به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، با گذشت پنج روز از افزایش ناگهانی نرخ سوخت که بخشی از مردم را شوکه کرد و اعتراضاتی را هم برانگیخت، کمکم موج حضور معترضان در خیابانها فروکش کرده و تنها همان اشرار و اغتشاشگرانی هستند که در بعضی نقاط و شهرها حضور دارند و تلاش میکنند از طرفی بگویند اعتراضات مردمی تمام نشده و این مردم هستند که در خیابان حاضرند و از طرفی با پوشش مردم عادی، اهداف خود را که ضربهزدن به حکومت و جامعه و تخریب اموال عمومی است، دنبال کنند.قطعا بیراه نیست که بگوییم اقدام رهبر انقلاب در حمایت از دولت دقیقا حالا مشخص میشود چه ارزشی برای کلیت کشور و جامعه داشته و سوای انتقادهایی که این روزها به اقدام ناپخته دولت میشود، چگونه رهبری مسالهای بالاتر را دیدهاند.حالا اما با فروکش کردن آشوبها، اخبار دقیقتری درمورد خسارات، تلفات و هزینههای اغتشاشها در حال انتشار است، اخباری که از صدمه قابلتوجه به اموال عمومی حکایت دارد و هزینهای دهها میلیاردی را روی دست کشور گذاشته است.
در کنار تخریب بانکها، موسسات، ایستگاههای اتوبوس و مترو و دیگر اموال عمومی که البته بسیار تاسفآور است، اخباری نیز درمورد شهادت نیروهای انتظامی منتشر شده که بیشتر از هرچیز دیگر بر دلهای مردم جامعه سنگینی میکند.
اخبار رسمی نشان میدهد اغتشاشات طراحیشده و هدفمند اخیر تاکنون دستکم منجر به شهادت پنج نفر از نیروهای انتظامی و بسیج شده است. یک نفر در کرمانشاه، یک نفر در خرمشهر، شهیدی در ماهشهر و سه تن هم در شهرهای حاشیهای تهران.شاید پیش از این برای همه مشخص بود که صف مردم از این اغتشاشگران جداست، همه هم نوشته و گفته بودند که مردم ایستگاه متروی خودشان، بیمارستانشان، بانکشان و... را تخریب نمیکنند، اینکه چون که 100 آید 90 هم پیش ماست، به این معنا که مردم نجیبی که اعتراض را با اغتشاش فرق میگذراند، هرگز دست به ضرب و شتم دیگران نزده و قصد جان کسی را نمیکنند، چه آنکه فردی از مردم عادی باشد یا نیروهای حافظ امنیت شهر و کشور. شهادت چندین تن از نیروهای انتظامی سند محکمتری است بر اینکه در شهرهای ملتهب کشور، نه توسط مردم که از سوی اغتشاشگران حرفهای به این روز درآمدهاند.اینها البته روایت عادی ماجراست و معالاسف باید گفت شهادت این پنج تن لایه غمانگیزتری هم دارد.
آنها که سنشان بیشتر است و اتفاقات دهه 60 را به چشم دیدهاند، بهخاطر دارند که در آن سالها و دقیقا از بهار سال 1360، در شهرهای مختلف کشور چگونه مردم نه از سوی عراق و بعثیها که از سوی منافقین به خاک و خون کشیده میشدند، مردمی که با کاتر یا شیشه شکستهشده سر بریده میشدند، مردمی که آتشزده میشدند، مردمی که در خشم فتنه نفاق مثله میشدند. اما آنها که سن و سال کمتری دارند و در این سالها با اخبار منطقه درگیر بودهاند، روایتهای دهه 60 را در تلگرام و دیگر شبکههای اجتماعی دیدهاند، البته به لطف خدا بهجز دو حادثه مجلس شورای اسلامی و رژه نیروهای مسلح در اهواز، در ایران خبری نبود و این تصاویر عراق و سوریه بود که دستبهدست میشد و پیر و جوان میدیدند که داعشیها چگونه سر میبرند، با انفجار در کسری از ثانیه دهها و صدها نفر را تکهتکه میکنند، نوامیس مسلمانان را میربایند و به هیچ جنبده و جانداری رحم نمیکنند.این روایتها اما حالا در ایران و در همین گوشه و کنار برخی شهرها قابل رویت است، جایی که ناگهان میشنویم یک جوان به روشهای منافقین دهه 60 و داعشیهای دهه 90 به شهادت رسیده است.
شهادت به فجیعترین شکل ممکن باز هم سند دیگری است که نشان میدهد چه برنامهای برای کشور ریخته شده و اگر امنیت نباشد، چه شرایطی در پیش است.اخباری که درباره شهادتها به گوش میرسد چنین روایتهایی را با خود بههمراه دارد. نفر اولی که خبر شهادتش رسانهای شد مربوط به کرمانشاه بود، خط اول مقابله با تروریستهایی که اخیرا وارد کشور شدند. سرگرد شهید ایرج جواهری از نیروهای انتظامی بود که در همان روز شنبه و در پی حمله مسلحانه اشرار به کلانتری 24 الهیه به شهادت رسید؛ حملهای که البته با مقاومت دلیرانه او و همکارانش روبهرو شد اما وی در جریان همان درگیری مجروح شد و با وجود اینکه بلافاصله به مراکز درمانی انتقال داده شد، اما حوالی ساعت دو بامداد روز یکشنبه 26 آبانماه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.خبر بعدی اما مربوط به استان خوزستان بود، جایی که ابتدا خبری درمورد شهادت یک تن از نیروهای انتظامی در خرمشهر منتشر شد اما جزئیات دیگری از آن به دست رسانهها نرسید و بعد از آن سردار حسن کرمی، فرمانده یگانهای ویژه ناجا به رسانهها اطلاع داد که یکی از نیروهای یگان ویژه در ماهشهر به شهادت رسیده است. در این خبر ذکر شده بود که در جریان اغتشاشات روز دوشنبه، 27 آبانماه در شهرستان ماهشهر استان خوزستان،
عدهای از اشرار مسلح به سمت شهروندان و ماموران نیروی انتظامی تیراندازی کردند که منجر به کشتهشدن یک تن و مجروح شدن چند نفر دیگر شد.کرمی گفت با توجه به حضور کارکنان یگان ویژه در آن منطقه برای مقابله با ناامنکنندگان حریم امنیت کشور، سروان رضا صیادی در درگیری مسلحانه با اشرار به درجه رفیع شهادت نائل آمد. او همچنین تایید کرد دو مامور دیگر نیز در این درگیریها مجروح شده و به بیمارستان منتقل شدهاند که حال عمومی آنها خوب و رضایتبخش است.خبر آخر اما مربوط به شهادت سه تن از جوانان حافظ امنیت کشور در شهرستانهای اطراف تهران بود. روز دوشنبه سپاه سیدالشهدا(ع) استان تهران در اطلاعیهای اعلام کرد سه تن از بسیجیان این نیرو در راه حفظ امنیت کشور در مبارزه با آشوبگران به شهادت رسیدهاند. خواندن سطور بعدی این اطلاعیه البته دردناکتر هم بود. سپاه سیدالشهدا اعلام کرد اغتشاشگران با ایجاد کمین و حلقه محاصره، بهوسیله سلاح سرد یعنی چاقو و قمه توانستهاند از نیروهای انتظامی تلفات بگیرند.
پاسدار شهید مرتضی ابراهیمی، فرمانده گردان امامحسین(ع) شهرستان ملارد اولین شهید از این سه تن بود. نفر بعدی بسیجی شهید مصطفی رضایی بود که او هم در شهرستان ملارد به جمع شهدای انقلاب اسلامی پیوست. نفر سوم هم شهید مجید شیخی بود که او هم مانند دو بسیجی دیگر ولی در بهارستان به شهادت رسید. حالا هم پایگاه اطلاعرسانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اعلام کرده مراسم تشییع پیکرهای مطهر پاسدار مرتضی ابراهیمی و بسیجی مصطفی رضایی، شهیدان امنیت و مدافعان ملت صبح امروز با حضور مردم شهیدپرور استان تهران در شهرستانهای شهریار و ملارد برگزار میشود. همچنین پیکر شهید مرتضی ابراهیمی ساعت ۱۰ صبح طی مراسمی از مسجد قائم(عج) شهرستان شهریار واقع در خیابان ولیعصر(عج) به سمت امامزاده اسماعیل تشییع میشود.
به یاد شهدای امنیت
نمیگذاریم مملکتمان را مثل سوریه کنند
عصر آخرین روز بهمن سال 96 و ساعات اولیه نخستین روز اسفندماه بود که اتفاقات رخداده در خیابانی در شمال تهران در صدر اخبار رسانهها قرار گرفت و توجه همه را به خود جلب کرد. خیابان پاسداران جایی بود که عدهای با چهرههای متفاوت قمه و چماق به دست آشوبی بهپا کرده بودند که خسارات جانی و مالی زیادی را بهدنبال داشت.اغتشاش دراویش گنابادی در شب شهادت حضرتصدیقه(س) شهادت پنج جوان رعنا را که سن برخیهایشان زیر 20 سال بود بهدنبال داشت. در فاز نخست این غائله سه جوان سبزپوش ناجا زیر چرخهای ارابه مرگ محمد ثلاث به شهادت رسیدند. ساعتی بعد یک خودروی پراید و بعد از آن یک خودروی سمند مرحله دوم هجوم وحشیانه تعدادی از دراویش گنابادی به حافظان امنیت را رقم زدند؛ حملهای که به شهادت یک نفر و زخمیشدن چند نفر دیگر منجر شد. یکی دیگر از نیروهای بسیجی حاضر در صحنه نیز در حمله دراویش گنابادی با سلاح سرد مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید.در پی حمله خشونتبار دراویش گنابادی به ماموران کلانتری 102 خیابان پاسداران تهران و هجوم اتوبوس، علاوهبر شهادت سه جوان ناجا به نامهای گروهبان امامی و گروهبان بایرامی از نیروهای کادر یگان امداد و همچنین سرباز وظیفه رضا مرادیعلمدار و دو بسیجی، تعدادی از عابران پیاده نیز زخمی شده و به 26 خودروی عبوری و پارکشده مردم هم آسیب جدی وارد آمد. هرچه بود خون پنج شهید مدافع امنیت ریخته شد تا غائله ختم شده و آرامش به این منطقه بازگردد.
شهید رضا امامی
شهید امامی جوان 22 سالهای بود که دو سال بعد از پوشیدن لباس خدمت به درجه شهادت نائل شد. مادر شهید امامی از حال و هوای خود در لحظه شنیدن شهادت فرزندش اینطور روایت میکند: «شب ساعت 10:30 شده بود که به خانه نیامد. هرچقدر با گوشی تلفن همراهش تماس گرفتم، خاموش بود تا ساعت ۱۱ شد، گفتم شاید شارژ گوشی تلفن همراهش تمام شده باشد. اصلا سابقه نداشت تلفن همراه رضا بیاطلاع خاموش باشد. کمی بعد مادر و برادرهایم به خانه ما آمدند؛ صورتم را بوسیدند، گریه کردند. پرسیدم چه شده؟ مادرم گفت: خونهات خراب شد. برادرانم گفتند: رضا بیمارستان است و ما به بیمارستان میرویم. رفتند و پس از اطمینان از شهادت رضا با گریه به خانه برگشتند و من از این طریق خبردار شدم.بعد از اطلاع از شهادت پسرم رفتم غسل فاطمهزهرا(س) کردم و از حضرتزهرا(س) خواستم به من صبر بدهد و صبر هم داد، چراکه اصلا ناراحت نشدم و با خودم گفتم رضای من از علیاصغر(ع)، علیاکبر(ع) و امامحسین(ع) که بالاتر نبوده است، خداوند این فرزند را به من امانت داده بود، حالا امانتش را پس گرفت.»
شهید محمدعلی بایرامی
شهید محمدعلی بایرامی هم جوان 20 سالهای بود که در یگان امداد پلیس پایتخت خدمت میکرد. مادرش میگوید برای بار اول که عکسش را در لباس یگان امداد -در دوره آموزشی اصفهان- دیدم به دلم برات شد پسرم شهید میشود.شهید بایرامی هم مثل شهید امامی قبل از ورود به نیروی انتظامی چند سالی را بهعنوان یک نیروی بسیجی فعالیت میکرد، با این تفاوت که او یک جوان تازهداماد بود و فقط 40 روز بعد از مراسم عقدش به حجله شهادت رفت.مادر شهید بایرامی که تنها یکسال و 21 روز بعد از آغاز خدمت فرزندش در نیروی انتظامی حالا دیگر مادر شهید شده بود از شهادت فرزندش اینطور میگوید: «ساعت پنج و 10 دقیقه غروب زنگ زدم. صداهای عجیبی از اطراف میآمد. گفت مادرجان اینجا خیلی شلوغ است. درگیری شده، بعدا زنگ بزنید. صداها طوری بود که انگار روز عاشوراست و دشمن شمشیر کشیده است. وقتی دیدم شلوغ شده گفتم زود قطع کنم تا مزاحم کار پسرم نشوم. یکساعت و نیم دیگر هم گذشت و دلم شور افتاد. به همسرم گفتم چرا از محمد خبری نشد؟ زنگ که میزدیم گوشیاش را جواب نمیداد. گویا بعد از برخورد اتوبوس گوشی به زمین افتاده بود. برای اینکه سرم را گرم کنم تلویزیون تماشا کردم که دیدم در زیرنویس نوشته شده بود سه نفر از ماموران نیروی انتظامی در درگیری با اشرار به شهادت رسیدهاند. دلم گواهی داد یکی از آنها پسر من است.چند روز قبل میگفت مادرجان من جوان میمیرم. وقتی این حرف را زد دلم آشوب شد. گفتم پسرم این چه حرفی است که میزنی. در جواب گفت اگر قرار است آدم بمیرد چه بهتر که با شهادت برود.»
شهید رضا مرادیعلمدار
رضا مرادیعلمدار هم دیگر شهیدی بود که توسط اتوبوس محمد ثلاث زیر گرفته شد. شهید 19 سالهای که ساعت 18 و 20 دقیقه یک دوشنبه زمستانی در سال 77 به دنیا آمد و 19 سال بعد در 30 بهمن 96 درست در همین ساعت (18:20) به شهادت رسید. او هم مثل خیلی دیگر از جوانان این مرز و بوم آرزو داشت روزی مدافع حرم شود؛ اما از آنجا که نتوانست رضایت مادرش را جلب کند، قید عملیکردن آرزویش را زد.
شهید محمدحسین حدادیان
بامداد یکم بهمن که حضور نیروهای امنیتی برای ختم غائله دراویش خیابان پاسداران افزایش یافته و گروهایی از نیروهای مردمی و بسیجی نیز در منطقه حاضر شده بودند، دراویش گنابادی نیز با استفاده از خودروی سمند اقدام به زیر گرفتن حاضران کردند. در این حادثه بسیجی جوان محمدحسین حدادیان به شهادت رسید.پدر شهید حدادیان راجع به اتفاقات و آشوبهای آن شب مرگبار اینطور توضیح داد: «در همان لحظات بامداد، محمدحسین در ابتدا با اسلحه شکاری مجروح شد و سپس توسط یک اتومبیل سمند زیر گرفته شد. این خودرو دوبار از روی پسرم رد شد و او را به شهادت رساند.»
شهید محمدحسین حدادیان جوان دانشجویی بود که تا سوریه رفته و با تروریستهای داعش جنگیده بود، اما اینجا در تهران و امالقرای جهان اسلام شهید شد. مادرش میگوید: «وقتی از سوریه آمد از اوضاع آنجا برایم میگفت، مامان نمیدانید چه خبر است؟ خدا نکند آن ناامنی که در سوریه ایجاد شده در ایران پیاده شود. میگفت تا زندهایم محال است به این خائنان اجازه دهیم مملکت ما را مانند سوریه کنند.»
به یاد شهدای فتنه 88
چالشی سیاسی که با اتحاد ریگی، منافقین و اپوزیسیون امنیتی شد
سال 88 اگرچه با یک تهییج سیاسی و به خیابان آوردن مردم همراه بود، اما مدتی که گذشت کمکم صف مردم از اغتشاشگران جدا شد، عده زیادی از مردم همان یکی، دور روز اول که مشاهده کردند جریان اعتراض با خشونت سنگین و غیرطبیعی همراه شده از میدان اغتشاش کناره گرفتند و تلاش کردند بهگونه دیگری پیگیر اعتراض سیاسی خود باشند، این عده البته عموما با بازشماری آرا و مشخصشدن اینکه تقلبی در انتخابات صورت نگرفته است، قانع شدند و از اعتراض خود هم برگشتند. بخش دیگری از معترضان هم با طولانیشدن اعتراضات و تداوم تخریب اموال عمومی و به میان آمدن مسائلی چون ضدیت با جمهوری اسلامی در راهپیمایی روز قدس همان سال یا نهایتا در جریان وقایع روز عاشورا فهمیدند که ماجرا پیچیدهتر از یک اعتراض ساده سیاسی است و بنای آنهایی که بعد از چندماه همچنان در خیابان حضور دارند نه یک انتخابات و نه حتی مبارزه با نظام که هدف، مواجهه مستقیم با اسلام و ایران است.در آن هشتماه پرالتهاب و پرآشوب که البته حجم اعظم آن در تهران متمرکز بود، از سلطنتطلبان تا منافقین و از تروریستهای عضو گروهک ریگی تا گروهکهای جداییطلب و ضدانقلاب غربی، متحد شدند تا نگذارند کشور و مردم بهصورت عادی و طبیعی ادامه حیات دهند.
مرور اخبار آن سال گویای این است که در آن برهه هم این نقشههای غرب و دشمنان ایران بود که در خارج از مرزها کشیده و برای اجرا به سردمداران فتنه در تهران منتقل میشد. خیلیها هنوز بهخاطر دارند که چگونه خودروهای حامل سلاح در مسیر شهرها شناسایی و توقیف میشدند، آنهایی که در تهران بودند میدیدند سلاحهایی که از مرزها به تهران رسیده بود چگونه در خیابان انقلاب علیه مردم و نیروهای انتظامی آتش میگشود. در آن سال هم مانند وقایع چند روز اخیر، اغتشاشگران بعد از تخریب اموال عمومی بهسراغ مواجهه با نیروهای انتظامی رفتند و تعدادی از آنها را در همین خیابانهای شهر تهران به شهادت رساندند. آنها در آن سال البته تلاش زیادی هم کردند که بر نیروهای انتظامی فائق آیند. تصاویر حمله به پایگاههای پلیس و بسیج ازجمله حمله و به آتش کشیدن پایگاه نیروی مقاومت بسیج مقداد همچنان در رسانهها یادآور خاطرات تلخ آن روزهاست.
شهید محمدحسین فیض
در آن سال داغ جوانهای زیادی روی دل پدرها و مادرهایشان ماند، محمدحسین فیض یکی از آنهاست. کسی که در جریان اغتشاشات پس از انتخابات به شهادت رسید، همان زمانی که پایگاه مقداد نقطه هدف فتنهگران قرار گرفت و به ناگهان حمله همهجانبه به آن آغاز شد.ناگفته نماند بعد از شهادتش هم تلاش شد از شهادت او بهنفع فتنه و ضدیت با انقلاب استفاده شود. پدر شهید فیض که خود از رزمندگان دفاع مقدس است درباره او روایتهای مختلفی را به رسانهها گفته است، روایتهایی که نه از فتنه 88 که از جنگ تحمیلی و تقدیم یک شهید و دو جانباز به انقلاب آغاز میشود. او میگوید آرزو داشته فرزندش در جبهه مبارزه با آمریکا و رژیم صهیونیستی به شهادت برسد نه در تهران و به دست عدهای آشوبگر. پدر شهید فیض گلایههای بزرگی هم از دوران بعد از شهادت فرزندش دارد و تلاش سیاسیون برای استفاده از خون این شهید.
شهید داود صدری
شهید دیگر، جوان رعنایی بود به نام داود صدری که در خیابان آزادی به شهادت رسید؛ جوانی متولد 1362 که تقدیر آخرین روز حیاتش را 25 خرداد 1388 رقم زده بود و نحوه شهادت را آتش فتنه اغتشاشگران. پدرش میگوید داود عصای دستم بود که نگذاشتند برایم بماند. او که همچنان داغ شهادت فرزندش را بر دل دارد از بیگناه کشتهشدن او غمگینتر است. او میگوید فرزندش در مسیر خانه از محل کار بوده که مورد حمله قرار میگیرد و به شهادت میرسد.
شهید سیدعلیرضا ستاری
شهید ستاری در روز عاشورای ۸۸ بهعنوان امدادگر افتخاری هلالاحمر در خیابان «خوش» تهران حضور یافت. او پس از اطلاع از آنکه تعدادی از نیروهای ویژه سپاه میان آشوبگران به دام افتادهاند به محل حادثه رفت و با صحنهای وحشتناک مواجه شد.اوباش، باک موتور نیروهای امدادگر را خالی و قصد به آتش کشیدن نیروهای امدادی را داشتند. شهید ستاری که برای جلوگیری از این فاجعه انسانی و برای نجات جان نیروهای امدادی در آن مکان حضور پیدا کرده بود بهوسیله اغتشاشگران به دام افتاد و بهشدت مورد شکنجه قرار گرفت و مجروح شد. در این حادثه اوباش بعد از آنکه با میله آهنی بر سر او زده و جمجمهاش را از سهجا شکستند، این جوان بسیجی را به آتش کشیدند. ستاری جانباز ۷۰ درصد، پس از پنجسال دستوپنجه نرم کردن با آثار جراحت در ۳۱ سالگی به شهادت رسید.
حسین غلامکبیری
حسین غلامکبیری را باید اولین شهید فتنه دانست. جوان 18 سالهای که روز 25 خردادماه 88 در اغتشاشات تهران در منطقه سعادتآباد توسط یک خودروی بیپلاک زیر گرفته شد و بهدلیل شدت جراحات در بیمارستان به شهادت رسید.پدر حسین غلامکبیری لحظه شهادت فرزندش را اینگونه نقل میکند: «بیمارستان رفتیم وقتی به او رسیدیم، یکساعت بعد تمام کرد... پهلویش شکسته بود... دست من را گرفت و فشار داد، بلند شد نشست، اکسیژن دهانش بود، گریه کرد، اشک میریخت مثل ابر بهار، دیدم فقط پاهایش بسته است، نمیدانستم که پهلویش هم شکسته است. گفتند پاهایش شکسته، گفتم عیبی ندارد، یکی، دو دقیقه کنارش ایستادم گریه کردم، آمدم بیرون بعد از یکساعت گفتند که تمام کرد.»
پدر شهید از شوق حسین برای شهادتش هم اینطور میگوید: «او علاقه زیادی به فیلمهای دفاع مقدس داشت و هرگاه این فیلمها پخش میشد مینشست و آنها را تماشا میکرد. حسین میگفت که من در اولین جنگ شهید میشوم.»