کد خبر: 34544

روایت «فرهیختگان» از ساخت فیلمی با موضوع حزب توده

پشت‌صحنه حضور «لباس شخصی‌ها» در جشنواره

برای گزارش پشت صحنه یکی دیگر از تولیدات موسسه رسانه‌ای اوج، به این کارخانه آمده‌ام. فیلمی که به گفته سازندگانش قرار است، سیاسی‌ترین اثر سینمایی جشنواره امسال باشد.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، قرارمان در چهاردانگه است، مقابل یک کارخانه. چون نمی‌دانم درست است جایی که آمده‌ام یا نه، کمی صبر می‌کنم و بعد از هماهنگی تلفنی وارد کارخانه می‌شوم. اینجا کارخانه ریسندگی و تولید نخ بوده که حالا ورشکست شده است و کارخانه فعالیتی ندارد، اما حالا تبدیل به لوکیشن فیلم‌ها شده است و گاهی هم گروه‌های موسیقی زیرزمینی وارد کارخانه می‌شوند و ویدئوهای مختلفی را ضبط می‌کنند.

برای گزارش پشت صحنه یکی دیگر از تولیدات موسسه رسانه‌ای اوج، به این کارخانه آمده‌ام. فیلمی که به گفته سازندگانش قرار است، سیاسی‌ترین اثر سینمایی جشنواره امسال باشد. یک کارگردان فیلم اولی، «لباس‌شخصی» را می‌سازد؛ فیلمی که قرار است از حزب توده بگوید و چیز دیگری درمورد داستان فیلم منتشر نشده است. برای رفتن به ساختمانی که لوکیشن فیلمبرداری است، ماشینی را می‌بینم که لباس‌های بازیگران را آورده و قرار است لباس‌هایی برای تیپ مردان دهه 60 از بین آنها انتخاب شود.

امروز در پشت صحنه «لباس‌شخصی» علاوه‌بر اینکه ما برای گزارش رفته‌ایم، یک میهمان دیگر هم دارند؛ محمد عطریانفر، روزنامه‌نگار و عضو حزب سازندگی، به دعوت تهیه‌کننده و کارگردان آمده است در جریان ساخت فیلم قرار بگیرد، دلیل دعوت هم این می‌شود که او در دهه 60 و اتفاقات آن زمان حضور داشته است و می‌تواند به روند تولید فیلم کمک کند و مشورت دهد، کما اینکه از افراد دیگر هم برای حضور در این پروژه و بازدید پشت صحنه دعوت شده است. وقتی که می‌رسد به اتاقی دعوت می‌شویم و کارگردان و تهیه‌کننده هم می‌آیند. عطریانفر از آنها می‌خواهد توضیحی در مورد فیلم دهند.امیرعباس ربیعی، کارگردان و نویسنده لباس‌شخصی است. ربیعی برای عطریانفر از موضوع و زمان فیلم می‌گوید. فیلمی که در دهه 60 روایت می‌شود و قرار است از اتفاقاتی بگوید که تا به حال هیچ چیزی درمورد آن گفته نشده است و با روایتی که در فیلم می‌آید، با اتفاق جدیدی در آن دهه مواجه خواهیم شد.

عطریانفر وقتی از موضوع فیلم و اینکه در دهه 60 می‌گذرد، آگاه می‌شود به فیلم مهدویان اشاره می‌کند و می‌گوید: «به مهدویان گفتم اگر قبل از فیلم با من صحبت می‌کردی، حتما اطلاعات بهتری از عباس زریباف به تو می‌دادم، چون عباس را می‌شناختم، همان موقع هم که دستگیرش کردند، همسرش با من تماس گرفت و گفت از عباس خبری ندارد و من سراغ یکی از دوستان رفتم و گفتم اگر عباس را گرفته‌اید به همسرش اطلاع دهید. بعد هم گفتم باید همسرش را هم می‌گرفتید، چون مثل خودش اطلاعات زیادی دارد.»

حرف‌هایش که تمام می‌شود، حبیب والی‌نژاد که تهیه‌کننده کار است هم توضیحی در مورد فیلم می‌دهد و می‌گوید: «انتخاب این موضوع بسیار حساس بود، اما خب آقای ربیعی خودش بحث نوشتن و تحقیق را شروع کرد و این تحقیق کردن هم زمان زیادی برد، ولی درنهایت کار خوبی نوشته شد که در اجرا هم امیدواریم خوب باشد.»عطریانفر در مورد بازیگران کار می‌پرسد و ربیعی می‌گوید: «بازیگران همه کسانی هستند که در تئاتر فعالیت داشته‌اند و قبل از این شهرتی نداشته‌اند، اما همه با تمام توان در حال کار هستند.»والی‌نژاد می‌خواهد برای گرفتن صحنه‌ای که امروز می‌خواهند بگیرند، به طبقه بالا رفته و از نزدیک کار گروه را ببینند. صحنه‌ای که قرار است، فیلمبرداری شود، بازجویی از یکی از شخصیت‌هایی اصلی است. بازجو که یک روحانی است به‌همراه کسی که قرار است بازجویی شود، داخل اتاق هستند و بقیه هم پشت دوربین می‌نشینند، تلویزیون کوچکی جلویمان قرار می‌گیرد و کار شروع می‌شود، سایه‌ای که در اتاق بازجویی می‌افتد، باعث می‌شود، تا ربیعی کات بدهد و بخواهد تا آن مشکل حل شود و دوباره فیلمبرداری شروع می‌شود، این‌بار دوربین کسی را که بازجویی می‌شود دقیق در کادر خود ندارد و چون دوربین پشت پنجره است، بازیگر باید خودش را با دوربین تراز کند و همان جایی که می‌گویند، سرش را نگه دارد. ربیعی چندین‌بار کات می‌دهد و چند باری هم تمرین می‌دهند و درنهایت این صحنه کوتاه چند دقیقه‌ای، ضبط می‌شود.

بعد از تمام شدن ضبط، عطریانفر داخل اتاق بازجویی می‌شود و می‌گوید: «من چون تجربه اتاق بازجویی زیاد دارم، این اتاق با اتاق‌های بازجویی اصلی کمی متفاوت است.»بعد هم نگاهی به لباس بازیگری که بازجویی می‌شد، می‌اندازد و می‌گوید: «لباس این دوست‌مان هم باید لباس زندان باشد، اما انگار لباس خودش را به تن دارد.»ربیعی توضیح می‌دهد این چندمین بازجویی او است و لباسش هم مدام در‌حال تعویض است، چشم‌بند هم دارد. عطریانفر برای ربیعی آرزوی موفقیت می‌کند و می‌گوید: «طبیعتا این جمع که همه جوان هستند، می‌توانند اتفاق خوبی را در جشنواره رقم بزنند.»

قرار شد با حبیب والی‌نژاد کمی در مورد فیلم و اتفاقاتی که قرار است بیفتد صحبت کنیم. از زمان شروع کار می‌پرسم و اینکه چه مقدار دیگر از فیلمبرداری باقی‌مانده و والی‌نژاد می‌گوید: «تقریبا نزدیک به 57 روز است که فیلمبرداری کار شروع شده است و 10 روز دیگر هنوز کار داریم، البته بستگی به شرایط آب و هوایی دارد، چون در فیلم تقریبا سه تا چهار فصل را داریم، مجبوریم که با فصل پیش برویم. چون الان هم بارندگی داریم، مجبوریم برخی زمان‌ها کار را نگه داریم تا بارندگی تمام شود. یک فیلمبرداری در شمال و بندر انزلی داریم و بعد تمام می‌شود.»

از تعداد لوکیشن‌ها می‌پرسم، نگاهی به کارخانه می‌اندازد و می‌گوید: «چیزی در حدود 65 لوکیشن داشتیم، اما چون فیلم در مورد دهه 60 است، باید در مکان‌هایی فیلمبرداری کنیم که نزدیک به حس و حال آن زمان باشد و بشود با بازسازی، فضا را مناسب آن دهه درست کرد. برای مثال خیابان انقلاب سال 1360 را در فیلم داشتیم و الان هم که آن خیابان کاملا تغییر کرده است، از شهرک غزالی استفاده کردیم و خیابان انقلاب را ساختیم و چیزهایی را اضافه کردیم تا آن صحنه را بتوانیم بگیریم. یا اینکه صحنه‌هایی که باید در بندرانزلی در همان زمان دهه 60 کار می‌کردیم و صحنه را می‌ساختیم.»

حرف‌مان که به لوکیشن‌ها می‌رسد، از فرصت استفاده می‌کنم و می‌پرسم: «باورپذیر کردن لوکیشن‌ها و اینکه مخاطب آن را برای دهه 60 بداند، کار سختی است.»حرفم را تایید می‌کند و می‌گوید: «خیلی زحمت کشیده‌ایم، چون بخش تهیه و تولید برای این موضوع باید تلاش کند، تهیه و تولید باید هم در این بخش جایی را انتخاب کنند که برای عوامل نزدیک باشد و هم تدارک ببینند. این کار هم زمان‌بر است هم هزینه زیادی دارد، برای همین گاهی در برخی فیلم‌ها می‌بینید که از این موضوع سطحی عبور می‌کنند. شما باید برای یک دقیقه، فیلمبرداری دو روز وقت بگذارید. فکر می‌کنم در این چند نمونه‌ای که کار کردیم، کارها خیلی باور‌پذیر شده است و نمونه آن هم فیلم «ایستاده در غبار» است. به سختی آن کار را انجام دادیم، اما برای همه جذاب بود.»

بعد از تمام شدن حرف‌های والی‌نژاد، از «لباس‌شخصی» می‌پرسم و اینکه مردم قرار است چه اتفاق و ماجرایی را در این فیلم ببینند؟ کمی مکث می‌کند و می‌گوید: «یک خطی بگویم، کشور ما همیشه از نفوذی‌ها ضربه خورده است، نفوذی‌ها هم خودی هستند. رهبری هم خیلی در مورد این موضوع تاکید کرده‌اند. در تاریخ هم این‌طور بوده است، ما همیشه از خودی‌ها ضربه خورده‌ایم. تکلیف آدم با دشمن روبه‌رویش مشخص است، نفوذی است که آدم نمی‌داند چه‌کار باید کند. این فیلم می‌خواهد بگوید نفوذ خطرناک است و همیشه به این کشور ضربه زده است و باید مراقب این نفوذی‌ها باشیم.»بعد از اینکه جواب می‌دهد، خنده‌اش می‌گیرد و می‌گوید: «چقدر از کلمه نفوذ استفاده کردم، شما همه را داخل گزارش نیار.»سوال بعدی را به سمت فیلم‌های دیگری می‌برم که این سال‌ها با توجه به اتفاقات دهه 60 ساخته شده است، و لباس‌شخصی چه تفاوتی با آثار پیشین دارد. بدون مکث می‌گوید: «سعی کردیم از لحاظ اجرا شبیه هیچ کار دیگری نباشد، آخرین روزهای زمستان برای من کار خیلی عزیز و دوست‌داشتنی‌ای بود، قبل از آن‌هم در روایت فتح، این کارها را انجام داده‌ایم. اما همه سعی‌مان این بود که کارها شبیه به هم نشود. نه شبیه به کارهای خودمان و نه شبیه به کارهایی که دیگران انجام داده‌اند. کارگردان هم همه سعی‌اش را کرده است که شبیه به آن کارها نباشد، حتی در قاب‌بندی دوربینش. اما از این مساله هم نباید بگذریم که دهه 60 اتفاقاتش تقریبا شبیه به هم هستند، در اجرا باید کار متفاوت باشد.»

صحبت‌مان طولانی شد و عوامل در‌حال جا‌به‌جا کردن لوکیشن در کارخانه هستند، سوال بعدی را به سمت نوع فیلم می‌برم که قرار است یک مستند داستانی ببینیم یا اینکه کفه فیلم به سمت مستند است یا داستان؟ می‌گوید: «آقای ربیعی خودش به این موضوع حساس است که فیلمش، سینما باشد، با اینکه دارد از یک اتفاق واقعی می‌گوید اما نعل به نعل تاریخ قرار نیست گفته شود، بالاخره فیلم خودش را می‌سازد.»

به اینجا که می‌رسیم از شخصیت‌ها می‌پرسم و اینکه چقدر ما به ازای واقعی دارند و می‌گوید: «تقریبا همه شخصیت‌ها واقعی هستند و در پایان فیلم هم در مورد زندگی همه شخصیت‌ها گفته می‌شود. چیزی که باید بگویم این است که با توجه به اینکه فیلم در مورد حزب توده است، تا به حال این قصه‌ای را که ما در لباس‌شخصی انتخاب کرده‌ایم، هیچ جایی ندیده‌اید. حتی مستند هم در مورد آن نیست.»

در مورد پژوهش فیلم می‌پرسم و می‌گوید: «دو سالی را آقای ربیعی به همراه تیم‌شان در مورد این موضوع تحقیق کردند، بچه‌های همان دوره هم همراه‌شان بودند، پرونده‌ها را خواندند. فیلمنامه را هم خودش نوشت. ما برای فیلم در کارهای تاریخی، حتما باید پشتوانه تحقیقاتی داشته باشیم، چون اگر این نباشد، بعدا که سوال‌ها درمورد فیلم زیاد می‌شود، نمی‌توان جواب داد. در فیلم نمی‌شود به همه سوال‌ها جواب داد، اما باید در حاشیه آن جواب داشته باشیم که بگوییم. یا حداقل مخاطب اگر خودش دنبال جواب سوال‌هایش می‌رود بتواند جواب‌ها را پیدا کند. برای همین باید تحقیقات درست انجام شود. اتفاقات باید همراه با اسناد باشد.»

یکی از بازیگران برای تعویض لباس آمده است و صحبتی هم در این بین با والی‌نژاد انجام می‌دهد، وقتی می‌رود، می‌پرسم: «چرا بازیگر معروف برای این فیلم انتخاب نکردید؟»

کمی مکث می‌کند و می‌گوید: «خیلی می‌شود در مورد این موضوع صحبت کرد؛ در کارهای تاریخی، چون کاراکترها واقعی هستند، سراغ بازیگران معروف نرویم، بهتر است چون مردم، بازیگر را می‌بینند، به‌جای اینکه شخصیت اصلی را ببینند، به‌نظرم اگر در ایستاده در غبار، شخصیت احمد متوسلیان را به یک چهره معروف داده بودیم، آنقدر جذابیت نداشت. به‌نظرم برای این موضوع و این مدل فیلم‌ها باید سراغ بازیگران تئاتر رفت که خوب بازی می‌کنند و خوب دیالوگ می‌گویند، مثل همین فیلم که ما این کار را انجام دادیم، خوب هم بازی می‌کنند و کارگردان هم خوب توانسته از بازیگرانش بازی بگیرد. به‌نظرم در این مدل کارها، چهره‌ها نمی‌توانند خیلی خوب بازی کنند.»

می‌گویم: «اجازه دارم یک جور دیگری سوال بپرسم؟» می‌خندد و اجازه می‌دهد، می‌گویم: «پول نداشتید که سراغ چهره‌ها نرفتید؟»

مکثی می‌کند و می‌گوید: «نمی‌خواستیم پول را برای بازیگر خرج کنیم، قرار نبود این وضعی که داریم، باشد. من حاضرم پول را در صحنه خرج کنم، ولی برای چنین چیزهایی پول ندهم. چون بی‌انصافی می‌شود. برای یک صحنه‌ای که شبیه آن زمان بشود، باید کلی پول خرج کنیم و در کنار این باید چندین برابر به بازیگر بدهیم. من این را در صحنه خرج می‌کنم.»

از بودجه فیلم می‌پرسم و می‌گوید: «هزینه تقریبا چهار میلیارد شده است، آن هم به‌خاطر اینکه مجبوریم برای صحنه خرج کنیم تا شبیه آن زمان باشد.»

به آخر مصاحبه‌ام می‌رسم و می‌پرسم: «چقدر به لباس‌شخصی امید دارید که در جشنواره حضور داشته باشد و دیده شود؟ می‌گوید: «خیلی خیلی امید دارم، به جهت اینکه، خود قصه جذاب است، یک قصه سیاسی است، اما در کنار اینکه تاریخ را روایت می‌کند، برای مردم قصه‌های تاریخی همیشه دیدنی است و مطمئنم برای این کار اتفاق‌های خوبی می‌افتد.»

صحبتم که با والی‌نژاد تمام می‌شود، می‌خواهم هماهنگ کنند، اگر کار کارگردان تمام شده، گپ‌و‌گفتی هم با او داشته باشم. صحنه‌ای را که می‌خواستند فیلمبرداری کرده‌اند و برای همین می‌توانم با امیرعباس ربیعی گفت‌وگو کنم. کسی که به گفته خودش در دانشگاه هنر خوانده، کارشناسی‌ارشد را در دانشگاه صداوسیما گذرانده، بعد هم مشغول ساخت فیلم کوتاه می‌شود و هشت فیلم کوتاه ساخته است. سوال اولم را با این شروع می‌کنم که از چه زمانی درگیر ساخت لباس‌شخصی شده است؟ در‌حالی‌که به بخش‌هایی که فیلمبرداری کرده است، نگاه می‌کند می‌گوید: «الان نزدیک به سه سال است که درگیر این فیلم هستم، تقریبا دو سال و خرده‌ای مشغول تحقیق، پژوهش و فیلمنامه کار بودیم. 6 ماه هم فیلمبرداری طول کشید.»

از روند طولانی تحقیق و پژوهش می‌پرسم و می‌گوید: «فیلم موضوعی واقعی دارد و در سال 1361 و 1362 اتفاق رقم خورده است و منابع هم منابع امنیتی بودند، آدم‌هایی که آن زمان، این پرونده دست‌شان بود، کسانی بودند که اهل گفت‌وگو و مصاحبه نبودند، پیدا کردن آنها و رفتن سراغ سندها، مقداری زمان‌بر بود و از طرف دیگر هم نزدیک به پنج هزار صفحه برگ سند خواندیم. گفت‌وگو با تک‌تک آن آدم‌ها، کلا زمان‌بر بود. خوبی پرونده حزب توده این بود تعداد آدم‌هایی که از آن پرونده زنده بودند، زیاد است و می‌شد با آنها صحبت کرد، چه نیروهای امینتی، چه‌کسانی که آن ماجرای حزب توده را رقم زدند البته به‌جز سران اصلی‌شان. یک مساله دیگر اینکه در این پرونده تا به حال کسی صحبتی نکرده است، برای همین چون می‌خواستیم انصاف را رعایت کنیم و همه زوایای پرونده را مطالعه کنیم و پژوهش خوبی داشته باشیم باید زیاد مطالعه می‌کردیم و این همه تحقیق باید به یک سناریوی سینمایی تبدیل می‌شد که درام داشته باشد چون نمی‌خواستیم مستند ببینیم، برای همین فیلمنامه را بارها و بارها نوشتم و بازنویسی کردم.»

می‌گویم: «حالا که صحبت به اینجا رسید، بگویید چقدر تخیل در این فیلم به کار رفته است، با توجه به حرف‌هایی که خودتان زدید و نمی‌خواستید شبیه به مستند باشد؟»

می‌گوید: «اصل ماجرا یک واقعیت تاریخی است، ولی ما چون نمی‌توانستیم مو‌به‌مو این واقعیت تاریخی را بیان کنیم و با یک کار سینمایی طرف بودیم. برای اینکه درام شکل بگیرد، نیاز به قهرمان داشتیم که باید در فیلمنامه وارد می‌شد البته این به این معنا نبود که تخیل باعث تحریف شدن اصل واقعیت شود یا ناقص گفته شود، ما واقعیت تاریخی را کامل بیان کردیم. یک مقدار زیر و بم‌های دراماتیک اضافه شده است تا فیلم را به یک اثر سینمایی و داستانی نزدیک کند. داستان کاملا واقعی است اما بالاخره کمی شاخ و برگ در داستان لازمه سینمای دراماتیک است که با تخیل نویسنده به کار اضافه شده است.»

از نویسندگی کار می‌پرسم و می‌گوید: «خودم این کار را انجام دادم، اما در دو سال تحقیق و پژوهش، دوستانی بودند که کمک می‌کردند، اما نویسندگی را خودم انجام دادم.»

یکی از عوامل می‌آید برای صحنه بعدی سوال بپرسد و ربیعی مشغول صحبت با او می‌شود، بعد از تمام شدن صحبتش، می‌‌پرسم: «دوست نداشتید برای کار اول با بازیگران معروف کار کنید تا کار هم دیده شود؟»

مکثی می‌کند و می‌گوید: «طبیعتا با بازیگران چهره کار کردن در این مدل فیلمی که ما داشتیم، خیلی سخت است و ما را دچار مشکل می‌کرد، از این جهت که چون یک مقدار فضای فیلم، فضای امنیتی است، ترجیح می‌دادم   ازیگرانی بازی کنند که مخاطب اینها را نمی‌شناسد و به آن چیزی که می‌خواستم و فضای مرموز قصه، نزدیک باشد. خودم استقبال کردم سراغ بازیگرانی بروم که تماشاچی هیچ شناختی از آنها ندارد. از طرف دیگر، یک سری از این بازیگران کسانی بودند که من مسیر فیلمسازی کوتاهم را با اینها طی کردم و دلم می‌خواست که این مسیر هم با آنها طی شود. دلیل دیگرم هم این بود که فیلمم، فیلم سختی بود و من هم فیلم اولی هستم و نیاز داشتم با بازیگرانی کار کنم که حرفم را گوش دهند؛ هر چقدر هم تمرین می‌کنیم، اذیت نشوند، شاید برای بازیگر چهره این کار سخت باشد، می‌خواستم تا هزینه‌ای اگر قرار است برای فیلم بشود، این هزینه خرج تولید شود تا اینکه بخواهیم هزینه را برای بازیگر بدهیم.»

می‌پرسم، «چقدر به آن چیزی که در ذهن‌تان داشتید و بعد هم به مرحله اجرا رسید، نزدیک هستید؟ این را با توجه به این موضوع می‌پرسم که ممکن است چیزی که در ذهن انسان باشد با چیزی که به مرحله تولید می‌رسد، متفاوت شود.» کمی مکث می‌کند و می‌گوید: «تقریبا به همه آن چیزی که می‌خواستم، رسیدم و خدا را بابت همه اتفاق‌هایی که برای این فیلم و ساختنش افتاد، شکر می‌کنم.»

حرف‌هایمان تمام می‌شود و گروه هم آمده تا صحنه‌های آخر امروز را بگیرند، هوا هم در حال ابری شدن است و انگار می‌خواهد باران ببارد، وسایلم را جمع می‌کنم که برگردم و صدای دو نفر از عوامل فیلم را می‌شنوم که درمورد خلاصه داستان لباس‌شخصی که در رسانه‌ها منتشر شده است با هم صحبت می‌کنند و آن متن را می‌خوانند: «بهترین حربه برای ضربه، دوستی است. چون پیچیدگی در سادگی اوست، به لباس‌شخصی‌ها بیشتر شک کن!»

* نویسنده: عاطفه جعفری، روزنامه‌نگار

 

مرتبط ها