با تمام سختیها توانستم پسرم را روی یک تخت بخوابانم. دلمان خوش بود که در یک مرکز تخصصی هستیم. حتی یک بالش که در هر بیمارستان عادی هم پیدا میشود به ما ندادند و بعد از بستریکردن پسرم که خودش ماجرایی بود، مجبور شدم به خانه برگردم و بالش بیاورم. فردی که مسئول رگگیری بود به اتاق آمد و همانطور که داشت از دست بچه رگ میگرفت، رو به من گفت این تجهیزات و فلان وسیله را میبینی؟ تا چند وقت دیگر همینها را هم نداریم، نهایت تا دو هفته دیگر بتوانیم از این ابزارها در این مرکز پیدا کنیم، بعدش دیگر تجهیزات نداریم و باید از تجهیزات معمولی استفاده کنیم.
از پذیرش صدایم کردند و گفتند پرونده شما مشکل دارد، باید فلان مقدار پول بهعنوان پیش بدهید تا کارهای بستری فرزند شما انجام شود. گفتم حدود 30 تا 40 تومان کم دارم، الان او را بستری کنید و فردا صبح مابقی را واریز میکنم ولی آنها قبول نمیکردند و درنهایت پزشکی که همان موقع داشت پسرم را معاینه میکرد وساطت کرد و اجازه گرفت تا پسرم بستری شود. پسرم اسهال و استفراغ شدید داشت و محیط بیمارستان و اتاقها بسیار کثیف و بیتهویه بود، مجبور شدم تمام لباسهایش را دربیاورم؛ شاید دمای بدنش پایین بیاید. با تمام این اوصاف، پسرم بستری شد و چند واحد دارو گرفت و حالش نسبت به روز اول کمی بهتر شد. دو روز گذشت و به ما گفتند باید مرخص شوید و بروید. گفتم پسر من هنوز درمان نشده و معدهاش چیزی را نگه نمیدارد، چرا باید مرخص شود؟ گفتند دو روز بستری بوده و کفایت میکند، بیماران دیگر هم هستند، شما دیگر بروید.
این صحبتها را که شنیدم، یاد گزارش میدانیای افتادم که حدود چهار ماه پیش از وضعیت همراهان بیمارانی که در بیمارستان امامخمینی(ره) و مرکز طبی کودکان بستری شده بودند تهیه کرده بودم؛ پدری که جایی برای خوابیدن نداشت و در پیادهرو کنار ماشینش خوابیده بود، میگفت یک هفته حضوری به تهران آمدم تا برای بستری فرزند سرطانیام نوبت بگیرم و حالا که توانستم با هزار بدبختی او را بستری کنم، هیچ امکاناتی به ما نمیدهند، حتی یک برگه معرفینامه برای همراهسرای جوادالائمه هم به ما نمیدهند. یا فردی که چهار ماشین پایینتر، زیرانداز حصیری در پیادهرو پهن کرده بود، سیگار میکشید و با گوشی موبایلش بازی میکرد، بعد از معرفی خودم بهعنوان خبرنگار، گفت حال و روز ما سوالکردن دارد؟ گفتم خب چرا به داخل همراهسرا نمیروید؟ آنجا هم کولر دارد و هم آب سرد و گرم. گفت بچهام عمل پیوند دارد، خانمم طاقت ندارد. تمام زندگیام را فروختم تا بچهام بتواند مثل قبل بشود. همین یک ماشین برایم مانده که گذاشتم برای روز مبادا. بروم داخل همراهسرا و کپه مرگم را زیر کولر بگذارم تا این ماشین را هم بدزدند؟ گفتم مگر ماشین پلیس گشت نمیزند؟ گفت نه خانم، ماشینپلیس کجا بود؟ صبح یکبار میآیند و دمغروب هم یکبار. دزدها هم ساعت رفتوآمد پلیس را میدانند. سال گذشته یکی از فامیلهای ما دقیقا همینجا ماشین پژواش را دزدیدند و هنوز نتوانسته به ماشینش برسد.
متاسفانه مرکز طبی کودکان، تنها مرکز فوقتخصصی کودکان در کشور است؛ مرکزی که در سال 1347 به همت دکتر اهری و دکتر قریب آغاز به کار کرد و رسالتش ارائه خدمات تشخیص و درمان به بیماران، آموزش و تربیت نیروی انسانی، ایجاد بستر تحقیقاتی در زمینه علوم پزشکی با بالاترین کیفیت در مناسبترین زمان بر مبنای اخلاق پزشکی بود.
چادرهایی که همراهان بیماران پنهانی و دور از چشم ماموران سدمعبر یا نیروهای همراهسرای جوادالائمه در پیادهروی این مرکز درمانی برپا کردهاند، همان هتلینگ بیمارستانی است که در طرح تحول نظام سلامت برای بیماران و همراهانشان اجرایی میشود. برخی که بیرون بیمارستان در چادرها یا ماشینهایشان بودند گله داشتند، نه از نداشتن سقف بالای سر و فرش زیر پا بلکه از کمبودها و مشکلاتی که برای درمان کودکانشان داشتند؛ مشکلاتی که رنج بیماری کودکانشان را چندبرابر میکرد. براساس برخی اعلامهای غیررسمی و روایت همراهان بیمارانی که در مرکز طبی کودکان بستری شدهاند، کمبود تخت ICU در مرکز طبی، کمبود پرستار، ناسازگاری بیمهها و کمبودهایی که دست مرکز طبی را از پذیرش درمان خارجی کوتاه کرده است، از مشکلات مهم این مرکز درمانی است.
درحال حاضر حدود 20 مرکز درمانی کودکان در کشور وجود دارد اما اهمیت مرکز طبی کودکان بهعنوان تنها مرکز فوقتخصصی کودکان، آن را نیازمند نگاه ویژه نهتنها از سوی وزارت بهداشت بلکه همه مسئولان کرده؛ چراکه درمان و کاهش آسیبهای جدی کودکان میتواند هزینه درمانی کمتری در سالهای آینده برای کشور به همراه داشته باشد.
* نویسنده : مهسا شمسکلائی روزنامهنگار