیک و ته‌سیگار را روی زمین نیندازید و... این خوب است، در تغییر فرهنگ عمومی و حساس‌شدن مردم به ماجرای محیط‌زیست و... موثر است ولی نکته اصلی بعد اجتماعی و سیاسی آن است، آسیبی که این ساخت سرمایه‌داری به زمین می‌زند ما چندمیلیارد آدم روی زمین نمی‌توانیم جداجدا به زمین بزنیم. باید حواس‌مان باشد که این دو مساله را با هم قاطی نکنیم. فکر نکنیم که اگر 200هزار آدم زباله‌هایمان را تفکیک کردیم مشکل زباله جهان حل شده و اتفاق عجیبی افتاده است، به‌عنوان رفتار فردی خیلی اثرگذار است ولی در منطق سرمایه‌داری مقیاس چیز دیگری است و شما ناگهان مشاهده می‌کنید که نصف جنگل‌های آمازون به آتش کشیده می‌شود و این ربطی به نایلون پلاستیکی ما ندارد. این شمایل و مقیاس آنقدر متفاوت است که ما نباید فریب بخوریم.»

* نویسنده: ابوالقاسم رحمانی، دبیرگروه جامعه

مرتبط ها