کد خبر: 219349

درباره کتاب «همسفر آتش و برف»

قصه بغض و فرحِ فرح

کتاب «همسفر آتش و برف» روایت عاشقانه و تلخ زندگی فرحناز رسولی، همسر شهید سعید قهاری‌سعید، در کشاکش صبر، انتظار و سختی‌های جنگ و پساجنگ است.

محمد رستم‌پور، مدرس دانشگاه: تمثالی از جانبازان گمنام جنگ که کمتر رسانه، سینما و هنری بدان‌ها پرداخته است، نزدیک به هیچ. اثری واقعی و تلخ از شب‌وروز زنی که با همه اعتقاد و باورش به آرمان همسرش ایمان دارد. اما انسان است و کم می‌آورد در برابر سختی فرساینده جنگ و زانو می‌زند در مقابل روی بی‌رحم روزگار؛ اما ادامه می‌دهد و از پا نمی‌افتد. روایت دختر یک خان که همسر یک پاسدار می‌شود. داستان یک ستیز پرفرازونشیب با انتظار و انتظار و انتظار.

کتاب 350 صفحه‌ای در همان صفحه 22 به اوج می‌رسد در تعریف سوگ مادر راوی که آن‌قدر تند و تکان‌دهنده است که مخاطب را احساسی می‌کند. قصه عشقی غیرمعمولی در یک دوره غیرمعمولی که همه چیز را تاریخی، ماندگار و خواندنی می‌کند. فرهاد خضری آن‌قدر «همسفر آتش و برف» را با جزئیات تعریف می‌کند که ردّ قلمش از کلمات فرحناز رسولی، همسر شهید سعید قهاری‌سعید جا می‌ماند. نیمه اول کتاب مانند همه کتاب زندگی همسران شهداست، متأثر از انقلابی عجیب که جوهر و جان‌مایه زندگی ایرانی‌ها را ازاین‌رو به آن‌رو کرد.

داستان سادگی دل‌بستن دختری به یک لباس‌سبزپوش لاغراندام که از سنقر و مریوان و همدان و کرمانشاه تا یزد و ارومیه راهی می‌شود تا از یک چریک سرسخت به یک سرتیپ سوژه ترور تبدیل شود. فرحناز در هجران همسر جوانش دلتنگی می‌کند، بغض می‌کند، اعتراض می‌کند و زبان به شکایت باز می‌کند. او بی‌دست‌وپا نیست؛ اما جهادش صبر است و صبر، تلخ است، خیلی تلخ. آن‌قدر که شتاب روایت زندگی‌اش، باز هم از تلخی چشم‌انتظاری‌اش برای دیدن سعید، بودن با سعید، زندگی کنار سعید نمی‌کاهد.

فرحناز جایی می‌گوید «از همه سخت‌تر باید سکوت بی‌سعید بودن را تحمل می‌کردم.» و جایی دیگر اعتراف می‌کند که «چشم و دلم همیشه منتظر هدیه گران‌بهای کسی بود که یواش‌یواش داشتم احساس می‌کردم کار‌هایش و آن جنگی که همیشه درگیرش است، دیگر بهش اجازه نمی‌دهند مرا ببیند.» کتاب، شرح جهاد سپاهیان و البته همسران و فرزندان آنان است در روز‌ها و شب‌های پس از جنگ که دیگر جنگی نیست؛ اما درواقع، خیلی خشن‌تر و ترسناک‌تر و بی‌سروصداتر و مهیب‌تر آمده تا وسط زندگی مردم در استان‌های مرزی.

آن‌قدر گستاخ که یک‌بار وسط خانه فرمانده سپاه شهر، سعید قهاری‌سعید، نارنجک می‌اندازند و یک‌بار هم سوی تهدید را به سمت دو دختر و پسرش می‌گیرند. راوی ابایی ندارد از گفتن این سختی‌ها و احتراز دارد از نگفتن یک به دو‌هایی که با همسرش داشته و همین جرئت متین همراه با قلم پرکلمه فرهاد خضری، کتاب را به یک اثر خوش‌آهنگ و خوش‌نظم تبدیل کرده که تو را از توییتر و اینستاگرام بیرون می‌کشاند و لای صفحات کتاب غرق می‌کند. چیزی که در تقریظ آیت‌الله خامنه‌ای هم آمده: «این، کارِ نو و مبتکرانه‌ای در نگارش زندگی شهید و همسر شهید است؛ جذاب و اثرگذار.» سرتیپ سعید قهاری‌سعید در اسفند 1385، در عملیات علیه گروهک تروریستی پژاک به شهادت رسید، همراه با 13 نفر از هم‌رزمانش در سرمای استخوان‌سوز جهنم‌دره در منطقه‌ای مرزی میان ایران و عراق.

اما شاید او در روز‌ها و شب‌های فرماندهی سپاه یزد در کمتر از دو سالی که وسط کویر مسئولیت داشته یا در 9 سالی که فرمانده لشکر مخصوص ارومیه بوده، روحش را از تعلقات و دلبستگی‌های مردافکن دوران صلح رهاند. تعدد و تنوع مسئولیت‌های او، فصول کتاب را غیرتکراری و جذاب کرده و شیوه روایت جزئیات کاری او به شکلی پیش رفته که مخاطب را پس نمی‌زند. «همسفر آتش و برف»، بیست‌وهشتم آبانی که گذشت، مزین شد به تمجید کتاب‌خوان‌ترین رهبر سیاسی جهان در طول تاریخ.

آیت‌الله خامنه‌ای در مورد کتاب نوشته بود: «در ترکیب زیبا و شیرینِ آن یقیناً ذهن و زبان شیرین راوی مؤثر بوده، ولی بی‌شک هنر نویسنده و خلاقیت و نوآوری او نیز نقش مهمی داشته است. سلام خدا بر شهید قهاری و همسر صبور و دانا و شجاع او و درود بر نویسنده‌ خوش‌ذوق و هنرمند کتاب.» ای‌کاش این روایت فتحِ منتشر شده در «روایت فتح» را همه ایرانیان بخوانند، زن و مرد. کاش می‌شد کلمات را باران کرد و فرستاد روی سر شهر‌ها. به‌ویژه آنهایی که سعید قهاری‌سعید در آن‌ها نفس کشیده، جنگیده و پوتین از پا درنیاورده تا امنیت برگردد به این سرزمین.