کد خبر: 220958

ماجرای خانم برتون یا مامور سونیا

سربازی جاسوس؟ یا مادری عاشق؟

«اورسولا کوژینسکی» که در ۱۶ سالگیش از ماموران تو برلین باتوم خورده و کینه‌اش منجر به تشکیل و رهبری گروه جوانان کمونیست در سال بعدش می‌شه،در آستانه‌ی جنگ جهانی دوم، مشغول برنامه‌ریزی برای ترور هیتلر در رستوران مونیخیِ مورد علاقه‌اش تو سوییس بود.

تخصص در پختن کلوچه‌های خوشمزه،/ برنامه‌ریزی برای ترور هیتلر،/ داشتن سه فرزند با سه پدر متفاوت،/ تاثیر در مرگ رایش سوم،/ نوشتن به عنوان یک رمان‌نویس،/ یک کدبانو با دستپخت فوق العاده و ... // همه‌ی اینا چطور در یک نفر/ یا در یک زن یا مادر جمع می‌شود/ و از او یک شخصیت عجیب و موثر می‌سازد؟// خانم برتون،/ سرهنگ «اورسولا کوژینسکی»/ یا مامور سونیا؟// هر کدام از این اسامی/ می‌تواند موضوع روایت امروز ما باشد.// اما اجازه بدهید اینجا و حالا/ درباره‌ی همه‌ی این سه اسم صحبت کنیم،// درباره‌ی زنی که موازنه‌ی بین زندگی و کار را بلد بود/ و به تعبیر خودش و برای جلوگیری از جنگ هسته‌ای،/ بین شرق و غرب هم موازنه ایجاد کرد.//

«اورسولا کوژینسکی» که در 16 سالگیش از ماموران تو برلین باتوم خورده/ و کینه‌اش منجر به تشکیل و رهبری گروه جوانان کمونیست در سال بعدش می‌شه،/ در آستانه‌ی جنگ جهانی دوم،/ مشغول برنامه‌ریزی برای ترور هیتلر در رستوران مونیخیِ مورد علاقه‌اش تو سوییس بود.// درست همون زمان هم/ اتحاد جماهیر شوروی و آلمان نازی/ معاهده عدم حمله به یکدیگر رو امضا کردند.// زندگی کوژینسکی با دستوری که از مسکو رسید/ 180 درجه تغییر کرد:// «تمامی فعالیت‌ها علیه آلمان را متوقف کن».//

اون به شدت از این دستور ناراحت شد/ و تازه یک مشکل دیگه هم داشت:// اورسولا اون زمان با پاسپورت آلمانی تو سوییس به سر می‌برد/ و این/ یعنی ریسکِ برگردونده شدن به آلمان (به خاطر یهودی بودن) و کشته شدنش بدست نازی‌ها.// اورسولا که دنبال پاسپورت انگلیسی بود/ به سرعت از همسرش رُودی طلاق گرفت/ و با یک جاسوسِ دیگه ازدواج کرد؛// یک مرد انگلیسی به نام بِرتون که کارگر بود/ و تو اسپانیا هم سابقه جنگیدن داشت.// در ابتدا این ازدواج صوری/ و بر اساس اقتضای شرایط بود،// اما خیلی زود، اورسولا عاشق «لئون برتونِ» خوش قیافه شد،// عشق چهارم/ و احتمالا این بار ماندگار/ با مردی ۲۵ ساله/ که هفت سال از او جوان‌تر هم بود.// جالبه بدونین تاریخ ازدواجشان رو 23 فوریه/ یعنی سالگرد تاسیس ارتش سرخ شوروی انتخاب کردند.//

«فرفره خیال پرداز»// این اسمی بود که خواهران کوچک‌تر اورسولا رویش گذاشته بودند.// نوشته‌های کودکانه‌اش/ بازتابی از هیجان،/ احساسات رمانتیک/ و عشقی پوچ و احمقانه بود.// اورسولا همیشه شخصیت اصلی داستان‌هاش بود؛// زنی جوان/ با اراده‌ای قوی/ و عاشق خطر/ که نهایتا هم به موفقیت‌های بزرگ می‌رسید.// او بر ضعف‌های جسمی‌اش هم غلبه می‌کرد/ و تمرین کرده بود که قوی و محکم بشه.// اورسولا تو خانواده‌ای یهودی/ با گرایشات چپ روشن فکری تو برلین بدنیا آمد.// اون در نوجوانی به شدت به کمونیسم معتقد بود/ و به حزب کمونیست پیوست،// جایی که تیراندازی رو از شاخه‌ی نظامی اون یاد گرفت// هر چند بعد از مدتی توسط پلیس/ و در جریان گردهمایی کمونیست‌ها دستگیر شد.//

اورسولا بعدها با همین روحیات/ و در نوجوانی و در جوانی/ در چند کتابفروشی و انتشاراتی مشغول به کار شد/ و بعد از مدتی هم از همه آنها اخراج می‌شد.// این ویژگی‌ها خیلی طول نمی‌کشه که ختم به عشق یا ازدواج بشن/ و برای اورسولای 22ساله،/ اکتبر 1929 (یعنی همون سالی که بازار سهام اِمریکا سقوط کرد/ و میلیون‌ها نفر دچار فقر شدن) این اتفاق افتاد.// «اورسولا کوژینسکی» و «رودولف هامبورگر» که رودی صداش می‌کردن/ در یک مراسم ساده با هم ازدواج کردن.// در حالی که هر دو بی‌کار و بی‌پول بودن.// هر دو دنبال کار بودن و در مشاغل مختلفی مانند مسئول کتابخانه/ یا نوشتن مقاله هم فعال بودن// اما اینا چیزایی نبود که دنبالش بودن.//

کمک مهم اما از چین رسید.// دوست رودی با تلگراف اونو از یه آگهی استخدام در شانگهای با خبر کرد.// شهرداری شانگهای دنبال یه معمار بود برای ساختن بناهای دولتی.// رودی سریعا درخواست داد/ و درخواست‌شو قبول کردن.// اورسولا که در آلمان کارهای سیاسی و مطبوعاتی می‌کرد/ با اینکه برای رفتن به شانگهای تردید داشت/ اما به ستاد حزب کمونیست آلمان خبر داد که قراره به چین برن/ و قصدشون هم رفتن به حزب کمونیست چینه.// اونا رفتن به شانگهای/ و در طبقه‌ی بالای منزل دوست رودی ساکن شدن/ تا یه زندگی جدید رو تو یه کشور کمونیستی شروع کنن.//

شانگهایِ سال 1930/ ادعا داشت که بهترین شرایط اقتصادی در دنیا را داره/ و اونجا فاصله بین دارا و ندار در پایین‌ترین حد خودشه/ و به خاطر وجود همه چیز/ و امکان خرید و فروش هر چیزی/ به آن لقب فاحشه‌ی مشرق‌زمین رو داده بودند.// اورسولا به عنوان همسرِ معمار شهر شانگهای/ در مهمانی‌های متعددی حضور داشت/ و خودش هم فعالیت‌های حزب کمونیست رو ادامه می‌داد.// کارگزاران دولت ناسیونالیستِ چین/ از کمونیست‌های خارجی و داخلی جاسوسی می‌کردند/ و کمونیست‌های افراطی و تندرو/ از دولت/ و از یکدیگر جاسوسی می‌کردن.// اتحاد جماهیر شوروی/ ارتشی از ماموران مخفی و جاسوسان رو تو سرتاسر شهر مستقر کرد.//

در نوامبر سال 1930/ و با تایید مسکو،/ اورسولا به عنوان مامور انتخاب/ و آپارتمان‌شان به عنوان خانه‌ی امن استفاده شد.// در شانگهای و در چنین فضایی،/ اورسولا شیفته‌ی مردی به نام ریچارد سورژ یا سورگ شد،/ یک مامور سرویس اطلاعاتی شوروی/ که یک آدم زنباره‌ی کاریزماتیک بود(!) و مامور بالادستیش به حساب می اومد.// سورگ شروع به استفاده کردن از اورسولا برای انتقال پیام‌ها بین اعضای گروهش کرد/ و در واقع او یادداشت‌های دست‌نویس نظامی یا اقتصادی محرمانه رو تایپ می‌کرد. //

بعدها یان فلمینگ،/ نویسنده کتاب‌های جیمز باند،/ از سورگ با عنوان «ترسناک‌ترین جاسوس تاریخ» یاد کرد.// اون شباهت زیادی به شخصیت داستانی جیمز باند داشت.// هم ظاهری/ و هم در ویژگی‌های رفتاری و سبک زندگی.// از طریق این آشنایی و روابط‌شان بود که اورسولا وارد حلقه‌ی جاسوسی سورگ شد،// در حالی که هنوز با شوهر معمولی/ و پسر تازه متولد شده‌اش زندگی می‌کرد.//

بدین ترتیب/ زندگی دوگانه «اورسولا کوژینسکی» آغاز شد:// یکی با رودی به عنوان همسری بی‌احساس و البته وظیفه‌شناس/ و دیگری سورگ و همکاران کمونیست‌شان/ با جلساتی هیجان‌انگیز و مخفیانه.// سورگ در پیام‌های خودش به مسکو/ اسم رمزی «سونیا» را به اورسولا اختصاص داد.// سونیا یک اسم روسی به معنی «موش زمستان‌خواب» است؛// در واقع یک کلمه‌ی محبت‌آمیز برای فردی خواب آلود.// چرا خواب‌آلود؟// یک «خواب‌آلود» اصطلاحا یک «مامور زیرک» است.// سورگ به خاطر توانایی اورسولا در مخفی کردن مواردی که در معرض دید بود/ از او بسیار تعریف می‌کرد.//

در مورد انگیزه‌ی جاسوسی اورسولا یا سونیا،/ مکینتایر می‌گه که مسائل ایدئولوژیک/ مهم‌ترین دلیل بود.// اما در مقیاس شخصی،/ ترکیبی از «جاه طلبی، عشق و ماجراجویی»/ اورسولا را به جاسوس شوروی تبدیل کرد/ و اون به خوبی و مهارت تمام،/ زندگی با دروغ و مخفی کردن شخصیت واقعی رو یاد گرفت.// مثل بسیاری از جاسوسان، اورسولا از هیجان این دوگانگیِ خودش،/ یعنی گره خوردن زندگی‌اش با خطر/ و خانه‌داری/ که یکی از آنها آشکار بود/ و دیگری پر از پیچیدگی حسابی گیج شده بود.//

رودیِ طفلی،/ بی‌خبر از همه جا،/ کاملا احساس خوشحالی و خوشبختی می‌کرد.// شغل داشت،/ درآمد داشت/ و پدر شده بود/ و اصلا روحش هم خبر نداشت که همسرش،/ مادر فرزندش،/ شده بود عضوی از حلقه‌ی جاسوسی شوروی.// رودی حتی از ارتباطات عاطفی اورسولا هم بی‌خبر بود// و شاید هم خیانت‌های متعدد زنش رو نادیده می‌گرفت.// رودی آرام و خوش‌بین بود/ اما احمق نبود/ و متوجه نشست و برخاست‌های زنش با دوستان چپ‌گرا شده بود.//

اورسولا در جریان یکی از جدایی‌های طولانی مدتش از رودی/ برای آموزش جاسوسی به مسکو رفت.// اونجا بود که ارتباطات رادیویی/ به تخصصش تبدیل/ و به اون شیوه‌ی منفجر کردن خطوط راه آهن آموزش داده شد.// به دنبال پایان آموزش‌ها، «اورسولا کوژینسکی» به چین فرستاده شد/ و با یک جاسوس دیگر به نام یوهان پاترا همکار شد.// کارش در چین،/ تامین نیازهای شبه‌نظامیان کمونیست بود/ و قطعات فرستنده‌های رادیویی رو داخل عروسک خرسی پسرش قاچاق می‌کرد.// بعد از مدتی بین اون و پاترا یک رابطه‌ی عاشقانه شکل گرفت/ و دومین فرزند اورسولا از این جاسوس روسی به دنیا آمد.// ماموریت بعدی اون در لهستان بود،// جایی که اورسولا گزارش‌های جاسوسان کمونیست رو جمع‌آوری می‌کرد،// در حالی که کالسکه‌ی بچه‌ی تازه به دنیا آمده‌اش رو می‌راند/ و در طول شب،/ این گزارش‌ها رو از طریق فرستنده‌ی رادیویی که داخل یک گرامافون مخفی کرده بود/ به مسکو مخابره می‌کرد.//

در آستانه جنگ جهانی دوم،/ «اورسولا کوژینسکی» در سوییس به سر می‌برد/ و مشغول برنامه‌ریزی برای ترور هیتلر در رستوران مونیخیِ محبوبش بود،// اما زمانی که اتحاد جماهیر شوروی و آلمان نازی/ معاهده‌ی عدم حمله به یکدیگر را امضا کردند،/ زندگی کوژینسکی با دستوری که از مسکو رسید به یکباره زیر و رو شد:// «تمامی فعالیت‌ها علیه آلمان را متوقف کن».// اون به شدت از این دستور آزرده شد/ و علاوه بر آن/ یک مشکل دیگر نیز داشت:// اورسولا آن زمان با پاسپورت آلمانی در سوییس به سر می‌برد.// در خطرِ بازگردانده شدن به آلمان (به خاطر یهودی بودن) و کشته شدنش بدست نازی‌ها،/ اورسولا به سرعت از همسرش طلاق گرفت/ و با یک جاسوس دیگر ازدواج کرد/ که یک مرد انگلیسی کارگر بود/ که در اسپانیا هم سابقه جنگیدن داشت.// در ابتدا این ازدواج بر اساس اقتضای شرایط بود.// اما خیلی زود،/ اورسولا عاشق لئون برتون خوش قیافه شد،// مردی ۲۵ ساله/ که هفت سال از او جوان‌تر هم بود.//

دیگه قابل حدسه که سومین فرزند اون از شوهر سومش به دنیا بیاد/ و همین اتفاق هم میفته.// علیرغم عدم اطمینان سرویس‌های امنیتی از هویت «اورسولا کوژینسکی»/ و ترس‌شان از تهدید بودن این زنِ مرموز،/ پاسپورت انگلیسی او در سال ۱۹۴۱ صادر شد/ و اون در بیرون از شهر آکسفورد ساکن شد.// وقتی هیتلر به روسیه حمله کرد،/ اورسولا یکبار دیگه به خدمت سرویس امنیتی شوروی برگشت/ و به مقام سرهنگی ارتقاء درجه یافت.// وی بدون مشکل و زحمتی/ بین دو هویتش تغییر موضع می‌داد.// به عنوان خانم برتون، اون یک خانه‌ی خوب داشت.// همراه با کودکانی راضی/ و همسایگانی مهربان.// به عنوان مامور سونیا هم/ دوربینی برای تولید تصاویر ریز نقطه‌ای،/ شبکه ای از جاسوسان/ و یک فرستنده رادیویی داشت/ که در گنجه‌ی اتاق خوابش مخفی کرده بود.// سه بار در هفته،/ وقتی که بچه‌ها خواب بودند،/ او گزارش‌هایش را به مسکو مخابره می‌کرد/ که اغلب در مورد تحقیقات مربوط به بمب هسته‌ای در بریتانیا بود.//

در مورد اورسولا اما بیشتر اطلاعات جمع‌آوری شده/ مستقیماً روی دفتر کار استالین قرار می‌گرفت.// به لطف جاسوسی‌های اون و فُوکس (که تو یکی از قسمت‌های قبلی رادیوچه به اون پرداختیم) شوروی هم خیلی زود اولین بمب هسته‌ای خود را ساخت.//

این طوری/ و در حالی که کشورهای غربی فکر می‌کردند بمب هسته‌ای خودشونو به عنوان تهدیدی برای رام نگه داشتن استالین به کار خواهند گرفت،/ رهبر شوروی/ بدون این که کشورهای غربی بویی ببرند،/ از طریق جاسوسانی مانند فُوکس و کوژینسکی/ توانست راز تولید بمب هسته‌ای رو به دست بیاره/ و اولین آزمایش هسته‌ایشو سال ۱۹۴۹ انجام بده.//

جالبه بدونین با اینکه «اورسولا کوژینسکی» نقش تعیین‌کننده‌ای در درگیری‌های شرق و غرب بر سر قدرت و آینده داشت/ در کمال ناباوری هیچگاه دستگیر نشد.// اگر چه به شدت تحت نظر بوده/ و تلفنش هم شنود می‌شد.// اون حتی تونسته بود در مصاحبه با سرویس‌های امنیتی بریتانیا هم اونا رو گول بزنه.//

حتی زمانی که فوکس دستگیر شده و به جاسوسی برای شوروی اعتراف کرد،/ اورسولا باز هم یک قدم جلوتر بود/ و همراه با فرزندانش،/ یک روز قبل از شروع دادگاه فوکس/ به برلین شرقی فرار کرد.// وقتی کوژینسکی اون ورِ دیوار آهنین احساس امنیت کرد،/ دست از جاسوسی طولانی و موثر برای شوروی برداشت.// اون به روسای خودش گفت بیست سال جاسوسی برایش کافیه.// وفاداری اون به جبهه‌ی شکست خورده‌ی کمونیسم/ هیچگاه دچار تردید نشد، و همچنین علاقه اش به فرزندانش.//

مکینتایر در آخِر کتاب خودش/ داستان «اورسولا کوژینسکی» را این طوری به پایان می رساند:// «او در یک زندگی بسیار طولانی/ چندین زندگی کامل را تجربه کرد،// این زن// با نام‌های متعدد،/ نقش‌های بی‌شمار و هویت‌های جعلی بی‌پایان»

این جاسوس روسی/ سرانجام در سال ۲۰۰۰ در سن ۹۳ سالگی درگذشت// در حالی که نماد منحصربفرد درگیری‌های سیاسی و ایدئولوژیکی قرنِ مشوش و پرآشوب بیستم بود// و البته زنی با ارتباطات متعدد/ و همچنین موثر در برقراری موازنه قدرت بین شرق و غرب.//