مصائب نظام اسلامی
40سال از عمر عظیمترین انقلاب مردم ایران در جهان معاصر میگذرد. انقلاب معنوی که وقوع و تداوم آن بدون اراده الهی ممکن نبوده و نیست. رژیمی به غایت مستبد و سفاک تا دندان مسلح و موید به حمایت همهجانبه نظام سلطه استکبار جهانی، امید به هرگونه رهایی و تحقق حکومتی مردمی را در دلها خشکانده بود. ملت رنجیده و خسته از ستم شاهی به رودخانهای خروشان تبدیل شد و طومار آن رژیم را درهم پیچاند و حکومتی با هویت دینی و اهداف معنوی را در جهانی سراسر دنیویشده بر پا ساخت. اما حقیقت امر این نیست که اراده الهی مولود مبارک معنوی را به حال خود واگذاشته تا خود در تلاطم حوادث روزگار به نیروی خرد بر قرار و استوار بماند. او خود آگاه است که برقراری چنین مولودی تنها با لطف و اراده خودش ممکن است. چون عالم سراسر دنیویشده تاب چنین مولودی را ندارد و از پی افزودهشدن هر یک روز بر عمر آن، بلایای ریز و درشت بر سر آن فرود میآورد. روی کار آمدن دولت موقت و رئیسجمهوری همسو با منافقین تروریست و کودتاهایی برنامهریزی شده و مهمتر از همه این مصایب، تحمیل جنگی نابرابر؛ هر یک به تنهایی برای به انحراف کشاندن یا نابودی انقلاب اسلامی کافی بود. ولی آن مرد خدا، امام خمینی(ره)، به پشتوانه اراده الهی و حمایت مردمی با سلامت و سربلندی از همه این بلیههای انقلابافکن عبور کرد و پیش از آغاز سفر ملکوتیاش این امانت الهی را به عبد صالح خدا واگذار کرد. اما این واگذاری امانت الهی امری سهل و ساده نبود. چون معضلی بس بزرگ در میانه راه بر پا شده بود؛ یعنی معضل قائممقامی که اگر نگوییم بزرگتر ولی کمتر از معضلات پیشین نبود. زیرا تمام بلیههای نافرجام انقلاب، چشم امید به پروژه قائممقامی دوخته بودند. طبیعی به نظر میآید که عبور از این بلیه خطیر تنها با تدبیر شجاعانه رهبری و تایید الهی میسر بود.
اما با وجود گذشت 30 سال از این واقعه، چنین به نظر میآید که بازخوانی تدبیر امام خمینی(ره) در به فرجام نرسیدن این پروژه، همچنان روشنگرانه و ثمربخش است. هنوز هم هستند کسانی که خیال دوره قائممقامی را در ذهن دارند و همچنان به شیوههای گوناگون سعی در زنده نگاه داشتن میراث آقای منتظری دارند. از جمله این تلاشها تفسیر کنشگری سیاسی وی تحت عنوان «تجربه رهبری» است. شاید نقد چنین تفسیری اهمیت زیادی نداشته باشد. اما وقتی این تفسیر همراه با تحریف رهبری نظام اسلامی باشد؛ آن وقت است که نمیتوان بهسادگی از کنار آن عبور کرد. تجربه رهبری آقای منتظری در جای خود تصور غلطی است و بالاتر از این توهم ناصواب آنجایی است که برخی بخواهند با مخدوشکردن تجربه ناب رهبری در نظام اسلامی، جایگاهی غیرواقعی برای کنشگری سیاسی آقای منتظری ترسیم کنند. از این رو، روشنگری پیرامون این مساله لازم و ضروری است. گمان میرود واقعبینانهترین شکل کار، مطالعه و تحلیل فرمایشات امام خمینی(ره) در این باره است.
پروژه قائممقامی
نظام اسلامی در فروردین سال 68 آبستن بازسازی تاریخی خود بود. مهمترین دل نگرانی امام خمینی(ره) در ماههای آخر عمر مبارکشان از بدعهدی برخی یاران و شاگردانش است که نکند این مولود الهی را از روی سادهلوحی به دشمنان قسمخورده تحویل دهند تا خود و مردم انقلابی شهیدپرور را غرق در قهقهه مستانه مرفهین بیدرد و منافقین کوردل و استکبار جهانی کنند. از این رو، پروژه قائممقامی هیچ امیدی برای تضمین تداوم انقلاب و نظام اسلامی باقی نگذاشته بود. پس، باید تا دیر نشده پروژه قائممقامی را ابطال کرد و به صدمات جاریه و آتیه آن خاتمه داد. این بود که امام راحل(ره) در ششم فروردین 68 طی نامهای تاریخی صلاحیت و مشروعیت آیتالله منتظری در منصب قائممقامی را رد میکند و ایشان را بهرغم اینکه حاصل عمر خود میخواند، با بیان پارهای از نقدهای عمیق و نصایح مشفقانه بدرقه میکند. اما انتشار این نامه به دلیل سنگینی آن، در نظر نزدیکان امام دشوار بود. لاجرم همان نامه با لحنی ملایمتر در هشتم فروردینماه منتشر شد. اکنون که 30 سال از آن نامه تاریخی میگذرد و انقلاب و نظام اسلامی حوادث خطیر بیشماری را پشتسر گذاشته است، بیش از پیش به درستی ابطال پروژه قائممقامی از سوی امام خمینی(ره) پی میبریم.
دلایل عدم صلاحیت
امام(ره) در نامه تاریخی 6.1. 68 چند دلیل اساسی را ذکر کرده است که هر یک بهتنهایی برای رد صلاحیت آقای منتظری در عهدهداری امر ولایتفقیه کافی است. دلیل نخست، باور منتظری به سپردن اداره کشور به لیبرالها است. عقیده لیبرالیستی بر پایه باور به جدایی دین از سیاست استوار است. بنابراین، سپردن حکومت اسلامی به چنین جریانی به منزله سپردن امر حکومت دینی به جریان معارض و برانداز است. طبیعی است که وقتی لیبرالها در حکومت اسلامی به قدرت برسند تمام تلاش خود را برای اسلامزدایی از حکومت خواهند کرد. چنانکه هم دولت موقت مهندس بازرگان و دیگر لیبرالهایی که توانستند در این 40 سال، در سطوح عالی نظام نفوذ کنند و مناصب مهمی را تصاحب کنند، همگی آنان در پی تحقق اصل جدایی دین از سیاست بودند. دلیل دوم، عقیده منتظری به سپردن امر حکومت به منافقین است. کارنامه سازمان منافقین سراسر کینهتوزی و سفاکی علیه نظام اسلامی و مردم است و برای رسیدن به قدرت، مشی تروریستی را کاملا مشروع دانسته است و عمل میکند. وقاحت سیاسی این سازمان تروریستی تا بدانجا پیش رفته بود که در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران
(1367- ۱۳۵۹) با صدامحسین متجاوز همکاری تنگاتنگی داشت. دلیل سوم، مخالفت منتظری با مجازات کسی بود که قاتل بودن او در محاکم اسلامی ثابت شده است. سیدمهدی هاشمی پیش از انقلاب اسلامی به جرم قتل آیتالله شمسآبادی به زندان افتاد و بهدلیل اینکه با ساواک همکاری داشت، حکم اعدامش تخفیف یافت. او با انقلاب اسلامی توانست از زندان خارج شود و مورد حمایتهای آقای منتظری قرار گرفت تا اینکه بهدلیل اقدام علیه نظام و نیز پرونده قتل توسط وزارت اطلاعات بازداشت میشود. دادگاه وی را به اعدام محکوم میکند. این حکم در 6 مهر ماه 1367 اجرا میشود. آقای منتظری بهرغم همه ادله قطعی در مجرم بودن سیدمهدی هاشمی و نیز اعترافات خود او؛ از این قاتل حمایت میکند. این هر سه دلیل در نامه 6 فروردین 68 امام خمینی(ره) تصریح شده است. ایشان درباره دلیل اول و دوم خطاب به آقای منتظری فرموده است که: «شما در اکثر نامهها و صحبتها و موضعگیریهایتان نشان دادید که معتقدید لیبرالها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. به قدری مطالبی که میگفتید دیکته شده منافقین بود که من فایدهای برای جواب به آنها نمیدیدم.» در مورد دلیل سوم چنین نوشته است که: «در مساله مهدی هاشمی قاتل، شما او را از همه متدینین متدینتر میدانستید و با اینکه برایتان ثابت شده بود که او قاتل است، مرتب پیغام میدادید که او را نکشید. از قضایای مثل قضیه مهدی هاشمی که بسیار است و من حال بازگوکردن تمامی آنها را ندارم.» امام راحل(ره) بر پایه همین دلایل اساسی خطاب به آقای منتظری صریحا اعلام میکند که شما صلاحیت ولیفقیه شدن را ندارید: «خدا را در نظر میگیرم و مسائل را گوشزد میکنم. از آنجا که روشن شده است که شما این کشور و انقلاب اسلامی عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرالها و از کانال آنها به منافقین میسپارید، صلاحیت و مشروعیت رهبری آینده نظام را از دست دادهاید.» امام(ره) همچنین در این نامه، ضمن اینکه وکالت آقای منتظری در أخذ وجوهات شرعیه را پس گرفته چند توصیه مهم به ایشان کرده است. مهمترین آنها عدم دخالت در سیاست است و آن هم به دلیل سادهلوح بودن وی: «از آنجا که سادهلوح هستید و سریعا تحریک میشوید در هیچ کار سیاسی دخالت نکنید، شاید خدا از سر تقصیرات شما بگذرد.» امام راحل(ره) چند روز بعد در نامهای خطاب به نمایندگان و وزیران به اختصار توضیح میدهد، اقدام به عزل آقای منتظری از قائممقامی، بهرغم تلاش دو سالهای که کرده است، بر پایه تکلیف شرعی بوده است:
«با سلام، شنیدم در جریان امر حضرت آقای منتظری نیستید و نمیدانید قضیه از چه قرار است. همینقدر بدانید که پدر پیرتان بیش از دو سال است در اعلامیهها و پیغامها تمام تلاش خود را نموده است تا قضیه بدینجا ختم نگردد، ولی متاسفانه موفق نشد. از طرف دیگر وظیفه شرعی اقتضا میکرد تا تصمیم لازم را برای حفظ نظام و اسلام بگیرد؛ لذا با دلی پرخون حاصل عمرم را برای مصلحت نظام و اسلام کنار گذاشتم.»
سادهلوحی دیرینه
ممکن است از این جمله امام خمینی(ره) خطاب به آقای منتظری «[ شما ] صلاحیت و مشروعیت رهبری آینده نظام را از دست دادهاید»، چنین گمان شود که امام(ره) آقای منتظری را واجد صلاحیت برای رهبری نظام اسلامی میدانستند ولی بعدا این صلاحیت از او زائل شده است. لیکن چنین گمانی درست نیست. زیرا امام راحل(ره) در همان نامه قسم جلاله یاد میکند که از همان ابتدا با انتخاب آقای منتظری برای رهبری آینده نظام موافق نبوده است و فقط به جهت حرمت به تصمیم خبرگان سکوت کرده است: «والله قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولی در آن وقت شما را سادهلوح میدانستم که مدیر و مدبر نبودید، ولی شخصی بودید تحصیلکرده که مفید برای حوزههای علمیه بودید و اگر اینگونه کارهایتان را ادامه دهید مسلما تکلیف دیگری دارم و میدانید که از تکلیف خود سرپیچی نمیکنم.» وقتی امام(ره) در این نامه از آقای منتظری با عنوان «حاصل عمر» خود یاد کرده است؛ «با اتکا به خداوند متعال به شما که حاصل عمر من بودید چند نصیحت میکنم دیگر خود دانید»، بیانگر آن است که ایشان سالهای متمادی با خصوصیات اخلاقی آقای منتظری آشنا بوده است. چنین نبوده است که خصلت سادهلوح بودن آقای منتظری در چند سال بعد انقلاب برای امام(ره) آشکار شده است. و اساسا ممکن نیست که چنین خصلتی (سادهلوحی) بهیکباره، آن هم در دوران کهنسالی، بر کسی عارض شود. بنابر این، میتوان گفت که از نظر امام خمینی(ره) آقای منتظری هیچگاه صلاحیت عهدهداری امر گران ولایتفقیه را نداشته است. امام(ره) همین معنا را در نامه دوم (68.1.8) در پاسخ به استعفای نامه آقای منتظری با لحنی مشفقانه چنین بیان کرده است:
«جناب حجتالاسلام و المسلمین آقای منتظری- دامت افاضاته
با سلام و آرزوی موفقیت برای شما، همانطور که نوشتهاید رهبری نظام جمهوری اسلامی کار مشکل و مسئولیت سنگین و خطیری است که تحملی بیش از طاقت شما میخواهد؛ و به همین جهت، هم شما و هم من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودیم، و در این زمینه هر دو مثل هم فکر میکردیم. ولی خبرگان به این نتیجه رسیده بودند؛ و من هم نمیخواستم در محدوده قانونی آنها دخالت کنم. از اینکه عدم آمادگی خود را برای پست قائممقامی رهبری اعلام کردهاید پس از قبول، صمیمانه از شما تشکر مینمایم. همه میدانند که شما حاصل عمر من بودهاید؛ و من به شما شدیدا علاقهمندم.»
عهدی که پایدار نبود
اما گذر زمان و بنا به دلایل نامعلوم، نشان داد که آقای منتظری به آنچه در استعفانامه خود گفته بود وفادار نماند و بهتدریج تبدیل به اپوزیسیون نظام اسلامی شد و معارضین و بیگانگان چشم طمع به مواضع سیاسی وی دوختند. در نامه استعفائیه (68.1.1) وی چنین آمده است: «مطمئن باشید همانطور که از آغاز مبارزه تاکنون در همه مراحل همچون سربازی فداکار و از خودگذشته و مطیع در کنار حضرتعالی و در مسیر اسلام و انقلاب بودهام اینک نیز خود را ملزم بهاطاعت و اجرای دستورات حضرتعالی میدانم، زیرا بقا و ثبات نظام اسلامی مرهون اطاعت از مقام رهبری است.» ایشان در همین نامه، رسانه ضد انقلاب را چنین مورد خطاب قرار داده است که: «اگر بلندگوهای آنان و رادیوهای بیگانه خیال میکنند با جوسازیها و نشر اکاذیب و شایعهپراکنیها بنام این جانب میتوانند به اهداف شوم خود برسند و در همبستگی ملت ما رخنه کنند، سخت در اشتباهند» و حال آن که گذر زمان نشان داد خیال بلندگوها و رادیوهای بیگانه اشتباه نبوده است و اکنون همانها مروج آرا و مواضع سیاسی آقای منتظری شدهاند. متاسفانه تحولات وی فراتر از کنشگری سیاسی بود و شامل تحولات فقهی- معرفتی هم شده بود. (1) او رتبه شرعی ولایتفقیه را تا مرتبه عرفی ریاستجمهوری منتخب تنزل داده است (ر. ک: باقی، عمادالدین، 1394، فلسفه سیاسی اجتماعی آیتالله منتظری: 53). براین اساس، میتوان گفت که جامعه انقلابی بعد واقعه عزل قائممقامی در حال تجربه منتظری متاخر بوده است. و هماکنون برخی از شاگردان و وفاداران به وی (و نه ولایت) تلاش میکنند میراث آقای منتظری را زنده نگه دارند؛ میراثی که بهشدت با گزارهها و استنباطات غیرعقلانی و عرفی شده مخلوط شده است.
این نکته را نیز اضافه کنم که آقای منتظری در کتاب «انتقاد از خود» (1385) مطلبی را بیان کرده است که شائبه آن را دارد که ایشان اساسا با مشی رهبری امام خمینی(ره) مخالف بوده است. عبارت وی این است: «پس از حملاتی که در سال 1368 به بیت من شد و مهاجمان در شعارها از من با عنوان «ضد ولایت فقیه» یادکردند، در سخنانی که در جلسه درس بعد از حمله کردم ضمن یادآوری اینکه اصولا من پایهگذار ولایتفقیه بودهام و حدود چهار جلد کتاب -که حاصل چند سال درس خارج فقه است- در رابطه با اثبات و تحکیم مبانی فقهی دولت اسلامی نوشتهام، و ذکر این نکته مرحوم آیتالله بروجردی اصل حکومت اسلامی را از ضروریات اسلام میدانستند، چنین تعبیر کردم که هر کس مخالف ولایتفقیه باشد من چشم او را درمیآورم...» و منظور من ولایتفقیه جاری که عموما از آن مینالند نبود، بلکه ولایتی بود که مظهر آن، پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و امام علی(ع) بودند، اما بسیاری از دوستان مرا مورد نقد قرار دادند که چرا این تعبیر را بهکار بردهام.» (انتقاد از خود، 1385: 180)
عدول غیر علمی
همواره این سوال برای نگارنده مطرح بوده است که آیا نظریه فقهی که برای اثبات و تحکیم آن، چهار سال درس خارج فقه صرف شده است، لازم نبود که در نفی آن، لااقل، دو سال تحصیلی وقت گذاشته میشد؛ نه آن که تجدید نظر خود را در محافل عمومی یا مصاحبهها و بیانیهها ابراز کنند. با این شیوه که نمیتوان محتوای چهار مجلد کتاب علمی را رد کرد. آقای منتظری باید برابر تمام صفحات این کتاب پاسخ قانع کنندهای ارائه میکرد. چون در هر صفحه، استدلال و استظهار و استنباط آمده است. کنار گذاشتن همه اینها از نویسندهای عادی به دور است تا چه رسد به استاد فقه. برای «فقیه متاخر» شدن به همان اندازه «فقیه متقدم» بودن، وقت و کار علمی لازم است.
جمعبندی
به هر روی، از مجموعه مطالب فوق، این نتیجه را میتوان گرفت که آقای منتظری حسب گفتار خود و استاد عظیمالشأنش امامخمینی(ره)، صلاحیت ولایت و رهبری انقلاب و نظام اسلامی را نداشته است. عزل وی از مقام قائممقامی توسط ولیفقیه دلیل قاطعی است بر اینکه کنشگری سیاسی آقای منتظری برای عهدهداری رهبری از نظر ولیفقیه زمان مردود بوده است و نمیتوان پذیرفت که وی تجربه سالمی از رهبری را در مدت قائممقامی کسب کرده بود.
تجربه ناب را مخدوش نکنیم
اکنون با عنایت به جمعبندی یاد شده این پرسش مطرح میشود که آیا منطقی به نظر میرسد که کنش سیاسی آقای منتظری را بهعنوان بخشی از تجربه رهبری نظام اسلامی تلقی کنیم؟ چگونه است که برخی سعی در القای چنین مطلبی دارند؟ چرا باید تدوینگر «روایت رهبری» برای پایاننامه دکتری خود موضوعی را انتخاب کند که خروجی مجلس دفاعیه، چنین برداشتی باشد که: «نکته مهم در این رساله مقایسه تطبیقی رهبری امامخمینی و آیتالله منتظری و آیتالله خامنهای بود که نویسنده نشان داده بود هر یک از این افراد در دوره خودشان و بر طبق قانون اساسی با معیارهای مردمسالاری دینی برگزیده شدهاند. این مساله میتواند نوعی نظریه سیاسی مهم را در ترکیب تجربه تاریخی و آیندهپژوهی در پی داشته باشد و آن ظرفیت و انعطاف مهمی است که میتوان در اندیشه سیاسی شیعه سراغ گرفت.» به فضل الهی، آنچه تاکنون از نظام اسلامی شاهد آن بودهایم، تجربه ناب رهبری امام و آیتالله خامنهای بوده است و در این تجربه، کنشگری آقای منتظری هیچ جایگاهی ندارد. نباید از این نکته بهسادگی گذشت که انتخاب آقای منتظری بهعنوان قائممقام رهبری طبق قانون اساسی نبوده است. چون اساسا چنین منصبی در قانون اساسی منظور نشده است. جای یک پرسش تاریخی است که چگونه مجلس خبرگان چنین انتخابی را انجام دادند؟ چرا آنان درباره محمل قانونی این عمل بحث نکردند؟ و چرا ایشان همان زمان از ولیفقیه برای چنین گزینهای استعلام نکردند، ایبسا ایشان با این اقدام مخالف باشند؟ چنانکه امام خمینی(ره) در پذیرش استعفای آقای منتظری تصریح کرده است که با این انتخاب خبرگان مخالف بوده است. بنابر این، باید از اینکه با وارونهگویی و ترکیبسازیهای نادرست خواسته باشیم تجربه ناب رهبری نظام اسلامی را مخدوش کنیم، جدا حذر کرد. اگر در اندیشه سیاسی شیعه، نظریه سیاسی معقول را سراغ گرفتهایم؛ تنها تجربه امام و رهبری و صالحان از علما، مرجع ما خواهد بود. از فقیه متاخر نمیتوان نظریه سیاسی شیعه را استخراج کرد، چون فاقد وجاهت علمی است.
پینوشت:
1. برای آگاهی از تحولات معرفتی آیتالله منتظری رجوع کنید به آثاری که از ایشان بعد عزل از قائم مقامی در خارج و داخل کشور منتشر شده است. از جمله کتاب «خاطرات»، «دیدگاهها» و کتاب «انتقاد از خود».