محمدتقی جلایر سرنقی، پژوهشگر مرکز تخصصی احیاء امر دانشگاه امام صادق(ع): این نوشتار نقدی است بر روش و مبانی فکری عبدالرحیم سلیمانیاردستانی در برداشتهای تاریخی، همانطور که در مناظرهای با حامد کاشانی درباره مظلومیت حضرت زهرا(س) بروز یافت. در این متن تلاش میشود مشکل اساسی نه در محتوای نتایج ایشان، بلکه در مبانی روششناختیای نشان داده شود که بر پایه آنها به این نتایج رسیدهاند. ارزیابی اسناد تاریخی و بررسی روایات، به نوشتاری دیگر واگذار شده؛ تمرکز اینجا تنها بر سازوکار فکری و شیوه استدلال ایشان است.
ابتدا باید به اصل مهمی اشاره کرد؛ مناظره علمی بدون التزام به روشهای پذیرفتهشده و معیارهای اعتبار روایت عملاً امکانپذیر نیست. وقتی یکی از طرفین مناظره بهجای سنجش سند، اسناد را کنار میگذارد و خبر واحد و حتی خبر متواتر را نمیپذیرد، مسیر بحث از چهارچوب علمی خارج میشود. آقای سلیمانی اخبار واحد را به دلیل فقدان «اطمینان تاریخی» رد میکنند، حالآنکه خود احکام عملی دین مانند نماز و بسیاری از فروع فقهی بر همین اخبار واحد بنا شدهاند. رد متواترات نیز از سوی ایشان عجیبتر است. خبر متواتر در تاریخ آن خبری است که مجموع راویان و گزارشگرانش به حدی است که شک منطقی در اصل وقوع آن باقی نمیماند؛ نمونه روشن آن واقعه عاشورا و عدم بیعت امام حسین(ع) با یزید است.
اما ایشان ادعا میکنند پیامبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) وصیت کرده بودند با خلفا بیعت کند. پرسش مهم این است که اگر چنین وصیتی قطعی بوده، چرا امام حسین(ع) بیعت نکرد؟ پاسخ ایشان این است که «یزید با خلفا فرق داشت، حالآنکه این استدلال بهجای استناد به دلیل معتبر، صرفاً به یک تحلیل ذهنی تکیه میکند، حتی درباره اصل ادعا نیز سندی ارائه نمیشود؛ وصیتی که ادعا میشود «مشهور» است، نه سند دارد، نه منبع و نه ناقل مشخص و عجیبتر اینکه اگر چنین وصایتی ثابت باشد، باید تکلیف رفتار امامان پس از امیرالمؤمنین(ع)، بهویژه امام حسین(ع)، نیز با آن سنجیده شود. ادعای ایشان نهتنها فاقد سند است، بلکه با نقلهای معتبر تاریخی درباره بنیامیه و نقش جریان سقیفه در قدرتگیری آنان نیز ناسازگار مینماید. ادعای مهمتر ایشان نفی انتساب امیرالمؤمنین(ع) از سوی پیامبر(ص) است. سلیمانی اردستانی میگوید «هیچ دلیل قاطعی بر انتصاب بلافصل علی(ع) وجود ندارد.» این ادعا در حالی بیان میشود که صدها روایت - اعم از صحیح، معتبر، واحد و حتی متواتر - در منابع شیعه و اهلسنت دلالت آشکار بر نصب و خلافت ایشان دارند. اهلسنت نیز واقعه غدیر را انکار نمیکنند؛ تنها در معنای «مولی» و نتیجه سیاسی آن اختلافنظر دارند.
در بخشهای بعدی مناظره، تناقض مهمی در روش آقای سلیمانی دیده میشود. ایشان از یکسو پیوسته تأکید میکنند «وارد تاریخ نمیشوند» و «تخصصی در تاریخ ندارند»؛ اما از سوی دیگر، مجموعهای از احکام تاریخی گسترده را صادر میکنند: نفی وقوع هجوم به خانه فاطمه زهرا(س)، ادعای رضایت امیرالمؤمنین(ع) از بیعت، نفی شهادت حضرت زهرا(س) یا شک در آن، تحلیل رفتار امامان و... نکته اینجاست که حتی همان تحلیلهای تاریخی، بدون ذکر منبع، بدون بررسی سند و بدون تبیین معیار سنجش انجام میشود. بهعنوان نمونه، ایشان میگویند چون امیرالمؤمنین(ع) در برخی امور به خلفا مشورت داده، پس از ابتدا با خلافت آنها موافق بودهاند. این استدلال، نادیدهگرفتن بدیهیترین قواعد تحلیل تاریخی است. منابع متعدد اهلسنت - از جمله تاریخ طبری - نشان میدهد امیرالمؤمنین(ع) در ابتدای امر با سقیفه همراه نبودند. علاوه بر این، مشورت دادن در مسائل امنیتی یا حفظ کیان اسلام، دلیل بر تأیید مشروعیت سیاسی نیست، همچنین عدم حضور امیرالمؤمنین(ع) در فتوحات اسلامی، برخلاف رفتار دیگر صحابه، نشان میدهد ایشان با خطمشی سیاسی خلفا همراهی کامل نداشتند. اما سلیمانی هیچ سند مشخصی بر ادعای خود ارائه نمیکنند؛ صرفاً بر «خرد» و تحلیل ذهنی تکیه میکنند. مشکل اصلی در روش ایشان همین است؛ اینکه موضوعی را با یکی دو نقل بدون سند یا باتکیهبر فرضیات شخصی، زیرسؤال ببرند و سپس از همان مقدمات مبهم، نتیجهای کلی به دست آورند. تحلیل عقلی نیز بدون ارائه قیود و دلایل روشن، بهتنهایی نمیتواند یک واقعه تاریخی را نفی کند. عقل میگوید برای حکم تاریخی باید اسناد معتبر، یا قرائن قوی وجود داشته باشد؛ نه اینکه یک رفتار امام را صرفاً با «میتوانست» و «چرا چنین نشد» تحلیل کرد. یکی از ادعاهای مداوم ایشان در مناظره، ایراد داشتن «نقل مشهور» درباره شهادت حضرت زهرا(س) است. اما هرگز روشن نمیکنند مقصودشان از «نقل مشهور» چیست. کدام کتاب؟ کدام روایت؟ چه کسی گفته این نقل مشهور است؟ چه تعداد مورخ؟ چه سنخ روایاتی؟ تا وقتی «موضوع نقد» تعریف نشود، نقد آن نیز بیمعناست. ایشان گویی یک روایت فرضی را در ذهن خود «مشهور» تلقی کردهاند و سپس تناقضاتی نیز - بر اساس همان برداشت ذهنی - بر آن وارد میکنند. بهعنوانمثال، ادعا میکنند «اگر فاطمه زهرا(س) درِ خانه را باز کرده و جلوی مهاجمان قرار گرفته، پس عدالت علی(ع) مخدوش میشود.» این استدلال نیز بر پایه یک فرض ذهنی است، نه متن تاریخی. روایتهای معتبر نشان میدهد حضور حضرت زهرا(س) پشت در، خود عاملی بازدارنده بود، زیرا آن حضرت از جایگاه ویژهای در میان مسلمانان برخوردار بودند و پشتوانهای اجتماعی داشتند که میتوانست مانع از شکستن حرمت بیتالنبی شود. اسناد متعدد نیز نشان میدهد به سبب همین حضور، دو بار حملهکنندگان عقب نشستند. بنابراین، تحلیلهای ایشان در تعارض با منابع معتبر است و صرفاً بر پایه تصویر ذهنیشان بنا میشود.
مسئله شهادت حضرت زهرا(س) نیز از همین سنخ است. ایشان بارها تأکید میکنند «نه اثبات میکنم، نه رد»؛ اما در عمل، با نقد برخی جزئیات غیرمستند، به نتیجهای منتهی میشوند که اصل شهادت را زیر سؤال میبرند. در مباحث تاریخی، ابتدا باید اصل وقوع واقعه با اسناد متعدد ثابت شود و سپس درباره جزئیات سخن گفت. وقتی مجموعهای از ادله در منابع شیعه و اهلسنت بر حمله به خانه، بر نارضایتی حضرت زهرا(س) از خلفا، بر دفن شبانه ایشان، بر عدم حضور ابوبکر در تشییع دلالت دارد، چرا باید اصل واقعه را به دلیل اختلاف در چند جزئیات، مورد تردید قرار داد؟ اختلاف در جزئیات، اصل وقوع را مخدوش نمیکند؛ همانطور که درباره شهادت امیرالمؤمنین(ع) نیز اختلاف در اینکه ضربه دقیقاً کجا بر سر ایشان نشست، اصل شهادت را زیرسؤال نمیبرد. در بخش دیگری از بحث، آقای سلیمانی ادعا میکنند حکومت ابوبکر «دست به کشتار نمیزد» و بنابراین ادلهای مانند تقیه یا حفظ جان حسنین، برای سکوت امیرالمؤمنین(ع) معتبر نیست. این ادعا نهتنها سندی ندارد، بلکه خلاف مشهورترین گزارشهای تاریخی است. مثال بارز آن قضیه مالک بن نویره است که خالد بن ولید او را کشت و به همسرش تجاوز کرد؛ قضیهای که ابناثیر و دیگر مورخان اهلسنت نقل کردهاند یا کشتهشدن سعد بن عباده که اهلسنت آن را به «جن» نسبت دادهاند. همین گزارشها که آقای کاشانی نیز پارهای از آنها را در مناظره قرائت کردند، نشان میدهد حکومت سقیفه از خشونت پرهیز نداشت و ترور مخالفان در آن دوره سابقه روشن دارد. از دیگر ادعاهای عجیب ایشان، زیرسؤالبردن فضیلت گریه بر مظلومیت حضرت زهرا(س) است. ایشان حتی شهادت امام جواد(ع) را ناشی از «حسادت زنانه» دانسته و گریه بر آن حضرت را بیفضیلت معرفی میکنند. درحالیکه کتابهایی چون کامل الزیارات با سند معتبر، ثواب گریه بر مظلومیت اهلبیت را نقل کردهاند و علمای شیعه این روایات را پذیرفتهاند. جالب اینجاست که ایشان برای اثبات وصیتِ جعلی بیعت، به روایتی نامشخص استناد میکنند؛ اما دهها روایت قطعی درباره مظلومیت ائمه و ارزش گریه را رد مینمایند، حتی در میان اهلسنت نیز نحلههایی بر این مظلومیتها گریسته و آن را فضیلتی معنوی دانستهاند. تحلیل ایشان نهتنها با منابع شیعی، بلکه با سنتهای معتبر اهلسنت هم ناسازگار است. در پایان این بخشها روشن میشود که نقیصه اصلی در روش ایشان این است؛ ابتدا بر اساس چند پیشفرض ذهنی و روایتی تعریفنشده، یک اشکال بزرگ میسازند، سپس تاریخ را بدون سند بازتعریف میکنند تا آن اشکال حل شود؛ و سرانجام به نتایجی میرسند که نه با قواعد تاریخپژوهی سازگار است، نه با اصول حدیثشناسی.
در جمعبندی، مسئله اصلی نه تأیید یا رد روایتهای تاریخی است، نه داوری درباره صحت یا سقم وقایع پس از پیامبر اکرم. مسئله، شیوه تحلیل و برخورد با دادههای تاریخی است. آقای سلیمانی از یکسو میگویند وارد تاریخ نمیشوند و تخصص ندارند؛ اما از سوی دیگر نتایج کاملاً تاریخی ارائه میکنند. وقتی فردی مبنای اعتبار تاریخی را با رد خبر واحد و متواتر زیرسؤال میبرد، دیگر نمیتواند درباره هیچ واقعهای - نه اثبات، نه نفی و نه حتی تردید - حکم معتبری صادر کند. مشکل دیگر این است که ایشان معیار واضحی برای اعتبار روایت ارائه نمیکنند. اخبار واحد را رد میکنند، متواتر را نمیپذیرند، نقل مشهور را تعریف نمیکنند و تحلیل عقلیشان نیز بر مبنای قیاسهای شخصی است. در نتیجه، هر نقد و نتیجهگیریای که عرضه میشود، فاقد بنیان روششناختی معتبر است. در نهایت، این نقد بر آن است تا روشن سازد که بدون تبیین دقیق موضوع، بدون ارائه سند، بدون تحلیل سندی و متنی و بدون التزام به روشهای پذیرفتهشده، نمیتوان از چند سؤال پراکنده و فرضیات ذهنی، به نتایجی چنین حساس درباره تاریخ صدر اسلام رسید.
تردید یا نفی وقایع مهم تاریخی، بدون معیار، فاقد ارزش علمی است و با روشی که آقای اردستانی در مناظره اتخاذ میکنند، نهتنها حمله به خانه حضرت زهرا(س) قابلنقد نیست، بلکه هیچ حادثه تاریخی دیگری را نیز نمیتوان به شیوه معتبری بررسی و ارزیابی کرد.