فیلسوفان قرن اخیر، کسانی هستند که بیش از سایرین با مفهوم علم و خردورزی سر و کار داشته و بعضا میان آنان اساتیدی از دانشگاهها نیز وجود دارند. در زمره اینان هوسرل، هایدگر و گادامر هم هستند که روزگاری دانشجو بوده و در دانشگاه تحصیل کرده و بعدها استاد دانشگاه شدهاند. همچنین فیلسوفی مانند دریدا نیز هست که تاب حضور در دانشگاه را نیاورد و اخراجی دانشگاه محسوب شد، گویی که تا به حال گذرش هم به دانشگاه نیفتاده و دانشجو نبوده است. نقطه اشتراک این متفکران، پرداختن آنان به «ایده دانشگاه» است. انتقادات آنان به دانشگاههای کشورشان حکایت از آن دارد که آنان دانشگاه و دانشجو را نادیده نگرفتهاند. در این نوشتار سعی شده است که از لابهلای گفتارهای فیلسوفان معاصر پیرامون ایده دانشگاه، به جستوجوی «ایده دانشجو» پرداخته شود چراکه دانشجو موجودی است که بیدانشگاه معنا ندارد و دانشگاه سامانی است تشکیل شده از دانشجو.
یاسپرس و وظایف متقابل دانشگاه و دانشجو
کارل یاسپرس، دانشآموخته و استاد دانشگاه هایدلبرگ، روانپزشک و فیلسوف اگزیستانس آلمانی است که پس از جنگ جهانی دوم، کتاب «ایده دانشگاه» را براساس ضرورت بازنگری در بنیادهای فلسفی دانشگاه منتشر کرد. یاسپرس در این اثر به ایدههای هومبولتی برای دانشگاه مراجعه کرده و با تغییراتی، آنها را برای وضعیت جدید مناسب کرد. رویکرد استقلالطلبانه و آزادیخواهانه او به موقعیت دانشگاه، واکنشی به ایده ملیگرایانه علم و دانشگاه بومی و آلمانی دوره نازی محسوب میشد.
او در کتاب خود، سه نیاز برای دانشگاه بر میشمارد که بهصورت مستقیم با غایت حضور دانشجو در دانشگاه در ارتباط است. این سه نیاز عبارتند از: 1- تعلیم حرفهای، 2- آموزش و پرورش کلی انسان، 3- تحقیق.
از نظر یاسپرس، دانشگاه همزمان «مدرسهای حرفهای»، «مرکزی فرهنگی» و «نهادی پژوهشی» است. او درباره امر تحقیق میگوید کهانگیزه مشترک استادان و دانشجویان، مطالبه بنیادین انسان برای دانش است. این کار سرسختانه و خستگیناپذیر شامل سه عنصر میشود:
1- کار در معنای محدود خود شامل «یادگیری» و بعد «کاربری» آموختههاست که باعث گسترده شدن قلمرو دانش و تسلط بر روشها میشود. اما کار بیش از هر چیز دیگر، نیازمند چارچوب و نظم است. دانشجو باید از همان ابتدای شروع تحصیل در مدرسه این شیوه کار را آغاز کند.
2- اگر قرار است معنایی در کار جانفرسا باشد، نیازمند چیزهایی است که برای کسب آنها صرف حسن نیت و خواستن برای این کار کافی نیست. ایدهها تنها برای کسانی شکوفا میشوند که پیوسته کار میکنند. «گمانهپردازی»، پیشبینیناپذیر و محاسبهناپذیر است. تنها همین امر است که به یادگیری نیرو میبخشد. فردی که به کار تحقیق فکری مشغول است باید «پیوسته به موضوع خود فکر کند» و با کار خود یکی شود، برای او زندگی به دو بخش کار و سرگرمی تقسیم نمیشود. افراد بسیاری هستند که ایده خوبی دارند اما خیلی زود آن را فراموش میکنند.
3- دانشجو و دانشمند ورای صنعتگری و کارگری، از یک آگاهی فکری نیز برخوردار هستند. دانشجو سعی میکند اتفاقات و رخدادهای منفرد را به یک «کل» نسبت دهد. او چنان به تغییر جهتهای پیدرپی بدگمان میشود که ترجیح میدهد فکر کند. خط فکر فعلی وی، یک خط مطلقا ممتد است.
کارل یاسپرس معتقد است آموزش ضرورتا نیازمند موضوعاتی است که تنها به واسطه پژوهش مهیا میشوند. از این حیث، ترکیب پژوهش و آموزش، اصل بنیادین و لاینفک دانشگاه است. در تعمیم نظر این فیلسوف آلمانی، میتوان این اصل را «اصل دانشجوبودگی» نیز تعبیر کرد، یعنی دانشجو به وساطت پژوهش و آموزش است که دانشجو نامیده میشود. وی به دانشجویان جوان توصیه میکند یاد بگیرند که چگونه سوال کنند. اطلاعاتی که برای امتحانات حفظ میکنند، فراموش خواهند شد اما توانایی پرسیدن و ابتکار در آن فراموش ناشدنی است.
پس از نظر یاسپرس، هدف حضور دانشجو در دانشگاه، تحقیق در امتداد آموزشهایی است که به او داده میشود. تحقیقی مستمر که دانشجو با آن زندگی میکند. دانشجو زیستن یا «پرورش زیست دانشجویی» نیز از نظر او، تقویت قوه پرسشگری است.
گادامر و بیگانهسازی دانشجو
هانس گئورگ گادامر، دانشآموخته دانشگاههای ماربورگ و مونیخ و استاد دانشگاههای لایپزیگ و فرانکفورت بود که تز دکتریاش را نزد مارتین هایدگر نوشت. او در مقالهای با عنوان «ایده دانشگاه: دیروز، امروز، فردا» مانند استاد خود یاسپرس، ایده دانشگاه را ارزیابی کرد. شیوه بیان او در آن مقاله مطابق هرمنوتیک تاریخی همیشگیاش بود و با تمرکز به زبان دانشگاه چونان یک متن زنده، به تفسیر وضع آن اقدام کرد. او مانند سلف خود، هایدگر، بحران وضعیت پدیده مورد پژوهشش را جستوجو کرد و این بحران را برخاسته از سهگونه بیگانهسازی در دانشگاه معرفی میکند.
گادامر معتقد است «بیگانهسازی سهگانه دانشگاه مدرن» بر جامعه استادان، دانشجویان و موقعیت آنها در اجتماع تاثیر گذاشته است. اولین بیگانهسازی، رابطه آشکار و مسلم بین استاد دانشگاه و دانشجویانش است که بیانگر «جهانمدارس» پیشین بود و عنوان «همشاگردیها» از وجود و عملکرد این جامعه مشتق شده است زیرا دانشجو و استاد خود را در یک جبهه و ارتش میدید. اما در زمانه حاضر، دانشجویانی که پیرامون استادی جمع میشوند، نه برای نمره گرفتن و خوب از پس امتحان بر آمدن، بلکه برای برقرار کردن رابطه با او، به وی نزدیک میشوند. بیگانهسازی دوم، بیگانهسازی علوم از یکدیگر است. او توضیح میدهد که تجزیه دانشگاهها به دانشکدهها تجلی این جداسازی است و پیوندهای ارگانیک میان رشتهها به تبع آن از هم گسسته شد. در روند متداول روزانه آموزش، علوم بسیار کم از یکدیگر مطلع هستند و هزینه آن را نیز باید دانشجویان بپردازند. سومین بیگانهسازی از نظر گادامر جدیترین معضل به نظر میرسد. زمانی همبولت میگفت که مقصد اصلی تحصیل در دانشگاه، «زیستن در ایدهها» بود اما امروزه دستیابی به این هدف بسیار مشکل شده است. دانشجو به همراه به دانشجو بودن، باید به دلایل اقتصادی و اجتماعی، حرفه جدیدی را اتخاذ کند. این وضعیت نهفقط برای دانشجو، بلکه برای اساتید دانشگاه نیز مطرح میشود.
گادامر راهکاری نهایی برای این بحران پیشپای دانشجو و استاد نمیگذارد بلکه از «افقهایی» برای فراروی از بحران یاد میکند. او میگوید اولین چیزی که باید اساتید و دانشجویان بیاموزند این است که آزادیای که به استاد و دانشجو اجازه میدهد تا جهتگیری نظری در زندگی داشته باشند، باید بهمثابه یک «وظیفه» دیده شود و نهتنها بهعنوان یک هدیه. گادامر ناظر به بیگانهسازی دوم که تخصصیشدن دانشکدهها از یکدیگر (مخصوصا حوزه ادبیات) را در پی دارد، میگوید تنها اساتیدی میتوانند به دانشجویان در پرورش توانایی قضاوت و اعتمادبهنفس اندیشیدن کمک کنند که آزادانه پیشداوریهای خود را به پرسش بکشند. این فیلسوف آلمانی برای بیگانهسازی نوع سوم این وظیفه زندگی انسانی را یادآوری میکند که انسان باید فضای آزاد را بیابد و یاد بگیرد که در آن به پیش برود. در پژوهش، این کار به معنای یافتن پرسش است، پرسش اصیل. او میگوید انسانها باید بیاموزند که اتحادهای جدیدی با یکدیگر بسازند.
پس با توجه به گفتههای گادامر، افقهای پیش روی دانشجو در وضع بحرانی فعلی و بیگانهسازی رخ داده و با توجه به دیروز، امروز و فردای دانشگاه، سه مساله است. برای ترمیم رابطه استاد و دانشجو، بهتر است این دو به وظیفه خود یعنی «اتخاذ جهتگیری نظری» عمل کنند. برای بهبود تفکیک رشتهها و دانشکدهها، هم استاد و هم دانشجو در تلاش برای نقد پیشفرضهای خود باشند. درنهایت نیز برای دستیابی به ایده «زیستن در ایدهها» و ظهور مفهوم «دانشجو بودن»، دانشجو باید در جستوجوی پرسش اصیل گام بردارد.
سرل و آزادی آکادمیک دانشجویان
جان سرل، فیلسوف معاصر آمریکایی، درجه دکتری خود را از دانشگاه آکسفورد دریافت کرده و هماکنون استاد دانشگاه برکلی است. او در نوشتار «آزادی آکادمیک» درباره مفهومی سخن میگوید که به کرات در محیط دانشگاهی از آن سخن گفته میشود و خود سرل نیز مدتها عضو یکی از کمیتههای مدیریت و تحقق آن بوده است. سرل به تحلیل نظری مفهوم آزادی آکادمیک پرداخته و میان نظریه خاص آزادی آکادمیک و نظریه عام آن تفاوت قائل میشود. از نظر وی، آن نظریهای که قابل اتکاست، «نظریه عام آزادی آکادمیک» است. از نظر جان سرل، اصل اساسی «نظریه عام آزادی آکادمیک» این است که استادان و دانشجویان در موارد مربوط به آزادی بیان، آزادی پژوهش، آزادی اجتماعات و آزادی نشر نوشتههایشان با هم برابرند و این برابری برآمده از نقشی است که استادان و دانشجویان در مقام شهروندان یک جامعه آزاد ایفا میکنند. این حقوق و آزادیها برای آنها محفوظ است تا هنگامی که «پاسداشت کارکردهای آکادمیک دانشگاه» منجر به محدود کردن آنها شود. از نظر او، نظریه عام دارای دو جنبه است: نخست اینکه دانشگاه نهادی است که محققکننده ارزشهای اجتماعی عامی مانند آزادی پژوهش و آزادی بیان به همراه نظریهای درباره صلاحیت علمی و تخصصی است. دوم، از آنجا که دانشگاه نهادی است که آزادی تحقیق و پژوهش را محقق میکند، پس دانشگاه با فضاهای عمومی دیگری نظیر پارک و خیابان کاملا متفاوت است. این فیلسوف آمریکایی توضیح میدهد که مفهوم آزادی آکادمیک دانشجویان تنها در قالب نظریه عام واقعا دارای معنا خواهد بود. براساس نظریه خاص آزادی آکادمیک، دانشجویان در بهترین حالت قلمروی بسیار محدود دارند، اما در مقابل براساس نظریه عام، دانشجویان حقوق فراوانی دارند، از جمله اینکه از تمام حقوق شهروندان یک جامعه آزاد برخوردارند مگر اینکه اهداف آموزش مشخصی که نهاد دانشگاه عهدهدار تحقق آنهاست، آن حقوق را محدود یا تنظیم کند.
مساله آزادی آکادمیک پیش از پرداخت جان سرل، توسط ماکس وبر، از بنیانگذاران جامعهشناسی نیز مطرح شده بود. وبر در سخنرانی خود با عنوان «آزادی آکادمیک در دانشگاهها» نسبت به اخراج استادی که صحبتی انتقادی نسبت به قدرت حاکمه در کلاس درس داشته، اعتراض میکند. ماکس وبر معتقد است اساتید نباید بحثهای ارزشی و جهانبینی خود را در کلاس درس مطرح کنند، اما استاد و دانشجو نیز باید در پشت درهای بسته کلاس درس، آزادی بیان داشته باشند. وبر نبود آزادی بیان در فضای آکادمیک را ناشی از تعلق امر آموزش به دولت میداند و افتادن آموزش عالی به گردن دولت را نتیجه توسعه فرهنگی ویژهای میداند که از یک سو پیامد سکولاریزاسیون است و از طرفی آن را دنباله تحلیلرفتگی و فقرزدگی چند قرن اخیر کشورش (آلمان) میداند. ماکس وبر که به ارزشزدایی علم اعتقاد دارد، میگوید دانشگاه باید صداقت فکری را به دانشجویان بیاموزد و دانشجویان نیز این آموزه را در تحقیقات علمیشان پیگیری کنند. تفاوت دیدگاه جان سرل و ماکس وبر درباره مفهوم آزادی آکادمیک در این نکته نهفته است که وبر سیاسیشدن دانشجو را نمیپذیرد، هر چند تذکر و اخراج او به این دلیل را نیز نمیپسندد و از نظرگاه سرل، گفته وبر ذیل «نظریه خاص آزادی آکادمیک» قرار میگیرد که محدودیتهایی برای آزادی دانشجو، فارغ از جامعه مدنی قائل است. پس از نظر جان سرل، ایده دانشجو با آزادی آکادمیک او پیوند خورده است. دانشجو به مثابه شهروند جامعه مدنی، آزاد است که نقد و پرسش کند اما در چارچوبها و کارکردهای دانشگاه؛ زیرا حفظ این قوانین و اصول، خود رعایت آزادی مهمتری به «نام حفظ آزادی جامعه مدنی» خواهد بود.
منابع:
1- یاسپرس، کارل، ایده دانشگاه، ترجمه مهدی پارسا و مهرداد پارسا، تهران: نشر ققنوس، 1395.
2- سفیدخوش، میثم، ایده دانشگاه، تهران: انتشارات حکمت، 1395.
3- وبر، ماکس، آزادی آکادمیک در دانشگاهها، ترجمه آریا متین، سایت پروبلماتیکا.
* نویسنده : داوود طالقانی روزنامهنگار