به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، سیدمهدی موسویتبار، روزنامهنگار طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: «این یارو ضعیفه، هیچ کاری نمیتونه بکنه»؛ شاید این دیالوگ در سکانس دزدیده شدن تابلوی تبلیغاتی توسط پسربچهها در جدیدترین ساخته تاد فیلیپس که سهگانه «خماری» را در کارنامه کاریاش دارد، نوعی برائت استهلال باشد؛ جایی که مایه اصلی داستان و دلیل تمام شورشهای بعدی فردی و اجتماعی را شاهدیم.
«جوکر» داستان زندگی یک کمدین به نام آرتور با بازی بینظیر خواکین فینیکس است که در قبال بیتوجهی و بیعدالتیهایی که به او و طبقهاش میشود، به کمک اسلحهای که یکی از همکارانش برایش خریده، شورش میکند و تمام شهری را که پر از زباله و موش شده به آشوب میکشد. سوال اصلی پس از اتمام تماشای جوکر این است که قرار است بخندیم یا گریه کنیم؟ باید مردم شهر گاتهامسیتی را در هرجومرجی که علیه سرمایهداری به پا کردهاند، تشویق کنیم یا تقبیح؟ پاسخ به این دو سوال اساسا ساختار فکری یک فرد را نمایان میسازد.
آرتور بهخاطر اسلحهای که در حین اجرا در بیمارستان کودکان همراه دارد، اخراج میشود و همان اسلحه دلیلی محکم میشود برای دیده شدن او. آرتور بهدنبال دیده شدن است؛ خیالپردازی میکند و حتی در برخی سکانسها همذاتپنداری. آرتور تا وقتی از اسلحهاش استفاده نکرده، کسی او را جدی نمیگیرد. بعد از کشتن سه نفر از کارمندان توماس وین است که روی جلد روزنامهها میرود و حس سرکوبشده جلوهگریاش جان میگیرد. اگر عشق خیالی او نسبت به زن همسایه به او احساس زندگی میدهد، حضور اسلحه به او اراده و اعتمادبهنفس میبخشد. کارفرمای آرتور به او حتی اجازه نشستن روی صندلی به هنگام صحبت کردن نمیدهد و اساسا حقی برای او قائل نیست.آرتور چه میخواهد؟ او که بدون پدر بزرگ شده و به مراقبت کردن از مادرش در خیال و واقعیت افتخار میکند، به دنبال چیست؟ آرتور هیچوقت حمایتهای پدرانه ندیده، از طرف اجتماع پشتیبانی نشده است و موسسهای هم که در آن یک نفر ظاهرا به حرفهای او گوش میدهد و داروهایش را تامین میکند، تعطیل میشود.
مادر بیمار، شهر آلوده، شهروندان بیعاطفه و سنگدل و سرمایهداری که قرار است شهردار شود، نمادهایی است که در این شهر دیده میشوند. اما آرتور در این میانه دلش میخواهد همین مردم را بخنداند و اوج آرزوهایش همین است. حتی بیماریاش، خنده بیجاست. مجبور است برای خندهاش کارتی نشان دهد و به مردمی که بابت خندههایش به او اعتراض میکنند، توضیح دهد. خندیدن و شادی برایش یک رویا و همزمان بیماری است. در چنین شرایطی چه باید کرد؟ آرتور به تقلید از زن همسایه ابتدا کله خودش را با اسلحه خیالی نشانه میگیرد و حتی در خیالپردازیهای بعدیاش هم، اولین و مهمترین گزینهاش شلیک کردن به خود است. گزینه بعدی آرتور شلیک به دیگران است، نابودی کسانی که در ایجاد وضعیت فعلی او نقش عمده داشتند؛ از خانواده تا جامعه.قطعا گزینههایی که در جوکر علیه سرمایهداری پیشنهاد میشود، نسخهای شفابخش و دائمی نیستند.
این گزینهها در بهترین حالت، مسکنهایی هستند که ممکن است برای مدت کوتاهی مفید باشند؛ پیشنهادهایی که برای ترساندن برخی مسئولان و در مقطعی کوتاه نتیجهبخش است و بعد اثر خودش را از دست میدهد. شهری که در آن اسلحه، حرف اول را بزند، نهایتا مطلوب همان سیستم سرمایهداری میشود. برای تهیه کردن اسلحههای بزرگتر در نهایت باید دست به دامان همان سرمایهداران شد. آیا آنارشیسم یک راهحل است؟ آیا برای رهایی از هر شرایط سختی میتوان به هرجومرج پناه آورد؟ اینها سوالاتی است که پس از سالها حتی جامعهشناسان بزرگ هم هنوز برایش جوابی نیافتهاند و اینجا تصویر انتهایی جوکر نشان میدهد کارگردان آن یک نسخه واحد ارائه میکند.«اون بیرون باید از خودت مراقبت کنی»؛ این دیالوگ را میتوان شاهبیت فیلم جوکر دانست؛ شهری که برای زنده ماندن، نه زندگی، باید از خودت مراقبت کنی. کسی مراقب شهروندان نیست. قانون یا دیده نمیشود یا اصلا نیست. کسی برای اعمالش بازخواست نمیشود.
پلیس بین مردمی که نقاب جوکر زدهاند گرفتار میشود و جوکر اصلی فرار میکند. فضای داخل مترویی که نشان داده میشود، برای مخاطب ایرانی آشناست و همین شلوغی میتواند برای کشورهای دیگر هم آشنا باشد. بعضی از کارشناسان شهری معتقدند متروی هر شهری نمادی است از آن شهر.
جوکر را چه دوست داشته باشیم و چه از آن بدمان بیاید، اما نمیتوانیم از اهمیتش نگوییم؛ فیلمی که بدون ویژگیهایی مانند سکس یا جذابیتهای بصری توانسته در سطح جهان مخاطبان زیادی را جذب کند. عشق شاید بهتنهایی نجاتدهنده باشد، اما سوال اساسی اینجاست که عشق و تفنگ ما را نجات میدهد؟