مستندهای قابل دیدن دو دسته هستند؛ یا سوژهای متفاوت دارند یا زاویهای متفاوت. «میریام» در دسته دوم قرار میگیرد. مستندی که رفته است سراغ آن وجهی از محور مقاومت که کمتر به آن پرداخته شده است. روایتی که مریم یوسفیصدر، راوی آن است و میخواهد به آن بخشی از گزارشهای خبری تشییع سیدحسن نصرالله بپردازد که برای جامعه ایرانی قابل پذیرش نیست. آن آدمهایی که شاید نوع پوشش و حتی مذهبشان باعث شود ما آنها را در دایره آدمهای محور مقاومت قرار ندهیم. این گفتوگو با سیدعلی صدرینیا گرفته شده است. کسی که در یک روز بارانی تهران با او درباره «میریام» و لبنان صحبت کردیم.
مهمترین نکتهای که شاید در «میریام» وجود داشته باشد، زاویه نگاه است؛ زاویه نگاه یک انسانی که شاید نتوانیم نسبتی هم بین او و محور مقاومت فرض کنیم. البته این مدل از مستندها را درباره حجاب یا مسائل اینچنینی داشتهایم؛ اما «میریام» این موقعیت را در جایی خارج از مرزها و در لبنان باز میکند و شرح میدهد. از اساس این سوژه از کجا انتخاب شد؟
یادم میآید چند سال پیش و در اولین سالگرد شهادت حاجقاسم، با یکی از مسئولان خانمِ کشورهای منطقه، مصاحبه مهمی درباره حاج قاسم و محور مقاومت گرفته شد و قرار بود که این مصاحبه پخش بشود از تلویزیون. کامل به خاطر دارم که وقتی با چند نفر از مدیران رسانهای صحبت میکردیم که این مصاحبه را بشود پخشش کرد. مدیران رسانهای ما میگفتند که این خیلی مصاحبه مهمی است؛ اما این خانم حجاب ندارد و تصویر جامعه ما را از زنان محور مقاومت و طرفداران مقاومت تغییر میدهد. آن موقع حرفم این بود که تصویر جامعه ما غلط است و ما از اساس باید این تصویر را اصلاح کنیم. خود این تصویر باعث میشود بعداً سوء تفاهمهای دیگری پیش بیاید. ما به مسئله محور مقاومت همیشه با یک دید خاص و با یک عینک خاص نگاه کردیم و با یکسری کلیشهها تعریفش کردیم. برای همین وقتی از تشییع سید حسن یک یا دو عکس بیرون میآید که دو یا سه خانم، با حجاب کمتر حضور دارند، یا خانمهای مسیحی و بیحجاب دارند گریه میکنند و اشک میریزند، این موضوع در فضای رسانهای ما بازتاب گسترده پیدا میکند و مردم باور نمیکنند یک آدم با آن حجاب در شهادت سیدحسن شرکت کند. ما نمیتوانیم این را باز کنیم که وقتی داریم درباره محور مقاومت صحبت میکنیم دقیقاً درباره چه چیزی صحبت میکنیم. ما مقاومت را ترسیمش کردیم در یک قشر خاص و تصویر خاص. انگیزه ورود من به مستند «میریام» دقیقاً همین بود. من در لبنان با سوژهای مواجه شدم که از اساس حضورش در لبنان جالب و کنجکاویبرانگیز بود. مریم یوسفیصدر (شخصیت اصلی مستند) در شرایطی در لبنان مانده بود که جنگ جریان داشت و خیلی از ایرانیها داشتند آن کشور را ترک میکردند و حتی عدهای از لبنانیها هم. ما با خانمی مواجه شدیم که به گفته خودش 4 بار گشت ارشاد او را گرفته است در سالهای گذشته و به لحاظ باورهای فرهنگی و اعتقادی نگاههای دیگری دارد؛ اما به دلیل اتفاقاتی که رخداده ترجیح داده است که در روزهای مهم جنگ لبنان در آنجا حاضر باشد. خودِ این حضور و انگیزههایی که این کاراکتر داشت برای ما مسئله شد که برویم به سراغش و از زاویهای به مسئله مقاومت بپردازیم که تاکنون در رسانههایمان به آن نپرداختهایم.
«میریام» یکی از معدود مستندهایی است که در آن راوی داستان زن است و از اساس ما راوی مستندِ زن بهخصوص در مستندهای حوزه مقاومت نداریم. از طرفی انجامدادن کاری که تا حالا صورت نگرفته خودش یک ریسک است. اصلاً چرا مانند باقی آثار، خودتان مقابل دوربین نرفتید؟
ما در «میریام» میخواستیم جهان تازه و زاویه نگاه متفاوتتری را نسبت به مسئله مقاومت نشان دهیم. ما دنبال جنسهای متفاوتِ آدمهای طرفدار مقاومت بودیم و میخواستیم سراغ آدمهایی با پوشش و عقاید مختلف برویم. برای همین نیاز داشتیم به این آدمها در لبنان نزدیک شویم و بتوانیم فضاهای صمیمی بین راوی و سوژهها که عمدهشان خانم بودند را شکل بدهیم. این با یک راوی آقا امکانش نبود. این نکته را هم بگویم، اساساً یکی از مشکلاتی که مستندهای راویمحورمان در این سالهای اخیر داشتهایم، این است که خیلی وقتها استفاده درستی از راوی نمیکنیم. یعنی ما فکر میکنیم همین که یک شخصیتی را بیاوریم جلوی دوربین قدم بزند و مدام با آدمهای مختلف صحبت کند، این یعنی کار راویمحور. درصورتیکه راوی، دلیل ورودش به داستان، انگیزهاش برای پیگیری موضوعات باید واقعی و مشخص باشد و این را مخاطب بفهمد. صرفاً اینکه یکنفری دنبال موضوعی باشد، یه مستند را راویمحور نمیکند. خانم مریم یوسفیصدر بهخاطر آن ویژگیهایی که داشتند و خودش یک داستان واقعی داشت، آن داستان واقعی این پتانسیل را میداد که قصه «میریام» را تعریف کنیم.
من در کارهای قبلی خودم، مثلاً فرض کنید «تهران-بیروت»، از دریچه نگاه یک خبرنگار ایرانی یا یک مستندساز ایرانی، لبنان را روایت کردم و مسئله را یکجور میدیدم. حالا میخواستیم در واقع ماجرا رو تغییر بدیم و از دریچه نگاه یک فرد متفاوتتری بگوییم؛ کسی که اساساً نگاه فرهنگیاش متفاوت است و خانوادهاش ناراحت هستند از اینکه این فرد آمده لبنان و به خانوادهاش بهجای آنکه بگوید رفتهام لبنان، گفته رفته است ترکیه و بعد متوجه شدهاند که مقصدش جای دیگری بوده، حالا از دریچه او به مسئله نگاه کنیم که مریم یوسفیصدر مقاومت را چه میبیند و در گفتوگوهایی که با آدمها دارد، همین را دنبال کند که آنها مقاومت را چطور میبینند؛ بپرسیم آن خانم دروزی قصه، چرا به مقاومت علاقه دارد و عاشق سید حسن نصرالله است؟ آن خانم مسیحی چرا؟ آن نسل دوم و سومِ مهاجران فلسطینی که اصلاً فلسطین را ندیدند و پدر و پدربزرگهایشان از فلسطین مهاجرت کردند، چرا این مسئله برایشان موضوعیت دارد که هنوز برای فلسطین کار میکنند، کتاب مینویسند، تئاتر کار میکنند.
این مستند میتواند بحثی را ایجاد کند که دوسویه است، یک وجه قصه آنچیزی است که شما میخواستید بگویید و وجه دیگرش برداشتهایی است که از مستند سر مسئله حجاب میشود کرد. این حرفی که شما در مستند درباره ربط حجاب و انقلابیگری زدید در یک طیف فکری مذهبی در جامعه ما شاید خیلی قابلپذیرش نباشد. به نظر شما پاسخ به این مدل واکنشها چه میتواند باشد؟
ما همیشه ماجراهای لبنان و مقاومت را از زاویه دید یک بخش خاص دنبال کردهایم. وقتی به لبنان رفتم، ۸ روز بعد از شهادت سیدحسن نصرالله بود و شرایط آن روزها را دنبال میکردم. در همان روزها با این مواجه شدم که ما یک تصور اولیه از جامعه لبنانی داریم، از کسانی که طرفدار مقاومت هستند، ولی وقتی عمیقتر میشویم و با افراد متفاوت و مختلفی در لبنان صحبت میکنیم، متوجه میشویم که این فقط یک قشر نیست. بله، قشری هستند که شیعه هستند و با مدل خاصی از اعتقادات و باورها نسبت به دین، کربلا و امام حسین به مسئله مقاومت نگاه میکنند. وقتی با آنها صحبت میکنیم و میپرسیم «چرا طرفدار مقاومت هستید؟»، بهسرعت به شما یادآوری میکنند که ما این درس را از عاشورا و کربلا گرفتیم. خب بههرحال این یک بخش از جامعه لبنان است. اما شما با بخشهای دیگری در لبنان مواجه هستید که اصلاً دین و مذهبشان متفاوت است، و در بین آنها هم بخشهایی هستند که طرفدار مقاومت هستند. وقتی با آنها صحبت میکنید، میبینید که انگیزههای دیگری دارند؛ بخشی از آنها نگاه تاریخی و برخی با نگاه علمی میبینند. یا آن فرد مسیحی که میگوید من در خانهام صلیب ندارم؛ ولی عکس حاج قاسم را دارم. این افراد در خانههایش به تجربه دیدهاند که مقاومت، فارغ از دین و مذهبشان، توانسته است از لبنان در برابر اشغال رژیم صهیونیستی محافظت کند. سید حسن نصرالله را بهعنوان یک پدر و یک کوه مستحکم میبینند که به او تکیه کردهاند و تا زمانی که او بوده، خیالشان راحت بوده که اسرائیل به لبنان حمله نمیکند. این بخشها را برای جامعه خودمان روایت نکردیم. وقتی روایت نکردیم، در جامعه ما این اشتباه شکل گرفته که فکر میکنیم وقتی درباره مقاومت صحبت میکنیم، این موضوع منحصر به یک گروه خاصی است که باید صرفاً نگاه مذهبی و انقلابی داشته باشند. درصورتیکه اگر بتوانیم این بخش از جامعه لبنانی و یا حتی جامعه منطقه و کشورهای دیگر را درست روایت کنیم، مشخص میشود که این مدل دوقطبیسازیهایی که ما در کشورمان انجام میدهیم، غلط است. یعنی ما افراد را در مسائل داخلی خودمان و چالشهای داخلی، دوقطبی تعریف میکنیم، مثلاً دوقطبی باحجاب و بیحجاب و بعد تصور میکنیم در این دوگانه، کسانی که طرفدار حجابند، لزوماً باید طرفدار مقاومت باشند و قشر دیگر باید مقاومت را قبول نداشته باشد. یا این باور شکل میگیرد که چون بخشی از جامعه از جمهوری اسلامی دلخور هستند، فکر میکنند باید با مقاومت هم مخالف باشند. درصورتیکه اشتباه است که ما این مسئله به این بزرگی را که در جهان و منطقه بهگونهای دیگر به آن نگاه میشود، به دعواهای کوچک داخلی خودمان بیاوریم و دربارهاش حرف بزنیم. ما میخواستیم در این مستند بگوییم که بیایید کمی بازتر نگاه کنیم که در منطقهمان چه میگذرد و بیشتر درباره قضاوتهایمان در مورد این معادلات و مسائل فکر کنیم.
(متن کامل گزارش را در روزنامه فرهیختگان بخوانید)