به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، علومانسانی کارآمد یکی از مسائل مهم اندیشهای چند دهه اخیر است. این مساله که گاهی با موضوع علومانسانی اسلامی هم گره میخورد، اندیشمندانی از جمله دکتر عماد افروغ را به میدان نظریهپردازی آورده است. یادداشت پیش رو چکیدهای از کتاب «محتواگرایی و علومانسانی اسلامی» است که بناست نظر دکتر افروغ درخصوص «تولید محتوای اسلامی در علومانسانی» را روشن کند. کتاب «محتواگرایی...» تلاشی است علیه نگرش پوزیتویستی حاکم بر نظام علمی کشور؛ نگرشی که چندین دهه است اعتبار سابقش را ازدست داده است. این میان چگونه است که انقلابی مدعی مواجهه تمدنی با غرب، دانشگاه خود را مبتنیبر اثباتگرایی بهگونهای سامان میدهد که درحاشیه نظام معرفتی غرب قرار گیرد؟ از منظر افروغ در ساحت نظر از مقابله نرمافزارانه با غرب سخن میگوییم و در ساحت عمل، نرمافزار آن را معیار ارزیابی حرکت علمی خود قرار میدهیم.
وجوه نرمافزاری علم
دکتر افروغ معتقد است علم تجربی با گرایش اثباتگرایی مبتنیبر پیشفرضهایی است که هرگز در خود این علوم اثبات نمیشوند. این پیشفرضهای متافیزیکی با تغییر خود، علم را دچار تغییر میکنند. این پیشفرضها عبارتند از:
1. عالم قاعدهمند است
2. انسان توانایی شناخت عالم را دارد
3. علم بر جهل رجحان دارد
4. تمام پدیدههای طبیعی علت طبیعی دارند
5. هیچچیز بدیهی نیست
6. همهچیز از حس و ادراک بهدست میآید
راجع به اصل نخست باید گفت هرچند بر پدیدههای تجربی، نظم حاکم است اما این نظم در پدیدههای انسانی کمتر یافت شده چراکه حوادث، معلول بسترهایی است که درصورت عدمتحقق آنها، قواعد کار نمیکنند.
گزاره دوم اجمالا امری صادق است، اما گزاره سوم «ارزیابی ارزشی» است که طبق اثباتگرایی، نباید علم را دچار آن کرد!
قاعده چهارم یک مورد نقض دارد و آن هم «ماده اولیه» است. اگر قائل باشیم که «ماده اولیه خلقت» هم علتی طبیعی داشته است، دور پیش میآید. سبب نقض قاعده پنجم و ششم هم خود همین قوانین پیشگفته است که بدیهی پنداشته شده و مبنای معرفت تجربی قرار میگیرند، درحالی که هیچکدام از طریق حس کشف نشدهاند! توجه به پیشفرضهای فوق، ما را از جهانی و عامپنداشتن علم بازمیدارد و متوجه آن میکند که با تغییر این پیشفرضها میتوان نوع دیگری از علم را هم رقم زد. عرضه پیشفرضهایی که بتوان به موجب آنها، فهم جدیدی از عالم کسب کرد، میتواند برعهده اسلام باشد.
اما علومانسانی برخلاف دیگر علوم، از واقعیت شروع نمیشود بلکه از مساله آغاز میکند. غفلت از این نکته باعث شده علومانسانی کشور نسبتی با مسائل داخلی برقرار نکند و مساله انسانغربی را مساله خود بداند. افروغ بر آن است تلقی رایج در موضع علمشناسی در دانشگاههای کشور، تلقی پوزیتویستی است به این معنا که علم را عام؛ جهانشمول و آسمانی دانسته و آن را فارق از فرهنگ و ارزش میداند؛ درحالی که این تلقی امروزه در غرب و حتی در علومتجربی هم شکسته شده است.
افروغ به دو رویکرد جامعهشناسی علم توجه میکند و میافزاید در «جامعهشناسی علم» دو رویکرد برونگرا و درونگرا وجود دارد. در رویکرد برونگرا گفته میشود جامعه روی حجم، شکل و شدت علم تاثیر میگذارد اما روی محتوا تاثیری ندارد. این قرائت از «جامعهشناسی علم» متعلق به حلقه وین و پوپر است. امروزه نظریه درونگرایی مطرح است که میگوید جامعه روی محتوای علم هم تاثیر خواهد گذاشت. یک ساختار ممکن است در دو مکان، جواب یکسان ندهد. به این ترتیب در معرفتشناسی صحیح؛ انواع شناختهای وحیانی؛ عقلانی و تجربی در طول هم و در تعاضد با یکدیگر قرار داشتند و تغییر رابطه اینها به رابطه عرضی، از بدعتهای غرب مدرن است.
رئالیسم متعالی
افروغ بر آن است که در مبحث چیستی علم، دو دیدگاه غالب وجود دارد. نخست، دیدگاه اثباتگرایان که علم را مبتنیبر مشاهده تعریف کرده و آن را مستقل از فرهنگ؛ عام و جهانشمول میدانند. درمقابل این دیدگاه، دیدگاه هرمنوتیکی است که علم را مفهومی فرهنگی میداند و بر آن است مشاهدات در تونل مفاهیم ما معنی مییابند. این تلقی از علم نیز ما را به نسبیگرایی میکشاند. بهزعم افروغ، ما به راهی میان ایندو نیاز داریم که وی آن را رئالیسم متعالی مینامد به این معنی که علاوهبر ضرورت و وجود خارجی، لازم است که به ابعاد مفهوممحورانه مشاهدات هم توجه شود. از همینرو نمیتوان بهراحتی از بحث انطباقگرایی سخن گفت بلکه باید آن را با ملاکهای دیگر همچون «کفایت عملی» تلفیق کرد. البته کفایت عملی در اینجا صرفا بهمعنای نتیجهدهی مناسب نیست بلکه لازم است که از چرایی و علت نتیجهبخش بودن هم پرسش شود و این مساله وجهتمایز رئالیسم از پراگماتیسم است.
اما رئالیسم متعالی چه ملاکی برای ارزیابی نظریهها در کار میآورد؟ اینکه گفته شد انسان از طریق دالانی از مفاهیم، پدیدهها را فهم میکند بهمعنای آن نیست که قدرت ارزیابی این مفاهیم را ندارد. «انسجام درونی نظریه»؛ «قدرت رهاییبخشی نظریه»؛ «توافق بینالاذهانی بین ناظران» و درنهایت در پارهای از موارد «آزمون تجربی» میتواند ملاک صحت و سقم نظریههایی باشد که از مفاهیم ساخته شدهاند.
امکان و بلکه ضرورت جامعهشناسی دینی
امکان جامعهشناسی دینی، هم در مبانی و غایات علم وجود دارد و هم در محتوای مطرح در جامعهشناسی. در بحث «شناختشناسی اجتماعی» هرچند رئالیسم اثباتگرا یا انتقادی ضرورتهایی در عالم کشف کردهاند، اما بهسبب محروم کردن خود از منابع وحی و شهود ابعاد بسیاری در عالم را نادیده انگاشتهاند. اگر در رئالیسم خام بهدنبال کشف ضرورتهای محسوس جامعه هستیم، باید بدانیم بسیاری از ضرورتها هستند که به دلیل نیامیختن با علل معده خود هنوز فعلیت نیافتهاند. این ضرورتها را میتوان از منبع وحی کشف کرد به همین دلیل جامعهشناسی اسلامی، نه یک امکان بلکه یک ضرورت است. اگر جامعهشناسی بخواهد تصویر درستی از عالم ارائه دهد لازم است که از تفسیر و تأویل صرف فاصله گرفته و به ضرورتها و شدنها در عالم بپردازد و این مهم از دریچه جامعهشناسی اسلامی ممکن است. منبع وحی میتواند درجهت ساخت ضرورتها، ممد علم باشد. هدف از طرح جامعهشناسی دینی هم تبلیغ دین نیست، بلکه شناخت بهتر عالم است. جامعهشناسی دینی مطلوب است ولی نه از منظر هنجاری و هنجارسازی، بلکه از جهت شناختی.
به نظر افروغ، تحولات اخیر در غرب بستر مناسبی برای طرح جامعهشناسی دینی پدید آورده تا آنجا که اگر در گذشته گفته میشد «علم محض نداریم» قائل را تمسخر میکردند؛ اما اگر امروز گفته شود «علم محض داریم» قائلش را تمسخر میکنند. این تحولات نهتنها امکان شکلگیری جامعهشناسی دینی، بلکه امکان شکلگیری جامعهشناسیهای دیگر را هم فراهم میکند. افروغ میافزاید نگاهش در این مسائل، برگرفته از نگرش ملاصدراست. در ابتدای جامعهشناسی توجه به فلسفه بهعنوان تامینکننده مبانی، اهمیت دارد. همانگونه که در فلسفه ملاصدرا برهان، عرفان و وحی به وحدت میرسند، جامعهشناسی هم باید از همه اینها استفاده کند. جامعهشناسی باید به شدنها بپردازد و حرکت جوهری در فلسفه ملاصدرا تفسیر زیبایی از شدنها در عالم دارد که لازم است تداوم اجتماعی پیدا کند. بهعلاوه امروزه در فلسفه علم، از مباحثی نظیر «جهت علم» سخن میگویند. جهت علم مشخصکننده مسیر و غایات آن است که در فرآیند علم اثر میگذارد. بهعلاوه علوم دارای بعد هنجاری نیز هستند و توصیفهای خود را مقدمه توصیههای خود قرار میدهند. اینجا نیز دین میتواند نقش بسزایی در جهتدهی به علوم ایفا کند. درخصوص نسبت میان معرفتهای گوناگون بشری، بهنظر افروغ، نظر صحیح؛ نظریه «کثرتگرایی تداخلی» است که بهرغم پذیرش معرفتهای گوناگون، دارای استقلال، نوعی ربط و ارتباط میان آنها نیز قائل میشود. در این نگاه، فرض مطرحکردن علم دینی کاملا پذیرفته شده و صحیح است.
با توجه به مطالب پیشگفته، از منظر افروغ، اسلامیسازی علم را در چهار منظر میتوان پیگرفت:
۱. در جهتدهی به علوم
۲. در مبانی و پیشفرضهای علوم
۳. در هنجارهای علوم
۴. در اهداف و مبانی و غایات خود دانشمند که بر مسیر علمی وی تاثیر میگذارد
* نویسنده : علی عسگری روزنامهنگار