داستان «دامبو» خیلی شبیه «جوجه اردک زشت» است، خصوصا اینکه هر دو قهرمان در زمان تنهاییشان و زمانی که توسط بقیه مسخره میشدند، یک حامی واقعی داشتند که مادرشان بود.
داستان جوجه اردک زشت این پیام را برای تمام خوانندگانش داشت که از عیوب و نواقص خودت نترس، شاید همین چیزها بتوانند مزیت تو بر بقیه باشند. چنین دیدگاهی چنان از پیام اخلاقی داستانهای کودکانه فراتر رفته و به سطوح بالای استراتژیک در دنیا رسیده است که عبارت «تبدیل تهدیدها به فرصت»، در ادبیات سیاستمداران هم به چشم میخورد. دامبو یک فیل کوچولو است که در سیرک متولد میشود و گوشهایی دارد که به طرزی نامعمول بزرگ هستند. او اوایل به خاطر همین گوشهایش توسط بقیه مسخره میشود، اما نهایتا میفهمد که میتواند گوشهایش را بال پرواز کند. دامبو یک فیل پرنده است. انیمیشن دامبو در ۱۹۴۱ یکی از پرمخاطبترین کارهای دیزنی بود؛ کاری که هنوز هم تروتازه است و کسانی که در کودکی آن را لااقل در تلویزیون دیدهاند، هنوز جوان هستند و مخاطب بالقوه سینما محسوب میشوند. تروتازه بودن دامبوی ۱۹۴۱ کار کسی را که بخواهد این انیمیشن را هرچند در قالب یک فیلم سینمایی بازسازی کند، بسیار مشکل خواهد کرد؛ حتی اگر این شخص تیم برتون باشد. همخوانی داستان دامبو با روحیات تیم برتون و وجه تالیفی سینمای او از این جهت است که او عادت دارد با مصالح چیزهای عجیب و ترسناک، بنای لحظات شاد و رضایتبخشی را بالا ببرد. اگر در خواب ببینیم که گوشهایمان بیش از اندازه بزرگ شدهاند، لابد اسم آن دیگر خواب نیست و باید گفت کابوس، اما دامبو داستانی است که به جای ترس از چنین نقصانهایی ما را به استفاده از آنها بهعنوان یک قابلیت دعوت میکند. این یک حالت تیمبرتونی است و او خوب بلد است در این زمین بازی کند. تنها چیزی که کار را مشکل میکند، این است که دامبوی ۱۹۴۱ هنوز نمرده و هنوز ذرهای از محبوبیتش کم نشده و ظاهرا به این زودیها هم نخواهد شد.
* نویسنده : میلاد جلیلزاده روزنامهنگار